جملات نمونه

<hr> مسحور کردن، افسون کردن، هیپنوتیزم کردن، به خواب القایی فروبردن، انگیخت خواب کردن، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن

مسحور کردن، افسون کردن، هیپنوتیزم کردن، به خواب القایی فروبردن، انگیخت خواب کردن، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن

hypnotize

<hr> معنی : مالیخولیا، تزریق زیر جلدی، سوزن تزریق زیر جلدی، هیپوسولفیت سدیم، عامل محرک، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : پیشوند:، زیر، زیرین [hypodermic]، کمتر از، وابسته به [hypotaxis]، رجوع شود به: hypodermic، طب تزریق زیر جلدی

معنی : مالیخولیا، تزریق زیر جلدی، سوزن تزریق زیر جلدی، هیپوسولفیت سدیم، عامل محرک، تحریک کردن معانی دیگر : پیشوند:، زیر، زیرین [hypodermic]، کمتر از، وابسته به [hypotaxis]، رجوع شود به: hypodermic، طب تزریق زیر جلدی

hypo

hypoalbuminemia

<hr> علوم نظامى : مربوط به ارزیابى اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو

علوم نظامى : مربوط به ارزیابى اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو

hypobaric

hypocalcemia

<hr> (شیمی) هیپوکلریت (ملح اسید هیپوکلروس که دارای بنیان clo است)

(شیمی) هیپوکلریت (ملح اسید هیپوکلروس که دارای بنیان clo است)

hypochlorite

<hr> معنی : سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق <hr> معانی دیگر : خود بیمار انگاری، اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود

معنی : سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق معانی دیگر : خود بیمار انگاری، اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود

hypochondria

<hr> معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی <hr> معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

hypochondriac

<hr> مالیخولیایی، دچار جنون افسردگی - تهیگاهی، وابسته به تهیگاه

مالیخولیایی، دچار جنون افسردگی - تهیگاهی، وابسته به تهیگاه

hypochondriacal

<hr> رجوع شود به: hypochondria، اضطراب واندیشه بیهودی راجع بسلامتی خود

رجوع شود به: hypochondria، اضطراب واندیشه بیهودی راجع بسلامتی خود

hypochondriasis

hypochromic

<hr> معنی : ظاهر سازی، دورویی، عدم خلوص <hr> معانی دیگر : ریا، ریا کاری، سالوس، جانماز آب کشیدن، دورنگی، وانمود سازی، زرق

معنی : ظاهر سازی، دورویی، عدم خلوص معانی دیگر : ریا، ریا کاری، سالوس، جانماز آب کشیدن، دورنگی، وانمود سازی، زرق

hypocrisy

<hr> معنی : ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس، با ریا، ادم دو رو <hr> معانی دیگر : ریاکار، دو رو، متظاهر، جا نماز آبکش

معنی : ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس، با ریا، ادم دو رو معانی دیگر : ریاکار، دو رو، متظاهر، جا نماز آبکش

hypocrite

hypocritic

<hr> معنی : ساخته، متظاهر، دو رو، با ریا، ریاکار <hr> معانی دیگر : ریاکار، متظاهر، دورو، باریا

معنی : ساخته، متظاهر، دو رو، با ریا، ریاکار معانی دیگر : ریاکار، متظاهر، دورو، باریا

hypocritical

<hr> معنی : مزورانه <hr> معانی دیگر : ریاکارانه، از روی دورویی

معنی : مزورانه معانی دیگر : ریاکارانه، از روی دورویی

hypocritically

<hr> معنی : تزریق زیر جلدی، زیر پوستی، تحت الجلدی <hr> معانی دیگر : وابسته به بخش های زیر پوست، زیر جلدی، (زیست شناسی - پزشکی)، (ویژه ی تزریق در زیرپوست) زیرپوست آژی، انگیزان و شادکن (مثل برخی تزریق های زیرپوستی)، رجوع شود به: hypodermic injection، طب تزریق زیر جلدی، سوزن مخصوص تزریق زیر جلد

معنی : تزریق زیر جلدی، زیر پوستی، تحت الجلدی معانی دیگر : وابسته به بخش های زیر پوست، زیر جلدی، (زیست شناسی - پزشکی)، (ویژه ی تزریق در زیرپوست) زیرپوست آژی، انگیزان و شادکن (مثل برخی تزریق های زیرپوستی)، رجوع شود به: hypodermic injection، طب تزریق زیر جلدی، سوزن مخصوص تزریق زیر جلد

hypodermic

<hr> (پزشکی) سرنگ زیر پوستی (که سوزن زیر پوستی یا hypodermic needle را به آن وصل می کنند)، طب سرنگ syringe کوچکی که برای تزریقات تحت جلدی بکار میرود

(پزشکی) سرنگ زیر پوستی (که سوزن زیر پوستی یا hypodermic needle را به آن وصل می کنند)، طب سرنگ syringe کوچکی که برای تزریقات تحت جلدی بکار میرود

hypodermic syringe

<hr> معنی : پوست زیرین، زیر پوست، تحت الجلد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی: لایه ای از یاخته ها که زیر رو پوست قرار دارد - کالبد شناسی: لایه ی دارای یاخته های چربی که زیر رو پوست قرار دارد - جانور شناسی: لایه ی برون پوستی که سخت پوست یا لاک جانور از آن ترشح شده است مثلا در بندپایان) زیر پوست

معنی : پوست زیرین، زیر پوست، تحت الجلد معانی دیگر : (گیاه شناسی: لایه ای از یاخته ها که زیر رو پوست قرار دارد - کالبد شناسی: لایه ی دارای یاخته های چربی که زیر رو پوست قرار دارد - جانور شناسی: لایه ی برون پوستی که سخت پوست یا لاک جانور از آن ترشح شده است مثلا در بندپایان) زیر پوست

hypodermis

<hr> واقع در زیر شکم، زیر شکمی قسمت وسط پایین تر ازناف

واقع در زیر شکم، زیر شکمی قسمت وسط پایین تر ازناف

hypogastric

<hr> معنی : وابسته به عصب زیر زبانی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) زیر زبانی (به ویژه اعصاب زیر زبانی)، وابسته به عصب زیرزبانی <hr> hypoglossal (n) بی - زیر زبان، عصب زیر زبان

معنی : وابسته به عصب زیر زبانی معانی دیگر : (کالبد شناسی) زیر زبانی (به ویژه اعصاب زیر زبانی)، وابسته به عصب زیرزبانی hypoglossal (n) بی - زیر زبان، عصب زیر زبان

hypoglossal

<hr> معنی : کم قند خونی، کم شدن قند در خون <hr> معانی دیگر : (پزشکی - کمبود ناهنجار گلوکز در خون) کم قند خونی، طب کم شدن قند در خون

معنی : کم قند خونی، کم شدن قند در خون معانی دیگر : (پزشکی - کمبود ناهنجار گلوکز در خون) کم قند خونی، طب کم شدن قند در خون

hypoglycemia

hypoglycemic

hypogonadism

hypokalemia

<hr> (روان پزشکی) کم دیوانگی، خلی، کم شیدایی، شیدایی خفیف، جنون خفیف

(روان پزشکی) کم دیوانگی، خلی، کم شیدایی، شیدایی خفیف، جنون خفیف

hypomania

hypomanic

hyponatremia

hyponym

<hr> معنی : غده هیپوفیز، غده صنوبری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pituitary gland

معنی : غده هیپوفیز، غده صنوبری معانی دیگر : رجوع شود به: pituitary gland

hypophysis

<hr> (پزشکی) کم کاری غده ی هیپوفیز (که موجب کم رشدی و غیره می شود)

(پزشکی) کم کاری غده ی هیپوفیز (که موجب کم رشدی و غیره می شود)

hypopituitarism

<hr> (رشد کم اندام یا بخشی از بافت های بدن) کم دشتاری، هیپوپلازی

(رشد کم اندام یا بخشی از بافت های بدن) کم دشتاری، هیپوپلازی

hypoplasia

hypopnea

<hr> معنی : ذات، موجود فرضی، حالت تعلیق، پایه یانگهبان عضو یا چیزی <hr> معانی دیگر : (فرونشانی یا روپوشانی ژن توسط ژن دیگری که allele یا دگره ی آن نیست) زیر ایستایی، (پزشکی) رسوب، ته نشین سازی، (پزشکی) انباشتگی خون در پاها و اندام زیرین (در اثر کمی گردش خون)، (فلسفه) گوهر، اصل، کنه، پشتیبان، معلق <hr> hypostasis (hi or hi ) [pl ses] فر­، زمینه، پایه، اساس -گوهر، ذات -ذات فرضی ]طب [ته نشست

معنی : ذات، موجود فرضی، حالت تعلیق، پایه یانگهبان عضو یا چیزی معانی دیگر : (فرونشانی یا روپوشانی ژن توسط ژن دیگری که allele یا دگره ی آن نیست) زیر ایستایی، (پزشکی) رسوب، ته نشین سازی، (پزشکی) انباشتگی خون در پاها و اندام زیرین (در اثر کمی گردش خون)، (فلسفه) گوهر، اصل، کنه، پشتیبان، معلق hypostasis (

hypostasis

<hr> معنی : فشار خون خیلی پایین، فشار خیلی ضعیف وغیر عادی رگها <hr> معانی دیگر : (پزشکی - فشار خون بسیار کم) کم خون فشاری، کم فشار خونی، طب فشار خیلی ضعیف وغیر عادی رگها

معنی : فشار خون خیلی پایین، فشار خیلی ضعیف وغیر عادی رگها معانی دیگر : (پزشکی - فشار خون بسیار کم) کم خون فشاری، کم فشار خونی، طب فشار خیلی ضعیف وغیر عادی رگها

hypotension

hypotensive

<hr> معنی : زه، وتر، وتر مثلی قائم الزاویه <hr> معانی دیگر : (هندسه) وتر (مثلث راست گوشه)، وتر مثلک قائم الزاویه

معنی : زه، وتر، وتر مثلی قائم الزاویه معانی دیگر : (هندسه) وتر (مثلث راست گوشه)، وتر مثلک قائم الزاویه

hypotenuse

hypothalamic

<hr> (کالبد شناسی) زیر نهنج، هیپوتالاموس

(کالبد شناسی) زیر نهنج، هیپوتالاموس

hypothalamus

<hr> معنی : گرو گذاشتن، وثیقه قرار دادن، رهن گذاردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) گرو گذاشتن، رهن دادن

معنی : گرو گذاشتن، وثیقه قرار دادن، رهن گذاردن معانی دیگر : (حقوق) گرو گذاشتن، رهن دادن

hypothecate

<hr> گرو گذارى، رهن گذارى

hypothecation

hypothenar

<hr> معنی : نیم گرم، نسبتا گرم، وابسته به تقلیل درجه حرارت <hr> معانی دیگر : نیمه گرم، ولرم، وابسته به یا دارای بدنی که به طور نابهنجار حرارت آن کم است

معنی : نیم گرم، نسبتا گرم، وابسته به تقلیل درجه حرارت معانی دیگر : نیمه گرم، ولرم، وابسته به یا دارای بدنی که به طور نابهنجار حرارت آن کم است

hypothermal

<hr> (پزشکی - کم بود ناهنجار حرارت بدن) کم گرمایی، هیپوترمی

(پزشکی - کم بود ناهنجار حرارت بدن) کم گرمایی، هیپوترمی

hypothermia

hypothermic

<hr> معنی : فرضیه، فرض، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت <hr> معانی دیگر : (ظن یا پندار یا گمان اثبات نشده که موقتا برای دستیابی به برخی دانستنی ها یا برای بررسی بیشتر بکار می رود) فرضیه، پی نهشت، گمانه

معنی : فرضیه، فرض، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت معانی دیگر : (ظن یا پندار یا گمان اثبات نشده که موقتا برای دستیابی به برخی دانستنی ها یا برای بررسی بیشتر بکار می رود) فرضیه، پی نهشت، گمانه

hypothesis

hypothesise

<hr> معنی : فرض کردن، برانگاشتن <hr> معانی دیگر : فرضیه درست کردن، گمانه کردن، نهشته کردن، فر­ کردن

معنی : فرض کردن، برانگاشتن معانی دیگر : فرضیه درست کردن، گمانه کردن، نهشته کردن، فر­ کردن

واژه های حرف "h" - جملات نمونه