جملات نمونه

organisms

<hr> معنی : نوازنده ارگ <hr> معانی دیگر : نوازنده ی ارغنون، ارگ نواز

معنی : نوازنده ارگ معانی دیگر : نوازنده ی ارغنون، ارگ نواز

organist

<hr> معنی : تشکیلات، سازمان، تشکیل <hr> معانی دیگر : سازماندهی، ساماندهی، سازمندی، ساختار، ساختمان، (نادر) رجوع شود به: organism

معنی : تشکیلات، سازمان، تشکیل معانی دیگر : سازماندهی، ساماندهی، سازمندی، ساختار، ساختمان، (نادر) رجوع شود به: organism

organization

organization chart

<hr> معنی : سازمانی <hr> معانی دیگر : سازمانى، مربوط به سازمان روانشناسى : سازمانى علوم نظامى : یکان سازمانى

معنی : سازمانی معانی دیگر : سازمانى، مربوط به سازمان روانشناسى : سازمانى علوم نظامى : یکان سازمانى

organizational

organizationally

<hr> معنی : درست کردن، سازمند کردن، تشکیل دادن، متشکل کردن، سازمان دادن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن <hr> معانی دیگر : سامان دادن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن، (در اتحادیه ی کارگری و غیره) متشکل کردن، سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

معنی : درست کردن، سازمند کردن، تشکیل دادن، متشکل کردن، سازمان دادن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن معانی دیگر : سامان دادن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن، (در اتحادیه ی کارگری و غیره) متشکل کردن، سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

organize

<hr> معنی : متشکل، سازمان یافته <hr> معانی دیگر : سازمان یافته، متشکل

معنی : متشکل، سازمان یافته معانی دیگر : سازمان یافته، متشکل

organized

organized crime

organized labor

<hr> معنی : موسس <hr> معانی دیگر : سازمان دهنده، سازمانگر، سامانگر، تشکیل دهنده، ترتیب دهنده، کارپیرا، بانی، (رویان شناسی) سازواره زا، ساختار ساز، بنیاد گذار

معنی : موسس معانی دیگر : سازمان دهنده، سازمانگر، سامانگر، تشکیل دهنده، ترتیب دهنده، کارپیرا، بانی، (رویان شناسی) سازواره زا، ساختار ساز، بنیاد گذار

organizer

<hr> (زیست شناسی - سرچشمه و رشد اندام ها) اندام زایی

(زیست شناسی - سرچشمه و رشد اندام ها) اندام زایی

organogenesis

<hr> معنی : وسیله کسب معرفت، سبک علمی، مجموعهای از عقایدعلمی و مدون <hr> معانی دیگر : ارغنون، دانش ابزار، عضو بدن

معنی : وسیله کسب معرفت، سبک علمی، مجموعهای از عقایدعلمی و مدون معانی دیگر : ارغنون، دانش ابزار، عضو بدن

organon

organs

<hr> اوج لذت جنسی، ارگاسم، شور و هیجان، شور شهوانی، حالت انزال در مقاربت

اوج لذت جنسی، ارگاسم، شور و هیجان، شور شهوانی، حالت انزال در مقاربت

orgasm

<hr> معنی : بد اخلاق <hr> معانی دیگر : وابسته به عیاشی و میگساری، سرمستانه، شورمندانه، میگساری، خماری

معنی : بد اخلاق معانی دیگر : وابسته به عیاشی و میگساری، سرمستانه، شورمندانه، میگساری، خماری

orgiastic

<hr> معنی : موج، عیاشی، میگساری عیاشی <hr> معانی دیگر : افراط، زیاده روی، بی بندوباری، (یونان و روم باستان - معمولا جمع) عیاشی و میگساری به افتخار یکی از خدایان (به ویژه dionysus)، عیاشی و میگساری چندنفره (همراه با اعمال جنسی)، سور بزرگ، روم و یونان قدیم مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان

معنی : موج، عیاشی، میگساری عیاشی معانی دیگر : افراط، زیاده روی، بی بندوباری، (یونان و روم باستان - معمولا جمع) عیاشی و میگساری به افتخار یکی از خدایان (به ویژه dionysus)، عیاشی و میگساری چندنفره (همراه با اعمال جنسی)، سور بزرگ، روم و یونان قدیم مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان

orgy

<hr> (معماری) پنجره ی پیش آمده (bay window هم می گویند)، پنجره پالگانه، پالگانه بسته و پنجره دار که چند پهلو باشد

(معماری) پنجره ی پیش آمده (bay window هم می گویند)، پنجره پالگانه، پالگانه بسته و پنجره دار که چند پهلو باشد

oriel

<hr> معنی : شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن <hr> معانی دیگر : (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سویی)، (خود را) تطبیق دادن با، همساز کردن با، سازگار کردن، مشرق (در برابر: باختر occident)، (مروارید) درخشانی، درخشندگی، برق و جلا، مروارید اعلا، (کلیسا و غیره را) رو به مشرق ساختن، محراب اصلی را در مشرق کلیسا بنا کردن، نقشه یا نما را برحسب نقاط قطب نما تنظیم کردن، با قطب نما هماهنگ کردن، کشورهای خاوری، درخشندگی بسیار

معنی : شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن معانی دیگر : (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سوی

orient

<hr> معنی : اسیایی، شرقی، خاوری <hr> معانی دیگر : (o بزرگ) وابسته به مشرق زمین (به ویژه خاور دور) و مردم و فرهنگ آن، خاور زمینی، خاور دوری، مشرق زمینی، (o بزرگ) اهل خاور زمین (به ویژه زرد پوست)، (شعر قدیم) خاوری، مشرقی

معنی : اسیایی، شرقی، خاوری معانی دیگر : (o بزرگ) وابسته به مشرق زمین (به ویژه خاور دور) و مردم و فرهنگ آن، خاور زمینی، خاور دوری، مشرق زمینی، (o بزرگ) اهل خاور زمین (به ویژه زرد پوست)، (شعر قدیم) خاوری، مشرقی

oriental

<hr> ویژگی شرقی، خصوصیت خاور زمینی، عقاید یا سیاست شرقی

ویژگی شرقی، خصوصیت خاور زمینی، عقاید یا سیاست شرقی

orientalism

<hr> معنی : مستشرق، خاور شناس <hr> معانی دیگر : خاور شناس، مستشرق

معنی : مستشرق، خاور شناس معانی دیگر : خاور شناس، مستشرق

orientalist

<hr> معنی : سردرآوردن از، جهت یابی کردن <hr> معانی دیگر : (خود را با چیزی به ویژه با محیط) تطبیق دادن، وفق دادن، سازگار کردن، همساز کردن، (در جهت معینی به ویژه در جهت مشرق) سوگیری کردن، قراول رفتن، رجوع شود به: orient، جهت یابی، راهنمایی، توجه بسوی خاور، اشناسازی

معنی : سردرآوردن از، جهت یابی کردن معانی دیگر : (خود را با چیزی به ویژه با محیط) تطبیق دادن، وفق دادن، سازگار کردن، همساز کردن، (در جهت معینی به ویژه در جهت مشرق) سوگیری کردن، قراول رفتن، رجوع شود به: orient، جهت یابی، راهنمایی، توجه بسوی خاور، اشناسازی

orientate

orientated

<hr> معنی : اشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، اشناسازی، جهت یابی، توجه بسوی خاور <hr> معانی دیگر : سو، سمت، سوگیری، سویابی، جهت گیری، خوگیری، سازگاری، همسازی، آشنایی، وضعیت سنجی، تشخیص موقعیت، درک محیط، حفظ توازن

معنی : اشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، اشناسازی، جهت یابی، توجه بسوی خاور معانی دیگر : سو، سمت، سوگیری، سویابی، جهت گیری، خوگیری، سازگاری، همسازی، آشنایی، وضعیت سنجی، تشخیص موقعیت، درک محیط، حفظ توازن

orientation

<hr> معنی : جهت دار، متمایل به، گرویده <hr> معانی دیگر : گرویده، متمایل به، جهت دار

معنی : جهت دار، متمایل به، گرویده معانی دیگر : گرویده، متمایل به، جهت دار

oriented

<hr> مسابقه ی دو صحرایی (به کمک قطب نما)

مسابقه ی دو صحرایی (به کمک قطب نما)

orienteering

<hr> معنی : روزنه، سوراخ <hr> معانی دیگر : دهانه، مخرج، فم، پاچنگ، استیم، گشودگاه

معنی : روزنه، سوراخ معانی دیگر : دهانه، مخرج، فم، پاچنگ، استیم، گشودگاه

orifice

<hr> معنی : درفش، پرچم، چیز برجسته، شعله زرین، قوت قلب <hr> معانی دیگر : شعله زرین، قوت قلب، چیز برجسته، پرچم، درفش

معنی : درفش، پرچم، چیز برجسته، شعله زرین، قوت قلب معانی دیگر : شعله زرین، قوت قلب، چیز برجسته، پرچم، درفش

oriflamme

<hr> (هنر ژاپنی ساختن گل و حیوانات کاغذی) اریگامی

(هنر ژاپنی ساختن گل و حیوانات کاغذی) اریگامی

origami

<hr> معنی : سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد <hr> معانی دیگر : سرآغاز، منشا، زایه، فرآوش، رستگاه، تبار، نژاد، علت، ریشه، (کالبدشناسی - یکی از دو انتهای عضله که به استخوان وصل بوده و از دیگری کم تحرک تر است) بستگاه

معنی : سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد معانی دیگر : سرآغاز، منشا، زایه، فرآوش، رستگاه، تبار، نژاد، علت، ریشه، (کالبدشناسی - یکی از دو انتهای عضله که به استخوان وصل بوده و از دیگری کم تحرک تر است) بستگاه

origin

<hr> معنی : منبع، سر چشمه، عین، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر، اصلی، اصل، اصیل <hr> معانی دیگر : نخستین، آغازین، اولیه، تازه، نوین، نوآیند، ابتکارآمیز، مبتکرانه، نوآور، خلاق، با تبار، (قدیمی) آدم عجیب و غریب، آدم خل

معنی : منبع، سر چشمه، عین، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر، اصلی، اصل، اصیل معانی دیگر : نخستین، آغازین، اولیه، تازه، نوین، نوآیند، ابتکارآمیز، مبتکرانه، نوآور، خلاق، با تبار، (قدیمی) آدم عجیب و غریب، آدم خل

original

<hr> گناه آدم و حوا، نخستین گناه ادم ابوالبشر

گناه آدم و حوا، نخستین گناه ادم ابوالبشر

original sin

<hr> معنی : ابتکار، غرابت، اصالت <hr> معانی دیگر : نوآوری، خلاقیت، تازه یابی

معنی : ابتکار، غرابت، اصالت معانی دیگر : نوآوری، خلاقیت، تازه یابی

originality

<hr> در آغاز، در اصل، در ابتدا، اصلا، اسلا، از اصل، در آغاز کار، بطور بکر یا تازه

در آغاز، در اصل، در ابتدا، اصلا، اسلا، از اصل، در آغاز کار، بطور بکر یا تازه

originally

<hr> معنی : موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن <hr> معانی دیگر : آغاز شدن، رستیدن، به وجود آوردن، خلق کردن، کشف کردن، ابداع کردن

معنی : موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن معانی دیگر : آغاز شدن، رستیدن، به وجود آوردن، خلق کردن، کشف کردن، ابداع کردن

originate

<hr> معنی : منشاء <hr> معانی دیگر : احداث، ایجاد، ابتکار، اصل

معنی : منشاء معانی دیگر : احداث، ایجاد، ابتکار، اصل

origination

<hr> معنی : مبتکر <hr> معانی دیگر : ایجاد کننده، پدیدآورنده، بنیاد گذارنده، موسس، منبع اصلی

معنی : مبتکر معانی دیگر : ایجاد کننده، پدیدآورنده، بنیاد گذارنده، موسس، منبع اصلی

originative

<hr> معنی : سازنده، موسس، بنیان گذار، مبتکر <hr> معانی دیگر : مبتکر، موسس، بنیانگذار

معنی : سازنده، موسس، بنیان گذار، مبتکر معانی دیگر : مبتکر، موسس، بنیانگذار

originator

<hr> (جانورشناسی)، مرغ انجیرخوار (تیره ی oriolidae به ویژه oriolus oriolus)، پری شاهر&nbsp; طلایی، مره انجیر خوار

(جانورشناسی)، مرغ انجیرخوار (تیره ی oriolidae به ویژه oriolus oriolus)، پری شاهر طلایی، مره انجیر خوار

oriole

<hr> معنی : شکارچی ماهر، منظومه جبار یا النسق <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) اریون (شکارچی جوانی که توسط دیانا کشته شد)

معنی : شکارچی ماهر، منظومه جبار یا النسق معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) اریون (شکارچی جوانی که توسط دیانا کشته شد)

orion

<hr> معنی : نیایش، دعا، تضرع <hr> معانی دیگر : (ادبی) دعا، استغاثه، ستایش

معنی : نیایش، دعا، تضرع معانی دیگر : (ادبی) دعا، استغاثه، ستایش

orison

<hr> (تاریخ فرانسه) دودمان اورلئان (شاخه ای از دودمان بوربن)

(تاریخ فرانسه) دودمان اورلئان (شاخه ای از دودمان بوربن)

orleans

<hr> معنی : مفرغ زرنما، برنز طلایی <hr> معانی دیگر : طلای مصنوعی، طلای بدلی، مفره زرنما

معنی : مفرغ زرنما، برنز طلایی معانی دیگر : طلای مصنوعی، طلای بدلی، مفره زرنما

ormolu

<hr> معنی : زینت، ارایش، پیرایه، زیور، تزئین کردن، اراستن <hr> معانی دیگر : زیب، آذین، تزیین، آرایه، پیرایش، فرآویز، (شخص) مایه ی افتخار، تاج سر، ستاره ی درخشان، پیراستن، آذین بستن، تزیین کردن، ظاهر توخالی، زرق و برق گول زننده، (موسیقی) رنگ ثانوی

معنی : زینت، ارایش، پیرایه، زیور، تزئین کردن، اراستن معانی دیگر : زیب، آذین، تزیین، آرایه، پیرایش، فرآویز، (شخص) مایه ی افتخار، تاج سر، ستاره ی درخشان، پیراستن، آذین بستن، تزیین کردن، ظاهر توخالی، زرق و برق گول زننده، (موسیقی) رنگ ثانوی

ornament

<hr> آذینی، تزیینی، زینتی، آرایشی، تزئینی، گیاه آرایشی، گیاه تزئینی

آذینی، تزیینی، زینتی، آرایشی، تزئینی، گیاه آرایشی، گیاه تزئینی

ornamental

<hr> معنی : ارایش، تزئین، پیرایش <hr> معانی دیگر : تزئین (تزئینات)، آذین، پیرایه، آذین بندی، مزین سازی، آرایش شدگی

معنی : ارایش، تزئین، پیرایش معانی دیگر : تزئین (تزئینات)، آذین، پیرایه، آذین بندی، مزین سازی، آرایش شدگی

ornamentation

<hr> آراسته، مزین، زینت شده

آراسته، مزین، زینت شده

واژه های حرف "o" - جملات نمونه