<hr> معنی : طبقه کارگر، کارگر ورنجبر <hr> معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، (نادر) پست زینه، دون پایه، ذلیل، طبقه کارگر <hr> proletariat(e) گروه رنجبران، طبقه مزدور، کارگران، پست ترین، توده پست، گروه مردم

معنی : طبقه کارگر، کارگر ورنجبر معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، (نادر) پست زینه، دون پایه، ذلیل، طبقه کارگر proletariat(e) گروه رنجبران، طبقه مزدور، کارگران، پست ترین، توده پست، گروه مردم

proletariat

<hr> معنی : زیاد شدن، کثیر شدن، بسط وتوسعه یافتن <hr> معانی دیگر : (به سرعت و پی در پی) شاخ و برگ درآوردن، پربارشدن، (تقسیم سلولی) تکثیر شدن، چند شاخه شدن، تکثیر یافتن، فزونی یافتن، وستادن، هنگفتیدن

معنی : زیاد شدن، کثیر شدن، بسط وتوسعه یافتن معانی دیگر : (به سرعت و پی در پی) شاخ و برگ درآوردن، پربارشدن، (تقسیم سلولی) تکثیر شدن، چند شاخه شدن، تکثیر یافتن، فزونی یافتن، وستادن، هنگفتیدن

proliferate

proliferated

proliferating

<hr> معنی : تکثیر، ازدیاد <hr> معانی دیگر : تکثیر، ازدیاد

معنی : تکثیر، ازدیاد معانی دیگر : تکثیر، ازدیاد

proliferation

proliferative

proliferator

<hr> معنی : فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا <hr> معانی دیگر : پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار

معنی : فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا معانی دیگر : پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار

prolific

prolificacy

prolifration

<hr> معنی : طولانی، پرگو، خسته کننده، طویل، دراز، طولانی وخسته کننده، روده دراز <hr> معانی دیگر : دارای اطناب، مطول

معنی : طولانی، پرگو، خسته کننده، طویل، دراز، طولانی وخسته کننده، روده دراز معانی دیگر : دارای اطناب، مطول

prolix

<hr> معنی : اطناب، پرگویی، روده درازی، دراز نویسی <hr> معانی دیگر : دراز نویسی، اطناب، پرگویی، روده درازی

معنی : اطناب، پرگویی، روده درازی، دراز نویسی معانی دیگر : دراز نویسی، اطناب، پرگویی، روده درازی

prolixity

prolly

<hr> معنی : سراغاز، مقدمه، پیش گفتار، پیش در امد <hr> معانی دیگر : مقدمه ی شعر، مطلع، (رویداد یا عمل) آغاز، مرحله ی اولیه، سرآغاز، دیباچه، (تئاتر) توضیح اول نمایش، هنرپیشه ای که پیش گفتار نمایش را ارائه می دهد

معنی : سراغاز، مقدمه، پیش گفتار، پیش در امد معانی دیگر : مقدمه ی شعر، مطلع، (رویداد یا عمل) آغاز، مرحله ی اولیه، سرآغاز، دیباچه، (تئاتر) توضیح اول نمایش، هنرپیشه ای که پیش گفتار نمایش را ارائه می دهد

prologue

<hr> معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن <hr> معانی دیگر : (زمان یا درازا) طولانی کردن، به درازا کشاندن، لفت دادن، تمدید کردن، درازاندن، کش دادن (prolongate هم می گویند)، prolongate : طولانی کردن، طفره رفتن

معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن معانی دیگر : (زمان یا درازا) طولانی کردن، به درازا کشاندن، لفت دادن، تمدید کردن، درازاندن، کش دادن (prolongate هم می گویند)، prolongate : طولانی کردن، طفره رفتن

prolong

prolong hearing

<hr> معنی : تطویل <hr> معانی دیگر : ممتد کردن، طولانی کردن

معنی : تطویل معانی دیگر : ممتد کردن، طولانی کردن

prolongation

prolonge

<hr> معنی : مدید، مستلزم وقت زیاد

معنی : مدید، مستلزم وقت زیاد

prolonged

prolonged blast

prolonged exposure

proluvial

proluvium

<hr> (امریکا) مجلس مهمانی و رقص (به ویژه به مناسبت پایان تحصیل)، (کامپیوتر) پرام (حافظه ی برنامه پذیر خواندنی)، مخفف: سنگپوز، مجلس رقص رسمی دبیرستان یا دانشکده

(امریکا) مجلس مهمانی و رقص (به ویژه به مناسبت پایان تحصیل)، (کامپیوتر) پرام (حافظه ی برنامه پذیر خواندنی)، مخفف: سنگپوز، مجلس رقص رسمی دبیرستان یا دانشکده

prom

prom queen

promag

promastigote

promax

promegaloblast

<hr> معنی : گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج، گردش رفتن، تفرج کردن، گردش کردن <hr> معانی دیگر : پیاده روی تفریحی، خرامش، محل خرامش یا پیاده روی، خرامشگاه، رقص رسمی، خرامیدن، (به طور تفریحی یا برای خودنمایی) راه رفتن، سلانه سلانه رفتن، به رخ دیگران کشیدن، پز دادن

معنی : گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج، گردش رفتن، تفرج کردن، گردش کردن معانی دیگر : پیاده روی تفریحی، خرامش، محل خرامش یا پیاده روی، خرامشگاه، رقص رسمی، خرامیدن، (به طور تفریحی یا برای خودنمایی) راه رفتن، سلانه سلانه رفتن، به رخ دیگران کشیدن، پز دادن

promenade

promeristem

prometey

<hr> وابسته به: prometheus، پرومیتوسی، وابسته به پرومیتوس در افسانه یونان

وابسته به: prometheus، پرومیتوسی، وابسته به پرومیتوس در افسانه یونان

promethean

promethean effort

<hr> معنی : تیتان فرزند پاپتوس <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پرومیتوس (که از آسمان آتش دزدید و به بشر داد)، افسانه یونان تیتان فرزند پاپتوس

معنی : تیتان فرزند پاپتوس معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پرومیتوس (که از آسمان آتش دزدید و به بشر داد)، افسانه یونان تیتان فرزند پاپتوس

prometheus

prominant

prominenc

<hr> معنی : برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی <hr> معانی دیگر : آوازه، اهمیت، بیرون زدگی، برآمدگی، پیش آمدگی

معنی : برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی معانی دیگر : آوازه، اهمیت، بیرون زدگی، برآمدگی، پیش آمدگی

prominence

<hr> معنی : برجسته، والا <hr> معانی دیگر : بیرون زده، برآمده، پیش آمده، برقلیده، ورقلمبیده، چشمگیر، بارز، آشکار، خوشنام، نیکنام، بلند آوازه، مشهور، سرشناس

معنی : برجسته، والا معانی دیگر : بیرون زده، برآمده، پیش آمده، برقلیده، ورقلمبیده، چشمگیر، بارز، آشکار، خوشنام، نیکنام، بلند آوازه، مشهور، سرشناس

prominent

prominent figure

prominent position

prominent thinkers

<hr> برجسته وار، بطور پیش امده، بطور پیدا یا اشکار

برجسته وار، بطور پیش امده، بطور پیدا یا اشکار

prominently

promis

<hr> معنی : بی قاعدگی، بیقیدی در امور اخلاقی و جنسی <hr> معانی دیگر : بی بند و باری (به ویژه در امور جنسی)، بی عفتی، بی ناموسی

معنی : بی قاعدگی، بیقیدی در امور اخلاقی و جنسی معانی دیگر : بی بند و باری (به ویژه در امور جنسی)، بی عفتی، بی ناموسی

promiscuity

<hr> معنی : بی قاعده، بیقید در امور جنسی <hr> معانی دیگر : قاتی پاتی، درهم و برهم، درهم آمیخته، بی بند وبار (به ویژه در امور جنسی)، بی عفت، بی ناموس

معنی : بی قاعده، بیقید در امور جنسی معانی دیگر : قاتی پاتی، درهم و برهم، درهم آمیخته، بی بند وبار (به ویژه در امور جنسی)، بی عفت، بی ناموس

promiscuous

<hr> بطور درهم برهم، بطور هرجو مرج

بطور درهم برهم، بطور هرجو مرج

promiscuously

<hr> معنی : پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید، انتظار وعده دادن، پیمان بستن، قول دادن، عهد کردن، متعهد شدن <hr> معانی دیگر : تعهد، دارای آینده ی خوب، آتیه دار، امید، وعده دادن، تعهد کردن، حاکی بودن، نشانه ی چیزی بودن، خبر از چیزی دادن، (عامیانه) موکدا گفتن، اطمینان دادن، (قدیمی) قول ازدواج دادن

معنی : پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید، انتظار وعده دادن، پیمان بستن، قول دادن، عهد کردن، متعهد شدن معانی دیگر : تعهد، دارای آینده ی خوب، آتیه دار، امید، وعده دادن، تعهد کردن، حاکی بودن، نشانه ی چیزی بودن، خبر از چیزی دادن، (عامیانه) موکدا گفتن، اطمینان دادن، (قدیمی) قول ازدواج دادن

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران