جملات نمونه

<hr> معنی : گچ تخته، لایه گچی، تخته مخصوص نصب به دیواد <hr> معانی دیگر : (بنایی) گچ تخته (صفحه ی گچ میان دولایه کاغذ که مانند تخته در دیوارسازی و تیغه سازی به کار می رود)

معنی : گچ تخته، لایه گچی، تخته مخصوص نصب به دیواد معانی دیگر : (بنایی) گچ تخته (صفحه ی گچ میان دولایه کاغذ که مانند تخته در دیوارسازی و تیغه سازی به کار می رود)

plasterboard

<hr> معنی : مست <hr> معانی دیگر : (خودمانی) مست، پاتیل، مست و خراب، سیاه مست، پاتیل شده

معنی : مست معانی دیگر : (خودمانی) مست، پاتیل، مست و خراب، سیاه مست، پاتیل شده

plastered

<hr> اندوگر، گچکار، کاهگل کن، ساروجکار

اندوگر، گچکار، کاهگل کن، ساروجکار

plasterer

<hr> معنی : اندود، گچ کاری <hr> معانی دیگر : گچ مالی

معنی : اندود، گچ کاری معانی دیگر : گچ مالی

plastering

<hr> معنی : گچ کاری <hr> معانی دیگر : گچ بری، آذین گچی، گچ آذین

معنی : گچ کاری معانی دیگر : گچ بری، آذین گچی، گچ آذین

plasterwork

<hr> معنی : پلاستیک، مادهپلاستیکی، قالب پذیر، قابل تحول و تغییر، تغییر پذیر، نرم، خمیری <hr> معانی دیگر : (ماده ی) شکل پذیر، دیس پذیر، ریخت گیر، دشایند، خوپذیر، تحت تاثیر قرار گرفتنی، اثر پذیر، هنایش پذیر، پلاستیکی، مبتذل، سطحی، عاری از خلاقیت، بس فراوری شده، ساختگی، وانمودین، دروغی، (عامیانه) وابسته به کارت اعتباری، (کارت) اعتباری، (زیست شناسی - پزشکی) دشتار، دشتاری، تجسمی، تنایشی، مجسمه سازی، قالب گرفتنی، وابسته به قالب ریزی یا نمونه بر داری (مثلا در مجسمه سازی)، (فیزیک) موم سان، ماده پلاستیکی <hr> plastic _ پسوند:، دشتار، سازنده [romoplastic]

معنی : پلاستیک، مادهپلاستیکی، قالب پذیر، قابل تحول و تغییر، تغییر پذیر، نرم، خمیری معانی دیگر : (ماده ی) شکل پذیر، دیس پذیر، ریخت گیر، دشایند، خوپذیر، تحت تاثیر قرار گرفتنی، اثر پذیر، هنایش پذیر، پلاستیکی، مبتذل، سطحی، عاری از خلاقیت، بس فراوری شده، ساختگی، وانمودین، دروغی، (عامیانه) وابسته به کارت 

plastic

plastic bag

plastic explosive

plastic surgeon

<hr> جراحی پلاستیک، برمان پزشکی دشتاری، جراحی ترمیمی و زیبایی

جراحی پلاستیک، برمان پزشکی دشتاری، جراحی ترمیمی و زیبایی

plastic surgery

<hr> (نام بازرگانی خمیر چرب که در مدل سازی به کار می رود) پلاستی سین (pasticene هم می نویسند)

(نام بازرگانی خمیر چرب که در مدل سازی به کار می رود) پلاستی سین (pasticene هم می نویسند)

plasticine

<hr> معنی : نرمی، انعطاف، شکل پذیری، قالب پذیری، حالت پلاستیکی، اندام پذیری <hr> معانی دیگر : اندام پذیری، شکل پذیری، قالب پذیری، حالت پلاستیکی، نرمی، انعطاف

معنی : نرمی، انعطاف، شکل پذیری، قالب پذیری، حالت پلاستیکی، اندام پذیری معانی دیگر : اندام پذیری، شکل پذیری، قالب پذیری، حالت پلاستیکی، نرمی، انعطاف

plasticity

plastid

<hr> معنی : پیش سینه <hr> معانی دیگر : سینه پوش فلزی (که زیر زره می پوشیدند)، سینه پوش ایمنی (که شمشیربازان می پوشند)، زره سینه، پیش سینه مردانه، ارایش پیش سینه زنانه

معنی : پیش سینه معانی دیگر : سینه پوش فلزی (که زیر زره می پوشیدند)، سینه پوش ایمنی (که شمشیربازان می پوشند)، زره سینه، پیش سینه مردانه، ارایش پیش سینه زنانه

plastron

<hr> معنی : قطعه، نقشه کشی، جلگه، نقشه، بافتن گیسو، زمینهسازی، قطعه زمین کوچک، نقشه کشیدن، میان بر <hr> معانی دیگر : مخفف:، فلات، رجوع شود به: platy-، (محلی - گیسو یا طناب و غیره)، بافتن، تاباندن، نقشه (به ویژه نقشه ی قطعه زمین تقسیط شده)، طرح

معنی : قطعه، نقشه کشی، جلگه، نقشه، بافتن گیسو، زمینهسازی، قطعه زمین کوچک، نقشه کشیدن، میان بر معانی دیگر : مخفف:، فلات، رجوع شود به: platy-، (محلی - گیسو یا طناب و غیره)، بافتن، تاباندن، نقشه (به ویژه نقشه ی قطعه زمین تقسیط شده)، طرح

plat

<hr> معنی : روکش، لوحه، لوح، قاب، صفحه، بشقاب، نعل اسب، پلاک، صفحه فلزی، بقدر یک بشقاب، ورقه یا صفحه، روکش فلزی کردن، اندودن، متورق کردن، ابکاری فلزی کردن، روکش کردن <hr> معانی دیگر : صفحه (فلزی و غیره)، (فلز) ورق، پلاک (صفحه ی فلزی که نام شخص یا طرح و غیره روی آن حک شده)، عکس چاپی (به ویژه در کتاب)، اسکره، ظروف فلزی (به ویژه از طلا یا نقره)، خوراک، غذا، وعده، سهم، پرس، (کالبد شناسی - جانور شناسی) پهنه، فلس (scute و lamina هم می گویند)، آب طلا دادن، آب نقره دادن، (دارای) روکش فلزی، اندوده، زره صفحه ای (ساخته شده از صفحات فلزی - plate armor هم می گویند)، هر یک از صفحه های این زره (به زره زنجیری یا درع می گویند: mail)، (کلیسا) ظرف خیرات، (به ویژه مسابقه ی اسبدوانی) جایزه (در اصل عبارت بود از جام زرین یا سیمین)، مسابقه (به ویژه مسابقه اسبدوانی سر بردن جایزه و نه برای قمار ـ plate race هم می گویند)، رجوع شود به: petri dish، یک قطعه گوشت (از سینه ی گاو)، گوشت سینه ی گاو، تیر افقی زیر شیروانی (که پایه های شیروانی و تیره های عمود را نگه می دارد)، (بیس بال) رجوع شود به: home plate، (دندان پزشکی) گیره ی دندان مصنوعی، (معمولا جمع) دندان مصنوعی، (برق) رجوع شود به: anode، پلاک باتری، (عکاسی) شیشه ی عکس، (چاپ) گراور، کلیشه، (با لایه یا ورقه ی فلزی) پوشاندن، فلز پوش کردن، به قدر یک بشقاب (plateful هم می گویند)، قاب مثل قاب ساعت، vt : روکش فلزی کردن

معنی : روکش، لوحه، لوح، قاب، صفحه، بشقاب، نعل اسب، پلاک، صفحه فلزی، بقدر یک بشقاب، ورقه یا صفحه، روکش فلزی کردن، اندودن، متورق کردن، ابکاری فلزی کردن، روکش کردن معانی دیگر : صفحه (فلزی و غیره)، (فلز) ورق، پلاک (صفحه ی فلزی که نام شخص یا طرح و غیره روی آن حک شده)، عکس چاپی (به ویژه در کتاب)، اسکره، ظ

plate

<hr> شیشه ی جام، شیشه ی قدی، شیشه سنگ، شیشه تحته ای

شیشه ی جام، شیشه ی قدی، شیشه سنگ، شیشه تحته ای

plate glass

<hr> (زمین شناسی - این نظریه: سطح زمین از چندین صفحه ی عظیم تشکیل شده که مرتبا در حرکت اند و موجب زلزله و به وجود آمدن کوه ها و غیره هستند) زمین ساز شناسی

(زمین شناسی - این نظریه: سطح زمین از چندین صفحه ی عظیم تشکیل شده که مرتبا در حرکت اند و موجب زلزله و به وجود آمدن کوه ها و غیره هستند) زمین ساز شناسی

plate tectonics

<hr> معنی : زمین مسطح، فلات <hr> معانی دیگر : بلندا (mesa هم می گویند)، وضع ثابت، تراز خط، ترازه

معنی : زمین مسطح، فلات معانی دیگر : بلندا (mesa هم می گویند)، وضع ثابت، تراز خط، ترازه

plateau

<hr> معنی : اندوده، روکشدار <hr> معانی دیگر : آبداده، آبکاری شده، پوشیده از صفحات فلزی، صفحه دار (مانند برخی زره ها)

معنی : اندوده، روکشدار معانی دیگر : آبداده، آبکاری شده، پوشیده از صفحات فلزی، صفحه دار (مانند برخی زره ها)

plated

<hr> معنی : بقدر یک بشقاب <hr> معانی دیگر : به گنجایش یک بشقاب

معنی : بقدر یک بشقاب معانی دیگر : به گنجایش یک بشقاب

plateful

<hr> معنی : صفحه کوچک، گرده خون <hr> معانی دیگر : (خون پستانداران) پلاکت، گرده، جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی

معنی : صفحه کوچک، گرده خون معانی دیگر : (خون پستانداران) پلاکت، گرده، جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی

platelet

plates

<hr> معنی : مرام، برنامه کار نامزدهای انتخاباتی، بنیاد یا اساس چیزی، سطح مذاکره، کف کلفت، بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی، سطح فکر <hr> معانی دیگر : سکو، سکوب، تختگاه، صحنه، (مجازی) سخنران یا سخنرانان (که روی تختگاه قرار دارند)، اعضای میزگرد، محل سخنرانی، وسیله ی سخنرانی (یا تبلیغ)، وابسته به کفش دارای تخت کلفت، لژ دار، برنامه ی حزبی، خط مشی حزبی، (انگلیس) پله ی اتوبوس، تلواره، سحن، زمین بلندکه دران ایستاده سخن رانی کنند، منبر

معنی : مرام، برنامه کار نامزدهای انتخاباتی، بنیاد یا اساس چیزی، سطح مذاکره، کف کلفت، بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی، سطح فکر معانی دیگر : سکو، سکوب، تختگاه، صحنه، (مجازی) سخنران یا سخنرانان (که روی تختگاه قرار دارند)، اعضای میزگرد، محل سخنرانی، وسیله ی سخنرانی (یا تبلیغ)، وابسته به کفش دارای تخت کلف

platform

platforms

<hr> معنی : ابکاری فلزی، روکشی با سیم و زر و غیره <hr> معانی دیگر : عمل آب دادن فلزات، آبکاری، اندود گری، روکش کاری، روکش فلزی

معنی : ابکاری فلزی، روکشی با سیم و زر و غیره معانی دیگر : عمل آب دادن فلزات، آبکاری، اندود گری، روکش کاری، روکش فلزی

plating

<hr> معنی : پلاتین، پلاتین یا طلای سفید <hr> معانی دیگر : طلای سفید، سپید زر، پلاتین (فلز گران بها - نشان آن: pt: وزن اتمی: 195/09، شماره ی اتمی: 78، وزن مخصوص: 21/45، نقطه ی گداز: 1772 درجه سانتیگراد، نقطه جوش: 3827 درجه سانتیگراد)، صفحه ی گرام (یا نوار ویدئو و غیره) که بیش از یک میلیون نسخه فروش داشته است

معنی : پلاتین، پلاتین یا طلای سفید معانی دیگر : طلای سفید، سپید زر، پلاتین (فلز گران بها - نشان آن: pt: وزن اتمی: 195/09، شماره ی اتمی: 78، وزن مخصوص: 21/45، نقطه ی گداز: 1772 درجه سانتیگراد، نقطه جوش: 3827 درجه سانتیگراد)، صفحه ی گرام (یا نوار ویدئو و غیره) که بیش از یک میلیون نسخه فروش داشته است

platinum

<hr> معنی : ابتذال، پیش پا افتادگی، بی مزگی، بیاتی <hr> معانی دیگر : (سخن و نوشتار) ابتذال، تکرار مکررات

