جملات نمونه

<hr> معنی : موجود، هست <hr> معانی دیگر : هستی مند، باقی

معنی : موجود، هست معانی دیگر : هستی مند، باقی

existent

<hr> معنی : وجودی، مربوط به هستی <hr> معانی دیگر : وابسته به هستی، بیانگر هستی، هستیانه، هستشی، (فلسفه) وابسته به هستی گرایی، هستی گرایانه، وجودگرایانه

معنی : وجودی، مربوط به هستی معانی دیگر : وابسته به هستی، بیانگر هستی، هستیانه، هستشی، (فلسفه) وابسته به هستی گرایی، هستی گرایانه، وجودگرایانه

existential

<hr> معنی : هستیگرایی، مکتب اگزیستانسیالیزم <hr> معانی دیگر : (فلسفه) هستی گرایی، وجود گرایی، مکتب اگزیستانسیالیسم

معنی : هستیگرایی، مکتب اگزیستانسیالیزم معانی دیگر : (فلسفه) هستی گرایی، وجود گرایی، مکتب اگزیستانسیالیسم

existentialism

existentialist

<hr> معنی : موجود <hr> معانی دیگر : حاضر معمارى : موجود علوم نظامى : در حال حاضر

معنی : موجود معانی دیگر : حاضر معمارى : موجود علوم نظامى : در حال حاضر

existing

exists

<hr> معنی : خروج، در رو، برون رفت، خروج بازیگر از صحنهء نمایش، مخرج، خارج شدن <hr> معانی دیگر : بیرون رفتن، فراشدن، برون روی، عزیمت، رفتن، راه خروجی، (محل یا درب) خروج، برون (راه)، (در بزرگراه ها - راه اتصالی یا خروجی) برون راه، خروجی، برون شدن، پیاده شدن، (تئاتر) خروج بازیگر از صحنه، (بازیگر نمایشنامه) خارج می شود

معنی : خروج، در رو، برون رفت، خروج بازیگر از صحنهء نمایش، مخرج، خارج شدن معانی دیگر : بیرون رفتن، فراشدن، برون روی، عزیمت، رفتن، راه خروجی، (محل یا درب) خروج، برون (راه)، (در بزرگراه ها - راه اتصالی یا خروجی) برون راه، خروجی، برون شدن، پیاده شدن، (تئاتر) خروج بازیگر از صحنه، (بازیگر نمایشنامه) خارج 

exit

<hr> برخه پرسی (پرسش از برخی کسانی که از محل اخذ رای بیرون می آیند در مورد رای آنها برله یا علیه نامزد یا لایحه ی بخصوصی)، نظرپرسی از رای داده ها

برخه پرسی (پرسش از برخی کسانی که از محل اخذ رای بیرون می آیند در مورد رای آنها برله یا علیه نامزد یا لایحه ی بخصوصی)، نظرپرسی از رای داده ها

exit poll

<hr> (گیاه شناسی) برون بر (epicarp هم می گویند)

(گیاه شناسی) برون بر (epicarp هم می گویند)

exocarp

<hr> معنی : بخارج تراوش کننده، برون تراو <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) برون ریز (در برابر: درون ریز endocrine)، غده ء مترشحه ء خارجی

معنی : بخارج تراوش کننده، برون تراو معانی دیگر : (زیست شناسی) برون ریز (در برابر: درون ریز endocrine)، غده ء مترشحه ء خارجی

exocrine

<hr> معنی : مهاجرت، خروج، مهاجرت دسته جمعی، سفرخروج <hr> معانی دیگر : هجرت، برون روی (به ویژه برون رفت دسته ای بزرگ)، (e بزرگ - با: the) خروج قوم یهود از مصر، مهاجرت بنی اسرائیل از مصر به کنعان

معنی : مهاجرت، خروج، مهاجرت دسته جمعی، سفرخروج معانی دیگر : هجرت، برون روی (به ویژه برون رفت دسته ای بزرگ)، (e بزرگ - با: the) خروج قوم یهود از مصر، مهاجرت بنی اسرائیل از مصر به کنعان

exodus

<hr> وابسته به برون همسری یا برون پیوندی

وابسته به برون همسری یا برون پیوندی

exogamous

<hr> معنی : برون همسری، برون پیوندی، ازدواج با افراد خارج از قبیله <hr> معانی دیگر : برون همسری (در برابر: درون همسری endogamy)

معنی : برون همسری، برون پیوندی، ازدواج با افراد خارج از قبیله معانی دیگر : برون همسری (در برابر: درون همسری endogamy)

exogamy

<hr> معنی : دولپه، برون زاد، برونی، برون روینده، پیدازا <hr> معانی دیگر : برون زاد (زاده شده یا رشد کننده از خارج)، برون رست

معنی : دولپه، برون زاد، برونی، برون روینده، پیدازا معانی دیگر : برون زاد (زاده شده یا رشد کننده از خارج)، برون رست

exogenous

<hr> معنی : مبرا کردن، تبرئه کردن، روسفید کردن <hr> معانی دیگر : بی گناه اعلام کردن، رفع اتهام کردن، بی تقصیر شناختن، برائت (کسی را) اعلام کردن، (در اصل) بار را سبک کردن، کاستن بار، (بار مسئولیت و غیره را) برداشتن

معنی : مبرا کردن، تبرئه کردن، روسفید کردن معانی دیگر : بی گناه اعلام کردن، رفع اتهام کردن، بی تقصیر شناختن، برائت (کسی را) اعلام کردن، (در اصل) بار را سبک کردن، کاستن بار، (بار مسئولیت و غیره را) برداشتن

exonerate

exonerated

<hr> معنی : تبرئه، رو سفیدی <hr> معانی دیگر : تبرئه، روسفیدی

معنی : تبرئه، رو سفیدی معانی دیگر : تبرئه، روسفیدی

exoneration

exophthalmic

<hr> (پزشکی) ورقلمبیدگی چشم، بیرون زدگی کره ی چشم (exophthalmus و exophthalmia هم می گویند)

(پزشکی) ورقلمبیدگی چشم، بیرون زدگی کره ی چشم (exophthalmus و exophthalmia هم می گویند)

exophthalmos

<hr> معنی : بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) قانون شکنی، یاغی گری (exorbitancy هم می گویند)، بیش از حد بودن، فراروالی، مفرط (بودن)، (قیمت) گزافی، (درخواست و غیره) نامعقولی، exorbitancy : زیادی

معنی : بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی معانی دیگر : (قدیمی) قانون شکنی، یاغی گری (exorbitancy هم می گویند)، بیش از حد بودن، فراروالی، مفرط (بودن)، (قیمت) گزافی، (درخواست و غیره) نامعقولی، exorbitancy : زیادی

exorbitance

<hr> معنی : گزاف، فاحش، مفرط <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد بها و درخواست و غیره) نامعقول، فراروال، غیرمعمولی، بیش از حد، کمرشکن، سرسام آور

معنی : گزاف، فاحش، مفرط معانی دیگر : (به ویژه در مورد بها و درخواست و غیره) نامعقول، فراروال، غیرمعمولی، بیش از حد، کمرشکن، سرسام آور

exorbitant

exorbitantly

<hr> معنی : دفع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن <hr> معانی دیگر : اخراج کردن ارواح پلید

معنی : دفع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن معانی دیگر : اخراج کردن ارواح پلید

exorcise

<hr> معنی : طرد، جنگیری <hr> معانی دیگر : روح زدایی، شبح رانی، پریسایی، طرد روح پلید

معنی : طرد، جنگیری معانی دیگر : روح زدایی، شبح رانی، پریسایی، طرد روح پلید

exorcism

<hr> جن گیر، روح ران، شبح زداگر، پریسا، دیوبند، عزایم خوان، صاحب نفس

جن گیر، روح ران، شبح زداگر، پریسا، دیوبند، عزایم خوان، صاحب نفس

exorcist

<hr> معنی : دفع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن <hr> معانی دیگر : بیرون کردن، راندن، ازروح پلیدرهاکردن یاخالی کردن

معنی : دفع کردن، اخراج کردن، تطهیر کردن معانی دیگر : بیرون کردن، راندن، ازروح پلیدرهاکردن یاخالی کردن

exorcize

<hr> معنی : اغاز، سراغاز، دیباچه، مقدمه، سردفتر، اول هر چیزی <hr> معانی دیگر : (مقدمه ی رساله یا خطابه) سرآغاز

معنی : اغاز، سراغاز، دیباچه، مقدمه، سردفتر، اول هر چیزی معانی دیگر : (مقدمه ی رساله یا خطابه) سرآغاز

exordium

<hr> معنی : مو و غیره، پوشش محافظه خارجی حیوان، استخوان بندی خارجی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) برون استخوان بندی (مانند لاک جانورانی مانند لاک پشت)، استخوان بندی برونی، لاک، ناخن، استخوان بندى برونى

معنی : مو و غیره، پوشش محافظه خارجی حیوان، استخوان بندی خارجی معانی دیگر : (زیست شناسی) برون استخوان بندی (مانند لاک جانورانی مانند لاک پشت)، استخوان بندی برونی، لاک، ناخن، استخوان بندى برونى

exoskeleton

<hr> برون گذرندگی (در برابر: درون گذرندگی endosmosis)، برون راند، اگزواسمز

برون گذرندگی (در برابر: درون گذرندگی endosmosis)، برون راند، اگزواسمز

exosmosis

<hr> معنی : قسمت خارجی جو <hr> معانی دیگر : (فضا شناسی) برون سپهر (بخش خارجی اتمسفر سیاره به ویژه کره ی زمین)، جو javv خارجی

معنی : قسمت خارجی جو معانی دیگر : (فضا شناسی) برون سپهر (بخش خارجی اتمسفر سیاره به ویژه کره ی زمین)، جو javv خارجی

exosphere

<hr> معنی : زود فهم، عمومی، قابل فهم عوام <hr> معانی دیگر : (قابل فهم عوام) عوام فهم، مردم فهم، وابسته به دنیای خارج، برونی، برون جهانی، خارجی، (آنچه که محدود به خواص نیست) همگانی، همگانه، (مناسب برای نوچه ها و تازه کاران) نوچگانه، شاگردانه، ناپرخیده (در برابر: پرخیده esoteric)

معنی : زود فهم، عمومی، قابل فهم عوام معانی دیگر : (قابل فهم عوام) عوام فهم، مردم فهم، وابسته به دنیای خارج، برونی، برون جهانی، خارجی، (آنچه که محدود به خواص نیست) همگانی، همگانه، (مناسب برای نوچه ها و تازه کاران) نوچگانه، شاگردانه، ناپرخیده (در برابر: پرخیده esoteric)

exoteric

<hr> معنی : حرارت زا، تشکیل شده در اثر حرارت <hr> معانی دیگر : exothermic : حرارت زا

معنی : حرارت زا، تشکیل شده در اثر حرارت معانی دیگر : exothermic : حرارت زا

exothermal

<hr> معنی : حرارت زا، تشکیل شده در اثر حرارت <hr> معانی دیگر : (وابسته به واکنش شیمیایی که منجر به تولید گرما نیز می شود مثلا در احتراق موتور) برون گرمایی، گرمازا (exothermal هم می گویند)، exothermal : حرارت زا

معنی : حرارت زا، تشکیل شده در اثر حرارت معانی دیگر : (وابسته به واکنش شیمیایی که منجر به تولید گرما نیز می شود مثلا در احتراق موتور) برون گرمایی، گرمازا (exothermal هم می گویند)، exothermal : حرارت زا

exothermic

<hr> معنی : بیگانه، خارجی، عجیب و غریب <hr> معانی دیگر : غیر محلی، غریبه، (به طور جالب و خوشایند) شگفت انگیز، خارق العاده، کم نظیر، (گیاه شناسی - جانورشناسی) غیربومی، مرموز، خوش رنگ

معنی : بیگانه، خارجی، عجیب و غریب معانی دیگر : غیر محلی، غریبه، (به طور جالب و خوشایند) شگفت انگیز، خارق العاده، کم نظیر، (گیاه شناسی - جانورشناسی) غیربومی، مرموز، خوش رنگ

exotic

exoticism

<hr> معنی : منبسط کردن، پهن کردن، توسعه دادن، بسط دادن، منبسط شدن، بسط یافتن، به تفصیل شرح دادن <hr> معانی دیگر : گستردن، از هم بازکردن، کشانده کردن، گسترده شدن، توسعه یافتن یا دادن، فراخیدن، گشاد کردن یا شدن، پهنیدن، بزرگ کردن، منبسط کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، (اندیشه یا موضوع و غیره) شاخ و برگ دادن، به تفصیل گفتن یا نوشتن، شرح و بسط دادن (با: on یا upon)، گرم و دوست داشتنی شدن، سر کیف آمدن، (ریاضی) گسترانیدن

معنی : منبسط کردن، پهن کردن، توسعه دادن، بسط دادن، منبسط شدن، بسط یافتن، به تفصیل شرح دادن معانی دیگر : گستردن، از هم بازکردن، کشانده کردن، گسترده شدن، توسعه یافتن یا دادن، فراخیدن، گشاد کردن یا شدن، پهنیدن، بزرگ کردن، منبسط کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، (اندیشه یا موضوع و غیره) شاخ و برگ دادن، به 

expand

<hr> بسط پذیری، قابلیت انبساط

بسط پذیری، قابلیت انبساط

expandability

<hr> معنی : قابل انبساط، بسط پذیر <hr> معانی دیگر : بسط پذیر، قابل انبساط

معنی : قابل انبساط، بسط پذیر معانی دیگر : بسط پذیر، قابل انبساط

expandable

<hr> معنی : منبسط، منبسط شده، بسط یافته، مبسوط <hr> معانی دیگر : گسترده، پهنیده، مفصل

معنی : منبسط، منبسط شده، بسط یافته، مبسوط معانی دیگر : گسترده، پهنیده، مفصل

expanded

<hr> معنی : منبسط کننده، بسط دهنده <hr> معانی دیگر : بسط دهنده، منبسط کننده

معنی : منبسط کننده، بسط دهنده معانی دیگر : بسط دهنده، منبسط کننده

expander

expanding

<hr> معنی : وسعت، فضا داری، پهنا، گسترش، بسط و توسعه، فضای زیاد <hr> معانی دیگر : (ناحیه یا سطح بزرگ و سرباز) گستره، دیار، پهن دشت

معنی : وسعت، فضا داری، پهنا، گسترش، بسط و توسعه، فضای زیاد معانی دیگر : (ناحیه یا سطح بزرگ و سرباز) گستره، دیار، پهن دشت

expanse

<hr> گسترش پذیر، کش امدنی، انبساط پذیر

گسترش پذیر، کش امدنی، انبساط پذیر

expansible

expansile

<hr> معنی : بسط، توسعه، انبساط، خاصیت انبساط و گسترش <hr> معانی دیگر : گسترش، اتساع، فراخش، گشادشدگی، گشادی، فراخی، فراخیدگی، واتنش، فراخندگی، (هر چیز گسترده یا منبسط شده) مبسوط، منبسط، متسع، (ریاضی) فزونی، میزان گسترش، (موضوع را) پروراندن، شرح مبسوط، (مکانیک - انبساط بخار آب یا گاز در سیلندر موتور) باز شدن گاز (یا بخار)

معنی : بسط، توسعه، انبساط، خاصیت انبساط و گسترش معانی دیگر : گسترش، اتساع، فراخش، گشادشدگی، گشادی، فراخی، فراخیدگی، واتنش، فراخندگی، (هر چیز گسترده یا منبسط شده) مبسوط، منبسط، متسع، (ریاضی) فزونی، میزان گسترش، (موضوع را) پروراندن، شرح مبسوط، (مکانیک - انبساط بخار آب یا گاز در سیلندر موتور) باز شدن گ

واژه های حرف "e" - جملات نمونه