<hr> معنی : سر نام <hr> معانی دیگر : تارک نام، سرینام (واژه ای که از حروف اول چند واژه ی دیگر ساخته شده باشد مثل radar که از حروف اول radio detecting and ranging گرفته شده است)، کلمه ایکه از حرف اول کلمات دیگری ترکیب شده باشد مانند radar که از کلمات ranging and detectingradio ساخته شده

معنی : سر نام معانی دیگر : تارک نام، سرینام (واژه ای که از حروف اول چند واژه ی دیگر ساخته شده باشد مثل radar که از حروف اول radio detecting and ranging گرفته شده است)، کلمه ایکه از حرف اول کلمات دیگری ترکیب شده باشد مانند radar که از کلمات ranging and detectingradio ساخته شده

acronym

<hr> معنی : ترس از بلندی <hr> معانی دیگر : ترس از جاهای بلند، فراز ترسی، بلندی هراسی، ترس از ارتفاع، طب ترس از بلندی

معنی : ترس از بلندی معانی دیگر : ترس از جاهای بلند، فراز ترسی، بلندی هراسی، ترس از ارتفاع، طب ترس از بلندی

acrophobia

<hr> معنی : نام دژ معرف اتن، دژ، قلعه <hr> معانی دیگر : (یونان قدیم) دژ، (بخش مستحکم شده ی شهر که معمولا در بلندی قرار داشت) بلندشهر، قلعه شهر، قلعه در شهرهای قدیمی یونان، نام دژ معرف اتن در یونان

معنی : نام دژ معرف اتن، دژ، قلعه معانی دیگر : (یونان قدیم) دژ، (بخش مستحکم شده ی شهر که معمولا در بلندی قرار داشت) بلندشهر، قلعه شهر، قلعه در شهرهای قدیمی یونان، نام دژ معرف اتن در یونان

acropolis

<hr> معنی : از میان، از عرض، از وسط، یکسره، ازاین طرف بان طرف، از این سو بان سو، در میان <hr> معانی دیگر : از یک سو به سوی دیگر، از یک طرف به طرف دیگر، از یک زمان به زمان دیگر، به طور ضربدر، به طور متقاطع، در آن سوی، در آن طرف، در طرف مقابل، از پهنا، عرضا، پهنا، آن طرف، آن سوی، سرتاسر

معنی : از میان، از عرض، از وسط، یکسره، ازاین طرف بان طرف، از این سو بان سو، در میان معانی دیگر : از یک سو به سوی دیگر، از یک طرف به طرف دیگر، از یک زمان به زمان دیگر، به طور ضربدر، به طور متقاطع، در آن سوی، در آن طرف، در طرف مقابل، از پهنا، عرضا، پهنا، آن طرف، آن سوی، سرتاسر

across

across-the-board

<hr> معنی : موشح، جابجاشونده، توشیحی <hr> معانی دیگر : شعری که اگر حروف اول یا وسط یا آخر هر بند آن با هم نوشته شود واژه یا عبارتی را تشکیل می دهد، شعر موشح، شعر رمزی، جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و اخر بندهای ان با هم عبارتی را برساند، نامنظم، منکسر، موشح به distich مراجعه شود

معنی : موشح، جابجاشونده، توشیحی معانی دیگر : شعری که اگر حروف اول یا وسط یا آخر هر بند آن با هم نوشته شود واژه یا عبارتی را تشکیل می دهد، شعر موشح، شعر رمزی، جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و اخر بندهای ان با هم عبارتی را برساند، نامنظم، منکسر، موشح به distich مراجعه شود

acrostic

<hr> معنی : آکریلیک <hr> معانی دیگر : وابسته به اسید اکریلیک و فرآورده های مشتق از آن، وابسته به اسیدهای اولفین، به فرمول کلی cnh2n-2o2، وابسته به صمغ اکریلیک (که در رنگ پلاستیک و الیاف به کار می رود)، وابسته به اسید اکریلیک و فرآوردههای مشتق از آن وابسته به اسیدهای اولفین

معنی : آکریلیک معانی دیگر : وابسته به اسید اکریلیک و فرآورده های مشتق از آن، وابسته به اسیدهای اولفین، به فرمول کلی cnh2n-2o2، وابسته به صمغ اکریلیک (که در رنگ پلاستیک و الیاف به کار می رود)، وابسته به اسید اکریلیک و فرآوردههای مشتق از آن وابسته به اسیدهای اولفین

acrylic

<hr> معنی : رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پردهءنمایش، امر مسلم، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن، بر انگیختن <hr> معانی دیگر : ادا، ژست، حرکت، رفتار، فریضه، (حقوق) حکم دادگاه، رای مجلس شورا، قانون، مصوبه، متن قانون، حکم، لایحه، (در تئاتر و اپرا) بخش، پرده، (در برنامه های چند نمایشی) هر یک از نمایش ها، وانمود، تظاهر، رل بازی کردن، نقش ایفا کردن، ادای کسی را در آوردن، بازی در آوردن، فیلم بازی کردن، تظاهر کردن، وانمود کردن، اقدام کردن، دست به کار شدن، کار چیزی را کردن، به مثابه چیزی بودن، جانشین یا نماینده بودن، مخفف: فعال، در خدمت، شاغل، مخفف: آزمون کالج های امریکا، پیمان، سرگذشت، پرده ءنمایش مثل پرده ء اول، vt :کنش کردن، روح د

معنی : رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پردهءنمایش، امر مسلم، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن، بر انگیختن معانی دیگر : ادا، ژست، حرکت، رفتار، فریضه، (حقوق) حکم دادگاه، رای مجلس شورا، قانون، م

<hr> معنی : خودسری کردن

act fearlessly

<hr> (حقوق) قوه ی قاهره، حوادث قهری (مثل زلزله و سیل و غیره)، حوادث طبیعی، حوادک ناگهانی و غیر قابل پیش بینی طبیعی زلزله، سیل و غیره

(حقوق) قوه ی قاهره، حوادث قهری (مثل زلزله و سیل و غیره)، حوادث طبیعی، حوادک ناگهانی و غیر قابل پیش بینی طبیعی زلزله، سیل و غیره

act of god

act of refraining

act of sparing

act of withholding

<hr> لرد اکتون (مورخ انگلیسی)

لرد اکتون (مورخ انگلیسی)

act on

<hr> (روان پزشکی) تخلیه ی هیجانی کردن، برون ریزی، کنش نمایی

(روان پزشکی) تخلیه ی هیجانی کردن، برون ریزی، کنش نمایی

act out

<hr> (عامیانه) 1- لوس شدن، شیطانی کردن 2- ملتهب و دردناک شدن، خودسری کردن

(عامیانه) 1- لوس شدن، شیطانی کردن 2- ملتهب و دردناک شدن، خودسری کردن

act up

act up to

act upon

<hr> معنی : بازیگری، کفیل، فعالیت، ایفای نمایش، کاری، جدیت، عامل، فعال، جدی، کفالت کننده، کنشی، فاعل، قابل اعمال <hr> معانی دیگر : برای اجرا روی صحنه آماده یا تعدیل شده، جانشین، متصدی موقت، قائم مقام، سرپرست

معنی : بازیگری، کفیل، فعالیت، ایفای نمایش، کاری، جدیت، عامل، فعال، جدی، کفالت کننده، کنشی، فاعل، قابل اعمال معانی دیگر : برای اجرا روی صحنه آماده یا تعدیل شده، جانشین، متصدی موقت، قائم مقام، سرپرست

acting

<hr> معنی : دارای خواص پرتوافکنی، مربوط به تاثیر شیمیایی <hr> معانی دیگر : وابسته به اکتینیسم (actinism)، پرتوی، دارای خواص نور فرابنفش، مربوط به تاثیر شیمیایی <hr> actinic(al) دارای خواصشیمیایی، مربوطبه تابش شیمیایی

معنی : دارای خواص پرتوافکنی، مربوط به تاثیر شیمیایی معانی دیگر : وابسته به اکتینیسم (actinism)، پرتوی، دارای خواص نور فرابنفش، مربوط به تاثیر شیمیایی actinic(al) دارای خواصشیمیایی، مربوطبه تابش شیمیایی

actinic

<hr> معنی : گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان <hr> معانی دیگر : (جمع) رفتار، اثر، طرز کار، عملکرد، وضع و طرز حرکت، رویدادها، حرکات و رفتار شخصیت ها، داستان، (جمع) وقایع، (حقوق) اقامه ی دعوا، دعوی، عملیات نظامی، حمله، برخورد نظامی، (خودمانی) فعالیت، هیجان

معنی : گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان معانی دیگر : (جمع) رفتار، اثر، طرز کار، عملکرد، وضع و طرز حرکت، رویدادها، حرکات و رفتار ش

action

<hr> معنی : فعل و انفعال

action and reaction

<hr> معنی : اسم مصدر <hr> معانی دیگر : اسم مصدر

معنی : اسم مصدر معانی دیگر : اسم مصدر

action noun

<hr> معنی : قابل تعقیب قانونی <hr> معانی دیگر : دعوای قابل رسیدگی، قابل اقامه ی دعوا

معنی : قابل تعقیب قانونی معانی دیگر : دعوای قابل رسیدگی، قابل اقامه ی دعوا

actionable

<hr> معنی : فعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن <hr> معانی دیگر : به کار انداختن، کنانیدن، (برای عملیات نظامی) مجهز و آماده کردن، (ماشه ی جنگ افزار) چکانیدن، (مین و نارنجک و غیره) چاشنی را کشیدن، رادیو اکتیو کردن، تخلیص کردن سنگ معدن

معنی : فعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن معانی دیگر : به کار انداختن، کنانیدن، (برای عملیات نظامی) مجهز و آماده کردن، (ماشه ی جنگ افزار) چکانیدن، (مین و نارنجک و غیره) چاشنی را کشیدن، رادیو اکتیو کردن، تخلیص کردن سنگ معدن

activate

<hr> معنی : فعال سازی، کنشوری، کنشور سازی، ایجاد فعالیت، بکار واداری، تخلیص <hr> معانی دیگر : فعال شدن

معنی : فعال سازی، کنشوری، کنشور سازی، ایجاد فعالیت، بکار واداری، تخلیص معانی دیگر : فعال شدن

activation

<hr> معنی : کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار <hr> معانی دیگر : قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع الانتقال، چابک، عملی، پابرجا، به قوت خود باقی (بودن)، در حال کار، مشغول عمل، به کار انداخته شده، (دستور زبان) معلوم (در مقابل مجهول)، عضو فعال (سازمان یا حزب و غیره)، متعدی، مولد

معنی : کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار معانی دیگر : قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع الانتقال، چابک، عملی، پابرجا، به قوت خود باقی (بودن)، در حال کار، مشغول عمل، به کار انداخته شده، (دستور 

active

<hr> معنی : فعالانه، بطور کاری <hr> معانی دیگر : فعالانه، بطورکاری

معنی : فعالانه، بطور کاری معانی دیگر : فعالانه، بطورکاری

actively

<hr> معنی : فرضیهء فلسفهء، اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید <hr> معانی دیگر : کنش گرایی، عمل گرایی، اصالت عمل، فرضیه ءفلسفه ء عملی

معنی : فرضیهء فلسفهء، اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید معانی دیگر : کنش گرایی، عمل گرایی، اصالت عمل، فرضیه ءفلسفه ء عملی

activism

<hr> معنی : طرفدار عمل <hr> معانی دیگر : طرفدار عمل

معنی : طرفدار عمل معانی دیگر : طرفدار عمل

activist

activities

<hr> معنی : کار، فعالیت، کنشوری، اکتیوایی، چابکی، زنده دلی <hr> معانی دیگر : جدیت، تکاپو، عملکرد، اقدام، نیروی فعال، مشغولیت، (شیمی) خاصیت فعل و انفعال با سایر مواد شیمیایی، کنایی

معنی : کار، فعالیت، کنشوری، اکتیوایی، چابکی، زنده دلی معانی دیگر : جدیت، تکاپو، عملکرد، اقدام، نیروی فعال، مشغولیت، (شیمی) خاصیت فعل و انفعال با سایر مواد شیمیایی، کنایی

activity

<hr> معنی : بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان <hr> معانی دیگر : مدعی

معنی : بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان معانی دیگر : مدعی

actor

<hr> معنی : بازیگرزن، هنرپیشهء زن <hr> معانی دیگر : (مونث) هنرپیشه، بازیگر، ستاره ی سینما

معنی : بازیگرزن، هنرپیشهء زن معانی دیگر : (مونث) هنرپیشه، بازیگر، ستاره ی سینما

actress

<hr> معنی : واقعی، حقیقی، فعلی <hr> معانی دیگر : موجود، کنونی

معنی : واقعی، حقیقی، فعلی معانی دیگر : موجود، کنونی

actual

<hr> معنی : امر مسلم، فعالیت، واقعیت <hr> معانی دیگر : فعلیت، بودش، (جمع) هر چیز یا موقعیت واقعی

معنی : امر مسلم، فعالیت، واقعیت معانی دیگر : فعلیت، بودش، (جمع) هر چیز یا موقعیت واقعی

actuality

<hr> معنی : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن <hr> معانی دیگر : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن

معنی : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن معانی دیگر : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن

actualization

<hr> معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد اعمال) انجام دادن، به عمل درآوردن، عمل کردن، به فعل در آوردن

معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن معانی دیگر : (در مورد اعمال) انجام دادن، به عمل درآوردن، عمل کردن، به فعل در آوردن

actualize

<hr> معنی : واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا <hr> معانی دیگر : در عمل، در واقع

معنی : واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا معانی دیگر : در عمل، در واقع

actually

<hr> معنی : اماری، احصائی <hr> معانی دیگر : احصایی، آماری، وابسته به احصاگری

معنی : اماری، احصائی معانی دیگر : احصایی، آماری، وابسته به احصاگری

actuarial

<hr> معنی : دبیر، امارگیر، مامور احصائیه <hr> معانی دیگر : (در شرکت های بیمه) احصاییه نویس، آمارگر، مامور احصاییه، منشی

معنی : دبیر، امارگیر، مامور احصائیه معانی دیگر : (در شرکت های بیمه) احصاییه نویس، آمارگر، مامور احصاییه، منشی

actuary

<hr> معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن <hr> معانی دیگر : به کار انداختن، به حرکت درآوردن، روشن کردن (موتور و غیره)، انگیختن، وادار به کاری کردن، نشان دادن

معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن معانی دیگر : به کار انداختن، به حرکت درآوردن، روشن کردن (موتور و غیره)، انگیختن، وادار به کاری کردن، نشان دادن

actuate

actuating

<hr> معنی : تحریک، بکار اندازی، بکارگماری <hr> معانی دیگر : بکار اندازی

معنی : تحریک، بکار اندازی، بکارگماری معانی دیگر : بکار اندازی

actuation

<hr> معنی : فعال کننده، بکار اندازنده <hr> معانی دیگر : محرک

معنی : فعال کننده، بکار اندازنده معانی دیگر : محرک

actuator

<hr> معنی : تیز هوشی، تیز فهمی <hr> معانی دیگر : تیزی، تیزبینی، روشن بینی

معنی : تیز هوشی، تیز فهمی معانی دیگر : تیزی، تیزبینی، روشن بینی

acuity

<hr> معنی : تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی <hr> معانی دیگر : سرعت و صحت در تصمیم گیری، ذکاوت، فکر سلیم، زیرکی، شم

معنی : تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی معانی دیگر : سرعت و صحت در تصمیم گیری، ذکاوت، فکر سلیم، زیرکی، شم

acumen

<hr> معنی : نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت <hr> معانی دیگر : سرسوزنی، نوک باریک

معنی : نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت معانی دیگر : سرسوزنی، نوک باریک

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد