جملات نمونه

<hr> معنی : ران گاو، نیم شقه، پای گاو <hr> معانی دیگر : (قصابی) ران (گاو و گوسفند و گوساله و غیره)، نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند

معنی : ران گاو، نیم شقه، پای گاو معانی دیگر : (قصابی) ران (گاو و گوسفند و گوساله و غیره)، نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند

hindquarter

hindquarters

<hr> معنی : پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری <hr> معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، ممانعت، مزاحمت، بازایستانی، بازدارنده، سد راه، رادع

معنی : پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، ممانعت، مزاحمت، بازایستانی، بازدارنده، سد راه، رادع

hindrance

<hr> معنی : ادراک <hr> معانی دیگر : واپس نگری، باز اندایشی، قهقرانگری، ادراک ماوقع، پس نگری (دربرابر : مال اندیشی، آینده نگری foresight)، (سلاح آتشین) شکاف درجه ی تفنگ، مگسک عقب، درک یا فهم امری که واقع شده

معنی : ادراک معانی دیگر : واپس نگری، باز اندایشی، قهقرانگری، ادراک ماوقع، پس نگری (دربرابر : مال اندیشی، آینده نگری foresight)، (سلاح آتشین) شکاف درجه ی تفنگ، مگسک عقب، درک یا فهم امری که واقع شده

hindsight

<hr> (از ریشه ی سانسکریت)، پیرو آیین هندو (hinduism)، وابسته به هندوها و مذهب هندو

(از ریشه ی سانسکریت)، پیرو آیین هندو (hinduism)، وابسته به هندوها و مذهب هندو

hindu

<hr> دین هندو (آمیزه ای از کیش برهمایی و بودایی و غیره)، مذهب هندو

دین هندو (آمیزه ای از کیش برهمایی و بودایی و غیره)، مذهب هندو

hinduism

<hr> (سده های 15 و 16) کشور پادشاهی هندوستان (در شمال هند و پاکستان امروزی)، بخشی از شمال هند میان کوه های ویندهیا و هیمالیا که زبان هندی در آن رواج دارد، شبه قاره ی هند

(سده های 15 و 16) کشور پادشاهی هندوستان (در شمال هند و پاکستان امروزی)، بخشی از شمال هند میان کوه های ویندهیا و هیمالیا که زبان هندی در آن رواج دارد، شبه قاره ی هند

hindustan

<hr> معنی : بند، لولا، مدار، مفصل، وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر <hr> معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) لولا، لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن، (مثلا در بندپایان و سخت پوستان دوکفه ای) بند، (مجازی - هر چیزی که چیز دیگر روی آن بچرخد یا منوط به آن باشد) اصل، پایه، محور، نقطه ی عطف، پاشنه

معنی : بند، لولا، مدار، مفصل، وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) لولا، لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن، (مثلا در بندپایان و سخت پوستان دوکفه ای) بند، (مجازی - هر چیزی که چیز دیگر روی آن بچرخد یا منوط به آن باشد) اصل، پایه، محور، نقطه ی عطف، پاشنه

hinge

<hr> (مفصل یا بند میان دو استخوان که فقط از یک سو خم می شود مانند بند زانو یا آرنج) بند یکسویه، مفصلی که دریک سطح حرکت کند، مفصل لولایی

(مفصل یا بند میان دو استخوان که فقط از یک سو خم می شود مانند بند زانو یا آرنج) بند یکسویه، مفصلی که دریک سطح حرکت کند، مفصل لولایی

hinge joint

<hr> وابسته بودن به، منوط بودن به، بستگی داشتن به، چرخیدن روی

وابسته بودن به، منوط بودن به، بستگی داشتن به، چرخیدن روی

hinge on

hinge upon

hinged

hingeless

<hr> معنی : اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن <hr> معانی دیگر : نمار، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن، پند، اندرز، راهنمایی، نشان، نشانه، پیشنما، اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز، (مهجور) فرصت

معنی : اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن معانی دیگر : نمار، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن، پند، اندرز، راهنمایی، نشان، نشانه، پیشنما، اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز، (مهجور) فرصت

hint

<hr> (سرزمین پشت ساحل دریا یا رودخانه و غیره به ویژه اگر مال همان کشوری باشد که ساحل به آن تعلق دارد) پسکرانه، سرزمین درونی، زمین پشت ساحل، مناطق داخلی کشور

(سرزمین پشت ساحل دریا یا رودخانه و غیره به ویژه اگر مال همان کشوری باشد که ساحل به آن تعلق دارد) پسکرانه، سرزمین درونی، زمین پشت ساحل، مناطق داخلی کشور

hinterland

<hr> در فن چاپ دیجیتال یا رقمى کامپیوتر : کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونت هاى کوچک از نظر اندازه بدون از دست دادن جزئیات خود روى چاپگرهاىdpi ¹¹ 3قابل چاپ باشند

در فن چاپ دیجیتال یا رقمى کامپیوتر : کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونت هاى کوچک از نظر اندازه بدون از دست دادن جزئیات خود روى چاپگرهاىdpi ¹¹ 3قابل چاپ باشند

hinting

<hr> معنی : کفل، مفصل ران، قسمت میان ران و تهیگاه، لی لی کردن، مختل کردن، جستن <hr> معانی دیگر : کپل (کفل)، لمبر، شنج، سرین، (جمع) باسن، (معماری) زاویه ای که دو طرف شیب دار شیروانی یا بام با هم درست می کنند، رجوع شود به: hip joint، (چهارپایان) کپل، (بام را) از دو سو شیب دار کردن، (گیاه شناسی) میوه ی گل سرخ (که دارای ویتامین c فراوان است)، (ندایی که هنگام هورا کشیدن سر می دهند) هیپ، (خودمانی)، شیک، خوش لباس، آراسته، دانا، آموخته، هشیار، وابسته به ((هیپی))ها، پریدن، سهو کردن

معنی : کفل، مفصل ران، قسمت میان ران و تهیگاه، لی لی کردن، مختل کردن، جستن معانی دیگر : کپل (کفل)، لمبر، شنج، سرین، (جمع) باسن، (معماری) زاویه ای که دو طرف شیب دار شیروانی یا بام با هم درست می کنند، رجوع شود به: hip joint، (چهارپایان) کپل، (بام را) از دو سو شیب دار کردن، (گیاه شناسی) میوه ی گل سرخ (ک

<hr> معنی : استخوان لگن خاصره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: innominate bone

معنی : استخوان لگن خاصره معانی دیگر : رجوع شود به: innominate bone

hipbone

<hr> (دارای باسن یا لگن خاصره ی خاصی) کپل -، - باسن، (معماری - بام) شیب دار از دو سو، (به ویژه اسب و گاو و غیره) دارای در رفتگی در استخوان لگن خاصره، (عامیانه) دیوانه ی چیزی، عاشق چیزی، (نادر) غمگین، گرفته، مغموم، باسن broad hipped کپل پهن، عاشق چیزی hipped on movies دیوانهی سینما

(دارای باسن یا لگن خاصره ی خاصی) کپل -، - باسن، (معماری - بام) شیب دار از دو سو، (به ویژه اسب و گاو و غیره) دارای در رفتگی در استخوان لگن خاصره، (عامیانه) دیوانه ی چیزی، عاشق چیزی، (نادر) غمگین، گرفته، مغموم، باسن broad hipped کپل پهن، عاشق چیزی hipped on movies دیوانهی سینما

hipped

hippie

<hr> معنی : کرگدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hippopotamus، پیشوند: اسب [hippodrome]، hippopotamus کرگدن

معنی : کرگدن معانی دیگر : رجوع شود به: hippopotamus، پیشوند: اسب [hippodrome]، hippopotamus کرگدن

hippo

<hr> (اسطوره ی یونان و روم) هیپوکامپوس (هیولای دریایی که نیمه ی پیشین بدنش اسب و بقیه ماهی است)

(اسطوره ی یونان و روم) هیپوکامپوس (هیولای دریایی که نیمه ی پیشین بدنش اسب و بقیه ماهی است)

hippocampus

<hr> بقراط (حکیم یونانی - لقب او : پدر پزشکی the father of medicine)

بقراط (حکیم یونانی - لقب او : پدر پزشکی the father of medicine)

hippocrates

<hr> معنی : بقراطی، وابسته به طب بقراط <hr> معانی دیگر : وابسته به طب بقراط، بقراطی

معنی : بقراطی، وابسته به طب بقراط معانی دیگر : وابسته به طب بقراط، بقراطی

hippocratic

<hr> معنی : سوگند بقراطی، سوگند دانشجویان پزشکی <hr> معانی دیگر : سوگند بقراطی (سوگند دانشجویان پزشکی)

معنی : سوگند بقراطی، سوگند دانشجویان پزشکی معانی دیگر : سوگند بقراطی (سوگند دانشجویان پزشکی)

hippocratic oath

<hr> معنی : سیرک، میدان اسب دوانی، اسپریس <hr> معانی دیگر : (یونان و روم باستان) میدان اسبدوانی و ارابه رانی

معنی : سیرک، میدان اسب دوانی، اسپریس معانی دیگر : (یونان و روم باستان) میدان اسبدوانی و ارابه رانی

hippodrome

<hr> معنی : کرگدن، اسب ابی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) اسب آبی (تیره ی hippopotamyidae - از پستانداران گیاهخوار بومی آفریقا)

معنی : کرگدن، اسب ابی معانی دیگر : (جانور شناسی) اسب آبی (تیره ی hippopotamyidae - از پستانداران گیاهخوار بومی آفریقا)

hippopotamus

<hr> (خودمانی) رجوع شود به: hippie

(خودمانی) رجوع شود به: hippie

hippy

<hr> (قدیمی - خودمانی)، آدم شیک و ژستی، شخص طرفدار امور جدید وبیسابقه مانند مواد مخدره وغیره، نوپرست

(قدیمی - خودمانی)، آدم شیک و ژستی، شخص طرفدار امور جدید وبیسابقه مانند مواد مخدره وغیره، نوپرست

hipster

<hr> (شلوار یا زیرشلواری که بخش بالای آن کوتاه است و فقط تا زیر لگن خاصره می رسد) شلوار بالا کوتاه، تنکه ی بالا کوتاه

(شلوار یا زیرشلواری که بخش بالای آن کوتاه است و فقط تا زیر لگن خاصره می رسد) شلوار بالا کوتاه، تنکه ی بالا کوتاه

hipsters

hiragana

<hr> معنی : پرداخت، مزد، کرایه، اجرت، اجاره، کرایه دادن، کرایه کردن، اجیر کردن، استخدام کردن <hr> معانی دیگر : گمارش، استخدام، گرفتن (کارگر)، (در برابر مزد) بکار گماردن، مزدور کردن، اجاره کردن، سلاک کردن، (با : out) کرایه دادن، سلاک دادن، (با : out) مزدوری کردن، اجیر شدن، مزدور شدن، مزد دادن، اجرت دادن، کرایه دادن گاهی باout

معنی : پرداخت، مزد، کرایه، اجرت، اجاره، کرایه دادن، کرایه کردن، اجیر کردن، استخدام کردن معانی دیگر : گمارش، استخدام، گرفتن (کارگر)، (در برابر مزد) بکار گماردن، مزدور کردن، اجاره کردن، سلاک کردن، (با : out) کرایه دادن، سلاک دادن، (با : out) مزدوری کردن، اجیر شدن، مزدور شدن، مزد دادن، اجرت دادن، کرایه

hire

<hr> (به ویژه کارگر) روزمزدی کردن، اجیر شدن، مزدور شدن

(به ویژه کارگر) روزمزدی کردن، اجیر شدن، مزدور شدن

hire out

<hr> (انگلیس) رجوع شود به: installment plan

(انگلیس) رجوع شود به: installment plan

hire purchase

<hr> معنی : مزدور <hr> معانی دیگر : اجاره شده قانون ـ فقه : در اجاره

معنی : مزدور معانی دیگر : اجاره شده قانون ـ فقه : در اجاره

hired

<hr> معنی : مزدور، مزدور، اجیر، خود فروش <hr> معانی دیگر : اجیر (معمولا با تداعی منفی)

معنی : مزدور، مزدور، اجیر، خود فروش معانی دیگر : اجیر (معمولا با تداعی منفی)

hireling

hiring

<hr> هیروهیتو (امپراطور پیشین ژاپن)

هیروهیتو (امپراطور پیشین ژاپن)

hirohito

<hr> شهر هیروشیما (در جنوب جزیره ی هونشو - ژاپن)

شهر هیروشیما (در جنوب جزیره ی هونشو - ژاپن)

hiroshima

<hr> معنی : مویی، مودار، پرمو، پشمالو <hr> معانی دیگر : مویناک

معنی : مویی، مودار، پرمو، پشمالو معانی دیگر : مویناک

hirsute

<hr> پشمالویی (به ویژه اگر زیاد باشد)، مویناکی، پرمویی بدن

پشمالویی (به ویژه اگر زیاد باشد)، مویناکی، پرمویی بدن

hirsutism

<hr> معنی : خودمانی، مال او، ... او، برای او، مال انمرد، ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر <hr> معانی دیگر : (ضمیر و صفت ملکی سوم شخص مفرد مذکر) مال او، -ش، (h بزرگ) مال خدا، مال عیسی، مال او مرد

معنی : خودمانی، مال او، ... او، برای او، مال انمرد، ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر معانی دیگر : (ضمیر و صفت ملکی سوم شخص مفرد مذکر) مال او، -ش، (h بزرگ) مال خدا، مال عیسی، مال او مرد

<hr> اسپانیایی، اسپانیایی و پرتغالی، وابسته به اسپانیایی ها، وابسته به امریکای لاتین، اسپانیایی و پرتغالی وابسته به اسپانیاییها

اسپانیایی، اسپانیایی و پرتغالی، وابسته به اسپانیایی ها، وابسته به امریکای لاتین، اسپانیایی و پرتغالی وابسته به اسپانیاییها

hispanic

<hr> جزیره ی هیسپانیولا (در دریای کارائیب که میان هائیتی و جمهوری دومینیکن تقسیم شده است)

جزیره ی هیسپانیولا (در دریای کارائیب که میان هائیتی و جمهوری دومینیکن تقسیم شده است)

hispaniola

<hr> معنی : خار دار، مودار، سیخک دار <hr> معانی دیگر : (پوشیده از تیغ یا موهای زبر و سیخ) سیخکپوش، زبر مویین

معنی : خار دار، مودار، سیخک دار معانی دیگر : (پوشیده از تیغ یا موهای زبر و سیخ) سیخکپوش، زبر مویین

hispid

<hr> معنی : صدای خش خش، صدای هیس، هیس کردن <hr> معانی دیگر : (صدای مار خشمناک یا کتری آب جوشان) هیس، (صدای کباب شدن گوشت یا فلز گداخته که در آب فرو شود) جلز ولز، فش، فش فش کردن، جلز ولز کردن، فس کردن، (به نشان خشم یا ناخشنودی) هیس کشیدن، هو کردن، با خشم و دندانهای بهم فشرده گفتن، صدای هیس مثل صدای مار

معنی : صدای خش خش، صدای هیس، هیس کردن معانی دیگر : (صدای مار خشمناک یا کتری آب جوشان) هیس، (صدای کباب شدن گوشت یا فلز گداخته که در آب فرو شود) جلز ولز، فش، فش فش کردن، جلز ولز کردن، فس کردن، (به نشان خشم یا ناخشنودی) هیس کشیدن، هو کردن، با خشم و دندانهای بهم فشرده گفتن، صدای هیس مثل صدای مار

hiss

hissing

<hr> معنی : خاموش <hr> معانی دیگر : (حرف ندا برای جلب توجه یا دعوت به سکوت) هیس !، هیش !، ش !، مخفف:، مورخ، تاریخی، خاموش، هیس

معنی : خاموش معانی دیگر : (حرف ندا برای جلب توجه یا دعوت به سکوت) هیس !، هیش !، ش !، مخفف:، مورخ، تاریخی، خاموش، هیس

واژه های حرف "h" - جملات نمونه