جملات نمونه

<hr> (بخشی از داروسازی که با داروهای خام معدنی و گیاهی و حیوانی سر و کار دارد) دارو پروری، داروپردازی، مبحک داروشناسی بویژه داروهای ساده وگیاهی

(بخشی از داروسازی که با داروهای خام معدنی و گیاهی و حیوانی سر و کار دارد) دارو پروری، داروپردازی، مبحک داروشناسی بویژه داروهای ساده وگیاهی

pharmacognosy

<hr> (بخشی از داروسازی که با جذب و پخش و دفع دارو در بدن سر و کار دارد) دارو هنایش، هنایش دارویی

(بخشی از داروسازی که با جذب و پخش و دفع دارو در بدن سر و کار دارد) دارو هنایش، هنایش دارویی

pharmacokinetics

pharmacologic

<hr> وابسته به داروشناسی، مربوط بعلم ادویه

وابسته به داروشناسی، مربوط بعلم ادویه

pharmacological

<hr> معنی : داروشناس <hr> معانی دیگر : داروشناس

معنی : داروشناس معانی دیگر : داروشناس

pharmacologist

<hr> معنی : عطاری، داروشناسی <hr> معانی دیگر : (در اصل) علم ساختن و خواص و کاربردهای دارو

معنی : عطاری، داروشناسی معانی دیگر : (در اصل) علم ساختن و خواص و کاربردهای دارو

pharmacology

<hr> کتاب دستور داروسازى، قرابادین

کتاب دستور داروسازى، قرابادین

pharmacopeia

<hr> معنی : دارونامه، کتاب دستور داروسازی <hr> معانی دیگر : کتاب دستور داروسازی، دارونامه

معنی : دارونامه، کتاب دستور داروسازی معانی دیگر : کتاب دستور داروسازی، دارونامه

pharmacopoeia

<hr> معنی : داروخانه، داروسازی، انباردارو <hr> معانی دیگر : دانش ساختن و پخش دارو

معنی : داروخانه، داروسازی، انباردارو معانی دیگر : دانش ساختن و پخش دارو

pharmacy

<hr> معنی : فانوس دریایی، مناره، نور افکن دریایی <hr> معانی دیگر : شبه جزیره ی فراس (نزدیک اسکندریه در مصر)

معنی : فانوس دریایی، مناره، نور افکن دریایی معانی دیگر : شبه جزیره ی فراس (نزدیک اسکندریه در مصر)

pharos

<hr> معنی : حلقی، وابسته به حلق وگلو <hr> معانی دیگر : گلوگاهی، گلویی (pharyngal هم می گویند)، وابسته به حلق یا گلو

معنی : حلقی، وابسته به حلق وگلو معانی دیگر : گلوگاهی، گلویی (pharyngal هم می گویند)، وابسته به حلق یا گلو

pharyngeal

<hr> معنی : التهاب گلو، التهاب حلق <hr> معانی دیگر : (پزشکی) گلو افروختگی، گلو تبسی، طب التهاب حلق

معنی : التهاب گلو، التهاب حلق معانی دیگر : (پزشکی) گلو افروختگی، گلو تبسی، طب التهاب حلق

pharyngitis

<hr> معنی : حلق، گلو، گلوگاه، حلقوم <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) گلو

معنی : حلق، گلو، گلوگاه، حلقوم معانی دیگر : (کالبد شناسی) گلو

pharynx

<hr> معنی : وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، مرحلهای کردن <hr> معانی دیگر : (نجوم - ماه و سیارات - جمع) اهله، چهر، دوره، گام، گامه، جنبه، پهلو، (فنی) حالت، (جانورشناسی - تغییر رنگ پوست یا پر یا مو بر حسب فصل یا سن) رنگ گامه، رنگامه، (معمولا با: in یا into) مرحله به مرحله انجام دادن، زمان بندی کردن، گامی کردن، گام به گام انجام دادن، فاز بندی کردن، رجوع شود به: faze

معنی : وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، مرحلهای کردن معانی دیگر : (نجوم - ماه و سیارات - جمع) اهله، چهر، دوره، گام، گامه، جنبه، پهلو، (فنی) حالت، (جانورشناسی - تغییر رنگ پوست یا پر یا مو بر حسب فصل یا سن) رنگ گامه، رنگامه، (معمولا با: in یا into) مرحله به م

phase

phased

<hr> پسرفت گام به گام، خاتمه ی مرحله دار، پایان تدریجی، تدریجا متوقف کردن کار یا تولید، توقف کار یافراوری بطور مرحله ای، (به تدریج) پایان یافتن، (گام به گام) تمام شدن، (مرحله به مرحله) خاتمه یافتن

پسرفت گام به گام، خاتمه ی مرحله دار، پایان تدریجی، تدریجا متوقف کردن کار یا تولید، توقف کار یافراوری بطور مرحله ای، (به تدریج) پایان یافتن، (گام به گام) تمام شدن، (مرحله به مرحله) خاتمه یافتن

phaseout

phases

<hr> روانشناسى : مرحله اى

phasic

<hr> (وابسته به سخن یا صدایی که جنبه تعارفی داشته و حاوی معنی و منظور خاص نیست) سخن وار

(وابسته به سخن یا صدایی که جنبه تعارفی داشته و حاوی معنی و منظور خاص نیست) سخن وار

phatic

<hr> )=docotor of philosoply(درجه دکترا در علوم یا دانش هاى انسانى، philosoply of docotor : درجه دکترا در علوم یادانش های انسانی

)=docotor of philosoply(درجه دکترا در علوم یا دانش هاى انسانى، philosoply of docotor : درجه دکترا در علوم یادانش های انسانی

<hr> معنی : مرغ بهشتی، قرقاول <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) قرقاول (انواع پرندگان تیره ی phasianidae که جزو ماکیان gallinaceous هستند)، مره بهشتی

معنی : مرغ بهشتی، قرقاول معانی دیگر : (جانورشناسی) قرقاول (انواع پرندگان تیره ی phasianidae که جزو ماکیان gallinaceous هستند)، مره بهشتی

pheasant

<hr> (شیمی)، فنل (ترکیب سپید و بلورین به فرمول c6h5oh)، اسید فنیک

(شیمی)، فنل (ترکیب سپید و بلورین به فرمول c6h5oh)، اسید فنیک

phenol

<hr> پدیده شناسی، مبحک رابطه بین اب وهوا وتغییرات حاصله در پدیده های زیست شناسی

پدیده شناسی، مبحک رابطه بین اب وهوا وتغییرات حاصله در پدیده های زیست شناسی

phenology

<hr> (شیمی) فنل تالئین (گرد بلورین به فرمول c20h14o4)، فنل فتالئین

(شیمی) فنل تالئین (گرد بلورین به فرمول c20h14o4)، فنل فتالئین

phenolphthalein

<hr> (خودمانی) نابغه، اعجوبه، خدا(ی چیزی)

(خودمانی) نابغه، اعجوبه، خدا(ی چیزی)

phenom

<hr> معنی : اثار <hr> معانی دیگر : جمع: phenomenon، حادثه، عارضه، عر­، نمود، تجلی، اثر طبیعی، نادره، شخصبرجسته

معنی : اثار معانی دیگر : جمع: phenomenon، حادثه، عارضه، عر­، نمود، تجلی، اثر طبیعی، نادره، شخصبرجسته

phenomena

<hr> معنی : شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیدهای، حادثهای <hr> معانی دیگر : وابسته به پدیده، مادی، خارق العاده، ابر روال، فرجود، چشمگیر، عظیم، عارضی، عرضی

معنی : شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیدهای، حادثهای معانی دیگر : وابسته به پدیده، مادی، خارق العاده، ابر روال، فرجود، چشمگیر، عظیم، عارضی، عرضی

phenomenal

phenomenally

<hr> وابسته به پدیده شناسی

phenomenological

<hr> پدیده شناسی، پدیدار شناسی، نمود شناسی

پدیده شناسی، پدیدار شناسی، نمود شناسی

phenomenology

<hr> معنی : حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی <hr> معانی دیگر : (انسان یا چیز) خارق العاده، ابرروال، (فلسفه ی کانت) نمود (در برابر: اشیا فی نفسه noumena)

معنی : حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی معانی دیگر : (انسان یا چیز) خارق العاده، ابرروال، (فلسفه ی کانت) نمود (در برابر: اشیا فی نفسه noumena)

phenomenon

<hr> (زیست شناسی) رخ مون، فنوتیپ

(زیست شناسی) رخ مون، فنوتیپ

phenotype

phenotypic

<hr> (شیمی) فنیل (بنیان یک ظرفیتی c6h5)، فنیل، اصل بنزین

(شیمی) فنیل (بنیان یک ظرفیتی c6h5)، فنیل، اصل بنزین

phenyl

<hr> (شیمی) فنیل آلانین (اسید آمینه ای به فرمول c6h5ch2ch(nh2)cooh)

(شیمی) فنیل آلانین (اسید آمینه ای به فرمول c6h5ch2ch(nh2)cooh)

phenylalanine

<hr> (پزشکی) فنیل کتونوری، فنیل زدگی

(پزشکی) فنیل کتونوری، فنیل زدگی

phenylketonuria

<hr> (زیست شناسی) واگیزن، فرومون

(زیست شناسی) واگیزن، فرومون

pheromone

<hr> (ندا به نشان تنفر) پیف !، اه !، برای نشان دادن بیزاری، برای نشان دادن بی تابی، اوف

(ندا به نشان تنفر) پیف !، اه !، برای نشان دادن بیزاری، برای نشان دادن بی تابی، اوف

phew

<hr> (بیست و یکمین حرف الفبای یونانی) فای، حرف ف درالفبا یونانی

(بیست و یکمین حرف الفبای یونانی) فای، حرف ف درالفبا یونانی

<hr> معنی : شیشه یا بطری کوچک <hr> معانی دیگر : (عطر و غیره) شیشه، بطری کوچک (vial هم می گویند)

معنی : شیشه یا بطری کوچک معانی دیگر : (عطر و غیره) شیشه، بطری کوچک (vial هم می گویند)

phial

<hr> فایدیاس (تندیسگر یونان باستان)

فایدیاس (تندیسگر یونان باستان)

phidias

<hr> مخفف:، لغت شناسی، پیشوند: دوست دار، خواهان، - خواه (پیش از واکه می آید)، مخفف: لغت شناسی مخفف: فلسفه <hr> phil_ پسوند: - دوست، - خواه [eosinophil]

مخفف:، لغت شناسی، پیشوند: دوست دار، خواهان، - خواه (پیش از واکه می آید)، مخفف: لغت شناسی مخفف: فلسفه phil_ پسوند: - دوست، - خواه [eosinophil]

phil

<hr> شهر فیلادلفیا (در ایالت پنسیلوانیا - آمریکا)

شهر فیلادلفیا (در ایالت پنسیلوانیا - آمریکا)

philadelphia

<hr> معنی : زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن <hr> معانی دیگر : (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن

معنی : زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن معانی دیگر : (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن

philander

<hr> مردلاس زن، زن دنبال کن

philanderer

<hr> معنی : خیریه، بشر دوست، نوع پرست <hr> معانی دیگر : نیکوکاری (philanthropical هم می گویند)، انسان دوستانه، نوع دوستانه، بشردوست <hr> philanthropic(al) نوع پرست، نوع پرستانه

معنی : خیریه، بشر دوست، نوع پرست معانی دیگر : نیکوکاری (philanthropical هم می گویند)، انسان دوستانه، نوع دوستانه، بشردوست philanthropic(al) نوع پرست، نوع پرستانه

philanthropic

<hr> معنی : خیرخواه بشر، ادم نیک اندیش، بشر دوست <hr> معانی دیگر : آدم خیر، آدم نوع دوست، نیکوکار

معنی : خیرخواه بشر، ادم نیک اندیش، بشر دوست معانی دیگر : آدم خیر، آدم نوع دوست، نیکوکار

philanthropist

<hr> معنی : خیر، بشر دوستی، نوع پرستی <hr> معانی دیگر : انسان دوستی، خیرخواهی، نیکوکاری، بشر دوستانه (در برابر: انسان بیزاری misanthropy)، سازمان نیکوکاری، موسسه ی خیریه

معنی : خیر، بشر دوستی، نوع پرستی معانی دیگر : انسان دوستی، خیرخواهی، نیکوکاری، بشر دوستانه (در برابر: انسان بیزاری misanthropy)، سازمان نیکوکاری، موسسه ی خیریه

واژه های حرف "p" - جملات نمونه