مترادف و متضاد

<hr> معنی : فریفتن، اسیر کردن <hr> معانی دیگر : شیفتن، دل فریفتن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مفتون کردن، اسیر عشق کردن، افسون کردن، (در اصل) اسیر کردن، دستگیر کردن

معنی : فریفتن، اسیر کردن معانی دیگر : شیفتن، دل فریفتن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مفتون کردن، اسیر عشق کردن، افسون کردن، (در اصل) اسیر کردن، دستگیر کردن

captivate

<hr> معنی : شیفتگی، اسارت <hr> معانی دیگر : شیفتگی، اسارت

معنی : شیفتگی، اسارت معانی دیگر : شیفتگی، اسارت

captivation

<hr> معنی : اسیر، دربند، گرفتار، شیفته، ترسو، دستگیر <hr> معانی دیگر : اسیر (به ویژه اسیر جنگ)، زندانی، محبوس، در قفس، دلداده، شیدا، دلباخته، مفتون، اسیر عشق

معنی : اسیر، دربند، گرفتار، شیفته، ترسو، دستگیر معانی دیگر : اسیر (به ویژه اسیر جنگ)، زندانی، محبوس، در قفس، دلداده، شیدا، دلباخته، مفتون، اسیر عشق

captive

<hr> معنی : گرفتاری، اسارت، گفتاری فکری <hr> معانی دیگر : در بند بودن، بردگی

معنی : گرفتاری، اسارت، گفتاری فکری معانی دیگر : در بند بودن، بردگی

captivity

<hr> معنی : اسیر کننده <hr> معانی دیگر : گرفتار ساز، اسیردار، به دست آوردنده

معنی : اسیر کننده معانی دیگر : گرفتار ساز، اسیردار، به دست آوردنده

captor

<hr> معنی : دستگیری، تسخیر، گرفتن، اسیر کردن، مبتلا کردن <hr> معانی دیگر : (با زور یا مهارت یا غافلگیری) گرفتن، ستاندن، استاندن، دستگیر کردن، اسارت، تسخیر کردن، به دست آوردن، (از راه نقاشی یا نگارش یا عکس و غیره) ضبط کردن، مجسم کردن، غنیمت، یغما

معنی : دستگیری، تسخیر، گرفتن، اسیر کردن، مبتلا کردن معانی دیگر : (با زور یا مهارت یا غافلگیری) گرفتن، ستاندن، استاندن، دستگیر کردن، اسارت، تسخیر کردن، به دست آوردن، (از راه نقاشی یا نگارش یا عکس و غیره) ضبط کردن، مجسم کردن، غنیمت، یغما

capture

<hr> معنی : باشلق یا کلاه شنل، باشلق <hr> معانی دیگر : کاپوچ (کلاه نوک تیزی که راهبان کاپوچین بر سرمی گذارند)

معنی : باشلق یا کلاه شنل، باشلق معانی دیگر : کاپوچ (کلاه نوک تیزی که راهبان کاپوچین بر سرمی گذارند)

capuche

<hr> معنی : جامه باشلق دار زنانه <hr> معانی دیگر : عضو دسته ی راهبان کاپوچین (friars minor capuchin) که بخشی از گروه بزرگتر راهبان فرانسیسکان است، (c کوچک) ردای کلاه سرخود (زنانه)، با شلق، مانتو کلاهدار، راهب باشلق پوش، راهب کبوشی

معنی : جامه باشلق دار زنانه معانی دیگر : عضو دسته ی راهبان کاپوچین (friars minor capuchin) که بخشی از گروه بزرگتر راهبان فرانسیسکان است، (c کوچک) ردای کلاه سرخود (زنانه)، با شلق، مانتو کلاهدار، راهب باشلق پوش، راهب کبوشی

capuchin

<hr> معنی : اتومبیل، واگن، اطاق راه اهن، هفت ستاره دب اکبر، اطاق اسانسور <hr> معانی دیگر : ماشین سواری، خودرو (سواری)، واگن راه آهن یا تراموا، هر وسیله ی حمل و نقل چهار چرخه، (شعر قدیم) ارابه ی اسبی، اتاقک آسانسور، (در بالون و ناو هوایی) اتاق یا محفظه ی مخصوص حمل مسافر و بار، مخفف: قیراط

معنی : اتومبیل، واگن، اطاق راه اهن، هفت ستاره دب اکبر، اطاق اسانسور معانی دیگر : ماشین سواری، خودرو (سواری)، واگن راه آهن یا تراموا، هر وسیله ی حمل و نقل چهار چرخه، (شعر قدیم) ارابه ی اسبی، اتاقک آسانسور، (در بالون و ناو هوایی) اتاق یا محفظه ی مخصوص حمل مسافر و بار، مخفف: قیراط

<hr> معنی : ارابه ران <hr> معانی دیگر : ارابه ران، راننده ی تراموا و اتوبوس شهری، عرابه ران

معنی : ارابه ران معانی دیگر : ارابه ران، راننده ی تراموا و اتوبوس شهری، عرابه ران

car man

<hr> معنی : کرایه ماشین

car rental

<hr> چند سرنشینی (در یک اتومبیل برای سبک کردن بار ترافیک در بزرگراه ها)، صندلی اتومبیل، صندلی کودک (که با تسمه یا قلاب روی صندلی اتومبیل سوار می کنند)

چند سرنشینی (در یک اتومبیل برای سبک کردن بار ترافیک در بزرگراه ها)، صندلی اتومبیل، صندلی کودک (که با تسمه یا قلاب روی صندلی اتومبیل سوار می کنند)

car seat

<hr> معنی : سرباز حامل تفنگ کارابین کوتاه <hr> معانی دیگر : carabiner : سرباز حامل تفنگ کارابین کوتاه

معنی : سرباز حامل تفنگ کارابین کوتاه معانی دیگر : carabiner : سرباز حامل تفنگ کارابین کوتاه

carabineer

<hr> معنی : سیاهگوش <hr> معانی دیگر : (کوهنوردی) حلقه ی بیضی شکلی که برای وصل کردن طناب به میخ به کار می رود، (از ریشه ی ترکی - جانور شناسی) سیاه گوش (caracal caracal)، یکجورسیاه گوش، گربه صحرایی، پروانک

معنی : سیاهگوش معانی دیگر : (کوهنوردی) حلقه ی بیضی شکلی که برای وصل کردن طناب به میخ به کار می رود، (از ریشه ی ترکی - جانور شناسی) سیاه گوش (caracal caracal)، یکجورسیاه گوش، گربه صحرایی، پروانک

caracal

<hr> معنی : پلکان مارپیچ، نرده پلکان مارپیچی <hr> معانی دیگر : شهر کاراکاس (پایتخت کشور ونزوئلا در امریکای جنوبی)، (در نمایش اسب سواری) نیم چرخش به راست یا چپ، (به سمت راست یا چپ) نیم چرخ زدن، نیم دوره براست یاچپ

معنی : پلکان مارپیچ، نرده پلکان مارپیچی معانی دیگر : شهر کاراکاس (پایتخت کشور ونزوئلا در امریکای جنوبی)، (در نمایش اسب سواری) نیم چرخش به راست یا چپ، (به سمت راست یا چپ) نیم چرخ زدن، نیم دوره براست یاچپ

caracole

<hr> معنی : پارچ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: karakul، (از ریشه ی فارسی کراوه که معرب آن ((غرابه)) است) تنگ، لیوان بلند و سرباریک، کپ، تنگ

معنی : پارچ معانی دیگر : رجوع شود به: karakul، (از ریشه ی فارسی کراوه که معرب آن ((غرابه)) است) تنگ، لیوان بلند و سرباریک، کپ، تنگ

carafe

<hr> معنی : تافی، رنگ زرد، قند سوخته <hr> معانی دیگر : (اسپانیایی - جنوب غربی ایالات متحده - حرف ندا به نشان تعجب یا افسوس) هیهات !، افسوس !، وای !، آب نبات کارامل (از شکر و شیر و غیره)، یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه، مایل به قرمز

معنی : تافی، رنگ زرد، قند سوخته معانی دیگر : (اسپانیایی - جنوب غربی ایالات متحده - حرف ندا به نشان تعجب یا افسوس) هیهات !، افسوس !، وای !، آب نبات کارامل (از شکر و شیر و غیره)، یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه، مایل به قرمز

caramel

<hr> معنی : عیار، قیراط، واحد وزن جواهرات <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سخت پوست (لایه ی سختی که همه یا بخشی از پشت برخی جانوران را می پوشاند مانند لاک زبرین سنگ پشت)، پشتلاک، لاک، قیراط (برابر با 200 میلی گرم - واحد وزن سنگ های بهادار و مروارید)، رجوع شود به: karat

معنی : عیار، قیراط، واحد وزن جواهرات معانی دیگر : (جانور شناسی) سخت پوست (لایه ی سختی که همه یا بخشی از پشت برخی جانوران را می پوشاند مانند لاک زبرین سنگ پشت)، پشتلاک، لاک، قیراط (برابر با 200 میلی گرم - واحد وزن سنگ های بهادار و مروارید)، رجوع شود به: karat

carat

<hr> معنی : کاروان <hr> معانی دیگر : قیراط (برابر با 200 میلی گرم - واحد وزن سنگ های بهادار و مروارید)، رجوع شود به: karat، (انگلیس) خانه ی متحرک، خانه ی چرخدار، خانه ی سیار، (از ریشه ی فارسی)، شماری اتومبیل که باهم حرکت کنند، قطار اتومبیل، قافله، خودرو بزرگ اتاقدار (برای حمل حیوانات سیرک و بار و غیره - van هم می گویند)

معنی : کاروان معانی دیگر : قیراط (برابر با 200 میلی گرم - واحد وزن سنگ های بهادار و مروارید)، رجوع شود به: karat، (انگلیس) خانه ی متحرک، خانه ی چرخدار، خانه ی سیار، (از ریشه ی فارسی)، شماری اتومبیل که باهم حرکت کنند، قطار اتومبیل، قافله، خودرو بزرگ اتاقدار (برای حمل حیوانات سیرک و بار و غیره - van ه

caravan

<hr> معنی : کاروانسرا، خان <hr> معانی دیگر : (انگلیس) خانه ی متحرک، خانه ی چرخدار، خانه ی سیار، (از ریشه ی فارسی)، کاروان، شماری اتومبیل که باهم حرکت کنند، قطار اتومبیل، قافله، خودرو بزرگ اتاقدار (برای حمل حیوانات سیرک و بار و غیره - van هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی) کاروانسرا (caravanserai هم می نویسند)، caravanserai : کاروانسرا، کاروانسرای

معنی : کاروانسرا، خان معانی دیگر : (انگلیس) خانه ی متحرک، خانه ی چرخدار، خانه ی سیار، (از ریشه ی فارسی)، کاروان، شماری اتومبیل که باهم حرکت کنند، قطار اتومبیل، قافله، خودرو بزرگ اتاقدار (برای حمل حیوانات سیرک و بار و غیره - van هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی) کاروانسرا (caravanserai هم می نویسند)، c

caravansary

<hr> معنی : نوعی کشتی یا هواپیما <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) کاروانسرا (caravanserai هم می نویسند)، کشتی کاراول (که ناوی سبک و تندرو بود و بیشتر در اسپانیا و پرتغال سده های پانزده و شانزده به کار می رفت)

معنی : نوعی کشتی یا هواپیما معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) کاروانسرا (caravanserai هم می نویسند)، کشتی کاراول (که ناوی سبک و تندرو بود و بیشتر در اسپانیا و پرتغال سده های پانزده و شانزده به کار می رفت)

caravel

<hr> معنی : زیره، زیره سیاه، درخت زیره <hr> معانی دیگر : کشتی کاراول (که ناوی سبک و تندرو بود و بیشتر در اسپانیا و پرتغال سده های پانزده و شانزده به کار می رفت)، (گیاه شناسی)، گیاه زیره (carum carvi از خانواده ی umbel)

معنی : زیره، زیره سیاه، درخت زیره معانی دیگر : کشتی کاراول (که ناوی سبک و تندرو بود و بیشتر در اسپانیا و پرتغال سده های پانزده و شانزده به کار می رفت)، (گیاه شناسی)، گیاه زیره (carum carvi از خانواده ی umbel)

caraway

<hr> معنی : تفنگ لوله کوتاه سبک، کارابین <hr> معانی دیگر : (شیمی) کاربید (ترکیب جامد یک عامل (معمولا یک فلز) با یک کربن به ویژه کربید کلسیم)، (در اصل) تفنگ لوله کوتاه (ویژه ی سواره نظام)، قرابینه

معنی : تفنگ لوله کوتاه سبک، کارابین معانی دیگر : (شیمی) کاربید (ترکیب جامد یک عامل (معمولا یک فلز) با یک کربن به ویژه کربید کلسیم)، (در اصل) تفنگ لوله کوتاه (ویژه ی سواره نظام)، قرابینه

carbine

<hr> (شیمی - وابسته به ترکیب حلقوی که در آن همه ی اجزای حلقه از اتم های کربن می باشند مانند بنزین و نفتالین) دارای حلقه ی کربنی، کاربوسیکلی، (شیمی) کربوهیدرات (ترکیبات آلی مانند شکرها و نشاسته ها که فرمول کلی آنها این است: cx(h2o)y و به بدن انرژی می دهند)، ترکیبات خنثی کربن واکسیژن وهیدرژن

(شیمی - وابسته به ترکیب حلقوی که در آن همه ی اجزای حلقه از اتم های کربن می باشند مانند بنزین و نفتالین) دارای حلقه ی کربنی، کاربوسیکلی، (شیمی) کربوهیدرات (ترکیبات آلی مانند شکرها و نشاسته ها که فرمول کلی آنها این است: cx(h2o)y و به بدن انرژی می دهند)، ترکیبات خنثی کربن واکسیژن وهیدرژن

carbohydrate

<hr> معنی : کربن، ذغال خالص، الماس بیفروغ <hr> معانی دیگر : با فنل شستن یا گندزدایی کردن، (شیمی) کربن (عنصر غیر فلزی که در تمام ترکیبات آلی و برخی ترکیبات معدنی یافت می شود و عامل اصلی زغال سنگ و دوده و غیره است - نشان آن: c، وزن اتمی: 12/01115، شماره ی اتمی: 6)، کاغذ کاربن، کاغذ کپی، رجوع شود به: carbon copy، (برق) لوله ی کربن (که در لامپ قوسی arc lamp به کار می رود)، صفحه یا میله ی کربن (که در باطری به کار می رود)، وابسته به کربن، کربن دار، کپیه، نسخه، کپی (carbon copy هم می گویند)، الماس بیفروه

معنی : کربن، ذغال خالص، الماس بیفروغ معانی دیگر : با فنل شستن یا گندزدایی کردن، (شیمی) کربن (عنصر غیر فلزی که در تمام ترکیبات آلی و برخی ترکیبات معدنی یافت می شود و عامل اصلی زغال سنگ و دوده و غیره است - نشان آن: c، وزن اتمی: 12/01115، شماره ی اتمی: 6)، کاغذ کاربن، کاغذ کپی، رجوع شود به: carbon copy

carbon

<hr> (در مورد اشخاص و اشیا) نسخه ی ثانی، همانند، عین، نسخه ی کپی شده، متن تهیه شده با کاغذ کاربن، رونوشت کاربنی

(در مورد اشخاص و اشیا) نسخه ی ثانی، همانند، عین، نسخه ی کپی شده، متن تهیه شده با کاغذ کاربن، رونوشت کاربنی

carbon copy

<hr> معنی : کاغذ کاربن <hr> معانی دیگر : کاغذ کپی، کاغذ کاربن (که در سابق برای تهیه ی نسخه ی اضافی به کار می رفت)

معنی : کاغذ کاربن معانی دیگر : کاغذ کپی، کاغذ کاربن (که در سابق برای تهیه ی نسخه ی اضافی به کار می رفت)

carbon paper

<hr> معنی : کربن دار <hr> معانی دیگر : کربنی، وابسته به کربن

معنی : کربن دار معانی دیگر : کربنی، وابسته به کربن

carbonaceous

<hr> معنی : قطعه گوشت کباب کرده، نوعی الماس کدر <hr> معانی دیگر : (قدیمی) گوشت مرغ یا ماهی کباب شده، الماس تیره رنگ (که در مته و اره های سنگ بری و غیره به کار می رود)، کباب کردن، pl قطعه گوشت کباب کرده با ذغال، زخم زدن

معنی : قطعه گوشت کباب کرده، نوعی الماس کدر معانی دیگر : (قدیمی) گوشت مرغ یا ماهی کباب شده، الماس تیره رنگ (که در مته و اره های سنگ بری و غیره به کار می رود)، کباب کردن، pl قطعه گوشت کباب کرده با ذغال، زخم زدن

carbonado

<hr> معنی : کربنات، بصورت کربن دراوردن، بصورت ذغال دراوردن <hr> معانی دیگر : (در مورد برخی آشامیدنی ها) دی اکسید کربن زدن به، گاز دار کردن، تبدیل به کربنات کردن، دارای گاز کربنیک کردن، (شیمی - ملح اسید کربنیک حاوی بنیان منفی و دوظرفیتی co3) کربنات، استر این اسید، (مهجور) سوزاندن و تبدیل به کربن کردن، زغالش کردن، کربنیزه کردن

معنی : کربنات، بصورت کربن دراوردن، بصورت ذغال دراوردن معانی دیگر : (در مورد برخی آشامیدنی ها) دی اکسید کربن زدن به، گاز دار کردن، تبدیل به کربنات کردن، دارای گاز کربنیک کردن، (شیمی - ملح اسید کربنیک حاوی بنیان منفی و دوظرفیتی co3) کربنات، استر این اسید، (مهجور) سوزاندن و تبدیل به کربن کردن، زغالش کر

carbonate

<hr> معنی : بصورت کربنات درامدن، عمل امیختن با <hr> معانی دیگر : (در ساختن آشامیدنی های گازدار) دی اکسید کربن زدن به، گازدار کردن (carbonatation هم می گویند)، (از راه ته نشین سازی با دی اکسید کربن) آهک چیزی را گرفتن (به ویژه در پالایش شکر)

معنی : بصورت کربنات درامدن، عمل امیختن با معانی دیگر : (در ساختن آشامیدنی های گازدار) دی اکسید کربن زدن به، گازدار کردن (carbonatation هم می گویند)، (از راه ته نشین سازی با دی اکسید کربن) آهک چیزی را گرفتن (به ویژه در پالایش شکر)

carbonation

<hr> معنی : ذغالی <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای کربن یا دی اکسید کربن، زغالی

معنی : ذغالی معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای کربن یا دی اکسید کربن، زغالی

carbonic

<hr> معنی : ذغال دار، ذغال خیز <hr> معانی دیگر : دارای کربن یا زغال، کربن دار، زغال دار، تولید کننده ی کربن یا زغال، زغال زا، کربن زا، (c بزرگ) وابسته به دوره ی زغال زا یا کربونیفر (بخشی از دوران کهن زمین شناسی یا دوران پالئوزوئیک)

معنی : ذغال دار، ذغال خیز معانی دیگر : دارای کربن یا زغال، کربن دار، زغال دار، تولید کننده ی کربن یا زغال، زغال زا، کربن زا، (c بزرگ) وابسته به دوره ی زغال زا یا کربونیفر (بخشی از دوران کهن زمین شناسی یا دوران پالئوزوئیک)

carboniferous

<hr> معنی : تبدیل به ذغال، زغالی شدن، زغالش <hr> معانی دیگر : تبدیل بذغال

معنی : تبدیل به ذغال، زغالی شدن، زغالش معانی دیگر : تبدیل بذغال

carbonization

<hr> معنی : قرابه، تنگ دهن گشاد، گپ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: کرابه، کراوه) غرابه (بطری بزرگی که دور آن حصیر بافی یا جعبه سازی شده باشد)

معنی : قرابه، تنگ دهن گشاد، گپ معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: کرابه، کراوه) غرابه (بطری بزرگی که دور آن حصیر بافی یا جعبه سازی شده باشد)

carboy

<hr> معنی : کفگیرک، دمل بزرگ، یاقوت اتشی، لعلی که تراش محدب داشته باشد، رنگ نارنجی مایل به قرمز <hr> معانی دیگر : (قدیمی) هرگوهری به رنگ قرمز تیره، لعل قرمز (به ویژه اگر کوژ باشد)، یاقوت آتشی، نارسنگ، طب کفگیرک

معنی : کفگیرک، دمل بزرگ، یاقوت اتشی، لعلی که تراش محدب داشته باشد، رنگ نارنجی مایل به قرمز معانی دیگر : (قدیمی) هرگوهری به رنگ قرمز تیره، لعل قرمز (به ویژه اگر کوژ باشد)، یاقوت آتشی، نارسنگ، طب کفگیرک

carbuncle

<hr> معنی : مزین به یاقوت قرمز، مرصع، دمل دار <hr> معانی دیگر : carbuncular : مزین به یاقوت قرمز، مرضع

معنی : مزین به یاقوت قرمز، مرصع، دمل دار معانی دیگر : carbuncular : مزین به یاقوت قرمز، مرضع

carbuncled

<hr> معنی : کاربوراتور <hr> معانی دیگر : carburet(t)or ناقل سوخت واکسیژن <hr> (انگلیسی ـ carburettor) کاربوراتور، سوختاما، کربن افزا، carburettor : کابوراتور

معنی : کاربوراتور معانی دیگر : carburet(t)or ناقل سوخت واکسیژن (انگلیسی ـ carburettor) کاربوراتور، سوختاما، کربن افزا، carburettor : کابوراتور

carburetor

<hr> معنی : کاربوراتور <hr> معانی دیگر : carburetor : کابوراتور

معنی : کاربوراتور معانی دیگر : carburetor : کابوراتور

carburettor

<hr> معنی : جسد <hr> معانی دیگر : لاشه

معنی : جسد معانی دیگر : لاشه

carcase

<hr> معنی : لاشه <hr> معانی دیگر : لاشه (به ویژه لاشه ی حیوان ذبح شده)، جسم بی جان، مردار، (کاربرد تحقیر یا شوخی آمیز) بدن انسان (زنده یا مرده)، تنه، نعش، باقی مانده ی کم ارزش هرچیز، جسد، استخوان بندی، بدن

معنی : لاشه معانی دیگر : لاشه (به ویژه لاشه ی حیوان ذبح شده)، جسم بی جان، مردار، (کاربرد تحقیر یا شوخی آمیز) بدن انسان (زنده یا مرده)، تنه، نعش، باقی مانده ی کم ارزش هرچیز، جسد، استخوان بندی، بدن

carcass

<hr> معنی : سرطانزا، مادهمولد یا مشدد سرطان <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرطان زا، چنگارزا

معنی : سرطانزا، مادهمولد یا مشدد سرطان معانی دیگر : (پزشکی) سرطان زا، چنگارزا

carcinogen

<hr> معنی : سرطان زا <hr> معانی دیگر : سرطان زا

معنی : سرطان زا معانی دیگر : سرطان زا

carcinogenic

<hr> معنی : کارت ویزیت، کارت، ورق، برگ، کارت تبریک، کارت عضویت، ورقبازی، بلیط، گنجفه، ماشین پرداخت پارچه، ورقبازی کردن <hr> معانی دیگر : ورق بازی (playing card هم می گویند)، فیش، برگه، (مجازی) کارت برنده، قدرت، کارت ویزیت (calling card هم می گویند)، کارت پستی (postcard هم می گویند)، رجوع شود به: compass card، (به ویژه در مسابقات مشت بازی) یک سلسله مسابقاتی که تشکیل برنامه ی یک شب را می دهند، (نمایشات) نمایش یا آوازی که در برنامه ی چاپ شده ذکر شده است، (عامیانه) آدم شوخ و خوشمزه، کارت دادن به، کارت دار کردن، روی کارت نوشتن یا چاپ کردن، فیش کردن، (خودمانی) کارت شناسایی مطالبه کردن، مقوای نازک، برس سیمی (که برای پرز دار کردن پارچه به کار می رود)، جاروبک سیمی، پرز شانه، شانه، ماشین کارد، (در پاک کردن پنبه و پشم و غیره) دستگاهی که لوله های خاردار آن الیاف را می زند، (ابزار دستی) کمان حلاجی، دستگاه حلاجی (بخیدن)، واخشگر، پنبه زنی

معنی : کارت ویزیت، کارت، ورق، برگ، کارت تبریک، کارت عضویت، ورقبازی، بلیط، گنجفه، ماشین پرداخت پارچه، ورقبازی کردن معانی دیگر : ورق بازی (playing card هم می گویند)، فیش، برگه، (مجازی) کارت برنده، قدرت، کارت ویزیت (calling card هم می گویند)، کارت پستی (postcard هم می گویند)، رجوع شود به: compass card،

card

<hr> معنی : هل <hr> معانی دیگر : نقشه ی عمل یا منبع نیرویی که سری نگاهداشته شود (مثل کارتی که از آستین درآورند)، (گیاه شناسی) هل (elettaria cardamomum از خانواده ی ginger ـ بومی آسیای جنوبی)، دانه ی هل (که جزو ادویه است)

معنی : هل معانی دیگر : نقشه ی عمل یا منبع نیرویی که سری نگاهداشته شود (مثل کارتی که از آستین درآورند)، (گیاه شناسی) هل (elettaria cardamomum از خانواده ی ginger ـ بومی آسیای جنوبی)، دانه ی هل (که جزو ادویه است)

cardamom

<hr> معنی : مقوا، مقوای نازک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) هل (elettaria cardamomum از خانواده ی ginger ـ بومی آسیای جنوبی)، دانه ی هل (که جزو ادویه است)، مقوایی، کم دوام، بد ساخت، سطحی و مبتذل، مقواى نازک

معنی : مقوا، مقوای نازک معانی دیگر : (گیاه شناسی) هل (elettaria cardamomum از خانواده ی ginger ـ بومی آسیای جنوبی)، دانه ی هل (که جزو ادویه است)، مقوایی، کم دوام، بد ساخت، سطحی و مبتذل، مقواى نازک

cardboard

<hr> معنی : وابسته بدل <hr> معانی دیگر : پیشوند: قلب (پیش از واکه می آید)، قلبی، دلی، وابسته به قلب، وابسته به بخشی از معده که به لوله ی مری ختم می شود، داروی قلب، فم المعدی

معنی : وابسته بدل معانی دیگر : پیشوند: قلب (پیش از واکه می آید)، قلبی، دلی، وابسته به قلب، وابسته به بخشی از معده که به لوله ی مری ختم می شود، داروی قلب، فم المعدی

cardiac

<hr> قلبی، دلی، وابسته به قلب، وابسته به بخشی از معده که به لوله ی مری ختم می شود، داروی قلب، (پزشکی) ایست قلبی، از کارافتادن کامل قلب

قلبی، دلی، وابسته به قلب، وابسته به بخشی از معده که به لوله ی مری ختم می شود، داروی قلب، (پزشکی) ایست قلبی، از کارافتادن کامل قلب

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد