جملات نمونه

<hr> ماکس پلانک (فیزیکدان آلمانی)

ماکس پلانک (فیزیکدان آلمانی)

planck

<hr> معنی : هواپیما، سطح، پرواز، صفحه، سطح تراز، جهش شبیه پرواز، هموار، مسطح، مستوی، صاف، صاف کردن، رنده کردن، با رنده صاف کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چنار (درختان جنس platanus از خانواده ی plane-tree - به آن sycamore هم می گویند)، سطح صاف، سطح مستوی، پهنه ی هموار، هامن، تخت، هامنی، مسطحه، (هندسه) صفحه، (مجازی) حد، مرحله، پایه، (مخفف: airplane) هواپیما، هموار و بی شیب، تراز، صاف بودن یا کردن، هموار کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن، (نجاری) رنده، (با رنده) تراشیدن، پرواز کردن (بدون موتور یا بال زدن)، هوا سری کردن، (به ویژه هنگام تند رفتن قایق) قدری از آب بیرون آمدن، در آب سریدن، آب سری کردن

معنی : هواپیما، سطح، پرواز، صفحه، سطح تراز، جهش شبیه پرواز، هموار، مسطح، مستوی، صاف، صاف کردن، رنده کردن، با رنده صاف کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) چنار (درختان جنس platanus از خانواده ی plane-tree - به آن sycamore هم می گویند)، سطح صاف، سطح مستوی، پهنه ی هموار، هامن، تخت، هامنی، مسطحه، (هندسه) صفح

plane

<hr> هندسه ی مسطح، هندسه ی مستوی، هندسه مسطحه

هندسه ی مسطح، هندسه ی مستوی، هندسه مسطحه

plane geometry

planeload

<hr> رنده کننده، صافکار، ماشین رنده کاری، دستگاه صاف ساز، تخته حروف کوب، رنده کش

رنده کننده، صافکار، ماشین رنده کاری، دستگاه صاف ساز، تخته حروف کوب، رنده کش

planer

planes

<hr> معنی : سیاره، ستاره سیار، ستاره بخت <hr> معانی دیگر : (در اصل) هر یک از اختران گردان (مانند ماه و خورشید و مریخ و عطارد - در برابر ثوابت یا ستاره هایی که فکر می کردند بی حرکت هستند)، سیاره (که دور خورشید حرکت می کند)، ستارک، چرخ اختر، گردان اختر، گدک

معنی : سیاره، ستاره سیار، ستاره بخت معانی دیگر : (در اصل) هر یک از اختران گردان (مانند ماه و خورشید و مریخ و عطارد - در برابر ثوابت یا ستاره هایی که فکر می کردند بی حرکت هستند)، سیاره (که دور خورشید حرکت می کند)، ستارک، چرخ اختر، گردان اختر، گدک

planet

<hr> معنی : افلاک نما، سیاره نما، ستارهدیدگاه <hr> معانی دیگر : کیهان سرا

معنی : افلاک نما، سیاره نما، ستارهدیدگاه معانی دیگر : کیهان سرا

planetarium

<hr> معنی : ستارهای، نجومی، جهانی، وابسته به سیاره، سیارهای شکل <hr> معانی دیگر : وابسته به سیاره (یا سیارات)، ستارکی، چرخ اختری، زمینی، وابسته به کره ی زمین، خاکی، دنیوی، سرگردان، عیار، (ستاره بینی) تحت اثر یک ستاره

معنی : ستارهای، نجومی، جهانی، وابسته به سیاره، سیارهای شکل معانی دیگر : وابسته به سیاره (یا سیارات)، ستارکی، چرخ اختری، زمینی، وابسته به کره ی زمین، خاکی، دنیوی، سرگردان، عیار، (ستاره بینی) تحت اثر یک ستاره

planetary

<hr> معنی : ستارک، اجرام ستاره مانند <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: asteroid، سیاره ای شکل

معنی : ستارک، اجرام ستاره مانند معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: asteroid، سیاره ای شکل

planetoid

planets

<hr> معنی : پر صدا، پیچنده و پر ارتعاش <hr> معانی دیگر : (صدا) بلند، پرطنین، پر پژواک، در مورد صدا پیچنده و پر ارتعاش

معنی : پر صدا، پیچنده و پر ارتعاش معانی دیگر : (صدا) بلند، پرطنین، پر پژواک، در مورد صدا پیچنده و پر ارتعاش

plangent

planing

<hr> (با چکش کاری یا نورد) صافکاری کردن، صاف کردن

(با چکش کاری یا نورد) صافکاری کردن، صاف کردن

planish

<hr> معنی : قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته تخته کردن، تخته پوش کردن <hr> معانی دیگر : الوار، درود، پاسار، گداره، توفال، (حزب) مرام، برنامه، آرمان، تخته کوب کردن، الوار دار کردن، (ماهی یا گوشت و غیره) روی تخته پختن، (عامیانه) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی انداختن، (عامیانه) پول دادن، پرداختن، سلفیدن، رجوع شود به: planking، پایه، نگهدار، اساس

معنی : قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته تخته کردن، تخته پوش کردن معانی دیگر : الوار، درود، پاسار، گداره، توفال، (حزب) مرام، برنامه، آرمان، تخته کوب کردن، الوار دار کردن، (ماهی یا گوشت و غیره) روی تخته پختن، (عامیانه) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی اندا

plank

planked

<hr> معنی : الوار، تخته پوشی <hr> معانی دیگر : تخته گذاری، تخته کوبی، الوارها، مقدار زیادی تخته

معنی : الوار، تخته پوشی معانی دیگر : تخته گذاری، تخته کوبی، الوارها، مقدار زیادی تخته

planking

<hr> (جانورشناسی) دروازی، پلانکتون، (کاشانی) شوجه، موجودات ریز و شناور ازاد بر سطح دریا مثل گمزادان و اغازیان و جلبکها

(جانورشناسی) دروازی، پلانکتون، (کاشانی) شوجه، موجودات ریز و شناور ازاد بر سطح دریا مثل گمزادان و اغازیان و جلبکها

plankton

<hr> بازرگانى : با برنامه

planned

planned economy

<hr> معنی : نقشه کش <hr> معانی دیگر : برنامه ریز، ترتیب دهنده، نقسه کش

معنی : نقشه کش معانی دیگر : برنامه ریز، ترتیب دهنده، نقسه کش

planner

<hr> معنی : برنامه ریزی، طرح ریزی <hr> معانی دیگر : برنامه ریزی، طرح ریزی

معنی : برنامه ریزی، طرح ریزی معانی دیگر : برنامه ریزی، طرح ریزی

planning

planning permission

<hr> پیشوند:، مسطح، هموار، هامن، مستوی [planography]

پیشوند:، مسطح، هموار، هامن، مستوی [planography]

plano

plans

<hr> معنی : دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن، منصوب نمودن، مستقر کردن، کاشتن <hr> معانی دیگر : گیاه (در رده بندی موجودات: plantae)، ماشین آلات، ابزارگان، وسایل، (مدرسه و بیمارستان و غیره) بنا و تجهیزات، (خودمانی) جاسوس، (شخص یا چیزی که برای گیر انداختن یا گول زدن در محلی جا می زنند) آدم کاشته، مامور مخفی، چیز کاشته (برای گول زدن یا به دام انداختن)، جاسوس فرستادن، خبرکش گسیل کردن (با لباس مبدل)، چیزی را به طور سری در جایی قرار دادن، (چیزی را) عمدا در جایی قرار دادن (برای گرفتن مچ کسی یا گمراه کردن)، قلمه زدن، کشت کردن، (محکم در زمین) نصب کردن، کار گذاشتن، قرار دادن یا گرفتن، (در مغز خود) جا دادن، جایگزین کردن، (در سر) پروردن، (در کلنی یا سرزمین بکر) ساکن شدن، ماوا گزیدن، منزل کردن، برقرار کردن، اسکان دادن، دارای جانور (جدید) کردن، (ضربه یامشت و غیره) خواباندن، زدن، جوانه، علف، سبزی (در برابر: درخت tree و بته یا درختچه herb) (shrub هم می گویند)

معنی : دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن، منصوب نمودن، مستقر کردن، کاشتن معانی دیگر : گیاه (در رده بندی موجودات: plantae)، ماشین آلات، ابزارگان، وسایل، (مدرسه و بیمارستان و غیره) بنا و تجهیزات، (خودمانی) جاسوس، (

plant

<hr> معنی : بارهنگ، درخت چنار، موز سبز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بارهنگ (جنس plantago از تیره ی plantaginaceae و راسته ی plantaginales - دو لپه ای)، موز پلانتین (musax paradisiaca)

معنی : بارهنگ، درخت چنار، موز سبز معانی دیگر : (گیاه شناسی) بارهنگ (جنس plantago از تیره ی plantaginaceae و راسته ی plantaginales - دو لپه ای)، موز پلانتین (musax paradisiaca)

plantain

<hr> معنی : کف پایی، وابسته به کف پا <hr> معانی دیگر : وابسته به کف پا، کف پایی

معنی : کف پایی، وابسته به کف پا معانی دیگر : وابسته به کف پا، کف پایی

plantar

<hr> معنی : مزرعه، کشت و زرع <hr> معانی دیگر : (در نواحی استوایی و نیمه استوایی) مزرعه ی بزرگ (که کارگران کشاورزی نیز در آن زندگی می کنند و محصول آن معمولا چای یا قهوه یا موز یا تنباکو و غیره است)، مجتمع کشاورزی، کلان کشتزار، (درختان صنعتی و غیره) درختستان، درخت زار، کشت

معنی : مزرعه، کشت و زرع معانی دیگر : (در نواحی استوایی و نیمه استوایی) مزرعه ی بزرگ (که کارگران کشاورزی نیز در آن زندگی می کنند و محصول آن معمولا چای یا قهوه یا موز یا تنباکو و غیره است)، مجتمع کشاورزی، کلان کشتزار، (درختان صنعتی و غیره) درختستان، درخت زار، کشت

plantation

<hr> کاشته، نشانده، غرس شده، کارگذاشته، نصب شده، درخت دار، مشجر

کاشته، نشانده، غرس شده، کارگذاشته، نصب شده، درخت دار، مشجر

planted

<hr> معنی : کشاورز، کشتار، زارع، صاحب مزرعه <hr> معانی دیگر : (انسان یا ماشین) کشتگر، بذرپاش، صاحب مزرعه ی بزرگ، مالک کلان کشتزار، (جعبه یا گنجانه ی تزیینی که در آن گل می گذارند) گلدان (با pot دارد)

معنی : کشاورز، کشتار، زارع، صاحب مزرعه معانی دیگر : (انسان یا ماشین) کشتگر، بذرپاش، صاحب مزرعه ی بزرگ، مالک کلان کشتزار، (جعبه یا گنجانه ی تزیینی که در آن گل می گذارند) گلدان (با pot دارد)

planter

<hr> کاشت معمارى : کشت قانون ـ فقه : غرس

کاشت معمارى : کشت قانون ـ فقه : غرس

planting

plants

<hr> معنی : نشان، لوحه، پلاک، صفحه کوچک <hr> معانی دیگر : لوح، نشان یاد بود، سنجاق یا نشان یا آذین صفحه مانند، صفحه ی کوچک، (روی پوست بدن) لکه، لک، جرم دندان، (مواد فیبر مانند یا چرب که رگ ها را می گیرد) پلاک خونی

معنی : نشان، لوحه، پلاک، صفحه کوچک معانی دیگر : لوح، نشان یاد بود، سنجاق یا نشان یا آذین صفحه مانند، صفحه ی کوچک، (روی پوست بدن) لکه، لک، جرم دندان، (مواد فیبر مانند یا چرب که رگ ها را می گیرد) پلاک خونی

plaque

<hr> معنی : چلپ چلپ، صدای چلپ چلوپ ایجاد کردن، چکیدن، ترشح کردن، چکه کردن <hr> معانی دیگر : استخر یا دریاچه ی کوچک و کم ژرفا، رجوع شود به: splash، (شاخ و برگ را در هم گره کردن و نرده ساختن) پرچین ساختن، چپر ساختن

معنی : چلپ چلپ، صدای چلپ چلوپ ایجاد کردن، چکیدن، ترشح کردن، چکه کردن معانی دیگر : استخر یا دریاچه ی کوچک و کم ژرفا، رجوع شود به: splash، (شاخ و برگ را در هم گره کردن و نرده ساختن) پرچین ساختن، چپر ساختن

plash

<hr> معنی : خونابه، پلاسما، قسمت ابکی خون <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: plasma، پیشوند: دشته -، پلاسم - (پیش از واکه می آید)، plasma تش، خونابه <hr> plasm _ پسوند: - دشته، - پلاسم [endoplasm]

معنی : خونابه، پلاسما، قسمت ابکی خون معانی دیگر : رجوع شود به: plasma، پیشوند: دشته -، پلاسم - (پیش از واکه می آید)، plasma تش، خونابه plasm _ پسوند: - دشته، - پلاسم [endoplasm]

plasm

<hr> معنی : خونابه، پلاسما، قسمت ابکی خون <hr> معانی دیگر : (فیزیک) پلاسما، دشتینه، رجوع شود به: protoplasm، در کوهی سبز رنگ، کوارتز سبز، plasm تش

معنی : خونابه، پلاسما، قسمت ابکی خون معانی دیگر : (فیزیک) پلاسما، دشتینه، رجوع شود به: protoplasm، در کوهی سبز رنگ، کوارتز سبز، plasm تش

plasma

<hr> (زیست شناسی) دشتینه شامه، غشای دشتینه ای، زیست شناسی غشاء خارجی سفیده یاخته

(زیست شناسی) دشتینه شامه، غشای دشتینه ای، زیست شناسی غشاء خارجی سفیده یاخته

plasma membrane

<hr> (گرفتن خون از بیمار و جدا کردن پلاسمای آن و تزریق کردن مجدد سلول های خون به بیمار) دشتینه گیری

(گرفتن خون از بیمار و جدا کردن پلاسمای آن و تزریق کردن مجدد سلول های خون به بیمار) دشتینه گیری

plasmapheresis

<hr> خونابه ای، مثل پلاسما، وابسته به پلاسما

خونابه ای، مثل پلاسما، وابسته به پلاسما

plasmatic

<hr> وابسته به سفیده یاخته

plasmic

<hr> (زیست شناسی) دشتیزه، پلاسمید

(زیست شناسی) دشتیزه، پلاسمید

plasmid

<hr> معنی : دیاستاز تجزیهکننده پروتئین، دیاستاز عامل تجزیه لخته خون <hr> معانی دیگر : (داروسازی) پلاسمین

معنی : دیاستاز تجزیهکننده پروتئین، دیاستاز عامل تجزیه لخته خون معانی دیگر : (داروسازی) پلاسمین

plasmin

<hr> معنی : انگل مالاریا <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) دشتمان، پلاسمودیوم، نوعی از پلاسمودیدها که انگل یاخته های خون میشوند

معنی : انگل مالاریا معانی دیگر : (زیست شناسی) دشتمان، پلاسمودیوم، نوعی از پلاسمودیدها که انگل یاخته های خون میشوند

plasmodium

<hr> (زیست شناسی) دشته کافتی، پلاسمولیز، چروک و انقبا­ سفیده یاخته وخروج از جداریاخته به علت ازبین رفتن اب ان

(زیست شناسی) دشته کافتی، پلاسمولیز، چروک و انقبا­ سفیده یاخته وخروج از جداریاخته به علت ازبین رفتن اب ان

plasmolysis

<hr> معنی : مشمع، مرهم، ضماد، گچ، ارزه، خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف، گچ زدن، گچ مالیدن، ضماد انداختن، مشمع انداختن روی <hr> معانی دیگر : (بنایی - شکسته بندی) گچ، ارزه (گچی که با آن روی تخته سیاه می نویسند: chalk)، با گچ پوشاندن، گچ کشیدن، گچ کاری کردن، (شکسته بندی) گچ گرفتن، (به دیوار و غیره) زدن، چسباندن، (به ویژه موی سر) صاف و خوابیده کردن، (عامیانه) سخت شکست دادن، محکم زدن، در هم کوبیدن، رجوع شود به: plaster of paris، (پزشکی) ضماد، مشما، زفت، زفت انداختن، مشما گذاشتن، ضماد گذاشتن، دیوار را با گچو ساروج اندود کردن

معنی : مشمع، مرهم، ضماد، گچ، ارزه، خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف، گچ زدن، گچ مالیدن، ضماد انداختن، مشمع انداختن روی معانی دیگر : (بنایی - شکسته بندی) گچ، ارزه (گچی که با آن روی تخته سیاه می نویسند: chalk)، با گچ پوشاندن، گچ کشیدن، گچ کاری کردن، (شکسته بندی) گچ گرفتن، (به دیوار و غیره) زدن، چسباندن، (

plaster

<hr> قالب مجسمه (از گچ پاریس)، گچ گیری اطراف عضو شکسته، گچ گرفتن

قالب مجسمه (از گچ پاریس)، گچ گیری اطراف عضو شکسته، گچ گرفتن

plaster cast

<hr> معنی : گچ پاریس، گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری <hr> معانی دیگر : گچ پاریس (گچ پرکلسیم که زود سفت می شود و در مجسمه سازی و شکسته بندی کاربرد دارد)

معنی : گچ پاریس، گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری معانی دیگر : گچ پاریس (گچ پرکلسیم که زود سفت می شود و در مجسمه سازی و شکسته بندی کاربرد دارد)

واژه های حرف "p" - جملات نمونه