<hr> معنی : قیاس، توافق، شباهت، مقایسه، همانندی، تناسب، قرینه، تساوی <hr> معانی دیگر : (بین دو چیز که فقط از برخی جنبه ها شبیه یا قابل قیاس اند) شباهت نسبی، فراسنجی، همسانی، تشبیه، همسنجی، قیاس تشبیهی، (زیست شناسی) شباهت دو عضو از نظر عملکرد (در حالی که از نظر ساختمان و اصل متفاوت اند)، هم ارزی، (زبان شناسی) قرینه سازی، سامانگرایی، تمثیل

معنی : قیاس، توافق، شباهت، مقایسه، همانندی، تناسب، قرینه، تساوی معانی دیگر : (بین دو چیز که فقط از برخی جنبه ها شبیه یا قابل قیاس اند) شباهت نسبی، فراسنجی، همسانی، تشبیه، همسنجی، قیاس تشبیهی، (زیست شناسی) شباهت دو عضو از نظر عملکرد (در حالی که از نظر ساختمان و اصل متفاوت اند)، هم ارزی، (زبان شناسی) 

analogy

<hr> معنی : بیسوادی <hr> معانی دیگر : بیسواد، حاکی از بیسوادی

معنی : بیسوادی معانی دیگر : بیسواد، حاکی از بیسوادی

analphabet

<hr> معنی : بی سواد <hr> معانی دیگر : وابسته به بیسوادی

معنی : بی سواد معانی دیگر : وابسته به بیسوادی

analphabetic

<hr> معنی : تحلیل کردن، کاویدن، جزئیات را مطالعه کردن، تشریح کردن، با تجزیه ازمایش کردن، فرگشایی کرد ن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: analyze، تجزیه کردن، موشکافی کردن، جداکردن، پاره پاره کردن

معنی : تحلیل کردن، کاویدن، جزئیات را مطالعه کردن، تشریح کردن، با تجزیه ازمایش کردن، فرگشایی کرد ن معانی دیگر : رجوع شود به: analyze، تجزیه کردن، موشکافی کردن، جداکردن، پاره پاره کردن

analyse

<hr> معنی : تحلیل، تجزیه، آزمایش، انالیز، کاوش، جداگری، فرگشایی، استقراء، شی تجزیه شده، مشتق و تابع اولیه <hr> معانی دیگر : تجزیه و تحلیل، فراکافت، فروگشایی، واکافت، گزارش نتایج تجزیه و تحلیل، (روان شناسی) روانکاوی، (ریاضی) آنالیز، (زبان شناسی) کاربرد لغت های تصریف ناپذیر (به جای واژه های تصریف پذیر به منظور نشان دادن روابط نحوی)، pl جداگری، کتاب یا موضوع تجزیه و تحلیل شده

معنی : تحلیل، تجزیه، آزمایش، انالیز، کاوش، جداگری، فرگشایی، استقراء، شی تجزیه شده، مشتق و تابع اولیه معانی دیگر : تجزیه و تحلیل، فراکافت، فروگشایی، واکافت، گزارش نتایج تجزیه و تحلیل، (روان شناسی) روانکاوی، (ریاضی) آنالیز، (زبان شناسی) کاربرد لغت های تصریف ناپذیر (به جای واژه های تصریف پذیر به منظور 

analysis

<hr> معنی : روانکاو، استاد تجزیه، تخلیل گر، فرگشا <hr> معانی دیگر : تجزیه و تحلیل کننده، فراکافتگر، فروگشا، تحلیل گر، مفسر، (روان شناسی) روانکاو

معنی : روانکاو، استاد تجزیه، تخلیل گر، فرگشا معانی دیگر : تجزیه و تحلیل کننده، فراکافتگر، فروگشا، تحلیل گر، مفسر، (روان شناسی) روانکاو

analyst

<hr> معنی : تحلیلی، روانکاوی، تجزیهای، مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی، قابل حل به طریق جبری <hr> معانی دیگر : ماهر در به کار بردن تجزیه و تحلیل، تحلیل گر، وابسته به تجزیه و تحلیل یا قیاس و تحلیل، فراکافتی، واکافتی، (زبان شناسی) کاربرد واژه های غیرقابل تصریف (به جای واژه های تصریف پذیر) برای نشان دادن روابط نحوی، قابل حل بطریق جبری <hr> analytic (al) تجزیه ای

معنی : تحلیلی، روانکاوی، تجزیهای، مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی، قابل حل به طریق جبری معانی دیگر : ماهر در به کار بردن تجزیه و تحلیل، تحلیل گر، وابسته به تجزیه و تحلیل یا قیاس و تحلیل، فراکافتی، واکافتی، (زبان شناسی) کاربرد واژه های غیرقابل تصریف (به جای واژه های تصریف پذیر) برای نشان دادن روابط نح

analytic

<hr> معنی : تحلیلی، روانکاوی، تجزیهای، مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی، قابل حل به طریق جبری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: analytic، قابل حل بطریق جبری

معنی : تحلیلی، روانکاوی، تجزیهای، مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی، قابل حل به طریق جبری معانی دیگر : رجوع شود به: analytic، قابل حل بطریق جبری

analytical

<hr> معنی : قابل تجزیه و تحلیل، فرگشاپذیر <hr> معانی دیگر : قابل تجزیه و تحلیل، فرگشاپذیر

معنی : قابل تجزیه و تحلیل، فرگشاپذیر معانی دیگر : قابل تجزیه و تحلیل، فرگشاپذیر

analyzable

<hr> معنی : تحلیل کردن، جدا کردن، تجزیه کردن، کاویدن، جزئیات را مطالعه کردن، تشریح کردن، با تجزیه ازمایش کردن، فرگشایی کرد ن <hr> معانی دیگر : تجزیه و تحلیل کردن، فراکافت کردن، فروگشودن، واکافت کردن، (دستور زبان) جمله را به اجزای خود تقسیم کردن، به دقت آزمودن، (روان شناسی) روانکاوی کردن، (شیمی) محلول یا ترکیبی را فراکافت (تجزیه و تحلیل) کردن، از طریق شیمی فراکافتی شناسایی کردن، موشکافی کردن، پاره پاره کردن

معنی : تحلیل کردن، جدا کردن، تجزیه کردن، کاویدن، جزئیات را مطالعه کردن، تشریح کردن، با تجزیه ازمایش کردن، فرگشایی کرد ن معانی دیگر : تجزیه و تحلیل کردن، فراکافت کردن، فروگشودن، واکافت کردن، (دستور زبان) جمله را به اجزای خود تقسیم کردن، به دقت آزمودن، (روان شناسی) روانکاوی کردن، (شیمی) محلول یا ترکیب

analyze

<hr> معنی : موشکافی کردن

analyze carefully

<hr> معنی : تحلیل کننده <hr> معانی دیگر : تحلیل کننده

معنی : تحلیل کننده معانی دیگر : تحلیل کننده

analyzer

<hr> معنی : یاداوری <hr> معانی دیگر : به یاد آوردن رویدادهای گذشته، خاطره

معنی : یاداوری معانی دیگر : به یاد آوردن رویدادهای گذشته، خاطره

anamnesis

<hr> معنی : تکرار یک یا چند عبارت متوالی <hr> معانی دیگر : (بدیع) تکرار واژه یا عبارت در آغاز جمله یا سطرهای پی در پی، بدیع تکرار یک یا چند عبارت متوالی

معنی : تکرار یک یا چند عبارت متوالی معانی دیگر : (بدیع) تکرار واژه یا عبارت در آغاز جمله یا سطرهای پی در پی، بدیع تکرار یک یا چند عبارت متوالی

anaphora

<hr> معنی : کاهش شهوت، نقصان قوهء باء، عنن <hr> معانی دیگر : داروهای فلجکننده ء اعضاء تناسلی

معنی : کاهش شهوت، نقصان قوهء باء، عنن معانی دیگر : داروهای فلجکننده ء اعضاء تناسلی

anaphrodisia

<hr> معنی : کاهنده شهوت <hr> معانی دیگر : (داروسازی) دارویی که میل جنسی را کم می کند، شهوت کش، وابسته به شهوت کشی

معنی : کاهنده شهوت معانی دیگر : (داروسازی) دارویی که میل جنسی را کم می کند، شهوت کش، وابسته به شهوت کشی

anaphrodisiac

<hr> معنی : هرج و مرج، مربوط به اشفتگی اوضاع، پرهرج ومرج <hr> معانی دیگر : وابسته به هرج و مرج، ناسالارگرایانه، طرفدار هرج و مرج، دولت ستیز(انه)، مربوط به اشفتگی اوضاع <hr> anarchic(al) هرجومرج، بی قانون

معنی : هرج و مرج، مربوط به اشفتگی اوضاع، پرهرج ومرج معانی دیگر : وابسته به هرج و مرج، ناسالارگرایانه، طرفدار هرج و مرج، دولت ستیز(انه)، مربوط به اشفتگی اوضاع anarchic(al) هرجومرج، بی قانون

anarchic

<hr> معنی : هرج و مرج، مربوط به اشفتگی اوضاع، پرهرج ومرج <hr> معانی دیگر : هرج و مرج، مربوط به اشفتگی اوضاع

معنی : هرج و مرج، مربوط به اشفتگی اوضاع، پرهرج ومرج معانی دیگر : هرج و مرج، مربوط به اشفتگی اوضاع

anarchical

<hr> معنی : هرج و مرج طلب، اشوب طلب <hr> معانی دیگر : ناسالارگرای، آشوب طلب، مخالف وجود هر نوع دولت و نظام حاکم، ناسامان گرای، دولت ستیز

معنی : هرج و مرج طلب، اشوب طلب معانی دیگر : ناسالارگرای، آشوب طلب، مخالف وجود هر نوع دولت و نظام حاکم، ناسامان گرای، دولت ستیز

anarchist

<hr> معنی : وابسته به هرج و مرج طلبی <hr> معانی دیگر : وابسته به هرج و مرج طلبی

معنی : وابسته به هرج و مرج طلبی معانی دیگر : وابسته به هرج و مرج طلبی

anarchistic

<hr> معنی : هرج و مرج، اغتشاش، بی نظمی، بی قانونی، بی ترتیبی سیاسی، خودسری مردم <hr> معانی دیگر : فقدان دولت و نظام حاکم، آشوب، ناسالاری، ناسالارگرایی، نابسامانی، ناسامانی

معنی : هرج و مرج، اغتشاش، بی نظمی، بی قانونی، بی ترتیبی سیاسی، خودسری مردم معانی دیگر : فقدان دولت و نظام حاکم، آشوب، ناسالاری، ناسالارگرایی، نابسامانی، ناسامانی

anarchy

<hr> معنی : بهم پیوستن، هم دهانی، همدهانگری، تلاقی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) آناستاموز، هم دهانگی، pl هم دهانی، تلاقی رگها و اعصاب

معنی : بهم پیوستن، هم دهانی، همدهانگری، تلاقی معانی دیگر : (زیست شناسی) آناستاموز، هم دهانگی، pl هم دهانی، تلاقی رگها و اعصاب

anastomosis

<hr> معنی : لعنت و تکفیر، هر چیزی که مورد لعن واقع شود <hr> معانی دیگر : منفور، مورد طعن و لعن، لعنت شده، ملعون، دوزخی، مرتدشناخته شده از طرف روحانیون

معنی : لعنت و تکفیر، هر چیزی که مورد لعن واقع شود معانی دیگر : منفور، مورد طعن و لعن، لعنت شده، ملعون، دوزخی، مرتدشناخته شده از طرف روحانیون

anathema

<hr> معنی : نفرین کردن، لعنت کردن، عاق کردن، مردود ساختن <hr> معانی دیگر : تکفیر کردن، (کلیسا) رسما محکوم و منفور اعلام کردن، ملعون شناختن، نفرین شدن

معنی : نفرین کردن، لعنت کردن، عاق کردن، مردود ساختن معانی دیگر : تکفیر کردن، (کلیسا) رسما محکوم و منفور اعلام کردن، ملعون شناختن، نفرین شدن

anathematize

<hr> معنی : ملعون، مردود

anathematized

<hr> معنی : تشریحی، وابسته به کالبدشناسی <hr> معانی دیگر : تشریحی، وابسته به کالبد شناسی

معنی : تشریحی، وابسته به کالبدشناسی معانی دیگر : تشریحی، وابسته به کالبد شناسی

anatomic

<hr> معنی : تشریحی، وابسته به کالبدشناسی <hr> معانی دیگر : تشریحی (anatomic هم می گویند)، کالبد شناختی

معنی : تشریحی، وابسته به کالبدشناسی معانی دیگر : تشریحی (anatomic هم می گویند)، کالبد شناختی

anatomical

<hr> معنی : کالبد شناس، متخصص علم تشریح، تشریح کننده <hr> معانی دیگر : متخصص تشریح

معنی : کالبد شناس، متخصص علم تشریح، تشریح کننده معانی دیگر : متخصص تشریح

anatomist

<hr> معنی : تجزیه کردن، تشریح کردن، کالبد شناسی کردن، قطعه قطعه کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کالبد شکافی کردن

معنی : تجزیه کردن، تشریح کردن، کالبد شناسی کردن، قطعه قطعه کردن معانی دیگر : (پزشکی) کالبد شکافی کردن

anatomize

<hr> معنی : تجزیه، تشریح، ساختمان، ساختمان بدن، کالبد شناسی، استخوان بندی، مبحی تشریح <hr> معانی دیگر : شناخت ساختمان گیاهان و جانداران، کالبد شکافی، تشریح (بدن جاندار یا گیاه)، ساختمان بدن جاندار یا گیاه، ساختار، تجزیه و تحلیل دقیق، فروکافت، مبحک تشریح

معنی : تجزیه، تشریح، ساختمان، ساختمان بدن، کالبد شناسی، استخوان بندی، مبحی تشریح معانی دیگر : شناخت ساختمان گیاهان و جانداران، کالبد شکافی، تشریح (بدن جاندار یا گیاه)، ساختمان بدن جاندار یا گیاه، ساختار، تجزیه و تحلیل دقیق، فروکافت، مبحک تشریح

anatomy

<hr> معنی : جد، نیا <hr> معانی دیگر : نیا (جمع: نیاکان)، جد (جمع: اجداد)، تبار، (جانورشناسی - گیاه شناسی) پیشگونه، پیش کسوت، پیشگام، (جمع) پیشینیان، اجداد

معنی : جد، نیا معانی دیگر : نیا (جمع: نیاکان)، جد (جمع: اجداد)، تبار، (جانورشناسی - گیاه شناسی) پیشگونه، پیش کسوت، پیشگام، (جمع) پیشینیان، اجداد

ancestor

ancestors

<hr> معنی : اجدادی، نیایی <hr> معانی دیگر : نیاکانی، آبا و اجدادی، وابسته به پیشینیان، موروثی، تباری

معنی : اجدادی، نیایی معانی دیگر : نیاکانی، آبا و اجدادی، وابسته به پیشینیان، موروثی، تباری

ancestral

<hr> معنی : تبار، دودمان <hr> معانی دیگر : نیاکان، اجداد، پیشینیان، اصل و نسب، شجره النسب، پدر ومادر دار، از دودمان اشرافی، والا تبار

معنی : تبار، دودمان معانی دیگر : نیاکان، اجداد، پیشینیان، اصل و نسب، شجره النسب، پدر ومادر دار، از دودمان اشرافی، والا تبار

ancestry

<hr> معنی : لنگر، لنگر کشتی، لنگر انداختن، محکم شدن، با لنگر بستن یا نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : با لنگر ثابت نگاهداشتن، لنگر کردن، وسیله ی ثبات، درجا نگهدار، مهارکردن، قلاب کردن، برجا داشتن، ثابت شدن، سر خبرگزاری کردن، (دوی امدادی و طناب کشی و غیره) آخرین نفر تیم، عقب دار، (کشتی) لنگر، مهاری، (در تیم های ورزشی و گروه های خبری و غیره) سر دسته، لنگرچی، وابسته به عقب داری، عقب داری کردن، بالنگر بستن یانگاه داشتن <hr> anchor(man) ورزش : نفر اخر تیم امدادى

معنی : لنگر، لنگر کشتی، لنگر انداختن، محکم شدن، با لنگر بستن یا نگاه داشتن معانی دیگر : با لنگر ثابت نگاهداشتن، لنگر کردن، وسیله ی ثبات، درجا نگهدار، مهارکردن، قلاب کردن، برجا داشتن، ثابت شدن، سر خبرگزاری کردن، (دوی امدادی و طناب کشی و غیره) آخرین نفر تیم، عقب دار، (کشتی) لنگر، مهاری، (در تیم های ور

anchor

<hr> معنی : لنگر گاه، لنگراندازی، باج لنگرگاه <hr> معانی دیگر : کرایه ی لنگرگاه، عوارض بندر، لنگرگیری، شهر آنکورج (در جنوب ایالت آلاسکا - امریکا)

معنی : لنگر گاه، لنگراندازی، باج لنگرگاه معانی دیگر : کرایه ی لنگرگاه، عوارض بندر، لنگرگیری، شهر آنکورج (در جنوب ایالت آلاسکا - امریکا)

anchorage

<hr> معنی : زن گوشهنشین، زن عزلت گزین، راهبه <hr> معانی دیگر : زن گوشه نشین، زن عزلت گزین، راهبه

معنی : زن گوشهنشین، زن عزلت گزین، راهبه معانی دیگر : زن گوشه نشین، زن عزلت گزین، راهبه

anchoress

<hr> معنی : گوشه نشین، زاهد، راهب، عابد <hr> معانی دیگر : زاهدگوشه نشین

معنی : گوشه نشین، زاهد، راهب، عابد معانی دیگر : زاهدگوشه نشین

anchoret

<hr> معنی : گوشه نشین، زاهد، راهب، خلوت نشین <hr> معانی دیگر : معتکف، خلوت گرای، تنگبار (anchoret هم می گویند)

معنی : گوشه نشین، زاهد، راهب، خلوت نشین معانی دیگر : معتکف، خلوت گرای، تنگبار (anchoret هم می گویند)

anchorite

<hr> معنی : ماهی کولی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ماهی آنچووی (تیره ی: engraulidae و راسته ی clupeiformes به ویژه ماهی های کوچک و دهان گشاد آب های گرمسیر و انواع آنها به ویژه آنچووی اروپایی یا ماهی کولی گونه ی engraulis encrasicholus)

معنی : ماهی کولی معانی دیگر : (جانورشناسی) ماهی آنچووی (تیره ی: engraulidae و راسته ی clupeiformes به ویژه ماهی های کوچک و دهان گشاد آب های گرمسیر و انواع آنها به ویژه آنچووی اروپایی یا ماهی کولی گونه ی engraulis encrasicholus)

anchovy

<hr> معنی : دیر، پیر، قدیمی، کهنه، باستانی، کهن، پارینه، دیرینه، عتیق، اباء واجدادی <hr> معانی دیگر : پرچم، بیرق، تاریخ باستان (از آغاز تا انقراض امپراطوری روم غربی در 476 میلادی)، آدم پیر، سالخورده، سالمند، کهنسال، کلانسال، از مد افتاده، به سبک کهن، وابسته به پیش از انقراض امپراطوری روم غربی در 476 میلادی، (قدیمی) پیر و موقر، عاقل و پیر، دنیا دیده، ریش سفید، کسی که در زمان های کهن می زیسته

معنی : دیر، پیر، قدیمی، کهنه، باستانی، کهن، پارینه، دیرینه، عتیق، اباء واجدادی معانی دیگر : پرچم، بیرق، تاریخ باستان (از آغاز تا انقراض امپراطوری روم غربی در 476 میلادی)، آدم پیر، سالخورده، سالمند، کهنسال، کلانسال، از مد افتاده، به سبک کهن، وابسته به پیش از انقراض امپراطوری روم غربی در 476 میلادی، (

ancient

<hr> (انجیل) خداوند، داور آسمانی، تاریخ باستان (از آغاز تا انقراض امپراطوری روم غربی در 476 میلادی)، موضوع آشنا و پیش پا افتاده

(انجیل) خداوند، داور آسمانی، تاریخ باستان (از آغاز تا انقراض امپراطوری روم غربی در 476 میلادی)، موضوع آشنا و پیش پا افتاده

ancient history

<hr> کهنسالی، قدمت، کهن بودن، در زمان های کهن، در عهد باستان، درقدیم

کهنسالی، قدمت، کهن بودن، در زمان های کهن، در عهد باستان، درقدیم

anciently

<hr> معنی : فرعی، تابع، کمک، کمکی، مربوط به کلفت <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دولبه (مانند ساقه ی مسطح برخی علف ها) (ancipitous هم می گویند)، دستیار، معین، (اغلب با to) تابع، وابسته، مستخدم بومی

معنی : فرعی، تابع، کمک، کمکی، مربوط به کلفت معانی دیگر : (گیاه شناسی) دولبه (مانند ساقه ی مسطح برخی علف ها) (ancipitous هم می گویند)، دستیار، معین، (اغلب با to) تابع، وابسته، مستخدم بومی

ancillary

<hr> معنی : و <hr> معانی دیگر : با، به علاوه ی، (برای نشان دادن نتیجه یا مقایسه)، (عامیانه) که، تا، (قدیمی) سپس (در اول جمله)، و حرف ربط

معنی : و معانی دیگر : با، به علاوه ی، (برای نشان دادن نتیجه یا مقایسه)، (عامیانه) که، تا، (قدیمی) سپس (در اول جمله)، و حرف ربط

<hr> معنی : نسبتا ملایم، نسبتا اهسته، بارامی، بملایمت <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) با آهنگ ملایم بنوازید، آندانت، موسیقی آندانت، نسبتا ملایم نواخته شود

معنی : نسبتا ملایم، نسبتا اهسته، بارامی، بملایمت معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) با آهنگ ملایم بنوازید، آندانت، موسیقی آندانت، نسبتا ملایم نواخته شود

andante

<hr> معنی : سه پایه، پیش بخاری <hr> معانی دیگر : (هر یک از دو سه پایه ی آهنی که در داخل شومینه قرار می گیرد و هیزم را روی آن قرار می دهند) آهن اجاق، سه پایه ای که کنار بخاری می گذاشتند

معنی : سه پایه، پیش بخاری معانی دیگر : (هر یک از دو سه پایه ی آهنی که در داخل شومینه قرار می گیرد و هیزم را روی آن قرار می دهند) آهن اجاق، سه پایه ای که کنار بخاری می گذاشتند

andiron

<hr> معنی : خنثی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نرزا، دارای گل آذین نر و ماده

معنی : خنثی معانی دیگر : (گیاه شناسی) نرزا، دارای گل آذین نر و ماده

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد