جملات نمونه

pyjama

<hr> معنی : پیژامه، لباس خواب مردانه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pajamas، pajamas : پیژامه پای جامه

معنی : پیژامه، لباس خواب مردانه معانی دیگر : رجوع شود به: pajamas، pajamas : پیژامه پای جامه

pyjamas

<hr> معنی : در، برج، شاه تیر، پیل یا تیر برق <hr> معانی دیگر : (برق و غیره) دکل، پیل پا، پیل پایه، استن، (هواپیما) سپرگاه (معمولا زیر بال - برای جادادن تانک بنزین و موتور)، راهرو

معنی : در، برج، شاه تیر، پیل یا تیر برق معانی دیگر : (برق و غیره) دکل، پیل پا، پیل پایه، استن، (هواپیما) سپرگاه (معمولا زیر بال - برای جادادن تانک بنزین و موتور)، راهرو

pylon

<hr> معنی : وابسته بباب المعده <hr> معانی دیگر : وابسته بباب المعده

معنی : وابسته بباب المعده معانی دیگر : وابسته بباب المعده

pyloric

<hr> معنی : باب المعده <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) باب المعده، برایه، درب معده، یمینه در

معنی : باب المعده معانی دیگر : (کالبد شناسی) باب المعده، برایه، درب معده، یمینه در

pylorus

<hr> (پزشکی) بیماری پوستی چرک زا، چرکپوستی

(پزشکی) بیماری پوستی چرک زا، چرکپوستی

pyoderma

<hr> معنی : تب اور <hr> معانی دیگر : حرارت زا

معنی : تب اور معانی دیگر : حرارت زا

pyogenic

pyometra

<hr> رجوع شود به: firethorn، خار مصری، شوک النار thorn fire

رجوع شود به: firethorn، خار مصری، شوک النار thorn fire

pyracantha

<hr> معنی : هرم، اهرام، شکل هرم ساختن، روی هم انباشتن <hr> معانی دیگر : (مصر) هریک از اهرام، هر چیز هرمی شکل، بلور هرمی، هرم ساختن، به شکل هرم در آوردن، هرمی کردن، درجمع اهرام

معنی : هرم، اهرام، شکل هرم ساختن، روی هم انباشتن معانی دیگر : (مصر) هریک از اهرام، هر چیز هرمی شکل، بلور هرمی، هرم ساختن، به شکل هرم در آوردن، هرمی کردن، درجمع اهرام

pyramid

<hr> معنی : هرمی <hr> معانی دیگر : pyramidical هرمی

معنی : هرمی معانی دیگر : pyramidical هرمی

pyramidal

pyramids

<hr> (توده ی هیزم که روی آن جسد می سوزانند)تل هیزم، چوب تل، توده هیزم مخصوص اتش زدن جسد مرده

(توده ی هیزم که روی آن جسد می سوزانند)تل هیزم، چوب تل، توده هیزم مخصوص اتش زدن جسد مرده

pyre

<hr> کوه های پیرنه (مرزمیان فرانسه و اسپانیا)

کوه های پیرنه (مرزمیان فرانسه و اسپانیا)

pyrenees

<hr> معنی : وابسته به تب، تب اور، داروی تب بر <hr> معانی دیگر : تب مانند، تب زا، تب آور

معنی : وابسته به تب، تب اور، داروی تب بر معانی دیگر : تب مانند، تب زا، تب آور

pyretic

<hr> معنی : شیشه پیرکس <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی گنجانه های شیشه ای پادگرما) پیرکس، نسوز

معنی : شیشه پیرکس معانی دیگر : (نام بازرگانی گنجانه های شیشه ای پادگرما) پیرکس، نسوز

pyrex

<hr> معنی : تب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fever

معنی : تب معانی دیگر : رجوع شود به: fever

pyrexia

<hr> (شیمی) پیریدوکسین (پیریدین به فرمول c8h11no3)

(شیمی) پیریدوکسین (پیریدین به فرمول c8h11no3)

pyridoxine

<hr> (شیمی) پیریمیدین (ترکیب آلی به فرمول c4h4n2)

(شیمی) پیریمیدین (ترکیب آلی به فرمول c4h4n2)

pyrimidine

<hr> معنی : سنگ اتش زنه، سولفید اهن <hr> معانی دیگر : (کان شناسی) پیریت (سولفید آهن fes2 که از آن اسید سولفوریک می سازند)

معنی : سنگ اتش زنه، سولفید اهن معانی دیگر : (کان شناسی) پیریت (سولفید آهن fes2 که از آن اسید سولفوریک می سازند)

pyrite

<hr> آتش زاد،تولید شده در اثر گرما،آذر زاد [pyrogallic acid]، آتش،گرما،دما،آذر،تف [pyromania]، آذرین [pyroxenite]، پیشوند:

آتش زاد،تولید شده در اثر گرما،آذر زاد [pyrogallic acid]، آتش،گرما،دما،آذر،تف [pyromania]، آذرین [pyroxenite]، پیشوند:

pyro

<hr> آذر برق، تف رخش، برق آذری، ایجاد قطب الکتریکی در بلورها بوسیله تغییر حرارت، الکترونیک : گرما برق

آذر برق، تف رخش، برق آذری، ایجاد قطب الکتریکی در بلورها بوسیله تغییر حرارت، الکترونیک : گرما برق

pyroelectricity

<hr> معنی : برق، عنصر قابل اشتعال، ماده تب اور <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) تب آور، تب زا

معنی : برق، عنصر قابل اشتعال، ماده تب اور معانی دیگر : (دارو سازی) تب آور، تب زا

pyrogen

<hr> معنی : گرمازا، اذرین، تب اور، گرمی بخش <hr> معانی دیگر : گرما زاد، آذر زاد، تف زاد، ایجاد شده در اثر گرما، ایجاد شده توسط تب، تب زاد

معنی : گرمازا، اذرین، تب اور، گرمی بخش معانی دیگر : گرما زاد، آذر زاد، تف زاد، ایجاد شده در اثر گرما، ایجاد شده توسط تب، تب زاد

pyrogenic

<hr> (هنر نقش گذاری بر چرم یا چوب با آهن یا ابزار داغ) آذر نگاری، طرح یا نقش آذر نگاری شده، نقشه اندازى روى چوب بوسیله سوزندان ان با داغ اهن

(هنر نقش گذاری بر چرم یا چوب با آهن یا ابزار داغ) آذر نگاری، طرح یا نقش آذر نگاری شده، نقشه اندازى روى چوب بوسیله سوزندان ان با داغ اهن

pyrography

<hr> (واهشتگی با تجزیه ی شیمیایی ماده در اثر گرما) آذر کافت، تف کافت، تغییر شیمیایی در اثر حرارت، تجزیه در اثر حرارت، اتشکافت

(واهشتگی با تجزیه ی شیمیایی ماده در اثر گرما) آذر کافت، تف کافت، تغییر شیمیایی در اثر حرارت، تجزیه در اثر حرارت، اتشکافت

pyrolysis

<hr> معنی : جنون ایجاد حریق <hr> معانی دیگر : جنون آتش افروزی، آذر شیدایی

معنی : جنون ایجاد حریق معانی دیگر : جنون آتش افروزی، آذر شیدایی

pyromania

<hr> معنی : اتش افروز <hr> معانی دیگر : کسیکه جنون اتش زنی دارد

معنی : اتش افروز معانی دیگر : کسیکه جنون اتش زنی دارد

pyromaniac

<hr> فلزکاری حرارتی، آتش متالورژی، استخراج فلزات در اثر حرارت

فلزکاری حرارتی، آتش متالورژی، استخراج فلزات در اثر حرارت

pyrometallurgy

<hr> معنی : اذر سنج، الت سنجش گرمای زیاد <hr> معانی دیگر : تف سنج، آذر سنج

معنی : اذر سنج، الت سنجش گرمای زیاد معانی دیگر : تف سنج، آذر سنج

pyrometer

<hr> معنی : اتش بازی، مربوط بهفن اتشبازی <hr> معانی دیگر : آتش بازی، ترقه افشانی، pyrotechnical مربوط به فن اتشبازی، مربوطبه استفاده ازاتش درعلم وهنر

معنی : اتش بازی، مربوط بهفن اتشبازی معانی دیگر : آتش بازی، ترقه افشانی، pyrotechnical مربوط به فن اتشبازی، مربوطبه استفاده ازاتش درعلم وهنر

pyrotechnic

<hr> وابسته به فن اتش بازی، شورانگیز، سرشار

وابسته به فن اتش بازی، شورانگیز، سرشار

pyrotechnical

<hr> (با فعل مفرد) هنر ترقه سازی و آتش بازی، آذر افشانی (pyrotechny هم می گویند)، ترقه سازی، (فضاناو) دستگاه آذر انگیز، آذر انگیزگان، فشفشه (به ویژه در مخابره و غیره)، مواد آتش زنه، بمب دود انگیز، موشک منور، گلوله ی نور افشان، فن اتش بازی

(با فعل مفرد) هنر ترقه سازی و آتش بازی، آذر افشانی (pyrotechny هم می گویند)، ترقه سازی، (فضاناو) دستگاه آذر انگیز، آذر انگیزگان، فشفشه (به ویژه در مخابره و غیره)، مواد آتش زنه، بمب دود انگیز، موشک منور، گلوله ی نور افشان، فن اتش بازی

pyrotechnics

<hr> معنی : پیروکسین، ماده معدنی بلوری وسفید <hr> معانی دیگر : (سنگ شناسی) پیروکسین (که در سنگ های دگرگون شده و آذرین یافت می شود)

معنی : پیروکسین، ماده معدنی بلوری وسفید معانی دیگر : (سنگ شناسی) پیروکسین (که در سنگ های دگرگون شده و آذرین یافت می شود)

pyroxene

<hr> معنی : وابسته به ' پیروس' <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) رقص جنگی، رزم وشت، (شعر انگلیسی) وتد دارای دو هجای کوتاه یا غیر مشدد، پیریک، نثر وتدی که مرکب از دو هجای کوتاه وغیر مشددباشد

معنی : وابسته به ' پیروس' معانی دیگر : (یونان باستان) رقص جنگی، رزم وشت، (شعر انگلیسی) وتد دارای دو هجای کوتاه یا غیر مشدد، پیریک، نثر وتدی که مرکب از دو هجای کوتاه وغیر مشددباشد

pyrrhic

<hr> (پیروزی توام با تلفات و خسارات زیاد) برد پر زیان، برد برابر با باخت، پیروزی بی فایده، پیروزی شکست آمیز، پیروزی ای که بی اندازه گران تمام شد

(پیروزی توام با تلفات و خسارات زیاد) برد پر زیان، برد برابر با باخت، پیروزی بی فایده، پیروزی شکست آمیز، پیروزی ای که بی اندازه گران تمام شد

pyrrhic victory

pyruvate

<hr> فیثاغورث (ریاضی دان و فیلسوف یونانی - سده ی ششم قبل از میلاد)، فیثاغورک

فیثاغورث (ریاضی دان و فیلسوف یونانی - سده ی ششم قبل از میلاد)، فیثاغورک

pythagoras

<hr> پیرو یا وابسته به فلسفه فیثاغورک pythagoras یونانی

پیرو یا وابسته به فلسفه فیثاغورک pythagoras یونانی

pythagorean

<hr> (هندسه) قضیه ی فیثاغورث، فردید فیثاغورث

(هندسه) قضیه ی فیثاغورث، فردید فیثاغورث

pythagorean theorem

<hr> معنی : افعی، غیب گو، اژدها <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - مار عظیمی که توسط آپولو کشته می شود)، پیتون، (جانورشناسی) اژدر مار، پیتون (جنس python و تیره ی boidae که غیر سمی و بزرگ و بومی آسیا و افریقا و استرالیا هستند و طعمه ی خود را با فشار می کشند)، افسانه یونان اژدها

معنی : افعی، غیب گو، اژدها معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - مار عظیمی که توسط آپولو کشته می شود)، پیتون، (جانورشناسی) اژدر مار، پیتون (جنس python و تیره ی boidae که غیر سمی و بزرگ و بومی آسیا و افریقا و استرالیا هستند و طعمه ی خود را با فشار می کشند)، افسانه یونان اژدها

python

<hr> (وجود چرک در شاش) پیشاب چرکی، چرک ادراری، طب وجود چرک در ادرار، ادرار چرکدار

(وجود چرک در شاش) پیشاب چرکی، چرک ادراری، طب وجود چرک در ادرار، ادرار چرکدار

pyuria

<hr> معنی : صندوقچه، جعبه کوچک، در جعبه گذاردن <hr> معانی دیگر : گنجانه ی نان عشای ربانی، (عشای ربانی) ظرف نان، جعبه قطب نما

معنی : صندوقچه، جعبه کوچک، در جعبه گذاردن معانی دیگر : گنجانه ی نان عشای ربانی، (عشای ربانی) ظرف نان، جعبه قطب نما

واژه های حرف "p" - جملات نمونه