<hr> معنی : طب سوزنی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن

معنی : طب سوزنی معانی دیگر : (پزشکی) طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن

acupuncture

<hr> معنی : ضربه، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید ، تیز، تند <hr> معانی دیگر : تیزهوش، دقیق، موشکاف، تیزبین، عمیق، شدید، (پزشکی) بیماری شدید ولی زودگذر (در مقابل مزمن)، وخیم، مبرم، (هندسه) حاده، سرسوزنی، سوزن مانند، (صدا) زیر، گوشخراش، نشان اکسانتگو (در فرانسه)، طب حاد، شدید مو، سلسله ء اعصاب حساس، تیز زاویه ء حاد، زاویه تند

معنی : ضربه، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید ، تیز، تند معانی دیگر : تیزهوش، دقیق، موشکاف، تیزبین، عمیق، شدید، (پزشکی) بیماری شدید ولی زودگذر (در مقابل مزمن)، وخیم، مبرم، (هندسه) حاده، سرسوزنی، سوزن مانند، (صدا) زیر، گوشخراش، نشان اکسانتگو (در فرانسه)، طب ح

acute

<hr> معنی : بشدت، بزیرکی، بحدت <hr> معانی دیگر : بزیرکی، بحدت، بشدت

معنی : بشدت، بزیرکی، بحدت معانی دیگر : بزیرکی، بحدت، بشدت

acutely

<hr> معنی : زیرکی، ذکاوت، حدت یا شدت، تیزی <hr> معانی دیگر : طب حدت یا شدت مر­

معنی : زیرکی، ذکاوت، حدت یا شدت، تیزی معانی دیگر : طب حدت یا شدت مر­

acuteness

<hr> معنی : غیر مدور، غیر قابل چرخش، ناچرخهای، مارپیچی <hr> معانی دیگر : غیر دوار، بی چرخش، نا ادواری

معنی : غیر مدور، غیر قابل چرخش، ناچرخهای، مارپیچی معانی دیگر : غیر دوار، بی چرخش، نا ادواری

acyclic

<hr> معنی : حرف اضافه لاتینی <hr> معانی دیگر : پیشوند: به سوی، به علاوه ی، نزدیک بودن به (در کلماتی که اصل آنها لاتین است قبل از c و q می شود ac-، قبل از f می شود af-، قبل از sc و sp و st می شود a-)، مخفف: (عامیانه) آگهی، مخفف: (تنیس) اولین امتیاز پس از اتمام یک دور بازی، (دارو سازی) به مقدار، تا، به منظور ساختن ...، پیشوندی است لاتین به معنی به <hr> ad _ پسوند (اسم ساز):، برخی نمرات جمع [dyad]، عنوان برخی اشعار [iliad]، پسوند (قیدساز): به سوی، در جهت [caudad]

معنی : حرف اضافه لاتینی معانی دیگر : پیشوند: به سوی، به علاوه ی، نزدیک بودن به (در کلماتی که اصل آنها لاتین است قبل از c و q می شود ac-، قبل از f می شود af-، قبل از sc و sp و st می شود a-)، مخفف: (عامیانه) آگهی، مخفف: (تنیس) اولین امتیاز پس از اتمام یک دور بازی، (دارو سازی) به مقدار، تا، به منظور سا

<hr> ویژه ی امر بخصوصی، تک موردی، سردستی، خلق الساعه، تک کاره، فاقد عمومیت، حق، متخصص، ویژه امر مخصوصی

ویژه ی امر بخصوصی، تک موردی، سردستی، خلق الساعه، تک کاره، فاقد عمومیت، حق، متخصص، ویژه امر مخصوصی

ad hoc

<hr> معنی : بی انتها، برای همیشه <hr> معانی دیگر : (لاتین) تا ابد، بی پایان، نامحدود، بی انتها، برای همیشه

معنی : بی انتها، برای همیشه معانی دیگر : (لاتین) تا ابد، بی پایان، نامحدود، بی انتها، برای همیشه

ad infinitum

<hr> معنی : بدون مقدمه صحبت کردن، بمیل خود <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بدون نوشته صحبت کردن، فی البداهه گفتن، بی مقدمه، آزادانه، کلام فی البداهه، بداهه (ad lib هم می نویسند)، بدون مقدمه صحبت کردن، بمیل خود

معنی : بدون مقدمه صحبت کردن، بمیل خود معانی دیگر : (عامیانه) بدون نوشته صحبت کردن، فی البداهه گفتن، بی مقدمه، آزادانه، کلام فی البداهه، بداهه (ad lib هم می نویسند)، بدون مقدمه صحبت کردن، بمیل خود

ad lib

<hr> (موسیقی) دلبخواه، بنا به میل نوازنده، به میل خود بنوازید، آزادانه

(موسیقی) دلبخواه، بنا به میل نوازنده، به میل خود بنوازید، آزادانه

ad libitum

<hr> به طور تهوع آور، بسیار زننده، بسیار زننده she praised her children ad nauseam آنقدر از بچههای خودش تعریف کرد که حال ما به هم خورد، طب تهوع، بدرجه ء تهوع

به طور تهوع آور، بسیار زننده، بسیار زننده she praised her children ad nauseam آنقدر از بچههای خودش تعریف کرد که حال ما به هم خورد، طب تهوع، بدرجه ء تهوع

ad nauseam

<hr> (لاتین - مالیات و عوارض و غیره) برحسب ارزش، برحسب قیمت، ازروی بها، به نسبت قیمت، از روی قیمت، به نسبت قیمت

(لاتین - مالیات و عوارض و غیره) برحسب ارزش، برحسب قیمت، ازروی بها، به نسبت قیمت، از روی قیمت، به نسبت قیمت

ad valorem

ad-lib

<hr> معنی : ضرب المثل، مثل، امثال و حکم <hr> معانی دیگر : پند و امثال، حکایت اخلاقی

معنی : ضرب المثل، مثل، امثال و حکم معانی دیگر : پند و امثال، حکایت اخلاقی

adage

<hr> معنی : اجرای اهنگ باهستگی <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، آهسته و آرام، قطعه ی موسیقی آهسته، رقص اهسته و ملایم، دربالت رقص دو نفری که زن روی پنجه ءپا میرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا میپرد

معنی : اجرای اهنگ باهستگی معانی دیگر : (موسیقی)، آهسته و آرام، قطعه ی موسیقی آهسته، رقص اهسته و ملایم، دربالت رقص دو نفری که زن روی پنجه ءپا میرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا میپرد

adagio

<hr> معنی : آدم، ادم ابولبشر <hr> معانی دیگر : (منسوب به سبک مبل سازی و معماری برادران انگلیسی آدام در قرن هیجدهم) دارای خطوط و دیواره های مستقیم و مزین به گل و بوته، آدم ابوالبشر، حضرت آدم، اسم خاص مذکر

معنی : آدم، ادم ابولبشر معانی دیگر : (منسوب به سبک مبل سازی و معماری برادران انگلیسی آدام در قرن هیجدهم) دارای خطوط و دیواره های مستقیم و مزین به گل و بوته، آدم ابوالبشر، حضرت آدم، اسم خاص مذکر

adam

<hr> معنی : سیب حضرت آدم، خرخره <hr> معانی دیگر : سیب آدم، سیب گلو، (بیشتر در مردان) جلو آمدگی حنجره در جلو گردن

معنی : سیب حضرت آدم، خرخره معانی دیگر : سیب آدم، سیب گلو، (بیشتر در مردان) جلو آمدگی حنجره در جلو گردن

adam's apple

<hr> معنی : جسم جامد و سخت، تزلزل ناپذیر، یک دنده <hr> معانی دیگر : سمج، پایدار، مقاوم، تسلیم ناپذیر، مصر، (قدیمی) ماده یا سنگ نشکن، سنگ خارا، (شعر قدیم) مستحکم، زوال ناپذیر، ناشکستنی، همیشه استوار، بسیار سخت

معنی : جسم جامد و سخت، تزلزل ناپذیر، یک دنده معانی دیگر : سمج، پایدار، مقاوم، تسلیم ناپذیر، مصر، (قدیمی) ماده یا سنگ نشکن، سنگ خارا، (شعر قدیم) مستحکم، زوال ناپذیر، ناشکستنی، همیشه استوار، بسیار سخت

adamant

<hr> معنی : سخت و درخشان، سخت، محکم <hr> معانی دیگر : نشکن، سخت و ناشکستنی، سخت و درخشان مانند الماس

معنی : سخت و درخشان، سخت، محکم معانی دیگر : نشکن، سخت و ناشکستنی، سخت و درخشان مانند الماس

adamantine

<hr> معنی : وفق دادن، جور کردن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، سازوار کردن، درست کردن، مطابقت کردن <hr> معانی دیگر : سازگار کردن یا شدن، سازش دادن، سازش یافتن، عادت دادن، (کارهای هنری) اقتباس کردن، جرح و تعدیل کردن، تنظیم کردن، تغییر دادن، مناسب کردن یا شدن، جور کردن یا شدن، موافق بودن

معنی : وفق دادن، جور کردن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، سازوار کردن، درست کردن، مطابقت کردن معانی دیگر : سازگار کردن یا شدن، سازش دادن، سازش یافتن، عادت دادن، (کارهای هنری) اقتباس کردن، جرح و تعدیل کردن، تنظیم کردن، تغییر دادن، مناسب کردن یا شدن، جور کردن یا شدن، موافق بودن

adapt

<hr> معنی : سازگاری، وفقپذیری، قابلیت توافق و سازش، سازواری <hr> معانی دیگر : وفق پذیری

معنی : سازگاری، وفقپذیری، قابلیت توافق و سازش، سازواری معانی دیگر : وفق پذیری

adaptability

<hr> معنی : مناسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفقپذیر، سازوار <hr> معانی دیگر : سازگار، انعطاف پذیر، سازش پذیر، اقتباس پذیر، انطباق پذیر، قابل تغییر

معنی : مناسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفقپذیر، سازوار معانی دیگر : سازگار، انعطاف پذیر، سازش پذیر، اقتباس پذیر، انطباق پذیر، قابل تغییر

adaptable

<hr> معنی : تطبیق، توافق، انطباق، اقتباس <hr> معانی دیگر : جرح و تعدیل، تنظیم، برداشت، (زیست شناسی و گیاه شناسی) سازش، سازش با محیط، همرنگی (با جماعت)، سازگاری، جورسازی، تطابق، سازواری، مناسب

معنی : تطبیق، توافق، انطباق، اقتباس معانی دیگر : جرح و تعدیل، تنظیم، برداشت، (زیست شناسی و گیاه شناسی) سازش، سازش با محیط، همرنگی (با جماعت)، سازگاری، جورسازی، تطابق، سازواری، مناسب

adaptation

<hr> تطبیق شده، موافق، مناسب، جرح وتعدیل شده

تطبیق شده، موافق، مناسب، جرح وتعدیل شده

adapted

<hr> معنی : آداپتور، سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده <hr> معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

معنی : آداپتور، سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

adapter

<hr> معنی : انطباقی، وفقی، قابل تطبیق، توافقی، سازوار پذیر، دارای قوهء تطابق <hr> معانی دیگر : قادر به سازگاری با محیط، تطابق پذیر، موافق، جور، سازگار، دارای قوه ی توافق

معنی : انطباقی، وفقی، قابل تطبیق، توافقی، سازوار پذیر، دارای قوهء تطابق معانی دیگر : قادر به سازگاری با محیط، تطابق پذیر، موافق، جور، سازگار، دارای قوه ی توافق

adaptive

<hr> معنی : سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده <hr> معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

معنی : سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

adaptor

<hr> معنی : ضمیمه کردن، افزودن، اضافه کردن، جمع کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باخود ترکیب کردن، جمع زدن <hr> معانی دیگر : جمع کردن یا شدن، اضافه کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، علاوه کردن یا شدن، بیشتر کردن، منظم کردن، گفتن، به گفته ی خود افزودن، (حساب) جمع کردن، مخفف: (دارو سازی) اضافه شود، بیافزایید، باخود ترکیب کردن مواد شیمیایی

معنی : ضمیمه کردن، افزودن، اضافه کردن، جمع کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باخود ترکیب کردن، جمع زدن معانی دیگر : جمع کردن یا شدن، اضافه کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، علاوه کردن یا شدن، بیشتر کردن، منظم کردن، گفتن، به گفته ی خود افزودن، (حساب) جمع کردن، مخفف: (دارو سازی) اضافه شود، بیافزایید، باخود ت

<hr> معنی : مضاف <hr> معانی دیگر : افزوده، اضافه شده

معنی : مضاف معانی دیگر : افزوده، اضافه شده

added

<hr> معنی : عدد مضاعف، عددافزوده شده <hr> معانی دیگر : (ریاضی) عدد مضاعف، افزوده

معنی : عدد مضاعف، عددافزوده شده معانی دیگر : (ریاضی) عدد مضاعف، افزوده

addend

<hr> معنی : افزایش، ضمیمه، ذیل، الحاق <hr> معانی دیگر : چیز افزوده شده، (جمع) ملحقات، مطالب اضافی آخر کتاب، پی نوشت

معنی : افزایش، ضمیمه، ذیل، الحاق معانی دیگر : چیز افزوده شده، (جمع) ملحقات، مطالب اضافی آخر کتاب، پی نوشت

addendum

<hr> معنی : افزایشگر، افعی، ماشین جمع زنی، مار جعفری <hr> معانی دیگر : افزاینده، افزون گر، ماشین حساب، (جانور شناسی)، (نوعی مار کوچک و سمی اروپایی) ادر، افعی (vipera berus)

معنی : افزایشگر، افعی، ماشین جمع زنی، مار جعفری معانی دیگر : افزاینده، افزون گر، ماشین حساب، (جانور شناسی)، (نوعی مار کوچک و سمی اروپایی) ادر، افعی (vipera berus)

adder

<hr> معنی : معتاد، اعتیاد، اعتیاد دادن، تن در دادن، خو دادن <hr> معانی دیگر : معتاد کردن، عادت دادن، خو گرفته، عادی کردن، n : خو گرفتگی

معنی : معتاد، اعتیاد، اعتیاد دادن، تن در دادن، خو دادن معانی دیگر : معتاد کردن، عادت دادن، خو گرفته، عادی کردن، n : خو گرفتگی

addict

<hr> معنی : خو گرفته، معتاد <hr> معانی دیگر : اموخته ومعتاد، تسلیم شده

معنی : خو گرفته، معتاد معانی دیگر : اموخته ومعتاد، تسلیم شده

addicted

<hr> معنی : خو گرفتگی، عادت، اعتیاد، اعتیاد دادن، میل، تمایل، خوی، طبع، فرقه <hr> معانی دیگر : میل وافر، آموختگی، عادت (قوی)، خو گیری

معنی : خو گرفتگی، عادت، اعتیاد، اعتیاد دادن، میل، تمایل، خوی، طبع، فرقه معانی دیگر : میل وافر، آموختگی، عادت (قوی)، خو گیری

addiction

<hr> معنی : معتاد کننده <hr> معانی دیگر : اعتیادآور، خو آفرین

معنی : معتاد کننده معانی دیگر : اعتیادآور، خو آفرین

addictive

<hr> ماشین حساب، ماشین افزایشگر

ماشین حساب، ماشین افزایشگر

adding machine

<hr> معنی : سرک، افزایش، ضمیمه، اضافه، جمع، لقب، متمماسم، اسم اضافی، ترکیب چند ماده با هم <hr> معانی دیگر : (حساب) جمع، اضافه شدن، افزودگی، هر چیز اضافه شده یا الحاق شده به چیز دیگر، الحاقی، اضافی، عنوانی که بعد از اسم فامیل می آید (مثلا : جناب آقای جان اسمیت .john smith, esq)

معنی : سرک، افزایش، ضمیمه، اضافه، جمع، لقب، متمماسم، اسم اضافی، ترکیب چند ماده با هم معانی دیگر : (حساب) جمع، اضافه شدن، افزودگی، هر چیز اضافه شده یا الحاق شده به چیز دیگر، الحاقی، اضافی، عنوانی که بعد از اسم فامیل می آید (مثلا : جناب آقای جان اسمیت .john smith, esq)

addition

<hr> معنی : فرعی، اضافی، افزوده <hr> معانی دیگر : اضافی، افزوده

معنی : فرعی، اضافی، افزوده معانی دیگر : اضافی، افزوده

additional

<hr> معنی : افزودنی، افزایشی، افزاینده <hr> معانی دیگر : (ماده ای که برای افزایش خواص ماده ی دیگر به مقدار کم به آن اضافه می شود) افزودنی، وابسته به افزایش، جمع پذیر، adj : افزودنی، n : ش، ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود

معنی : افزودنی، افزایشی، افزاینده معانی دیگر : (ماده ای که برای افزایش خواص ماده ی دیگر به مقدار کم به آن اضافه می شود) افزودنی، وابسته به افزایش، جمع پذیر، adj : افزودنی، n : ش، ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود

additive

<hr> معنی : ضایع، فاسد، چرکی، گندیده، ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن <hr> معانی دیگر : فاسد کردن یا شدن، سر در گم کردن یا شدن، مشوش کردن یا شدن، (تخم مرغ) فاسد، گیج (امروزه بیشتر در ترکیب به کار می رود: addlebrained)، adj : چرکی، باطلاق، کثافت، سختی، گرفتاری، ادم بی کله، vt :ضایع کردن، فاسد شدن، رسیدن، عمل امدن، خرف کردن

معنی : ضایع، فاسد، چرکی، گندیده، ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن معانی دیگر : فاسد کردن یا شدن، سر در گم کردن یا شدن، مشوش کردن یا شدن، (تخم مرغ) فاسد، گیج (امروزه بیشتر در ترکیب به کار می رود: addlebrained)، adj : چرکی، باطلاق، کثافت، سختی، گرفتاری، ادم بی کله، vt 

addle

<hr> معنی : نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرزخطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال، خطاب کردن، نشانی دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، عنوان نوشتن، سخن گفتن، متوجه کردن، مخاطب ساختن، درست کردن <hr> معانی دیگر : آدرس، آدرس نوشتن، مخاطب قرار دادن، صحبت کردن، نوشتن به، توجه کردن، مورد ملاحظه قرار دادن، سخنرانی، سخنوری، طرز گفتار، سبک سخنوری، (جمع) خواستگاری، جویایی احوال، (ورزش گلف) برای زدن توپ جبهه گرفتن، (در تیراندازی با کمان) بدن را به حال کمان گیری و هدف گیری در آوردن، (کامپیوتر) نشانی دادن، vt :درست کردن، مرتب کردن، متوجه ساختن، نظارت کردن

معنی : نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرزخطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال، خطاب کردن، نشانی دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، عنوان نوشتن، سخن گفتن، متوجه کردن، مخاطب ساختن، درست کردن معانی دیگر : آدرس، آدرس نوشتن، مخاطب قرار دادن، صحبت کردن، نوشتن به، توجه کردن، مورد ملا

address

<hr> معنی : دستور العمل

address instruction

<hr> معنی : نشانی پذیر <hr> معانی دیگر : نشانی پذیر

معنی : نشانی پذیر معانی دیگر : نشانی پذیر

addressable

<hr> معنی : مخاطب، خطابی <hr> معانی دیگر : نشانی، نشانی دادن آدرس، آدرس دادن

معنی : مخاطب، خطابی معانی دیگر : نشانی، نشانی دادن آدرس، آدرس دادن

addressed

<hr> معنی : گیرندهء نامه <hr> معانی دیگر : گیرنده ی نامه، مخاطب

معنی : گیرندهء نامه معانی دیگر : گیرنده ی نامه، مخاطب

addressee

<hr> معنی : گفتن، استشهاد کردن، احضار کردن <hr> معانی دیگر : شاهد آوردن، به عنوان دلیل ذکر کردن، برهان آوردن، برای اثبات ذکر کردن، استناد کردن، برای مثال گفتن، اقامه ی دلیل کردن، اقامهی دلیل کردن darwin adduced the fossil record as proof for his theory داروین از تاریخ فسیلها برای اثبات نظریهی خود استفاده کرد then he adduced new evidence سپس گواه جدیدی را اقامه کرد

معنی : گفتن، استشهاد کردن، احضار کردن معانی دیگر : شاهد آوردن، به عنوان دلیل ذکر کردن، برهان آوردن، برای اثبات ذکر کردن، استناد کردن، برای مثال گفتن، اقامه ی دلیل کردن، اقامهی دلیل کردن darwin adduced the fossil record as proof for his theory داروین از تاریخ فسیلها برای اثبات نظریهی خود استفاده کرد 

adduce

<hr> معنی : مقرب، نزدیک کننده، بداخل کشنده <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) نزدیک کننده، کشنده به سوی محور، محورکش، ورین برنده

معنی : مقرب، نزدیک کننده، بداخل کشنده معانی دیگر : (زیست شناسی) نزدیک کننده، کشنده به سوی محور، محورکش، ورین برنده

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد