جملات نمونه

<hr> معنی : کارخانه اره کشی، ماشین اره کشی، کارخانه چوب بری والوارسازی <hr> معانی دیگر : (کارخانه یا کارگاه) چوب بری، کارخانه اره کشی

معنی : کارخانه اره کشی، ماشین اره کشی، کارخانه چوب بری والوارسازی معانی دیگر : (کارخانه یا کارگاه) چوب بری، کارخانه اره کشی

sawmill

<hr> (انگلیس) اسم مفعول فعل: saw، اره شده، اره کرده، قسمت سوم ees

(انگلیس) اسم مفعول فعل: saw، اره شده، اره کرده، قسمت سوم ees

sawn

<hr> معنی : دارای دندانه اره مانند <hr> معانی دیگر : toothed saw : دارای دندانه اره مانند، دندانه دندانه

معنی : دارای دندانه اره مانند معانی دیگر : toothed saw : دارای دندانه اره مانند، دندانه دندانه

sawtooth

<hr> معنی : اره کش، درخت ریشه کن شده و شناور <hr> معانی دیگر : چوب بر، تخته ساز، اره کشی، درخت از ریشه کنده که روی اب شناور باشد

معنی : اره کش، درخت ریشه کن شده و شناور معانی دیگر : چوب بر، تخته ساز، اره کشی، درخت از ریشه کنده که روی اب شناور باشد

sawyer

<hr> معنی : گیاه سنگروی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سفرس، خاراشکن (تیره ی saxifragaceae از راسته ی rosales که دولپه ای هستند)، سفرس

معنی : گیاه سنگروی معانی دیگر : (گیاه شناسی) سفرس، خاراشکن (تیره ی saxifragaceae از راسته ی rosales که دولپه ای هستند)، سفرس

saxifrage

<hr> معنی : ساکسون، از نژاد انگلوساکسون <hr> معانی دیگر : ساکسون (ساکسون ها ساکن شمال آلمان امروزی بودند و در قرون پنج و شش میلادی به انگلیس هجوم بردند و در بخش هایی از آن ساکن شدند)، رجوع شود به: anglo-saxon، اهل ایالت ساکسونی (در آلمان)، هر یک از گویش های آلمانی مردم ساکسونی

معنی : ساکسون، از نژاد انگلوساکسون معانی دیگر : ساکسون (ساکسون ها ساکن شمال آلمان امروزی بودند و در قرون پنج و شش میلادی به انگلیس هجوم بردند و در بخش هایی از آن ساکن شدند)، رجوع شود به: anglo-saxon، اهل ایالت ساکسونی (در آلمان)، هر یک از گویش های آلمانی مردم ساکسونی

saxon

<hr> معنی : ساکسوفون، نوعی الت موسیقی بادی <hr> معانی دیگر : (ساز بادی) ساکسوفون

معنی : ساکسوفون، نوعی الت موسیقی بادی معانی دیگر : (ساز بادی) ساکسوفون

saxophone

<hr> معنی : نوازنده ساکسوفون <hr> معانی دیگر : نوازنده ساکسوفون

معنی : نوازنده ساکسوفون معانی دیگر : نوازنده ساکسوفون

saxophonist

<hr> معنی : اظهار، حرف، عقیده، نوبت حرف زدن، سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن <hr> معانی دیگر : اظهار کردن، (نماز و دعا و غیره) کردن، ادا کردن، رساندن، حکایت کردن، ذکر کردن، نشان دادن، فرض کردن، به عنوان مثال ذکر کردن (نشان تقریب)، از روی حدس گفتن، فرصت بیان، مهلت گفتن، مطلب، (معمولا با: the) اختیار، قدرت، (قدیمی) گفته، فتوا، حکم، صحبت کردن سخن، مثلا

معنی : اظهار، حرف، عقیده، نوبت حرف زدن، سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن معانی دیگر : اظهار کردن، (نماز و دعا و غیره) کردن، ادا کردن، رساندن، حکایت کردن، ذکر کردن، نشان دادن، فرض کردن، به عنوان مثال ذکر کردن (نشان تقریب)، از روی حدس گفتن، فرصت بیان، مهلت گفتن، مطلب، (معمولا

say a few words

say over

<hr> فرمان آغاز را دادن، دستور (شروع به کاری را) دادن

فرمان آغاز را دادن، دستور (شروع به کاری را) دادن

say the word

<hr> تسلیم شدن، لنگ انداختن

تسلیم شدن، لنگ انداختن

say uncle

<hr> معنی : ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور <hr> معانی دیگر : گفتن، ادا کردن، ذکر

معنی : ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور معانی دیگر : گفتن، ادا کردن، ذکر

saying

<hr> (ژاپنی) خداحافظ، خدا نگهدار

(ژاپنی) خداحافظ، خدا نگهدار

sayonara

<hr> سوم شخص مفرد زمان حال فعل: say

سوم شخص مفرد زمان حال فعل: say

says

<hr> مخفف: (آمریکا) اداره ی امور شرکت های کوچک

مخفف: (آمریکا) اداره ی امور شرکت های کوچک

<hr> مخفف:، میزان، مقیاس، صحنه، علم، شورای امنیت (سازمان ملل)، (شیمی) اسکاندیم، ویسکی اسکاچ، مخفف: میزان

مخفف:، میزان، مقیاس، صحنه، علم، شورای امنیت (سازمان ملل)، (شیمی) اسکاندیم، ویسکی اسکاچ، مخفف: میزان

<hr> معنی : خراش، اثر زخم، پوست زخم، دله، جرب، گری، گر، حکه، دلمه بستن زخم، پوسته پوسته شدن، خراشیدن <hr> معانی دیگر : (زخم) دله، دلمه، (به ویژه گوسفند) بیماری جلدی، بیماری پوستی، (گیاه - انواع بیماری هایی که نشان آنها سخت شدگی و برآمدگی پوست یا برگ یا میوه است) خال زدگی، قلمبه شدگی، (قدیمی - خودمانی ) آدم پست فطرت، (عامیانه) کارگری که از شرکت در اعتصاب خودداری می کند، کارگری که به جای یک کارگر اعتصابی استخدام می شود، اعتصاب شکن، (عامیانه) کارگری که عضویت در اتحادیه ی کارگری را نمی پذیرد، اعتصاب شکنی کردن

معنی : خراش، اثر زخم، پوست زخم، دله، جرب، گری، گر، حکه، دلمه بستن زخم، پوسته پوسته شدن، خراشیدن معانی دیگر : (زخم) دله، دلمه، (به ویژه گوسفند) بیماری جلدی، بیماری پوستی، (گیاه - انواع بیماری هایی که نشان آنها سخت شدگی و برآمدگی پوست یا برگ یا میوه است) خال زدگی، قلمبه شدگی، (قدیمی - خودمانی ) آدم پس

scab

<hr> معنی : حفاظ، غلاف، نیام، غلاف شمشیر، غلاف کردن <hr> معانی دیگر : (شمشیر و دشنه و غیره) نیام

معنی : حفاظ، غلاف، نیام، غلاف شمشیر، غلاف کردن معانی دیگر : (شمشیر و دشنه و غیره) نیام

scabbard

<hr> معنی : جرب دار، دله دار، گردار، دارای خالهای جرب مانند <hr> معانی دیگر : پوشیده از دله یا کبره، دله گرفته، گر، جرب زده

معنی : جرب دار، دله دار، گردار، دارای خالهای جرب مانند معانی دیگر : پوشیده از دله یا کبره، دله گرفته، گر، جرب زده

scabby

<hr> معنی : خارش، جرب، خارشک، گال، مامیثای صحرایی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) جرب، گری (که توسط sarcoptes scabiei ایجاد می شود)

معنی : خارش، جرب، خارشک، گال، مامیثای صحرایی معانی دیگر : (پزشکی) جرب، گری (که توسط sarcoptes scabiei ایجاد می شود)

scabies

<hr> معنی : زننده، هرزه، خشن، زبر، نا هموار، پوسته پوسته، دان دان <hr> معانی دیگر : سنباده مانند، سوهان مانند، کبره زده، دلمه گرفته، دله دله، دشوار، پر از مشکلات، پر از گرفتاری و ناهمواری

معنی : زننده، هرزه، خشن، زبر، نا هموار، پوسته پوسته، دان دان معانی دیگر : سنباده مانند، سوهان مانند، کبره زده، دلمه گرفته، دله دله، دشوار، پر از مشکلات، پر از گرفتاری و ناهمواری

scabrous

<hr> انواع ماهی های کوچک و خوراکی، (آمریکا- عامیانه) شمار بسیار، تعداد فراوان، خیلی، یک دنیا، یک دنیا scads of money یک عالمه پول

انواع ماهی های کوچک و خوراکی، (آمریکا- عامیانه) شمار بسیار، تعداد فراوان، خیلی، یک دنیا، یک دنیا scads of money یک عالمه پول

scad

<hr> معنی : مقدار زیاد

scads

<hr> معنی : چوب بست، دار، داربست، تخته بندی، سکوب یا چهار چوب، خاده، بدار اویختن، تخته بندی کردن، سکوبزدن <hr> معانی دیگر : (معماری) داربست، تخته بندی بیرون ساختمان (برای تمام کردن روکار)، سکوب (که روی آن محکوم را به دار می آویزند)، سکوی اعدام، (تئاترها و تعزیه های قرون وسطا) صحنه ی چوبی، (به طور کلی) سکو، تختگاه، فرازگاه

معنی : چوب بست، دار، داربست، تخته بندی، سکوب یا چهار چوب، خاده، بدار اویختن، تخته بندی کردن، سکوبزدن معانی دیگر : (معماری) داربست، تخته بندی بیرون ساختمان (برای تمام کردن روکار)، سکوب (که روی آن محکوم را به دار می آویزند)، سکوی اعدام، (تئاترها و تعزیه های قرون وسطا) صحنه ی چوبی، (به طور کلی) سکو، تخ

scaffold

<hr> معنی : چوب بست، داربست، سکوب بندی، چوب بست سازی <hr> معانی دیگر : (معماری) داربست بندی، تخته بندی، چوب بست ها، چفته بندی

معنی : چوب بست، داربست، سکوب بندی، چوب بست سازی معانی دیگر : (معماری) داربست بندی، تخته بندی، چوب بست ها، چفته بندی

scaffolding

<hr> (خودمانی) رجوع شود به: heroin

(خودمانی) رجوع شود به: heroin

scag

scalability

<hr> صعودپذیر، (کوه و غیره) قابل بالا رفتن (از آن)، بالارفتنی، پوست کندنی

صعودپذیر، (کوه و غیره) قابل بالا رفتن (از آن)، بالارفتنی، پوست کندنی

scalable

<hr> معنی : سنجشمدرج، عددی، نردبانی، قابل سنجش با ترازو <hr> معانی دیگر : (ریاضی) نردک، اسکالر، نردکی، نردی، سنجه ای، وابسته به ترازو، ترازویی، نردبانی شکل، توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو، قابل سنجس با ترازو

معنی : سنجشمدرج، عددی، نردبانی، قابل سنجش با ترازو معانی دیگر : (ریاضی) نردک، اسکالر، نردکی، نردی، سنجه ای، وابسته به ترازو، ترازویی، نردبانی شکل، توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو، قابل سنجس با ترازو

scalar

<hr> (ریاضی) ضرب عددی، ضرب اسکالر، حاصل ضرب عددوار، حاصلضرب عددی

(ریاضی) ضرب عددی، ضرب اسکالر، حاصل ضرب عددوار، حاصلضرب عددی

scalar product

scalar quantity

<hr> معنی : تاول، سوختگی، اثر اب جوش بر روی پوست، اب پز کردن، با آب گرم سوزاندن، اب جوش ریختن روی، تاول زده کردن <hr> معانی دیگر : (با آب داغ یا بخار) سوزاندن، تاول دار کردن، سوختن، (آبگونه را) داغ کردن (از جوشاندن کمتر)، تفساندن، (با آب داغ) سترون کردن، ضد عفونی کردن، (با قرار دادن در آب داغ) پر کندن (از مرغ)، پوست کندن (از میوه)، (در اثر آبگونه یا بخار داغ) سوختگی، عمل سوزاندن، رجوع شود به: skald، بااب گرم سوزاندن

معنی : تاول، سوختگی، اثر اب جوش بر روی پوست، اب پز کردن، با آب گرم سوزاندن، اب جوش ریختن روی، تاول زده کردن معانی دیگر : (با آب داغ یا بخار) سوزاندن، تاول دار کردن، سوختن، (آبگونه را) داغ کردن (از جوشاندن کمتر)، تفساندن، (با آب داغ) سترون کردن، ضد عفونی کردن، (با قرار دادن در آب داغ) پر کندن (از مرغ

scald

scalding

<hr> معنی : درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور، مقیاس، پله، فلس، گام، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن، نقشه کشیدن <hr> معانی دیگر : (نقطه هایا خط های کوتاه که چیزی را مدرج می کند مثل خط های خطکش) زینه بندی، مدرج شدگی، هر چیز مدرج (برای اندازه گیری)، سنجه، اشل، ایاره، میزان، زینه، پیمانه، (در مدل سازی و نقشه کشی و غیره) نسبت اندازه ی مدل یا نقشه به اندازه ی خود چیز، طبقه بندی، زینه بندی، دسته بندی، درجه بندی، (از نردبان یا پلکان یا کوه و غیره) بالا رفتن، صعود کردن، (هر چیز رفیع) دست یافتن، رسیدن، فایق شدن، چیره شدن، فرازیدن، درجه بندی کردن، مدرج کردن، زینه بندی کردن، تنظیم کردن، سنجیدن، (با ترازو و غیره) اندازه گرفتن، مقیاس گرفتن، اندازه داشتن، (برحسب معیار معین) افزودن (با: up) یا کاستن (با: down)، (در اصل) نردبان، پلکان، هر وسیله ی بالا رفتن، (ریاضی) نرد، پاشنه ی مقیاس، مقیاس خطی، (موسیقی) گام، توالی هفت نت موسیقی، اسکالا، (ماهی و مار و غیره) فلس، پولک، پشیزه، (فلس) پاک کردن، کندن، فلس گیری کردن، رجوع شود به: scale insect، کبره، دله، ورقه، (فلز - در اثر زنگ زدگی) پوسته پوسته شدگی، لایه لایه شدگی، شوره زدگی، (در قوری و سماور و دیگ بخار و غیره) ته نشست سخت شده، ته گرفتگی، درآوردن این ته نشست، (گیاه شناسی) پولک برگ، پولک برگه (که شکوفه را می پوشاند)، تراشیدن، (لایه لایه) بریدن، نازک کردن، با فلس یا پولک پوشاندن، (دندان پزشکی - با ابزار ویژه) جرم دندان را پاک کردن، جرم دندان، (معمولا جمع) ترازو، قپان، کرستون، باسکول، (ترازو) کفه، (با ترازو) وزن کردن یا شدن، (s بزرگ - جمع) برج میزان (رجوع شود به: libra)، درجمع ترازو

معنی : درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور، مقیاس، پله، فلس، گام، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن، نقشه کشیدن معانی دیگر : (نقطه هایا خط های 

scale

<hr> معنی : کاهش، کاهش تدریجی، به نسبت ثابت <hr> معانی دیگر : کاهش تدریجی، به نسبت ثابت

معنی : کاهش، کاهش تدریجی، به نسبت ثابت معانی دیگر : کاهش تدریجی، به نسبت ثابت

scale down

<hr> معنی : مقیاس گذاری <hr> معانی دیگر : پیمایش

معنی : مقیاس گذاری معانی دیگر : پیمایش

scale factor

<hr> افزایش، افزایش به نسبت ثابت

افزایش، افزایش به نسبت ثابت

scale up

<hr> معنی : فلس دار، مدرج، قابل درجه بندی <hr> معانی دیگر : پولک دار

معنی : فلس دار، مدرج، قابل درجه بندی معانی دیگر : پولک دار

scaled

<hr> معنی : دارای اضلاع نامساوی، وابسته بعضلات گردن، نابرابر پهلو <hr> معانی دیگر : (هندسه) مختلف الاضلاع، ناجور پهلو، (کالبدشناسی) وابسته به عضلات گردن، گرمی، گردنی، در مورد مثلک دارای اضلاع نامساوی

معنی : دارای اضلاع نامساوی، وابسته بعضلات گردن، نابرابر پهلو معانی دیگر : (هندسه) مختلف الاضلاع، ناجور پهلو، (کالبدشناسی) وابسته به عضلات گردن، گرمی، گردنی، در مورد مثلک دارای اضلاع نامساوی

scalene

<hr> (کالبدشناسی) عضله ی گردن، ماهیچه ی گرم، عضله نردبانی

(کالبدشناسی) عضله ی گردن، ماهیچه ی گرم، عضله نردبانی

scalenus

<hr> معنی : کوه نورد، بالا رونده، کسیکه مقیاس بکار میبرد، قپاندار <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) بالارونده، صاعد، فرازرو

معنی : کوه نورد، بالا رونده، کسیکه مقیاس بکار میبرد، قپاندار معانی دیگر : (شخص یا چیز) بالارونده، صاعد، فرازرو

scaler

<hr> معنی : میزان، برج میزان

معنی : میزان، برج میزان

scales

<hr> معنی : پیمایش، مقیاس گذاری <hr> معانی دیگر : مقیاس گذاری، پیمایش

معنی : پیمایش، مقیاس گذاری معانی دیگر : مقیاس گذاری، پیمایش

scaling

<hr> معنی : پیازچه، تره فرنگی، موسیر <hr> معانی دیگر : انواع گیاهان خوراکی پیاز مانند: موسیر، تره، پیازچه (و غیره)، پیازی شدن

معنی : پیازچه، تره فرنگی، موسیر معانی دیگر : انواع گیاهان خوراکی پیاز مانند: موسیر، تره، پیازچه (و غیره)، پیازی شدن

واژه های حرف "s" - جملات نمونه