جملات نمونه

<hr> (کالبد شناسی) استخوان نشیمنگاه، نشیمنگاهی، استخوان سرین، ایسکیوم، استخوان ورک، ورک، استخوان نشیمنگاهی

(کالبد شناسی) استخوان نشیمنگاه، نشیمنگاهی، استخوان سرین، ایسکیوم، استخوان ورک، ورک، استخوان نشیمنگاهی

ischium

<hr> ise _ (انگلیس) رجوع شود به: -ize

ise _ (انگلیس) رجوع شود به: -ize

<hr> علوم هوایى : بدون تغییر انتروپى

علوم هوایى : بدون تغییر انتروپى

isentropic

<hr> شهر اصفهان (esfahan هم می نویسند)

شهر اصفهان (esfahan هم می نویسند)

isfahan

<hr> ish _ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به، - ی [devilish] [spanish]، (صفت ساز) نسبتا [tallish]، حدود [thirtyish]

ish _ پسوند:، (صفت ساز) وابسته به، - ی [devilish] [spanish]، (صفت ساز) نسبتا [tallish]، حدود [thirtyish]

<hr> (انجیل) اسماعیل (پسر ابراهیم)، اسمعیل فرزند ابراهیم و هاجر

(انجیل) اسماعیل (پسر ابراهیم)، اسمعیل فرزند ابراهیم و هاجر

ishmael

<hr> (اسطوره ی بابلی و آسوری) اشدر، اشتار (الهه ی عشق و باروری و جنگ)

(اسطوره ی بابلی و آسوری) اشدر، اشتار (الهه ی عشق و باروری و جنگ)

ishtar

<hr> معنی : غرا، سریشم، سریشمماهی، ورقه میکا <hr> معانی دیگر : سریشم ماهی (از ماهی به دست می آید)، طلق

معنی : غرا، سریشم، سریشمماهی، ورقه میکا معانی دیگر : سریشم ماهی (از ماهی به دست می آید)، طلق

isinglass

<hr> (اسطوره ی مصر) ایسیس (الهه ی باروری)، (انگلیس) رودخانه تمز (به ویژه در شهر اکسفورد و غرب آن)، افسانه مصری ایزس الهه حاصلخیزی

(اسطوره ی مصر) ایسیس (الهه ی باروری)، (انگلیس) رودخانه تمز (به ویژه در شهر اکسفورد و غرب آن)، افسانه مصری ایزس الهه حاصلخیزی

isis

<hr> معنی : اسلام، دین اسلام <hr> معانی دیگر : مسلمین، مسلمانان، مسلمانی، اسلامی

معنی : اسلام، دین اسلام معانی دیگر : مسلمین، مسلمانان، مسلمانی، اسلامی

islam

<hr> شهر اسلام آباد (پایتخت کشور پاکستان)

شهر اسلام آباد (پایتخت کشور پاکستان)

islamabad

<hr> معنی : اسلامی <hr> معانی دیگر : اسلامی

معنی : اسلامی معانی دیگر : اسلامی

islamic

<hr> معنی : اسلام گرایی، پیروی از دیناسلام <hr> معانی دیگر : پیروی از دین اسلام، اسلام گرایی

معنی : اسلام گرایی، پیروی از دیناسلام معانی دیگر : پیروی از دین اسلام، اسلام گرایی

islamism

islamist

islamization

<hr> اسلامی کردن، مسلمان کردن، صورت اسلامی دادن به، بصورت اسلامی در اوردن

اسلامی کردن، مسلمان کردن، صورت اسلامی دادن به، بصورت اسلامی در اوردن

islamize

islamophobia

<hr> معنی : جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن <hr> معانی دیگر : آبخست، آداک، (مجازی) بخش ویژه، ناحیه ی مجزا، (کالبدشناسی: توده ی یاخته یا بافت که از نظر ساختمان و غیره با بافت های مجاور خود فرق دارد) جزیره، انبوهه، انبوهک، به صورت جزیره درآوردن، مجزا کردن، جدا کردن، آبخستی کردن، پر جزیره کردن، آبخست پوش (یا آبخست افشان) کردن، رجوع شود به: traffic island، (کشتی هواپیما بر) کابین عرشه (که رادارها و غیره در آن قرار دارد)، محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره

معنی : جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن معانی دیگر : آبخست، آداک، (مجازی) بخش ویژه، ناحیه ی مجزا، (کالبدشناسی: توده ی یاخته یا بافت که از نظر ساختمان و غیره با بافت های مجاور خود فرق دارد) جزیره، انبوهه، انبوهک، به صورت جزیره درآوردن، مجزا کردن، جدا کردن، آبخستی کردن، پر جزیره کردن، آبخست پ

island

<hr> معنی : جزیرهنشین <hr> معانی دیگر : آبخست زی، ساکن جزیره

معنی : جزیرهنشین معانی دیگر : آبخست زی، ساکن جزیره

islander

islands

<hr> معنی : جزیره کوچک، جزیره، جزیره نشین کردن <hr> معانی دیگر : جزیره ی کوچک، آبخستک، جزیرک، آداکچه، در آبخستک قرار دادن، آبخستک سان کردن، مجزا کردن

معنی : جزیره کوچک، جزیره، جزیره نشین کردن معانی دیگر : جزیره ی کوچک، آبخستک، جزیرک، آداکچه، در آبخستک قرار دادن، آبخستک سان کردن، مجزا کردن

isle

isles

<hr> معنی : جزیره کوچک، جای پرت و دور افتاده <hr> معانی دیگر : جزیره ی بسیار کوچک، جزیرکچه، آبخستکچه

معنی : جزیره کوچک، جای پرت و دور افتاده معانی دیگر : جزیره ی بسیار کوچک، جزیرکچه، آبخستکچه

islet

<hr> (کالبدشناسی) آنبوهک های لانگرهانس (در پانکراس که انسولین می سازند)، جزایر لانگرهانس، تش، دسته های سلولی اثنی عشر بنام gt;جزایرلانگرهانس lt; که تولید انسولین میکنند

(کالبدشناسی) آنبوهک های لانگرهانس (در پانکراس که انسولین می سازند)، جزایر لانگرهانس، تش، دسته های سلولی اثنی عشر بنام gt;جزایرلانگرهانس lt; که تولید انسولین میکنند

islets of langerhans

<hr> معنی : گرایش، رویه، سیستمعملی <hr> معانی دیگر : انگاره، تئوری، n : اصول، عقیده، اعتقاد، مکتب، اصالت، suf : پسوندی بمعنی gt;عمل lt; و gt;کار lt; و gt;طریقه عمل lt; و gt;حالت lt; و gt;شرط lt; و gt;پیروی lt; <hr> ism _ پسوند: (اسم ساز)، عمل، کار، - کنی [terrorism]، حالت، بودن [pauperism]، ویژگی، خاصیت، - ی [patriotism]، مکتب، گرایی، تمایل به، انگاری [socialism یا cubism]، ... پرستی، ... دوستی [nationalism]، نمونه ی، مثالی از [witticism]

معنی : گرایش، رویه، سیستمعملی معانی دیگر : انگاره، تئوری، n : اصول، عقیده، اعتقاد، مکتب، اصالت، suf : پسوندی بمعنی gt;عمل lt; و gt;کار lt; و gt;طریقه عمل lt; و gt;حالت lt; و gt;شرط lt; و gt;پیروی lt; ism _ پسوند: (اسم ساز)، عمل، کار، - کنی [terrorism]، حالت، بودن [pauperism]، ویژگی، خاصیت، - ی [patr

<hr> معنی : نیست <hr> معانی دیگر : مخفف: is not

معنی : نیست معانی دیگر : مخفف: is not

isn't

<hr> پیشوند: همانند، برابر، همسان، مشابه، مساوی، جور [isomorph]

پیشوند: همانند، برابر، همسان، مشابه، مساوی، جور [isomorph]

<hr> (نقشه ی هواشناسی: خطی که جاهای دارای فشار با رومتریک برابر را نشان می دهد) خط هم فشار، همفشار، ایزوبار، (شیمی: اتمی که وزن اتمی آن همانند اتم دیگری باشد ولی شماره ی اتمی آنها یکی نباشد) هم بار، تک فشار، جغ خط جغرافیایی نشان دهنده نقاط هم فشار، دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیر مساوی

(نقشه ی هواشناسی: خطی که جاهای دارای فشار با رومتریک برابر را نشان می دهد) خط هم فشار، همفشار، ایزوبار، (شیمی: اتمی که وزن اتمی آن همانند اتم دیگری باشد ولی شماره ی اتمی آنها یکی نباشد) هم بار، تک فشار، جغ خط جغرافیایی نشان دهنده نقاط هم فشار، دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیر مساوی

isobar

isobaric

<hr> معنی : هم رنگ، متساوی اللون <hr> معانی دیگر : (نورشناسی)، تکرنگی، تک فامی، رجوع شود به: orthochromatic

معنی : هم رنگ، متساوی اللون معانی دیگر : (نورشناسی)، تکرنگی، تک فامی، رجوع شود به: orthochromatic

isochromatic

<hr> معنی : هم زمان، متقارن <hr> معانی دیگر : isochronal همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

معنی : هم زمان، متقارن معانی دیگر : isochronal همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

isochronous

<hr> هم شیب، هم انحراف، (وابسته به خطی که نقاط دارای کشش مغناطیسی برابر را روی نقشه به هم وصل می کند) خط هم آهن ربایی، تک شیب، (زمین شناسی: لایه ها یا طبقات که به یک سوی مشابه شیب دارند) هم خواب

هم شیب، هم انحراف، (وابسته به خطی که نقاط دارای کشش مغناطیسی برابر را روی نقشه به هم وصل می کند) خط هم آهن ربایی، تک شیب، (زمین شناسی: لایه ها یا طبقات که به یک سوی مشابه شیب دارند) هم خواب

isoclinal

isodynamic

<hr> برق هم توان، دارای فشار الکتریکی مساوی

برق هم توان، دارای فشار الکتریکی مساوی

isoelectric

<hr> (وابسته به دو یا چند اتم که تعداد الکترون ها و سایر ویژگی های جسمی آنها برابرند) جور الکترون، دارای الکترونهای یکسان

(وابسته به دو یا چند اتم که تعداد الکترون ها و سایر ویژگی های جسمی آنها برابرند) جور الکترون، دارای الکترونهای یکسان

isoelectronic

<hr> (نشان دهنده ی نقاطی در روی نقشه که دارای تمایل مغناطیسی همسان اند) جور مغناطیس نما، هم میل، (وابسته به یا دارای گوشه های برابر) جورگوشه

(نشان دهنده ی نقاطی در روی نقشه که دارای تمایل مغناطیسی همسان اند) جور مغناطیس نما، هم میل، (وابسته به یا دارای گوشه های برابر) جورگوشه

isogonic

isograft

<hr> (خط روی نقشه یا نمودار که برابری دو چیز را نشان می دهد) خط جورنما

(خط روی نقشه یا نمودار که برابری دو چیز را نشان می دهد) خط جورنما

isogram

<hr> معنی : مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن <hr> معانی دیگر : منزوی کردن، (از دیگران) جدا کردن، گوشه گیر کردن، کناره گیر کردن، با خویش کردن، تک افتاده کردن، تنها کردن، دورافتاده کردن، (شیمی: عنصری را از سایر بخش های ترکیب جدا کردن و به صورت خالص درآوردن - زیست شناسی: میکروب و غیره را کشت کردن به طوری که کاملا خالص بماند) جدا سازی کردن، جدا کردن، یکه شده، تک و تنها، هر چیز جدا شده یا تک افتاده، چیز منزوی یا تجزیه شده، (روان شناسی - جامعه شناسی) آدم تک افتاده

معنی : مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن معانی دیگر : منزوی کردن، (از دیگران) جدا کردن، گوشه گیر کردن، کناره گیر کردن، با خویش کردن، تک افتاده کردن، تنها کردن، دورافتاده کردن، (شیمی: عنصری را از سایر بخش های ترکیب جدا کردن و به صورت خالص درآوردن - زیست

isolate

<hr> معنی : مجرد، مشتق <hr> معانی دیگر : جدا، تنها، تک، منفرد، مجزا

معنی : مجرد، مشتق معانی دیگر : جدا، تنها، تک، منفرد، مجزا

isolated

isolating

<hr> معنی : کناره گیری، انزوا <hr> معانی دیگر : تنهایی، گوشه نشینی، گوشه گیری، تک افتادگی، دور افتادگی، (پزشکی) جدا سازی، ایزولاسیون

معنی : کناره گیری، انزوا معانی دیگر : تنهایی، گوشه نشینی، گوشه گیری، تک افتادگی، دور افتادگی، (پزشکی) جدا سازی، ایزولاسیون

isolation

<hr> معنی : انزوا گرایی، پیروی از سیاست انزوا <hr> معانی دیگر : پیروی از سیاست انزوا، انزوا گرایی

معنی : انزوا گرایی، پیروی از سیاست انزوا معانی دیگر : پیروی از سیاست انزوا، انزوا گرایی

isolationism

<hr> (به ویژه در امریکا: هوادار دور نگهداشتن کشور از جریانات برون مرز و عدم دخالت در امور و کشمکش های دیگران) انزواطلب، باخویشگرای، انزواگرای

(به ویژه در امریکا: هوادار دور نگهداشتن کشور از جریانات برون مرز و عدم دخالت در امور و کشمکش های دیگران) انزواطلب، باخویشگرای، انزواگرای

isolationist

<hr> معنی : عایق <hr> معانی دیگر : جدا سازنده، مجزا کننده، مقره

معنی : عایق معانی دیگر : جدا سازنده، مجزا کننده، مقره

isolator

isoline

<hr> معنی : ایزومر، همترکیب، همفرمول <hr> معانی دیگر : (شیمی - فیزیک) همپار، جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است، هم پاره

معنی : ایزومر، همترکیب، همفرمول معانی دیگر : (شیمی - فیزیک) همپار، جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است، هم پاره

isomer

<hr> هم ترکیب، متشابه الترکیب، دارای همان اجزا، هم عنصر

هم ترکیب، متشابه الترکیب، دارای همان اجزا، هم عنصر

واژه های حرف "i" - جملات نمونه