معنی : ابتذال، پیش پا افتادگی، بی مزگی، بیاتی معانی دیگر : (سخن و نوشتار) ابتذال، تکرار مکررات

platitude

<hr> معنی : بی مزه، مبتذل، تکراری و پیش پا افتاده <hr> معانی دیگر : تکراری و پیش پا افتاده کردن

معنی : بی مزه، مبتذل، تکراری و پیش پا افتاده معانی دیگر : تکراری و پیش پا افتاده کردن

platitudinous

<hr> معنی : افلاطون <hr> معانی دیگر : افلاطون (فیلسوف یونانی)

معنی : افلاطون معانی دیگر : افلاطون (فیلسوف یونانی)

plato

<hr> معنی : افلاطونی، پیرو افلاطون <hr> معانی دیگر : (معمولا p کوچک) وابسته به عشق پاک (و خالی از علائق یا روابط شهوانی)، وابسته به افلاطون و فلسفه ی او، غیر عملی، خوش بینانه، آرمانی

معنی : افلاطونی، پیرو افلاطون معانی دیگر : (معمولا p کوچک) وابسته به عشق پاک (و خالی از علائق یا روابط شهوانی)، وابسته به افلاطون و فلسفه ی او، غیر عملی، خوش بینانه، آرمانی

platonic

platonic love

<hr> معنی : فلسفه افلاطون، فلسفه ایدهالی، پیروی از روش افلاطونی <hr> معانی دیگر : افلاطون گرایی، مکتب افلاطون، فلسفه ایده الی شدن

معنی : فلسفه افلاطون، فلسفه ایدهالی، پیروی از روش افلاطونی معانی دیگر : افلاطون گرایی، مکتب افلاطون، فلسفه ایده الی شدن

platonism

<hr> معنی : گروه، جوخهءافراد <hr> معانی دیگر : دسته ی کوچک، گروهه، (ارتش) دسته (که شامل دو یا چند جوخه squad است و فرماندهی آن به عهده ی یک ستوان است)، (ورزش) بخشی از تیم (مثلا بازیکنان دفاعی در فوتبال امریکایی)، (ارتش) به دسته تقسیم کردن، در دسته قرار دادن

معنی : گروه، جوخهءافراد معانی دیگر : دسته ی کوچک، گروهه، (ارتش) دسته (که شامل دو یا چند جوخه squad است و فرماندهی آن به عهده ی یک ستوان است)، (ورزش) بخشی از تیم (مثلا بازیکنان دفاعی در فوتبال امریکایی)، (ارتش) به دسته تقسیم کردن، در دسته قرار دادن

platoon

<hr> معنی : دیس، صفحه گرامافون، بشقاب بزرگ، هر چیز پهن <hr> معانی دیگر : (ظرف) دیس، بشقاب بیضی، خوانچه، تریان، طبقچه، صفحه ی گردان (که صفحه ی گرامافون را روی آن قرار می دهند)، (عامیانه) صفحه ی گرامافون

معنی : دیس، صفحه گرامافون، بشقاب بزرگ، هر چیز پهن معانی دیگر : (ظرف) دیس، بشقاب بیضی، خوانچه، تریان، طبقچه، صفحه ی گردان (که صفحه ی گرامافون را روی آن قرار می دهند)، (عامیانه) صفحه ی گرامافون

platter

<hr> (جانور شناسی) پلاتیپوس (ornithorhynchus anatinus - بومی استرالیا و آبزی و تخم گذار - duckbill هم می گویند)، پستاندار ابزی و منقاردار و صدفخوار جنوب استرالیا

(جانور شناسی) پلاتیپوس (ornithorhynchus anatinus - بومی استرالیا و آبزی و تخم گذار - duckbill هم می گویند)، پستاندار ابزی و منقاردار و صدفخوار جنوب استرالیا

platypus

<hr> معنی : تمجید، هلهله شادی، صدای آفرین، دست زدن <hr> معانی دیگر : هلهله و کف زنی، دست زدن و تحسین، زه گفت، آفرین باد، مرحبا، احسن، آفرین (گویی)، صدای افرین

معنی : تمجید، هلهله شادی، صدای آفرین، دست زدن معانی دیگر : هلهله و کف زنی، دست زدن و تحسین، زه گفت، آفرین باد، مرحبا، احسن، آفرین (گویی)، صدای افرین

plaudit

plaudits

<hr> معنی : باور کردنی و معقول بودن <hr> معانی دیگر : باورکردنی و معقول بودن

معنی : باور کردنی و معقول بودن معانی دیگر : باورکردنی و معقول بودن

plausibility

<hr> معنی : پذیرفتنی، باور کردنی، محتمل، قابل استماع <hr> معانی دیگر : (معمولا همراه با ناباوری) محتمل، شدنی، انگاردنی، (معمولا همراه با عدم اعتماد) ظاهرا امین و درست، ظاهرا منصف، ظاهرا راستگو، موجه نما

معنی : پذیرفتنی، باور کردنی، محتمل، قابل استماع معانی دیگر : (معمولا همراه با ناباوری) محتمل، شدنی، انگاردنی، (معمولا همراه با عدم اعتماد) ظاهرا امین و درست، ظاهرا منصف، ظاهرا راستگو، موجه نما

plausible

<hr> بطور موجه نما، با نرم زبانی، بطور حق بجانب

بطور موجه نما، با نرم زبانی، بطور حق بجانب

plausibly

<hr> معنی : بازی، تفریح، نمایش، نواخت، لهو، نواختن ساز و غیره، سرگرمی مخصوص، ورزش، نمایشنامه، نواختن، بازی کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، روی صحنه ء نمایش ظاهر شدن، تفریح کردن، زدن <hr> معانی دیگر : قماربازی کردن، (معمولا با: on یا with) به بازی گرفتن، با بی ملاحظگی رفتار کردن، سو استفاده کردن، تند و نامرتب حرکت کردن، (ساز) زدن، (ساز یا گرامافون یا ضبط صوت و غیره) کارکردن، به کار انداختن، (صفحه یا نوار و غیره) گذاشتن، صدا دادن، وانمود کردن، تو بازی رفتن، (تئاتر و سینما و غیره) نقش بازی کردن، در نقش کسی ظاهر شدن، (در سینما یا تلویزیون و غیره) اجرا کردن، نمایش دادن، نشان دادن (فیلم و غیره)، (مکانیک) لق بودن، (چرخ یا گیره یا دسته و غیره) بازی کردن، شل بودن (معمولا عمدا)، لقی، شلی، (بازی های ورزشی) در جا یا نقش بخصوصی بازی کردن، (بازی های ورزشی) به بازی گماشتن، (ورق بازی) انداختن ورق، ورق بخصوصی را بازی کردن، موجب شدن، کردن، انجام دادن، عمل کردن، (بازی کودکان) شدن، کار، شوخی، مسخره بازی، نوبت بازی، ترفند، حیله، (مهجور) رابطه ی جنسی برقرار کردن، جماع کردن، رابطه ی جنسی، مغازله

معنی : بازی، تفریح، نمایش، نواخت، لهو، نواختن ساز و غیره، سرگرمی مخصوص، ورزش، نمایشنامه، نواختن، بازی کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، روی صحنه ء نمایش ظاهر شدن، تفریح کردن، زدن معانی دیگر : قماربازی کردن، (معمولا با: on یا with) به بازی گرفتن، با بی ملاحظگی رفتار کردن، سو استفاده کردن، تند و 

play

<hr> 1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- توبازی رفتن

1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- توبازی رفتن

play a part

<hr> ملحق شدن (به)، همکاری کردن (با)

ملحق شدن (به)، همکاری کردن (با)

play along

<hr> 1- روابط عاشقانه ی سری برقرار کردن، بیش از یک معشوق داشتن 2- خوش گذرانی کردن

1- روابط عاشقانه ی سری برقرار کردن، بیش از یک معشوق داشتن 2- خوش گذرانی کردن

play around

<hr> 1- شرکت کردن (در) 2- به شرکت در چیزی تظاهر کردن 3- سرسری کار کردن

1- شرکت کردن (در) 2- به شرکت در چیزی تظاهر کردن 3- سرسری کار کردن

play at

<hr> 1- ورزشی توپ دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن، 1- (در وزش های با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن

1- ورزشی توپ دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن، 1- (در وزش های با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن

play ball

<hr> بدون نت (آلت موسیقی را) نواختن، فی البداهه نغمه سرایی کردن

بدون نت (آلت موسیقی را) نواختن، فی البداهه نغمه سرایی کردن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه