جملات نمونه

phone call

phone card

phone line

phone number

<hr> معنی : صدا، صوت، اوا، واج، صدای ساده، واگ، حرف صوتی، صدای صوتی <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واج، واک

معنی : صدا، صوت، اوا، واج، صدای ساده، واگ، حرف صوتی، صدای صوتی معانی دیگر : (زبان شناسی) واج، واک

phoneme

<hr> (زبان شناسی)، واجی، واکی

(زبان شناسی)، واجی، واکی

phonemic

<hr> معنی : اوایی، صدا دار، مربوط به ترکیب اصوات، مصوت <hr> معانی دیگر : وابسته به آوا شناسی، آوا شناختی، آوایی، صوتی، آوانگاشتی

معنی : اوایی، صدا دار، مربوط به ترکیب اصوات، مصوت معانی دیگر : وابسته به آوا شناسی، آوا شناختی، آوایی، صوتی، آوانگاشتی

phonetic

<hr> الفبای آوایی، وات های آوانگار، الفبای صوتی، الفبای صوتی یا اوایی

الفبای آوایی، وات های آوانگار، الفبای صوتی، الفبای صوتی یا اوایی

phonetic alphabet

phonetically

<hr> معنی : صوت شناسی، اوا شناسی، علم الاصوات، مبحی تلفظ صوتی حرف وکلمات <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) آواشناسی، فونتیک، مبحک تلفظ صوتی حرف وکلمات

معنی : صوت شناسی، اوا شناسی، علم الاصوات، مبحی تلفظ صوتی حرف وکلمات معانی دیگر : (با فعل مفرد) آواشناسی، فونتیک، مبحک تلفظ صوتی حرف وکلمات

phonetics

<hr> معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: phony، phony نادرست

معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: phony، phony نادرست

phoney

<hr> معنی : صوتی، صدا دار، صدایی، جسم صدا دار، وابسته به اواز و پژواک <hr> معانی دیگر : وابسته به صداهای زبان، آوایی، وابسته به اوا وپژواک

معنی : صوتی، صدا دار، صدایی، جسم صدا دار، وابسته به اواز و پژواک معانی دیگر : وابسته به صداهای زبان، آوایی، وابسته به اوا وپژواک

phonic

<hr> معنی : دانش صدا و پژواک، صدا شناسی، تلفظ وهجاهای کلمات <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد)، پژواک شناسی، صوت شناسی (acoustics هم می گویند)، علم الاصوات

معنی : دانش صدا و پژواک، صدا شناسی، تلفظ وهجاهای کلمات معانی دیگر : (با فعل مفرد)، پژواک شناسی، صوت شناسی (acoustics هم می گویند)، علم الاصوات

phonics

phonocardiogram

<hr> (نشانی که معرف یک واژه یا هجا یا صدا است مثلا در تند نویسی یا شورت هند) نشان صوتی، آوانشان

(نشانی که معرف یک واژه یا هجا یا صدا است مثلا در تند نویسی یا شورت هند) نشان صوتی، آوانشان

phonogram

<hr> معنی : دستگاه ضبط صوت، گرامافون، گرام، صدا نگار <hr> معانی دیگر : آوانگاشت، phonographic صدا نگار

معنی : دستگاه ضبط صوت، گرامافون، گرام، صدا نگار معانی دیگر : آوانگاشت، phonographic صدا نگار

phonograph

<hr> معنی : صدا نگاری، ضبط صدا، تند نویسی از روی صدا <hr> معانی دیگر : الفبای آوایی، وات های آوانگار، آوانشان ها، صوتی

معنی : صدا نگاری، ضبط صدا، تند نویسی از روی صدا معانی دیگر : الفبای آوایی، وات های آوانگار، آوانشان ها، صوتی

phonography

phonologic

<hr> وابسته به صوت شناسی یادگرگونی صدا در زبان

وابسته به صوت شناسی یادگرگونی صدا در زبان

phonological

<hr> معنی : صدا شناسی، واجگان، دانش دگرگونی صدا در زبان <hr> معانی دیگر : واج -آواشناسی (که شامل واج شناسی و آوا شناسی می شود)

معنی : صدا شناسی، واجگان، دانش دگرگونی صدا در زبان معانی دیگر : واج -آواشناسی (که شامل واج شناسی و آوا شناسی می شود)

phonology

<hr> (کوانتوم انرژی آوایی) فونون

(کوانتوم انرژی آوایی) فونون

phonon

<hr> معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی <hr> معانی دیگر : قلابی، وانمودین، جعلی، کشکی، الکی، دروغی، آدم متظاهر، سالوس، ریاکار، خودنما، برون ساز (phoney هم می نویسند)، phoney نادرست، حقه باز <hr> phony _ پسوند (اسم ساز): صدای بخصوص، - آوا [polyphony]

معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی معانی دیگر : قلابی، وانمودین، جعلی، کشکی، الکی، دروغی، آدم متظاهر، سالوس، ریاکار، خودنما، برون ساز (phoney هم می نویسند)، phoney نادرست، حقه باز phony _ پسوند (اسم ساز): صدای بخصوص، - آوا [polyphony]

phony

<hr> (ندا حاکی از تحقیر یا تنفر) اه !، زکی !

(ندا حاکی از تحقیر یا تنفر) اه !، زکی !

phooey

<hr> معنی : فسفات، نمک اسید فسفریک <hr> معانی دیگر : (شیمی)، کود فسفات دار، فسفات زدن به

معنی : فسفات، نمک اسید فسفریک معانی دیگر : (شیمی)، کود فسفات دار، فسفات زدن به

phosphate

<hr> (احساس نور که در اثر فشار دادن چشم یا انگیزش مکانیکی یا الکتریکی چشم حاصل می شود) نور انگاری

(احساس نور که در اثر فشار دادن چشم یا انگیزش مکانیکی یا الکتریکی چشم حاصل می شود) نور انگاری

phosphene

<hr> (شیمی) فسفید (ترکیب دارای فسفر سه ظرفیتی)

(شیمی) فسفید (ترکیب دارای فسفر سه ظرفیتی)

phosphide

<hr> (شیمی) فسفین (فسفید هیدروژن به فرمول ph3 که گاز بی رنگ و زهرین و آتشگیر است و بوی سیر می دهد)

(شیمی) فسفین (فسفید هیدروژن به فرمول ph3 که گاز بی رنگ و زهرین و آتشگیر است و بوی سیر می دهد)

phosphine

<hr> (شیمی) فسفیت (ملح اسید فسفریک که دارای بنیان منفی و سه ظرفیتی po3 است)

(شیمی) فسفیت (ملح اسید فسفریک که دارای بنیان منفی و سه ظرفیتی po3 است)

phosphite

<hr> (زیست شناسی) فسفولیپید (انواع لیپیدهایی که در غشای یاخته ها یافت می شود)

(زیست شناسی) فسفولیپید (انواع لیپیدهایی که در غشای یاخته ها یافت می شود)

phospholipid

<hr> معنی : ستاره صبح، فسفر <hr> معانی دیگر : (p کوچک) فسفر، (قدیمی - شاعرانه) ستاره ی صبحگاهی (به ویژه زهره)، ستاره ی سحر، ناهید، زهره، ستاره بامداد، جسم فوسفوری

معنی : ستاره صبح، فسفر معانی دیگر : (p کوچک) فسفر، (قدیمی - شاعرانه) ستاره ی صبحگاهی (به ویژه زهره)، ستاره ی سحر، ناهید، زهره، ستاره بامداد، جسم فوسفوری

phosphor

<hr> معنی : شب تابی، روشنایی، تابندگی فسفری <hr> معانی دیگر : فروزندگی (که نوعی لیانندگی یا luminescence است)

معنی : شب تابی، روشنایی، تابندگی فسفری معانی دیگر : فروزندگی (که نوعی لیانندگی یا luminescence است)

phosphorescence

<hr> معنی : درخشان، تابنده، شب تاب <hr> معانی دیگر : تابنده مثل فسفر

معنی : درخشان، تابنده، شب تاب معانی دیگر : تابنده مثل فسفر

phosphorescent

<hr> معنی : تابنده، شب تاب، فسفری، شبیه فسفر <hr> معانی دیگر : (شیمی) فسفردار

معنی : تابنده، شب تاب، فسفری، شبیه فسفر معانی دیگر : (شیمی) فسفردار

phosphoric

<hr> معنی : تابنده، فسفری، فسفردار <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: phosphorescent

معنی : تابنده، فسفری، فسفردار معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: phosphorescent

phosphorous

<hr> معنی : فسفر، جسم شب تاب، جسم تابنده <hr> معانی دیگر : (در اصل) هر ماده ی فروزنده، فسفر بعلامت اختصاری p

معنی : فسفر، جسم شب تاب، جسم تابنده معانی دیگر : (در اصل) هر ماده ی فروزنده، فسفر بعلامت اختصاری p

phosphorus

phosphorylation

<hr> (واحد روشنایی برابر با یک لومن برسانتی متر مربع) فوت، مخفف:، عکس، عکاس، وابسته به عکاسی

(واحد روشنایی برابر با یک لومن برسانتی متر مربع) فوت، مخفف:، عکس، عکاس، وابسته به عکاسی

phot

<hr> معنی : وابسته به تولید نور، نورزی، وابسته به نور و روشنایی <hr> معانی دیگر : وابسته به نور، نوری، رخشی

معنی : وابسته به تولید نور، نورزی، وابسته به نور و روشنایی معانی دیگر : وابسته به نور، نوری، رخشی

photic

<hr> معنی : عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن <hr> معانی دیگر : (مخفف: photograph) عکس، پیشوند:، نوری، ایجاد شده توسط نور، رخشی، شیدی، فروغی [photosynthesis]

معنی : عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن معانی دیگر : (مخفف: photograph) عکس، پیشوند:، نوری، ایجاد شده توسط نور، رخشی، شیدی، فروغی [photosynthesis]

photo

<hr> مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند، مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند مسابقهی فشرده، نتایج نزدیک به هم

مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند، مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند مسابقهی فشرده، نتایج نزدیک به هم

photo finish

photoactive

photoaging

<hr> رجوع شود به: photoelectric cell، یاخته حساس نسبت به نور، فتوسل

رجوع شود به: photoelectric cell، یاخته حساس نسبت به نور، فتوسل

photocell

photochemical

<hr> معنی : نور شیمی <hr> معانی دیگر : رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحک مینماید

معنی : نور شیمی معانی دیگر : رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحک مینماید

photochemistry

photocopied

photocopier

<hr> معنی : فتوکپی، رونوشت برداری بوسیله عکاسی <hr> معانی دیگر : روگرفت کردن، فتوکپی گرفتن یا کردن

معنی : فتوکپی، رونوشت برداری بوسیله عکاسی معانی دیگر : روگرفت کردن، فتوکپی گرفتن یا کردن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه