<hr> معنی : الکترود، قطب مغناطیسی، قطب الکتریکی <hr> معانی دیگر : (برق) الکترود

معنی : الکترود، قطب مغناطیسی، قطب الکتریکی معانی دیگر : (برق) الکترود

electrode

<hr> معنی : موج نگاری مغز <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نوار مغز، برق نگاره ی مغز، مغز نگاشت الکتریکی، منحنی هایی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است

معنی : موج نگاری مغز معانی دیگر : (پزشکی) نوار مغز، برق نگاره ی مغز، مغز نگاشت الکتریکی، منحنی هایی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است

electroencephalogram

<hr> معنی : دستگاه ثبت جریانات برق <hr> معانی دیگر : (اسباب برقی برای حکاکی و نقش افکنی بر فلزات) قلم برقی

معنی : دستگاه ثبت جریانات برق معانی دیگر : (اسباب برقی برای حکاکی و نقش افکنی بر فلزات) قلم برقی

electrograph

<hr> معنی : تجزیه جسمی بوسیله جریان برق <hr> معانی دیگر : الکترولیز، برق کافت

معنی : تجزیه جسمی بوسیله جریان برق معانی دیگر : الکترولیز، برق کافت

electrolysis

<hr> معنی : الکترولیتی <hr> معانی دیگر : (تولید شده از راه الکترولیز) برق کافتی، الکترولیزی

معنی : الکترولیتی معانی دیگر : (تولید شده از راه الکترولیز) برق کافتی، الکترولیزی

electrolytic

<hr> معنی : تجزیه کردن بوسیله جریان برق <hr> معانی دیگر : (از راه الکترولیز تجزیه یا تباه کردن) برق کافت کردن، الکترولیز کردن، برق کافتن

معنی : تجزیه کردن بوسیله جریان برق معانی دیگر : (از راه الکترولیز تجزیه یا تباه کردن) برق کافت کردن، الکترولیز کردن، برق کافتن

electrolyze

<hr> معنی : الکترو مغناطیس، مغناطیس برقی، اهن ربای الکتریکی <hr> معانی دیگر : آهنربای برقی، برقاطیس (برق ـ مغناطیس)، اهنی که بوسیله جریان برق خاصیت مغناطیسی پیدامیکند، اهنی که بوسیله جریان برق خاصیت مقناطیسی پیدامیکند

معنی : الکترو مغناطیس، مغناطیس برقی، اهن ربای الکتریکی معانی دیگر : آهنربای برقی، برقاطیس (برق ـ مغناطیس)، اهنی که بوسیله جریان برق خاصیت مغناطیسی پیدامیکند، اهنی که بوسیله جریان برق خاصیت مقناطیسی پیدامیکند

electromagnet

<hr> معنی : وابسته به نیروی مغناطیسی برق <hr> معانی دیگر : برقاطیسی، وابسته به آهنربای برقی، الکترومغناطیسی

معنی : وابسته به نیروی مغناطیسی برق معانی دیگر : برقاطیسی، وابسته به آهنربای برقی، الکترومغناطیسی

electromagnetic

<hr> معنی : برق سنج، کهربا سنج <hr> معانی دیگر : (دستگاه سنجش ناهمسانی تانش یا پتانسیل توسط نیروهای الکتروستاتیک یا برق ایستا) تانش سنج

معنی : برق سنج، کهربا سنج معانی دیگر : (دستگاه سنجش ناهمسانی تانش یا پتانسیل توسط نیروهای الکتروستاتیک یا برق ایستا) تانش سنج

electrometer

<hr> معنی : اتومبیل برفی

electromobile

<hr> معنی : متحرک بوسیله برق <hr> معانی دیگر : (مولد جریان برق به خاطر اختلاف پتانسیل) برق ران

معنی : متحرک بوسیله برق معانی دیگر : (مولد جریان برق به خاطر اختلاف پتانسیل) برق ران

electromotive

<hr> معنی : الکترون <hr> معانی دیگر : الکترون (بخشی از اتم که دارای بار منفی می باشد و از پروتون کوچکتر است)

معنی : الکترون معانی دیگر : الکترون (بخشی از اتم که دارای بار منفی می باشد و از پروتون کوچکتر است)

electron

<hr> معنی : لامپ الکترونی <hr> معانی دیگر : لامپ الکترونیکی

معنی : لامپ الکترونی معانی دیگر : لامپ الکترونیکی

electron tube

<hr> معنی : الکترونیکی <hr> معانی دیگر : (وابسته به الکترون یا نیروی آن یا ابزاری که با الکترون کار می کنند) الکترونی، دارای بخش های الکترونی، (وابسته به علم الکترونیک) الکترون شناسی، الکترون شناسانه

معنی : الکترونیکی معانی دیگر : (وابسته به الکترون یا نیروی آن یا ابزاری که با الکترون کار می کنند) الکترونی، دارای بخش های الکترونی، (وابسته به علم الکترونیک) الکترون شناسی، الکترون شناسانه

electronic

electronic key

<hr> پیام رسانی کامپیوتری، پست کامپیوتری، پست الکترونیکی

پیام رسانی کامپیوتری، پست کامپیوتری، پست الکترونیکی

electronic mail

<hr> معنی : الکترونیک <hr> معانی دیگر : (علمی که با شناخت الکترون ها و ساخت و کاربرد ابزار الکترونیکی سروکار دارد) الکترونیک، الکترون شناسی

معنی : الکترونیک معانی دیگر : (علمی که با شناخت الکترون ها و ساخت و کاربرد ابزار الکترونیکی سروکار دارد) الکترونیک، الکترون شناسی

electronics

<hr> معنی : اب فلز دادن، ابکاری کردن <hr> معانی دیگر : آب فلز دادن، (از راه برق کافت یا الکترولیز) روکش کردن، فلز اب داده

معنی : اب فلز دادن، ابکاری کردن معانی دیگر : آب فلز دادن، (از راه برق کافت یا الکترولیز) روکش کردن، فلز اب داده

electroplate

<hr> معنی : برق سنج، برق نما، برق یاب، تعیین کننده برق <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که با آن وجود حتی مقدار کمی برق یا میدان الکتریکی و یا تابشگری اتمی را معلوم می کنند) برق یاب، الکتروسکوپ

معنی : برق سنج، برق نما، برق یاب، تعیین کننده برق معانی دیگر : (دستگاهی که با آن وجود حتی مقدار کمی برق یا میدان الکتریکی و یا تابشگری اتمی را معلوم می کنند) برق یاب، الکتروسکوپ

electroscope

<hr> معنی : الکترواستاتیکی <hr> معانی دیگر : (وابسته به الکتریسیته ی ساکن) برق ایستا، ایستابرقی

معنی : الکترواستاتیکی معانی دیگر : (وابسته به الکتریسیته ی ساکن) برق ایستا، ایستابرقی

electrostatic

<hr> معنی : چاپ برقی، جاپ بوسیله برق، گراورسازی برقی، برق نگاری، بوسیله برق چاپ کردن <hr> معانی دیگر : (چاپ)، چاپ برقی کردن

معنی : چاپ برقی، جاپ بوسیله برق، گراورسازی برقی، برق نگاری، بوسیله برق چاپ کردن معانی دیگر : (چاپ)، چاپ برقی کردن

electrotype

<hr> معنی : ظرفیت الکتریکی <hr> معانی دیگر : (شیمی - تعداد الکترون هایی که اتم در واکنش های شیمیایی به دست می آورد یا از دست می دهد) ارزش الکترونی

معنی : ظرفیت الکتریکی معانی دیگر : (شیمی - تعداد الکترون هایی که اتم در واکنش های شیمیایی به دست می آورد یا از دست می دهد) ارزش الکترونی

electrovalence

<hr> معنی : ظرفیت الکتریکی <hr> معانی دیگر : ظرفیت الکتریکی

معنی : ظرفیت الکتریکی معانی دیگر : ظرفیت الکتریکی

electrovalency

<hr> معنی : معجون، خمیردارو دوای قندی <hr> معانی دیگر : (هر آمیزه ی خمیر مانند متشکل از دارو و عسل یا شیره) خمیر دارو، داروسازی معجون

معنی : معجون، خمیردارو دوای قندی معانی دیگر : (هر آمیزه ی خمیر مانند متشکل از دارو و عسل یا شیره) خمیر دارو، داروسازی معجون

electuary

<hr> معنی : صدقه خوری، وابسته به صدقه، خیراتی <hr> معانی دیگر : خیرات، صدقاتی، رایگان، خیرات شده، صدقه شده

معنی : صدقه خوری، وابسته به صدقه، خیراتی معانی دیگر : خیرات، صدقاتی، رایگان، خیرات شده، صدقه شده

eleemosynary

<hr> معنی : ظرافت، خوش اندامی، زیبایی، وقار، لطافت، ریزه کاری <hr> معانی دیگر : قشنگی، برازندگی، دلپسندی، ملاحت، آراستگی (elegancy هم می گویند)، سلیقه

معنی : ظرافت، خوش اندامی، زیبایی، وقار، لطافت، ریزه کاری معانی دیگر : قشنگی، برازندگی، دلپسندی، ملاحت، آراستگی (elegancy هم می گویند)، سلیقه

elegance

<hr> معنی : زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز <hr> معانی دیگر : (طرح و نقشه و سبک و لباس و غیره) قشنگ، گیرا، خوش طرح، (آدم) دلپذیر، آراسته، پیراسته، با نمک، دلپسند، ملیح، (اندیشه و فرمول علمی و غیره) ساده و زیبا، ظریف و زیبا، پربراز

معنی : زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز معانی دیگر : (طرح و نقشه و سبک و لباس و غیره) قشنگ، گیرا، خوش طرح، (آدم) دلپذیر، آراسته، پیراسته، با نمک، دلپسند، ملیح، (اندیشه و فرمول علمی و غیره) ساده و زیبا، ظریف و زیبا، پربراز

elegant

elegant gait

elegant in dress

<hr> معنی : ظریفانه <hr> معانی دیگر : باظرافت، بلطافت، باظرافت طبع

معنی : ظریفانه معانی دیگر : باظرافت، بلطافت، باظرافت طبع

elegantly

<hr> معنی : مرثیهای، قصیدهای <hr> معانی دیگر : مرثیه مانند، نوحه مانند، شکوه آمیز، غم انگیز، سوگ آمیز (elegiacal هم می گویند)، (شعر یونان و روم) دو بیتی شش گامی (که بیشتر در مرثیه نویسی به کار می رفت)

معنی : مرثیهای، قصیدهای معانی دیگر : مرثیه مانند، نوحه مانند، شکوه آمیز، غم انگیز، سوگ آمیز (elegiacal هم می گویند)، (شعر یونان و روم) دو بیتی شش گامی (که بیشتر در مرثیه نویسی به کار می رفت)

elegiac

<hr> معنی : مرثیه، سوگ شعر <hr> معانی دیگر : نوحه، سوگنامه، ژخ، سوگچامه

معنی : مرثیه، سوگ شعر معانی دیگر : نوحه، سوگنامه، ژخ، سوگچامه

elegy

<hr> معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج <hr> معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخواه، عامل، سازه، (شیمی - کامپیوتر) عنصر، (در ماتریس) درآیه، بنست (بن + است)، بیخ، (ریاضی) بنیاد، بن پار، جز، اصل (اصول)، مبنا (مبانی)، (در برخی ماشین های تحریر) گوی (که روی آن حروف حک شده است)، توپی، ماتریکس، (کلیسا) نان و شراب (در عشای ربانی)، (الکترونیک) المنت، المان، مفتول داغ شو، بن ساز، (ارتش) رکن، عنصر عملیاتی، کنشگر، (فلسفه) اسطقس

معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخ

element

<hr> معنی : ابتدایی، اصلی <hr> معانی دیگر : مقدماتی

معنی : ابتدایی، اصلی معانی دیگر : مقدماتی

elementarily

<hr> معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی <hr> معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

elementary

<hr> (آموزش) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (در امریکا grade school هم می گویند)

(آموزش) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (در امریکا grade school هم می گویند)

elementary school

<hr> معنی : سفسطه، تکذیب قیاسی، رد از روی قیاس و صغری و کبری <hr> معانی دیگر : (منطق) رد منطقی، رد استدلالی

معنی : سفسطه، تکذیب قیاسی، رد از روی قیاس و صغری و کبری معانی دیگر : (منطق) رد منطقی، رد استدلالی

elenchus

<hr> معنی : پیل، فیل <hr> معانی دیگر : بزرگ اندام، پیل تن، (جانورشناسی) پیل، فیل (راسته ی proboscidea که امروزه دو گونه ی آن باقی مانده است: پیل هندی یا آسیایی elephant indian or asian به نام لاتین elephas maximus که اهلی شده است و پیل افریقایی african elephant به نام لاتین loxodonta africana)

معنی : پیل، فیل معانی دیگر : بزرگ اندام، پیل تن، (جانورشناسی) پیل، فیل (راسته ی proboscidea که امروزه دو گونه ی آن باقی مانده است: پیل هندی یا آسیایی elephant indian or asian به نام لاتین elephas maximus که اهلی شده است و پیل افریقایی african elephant به نام لاتین loxodonta africana)

elephant

<hr> معنی : داءالفیل <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیل پایی، پیلاکی، داالفیل، پیلپایی

معنی : داءالفیل معانی دیگر : (پزشکی) پیل پایی، پیلاکی، داالفیل، پیلپایی

elephantiasis

<hr> معنی : ستبر، پیلی، پیل مانند، پیلسان، کلان، بد هیکل <hr> معانی دیگر : وابسته به فیل، فیلی، پیل پیکر، غول پیکر، عظیم الجثه

معنی : ستبر، پیلی، پیل مانند، پیلسان، کلان، بد هیکل معانی دیگر : وابسته به فیل، فیلی، پیل پیکر، غول پیکر، عظیم الجثه

elephantine

<hr> معنی : بالا بردن، بلند کردن، ترفیع دادن، افراشتن، عالی کردن، نشاط دادن <hr> معانی دیگر : فرازیدن، افرازیدن، صدا را بلند کردن، (بر دانگ صدا) افزودن، (حرارت و صدا و غیره) زیاد کردن، ارتقای رتبه دادن، به جاه و مقام رساندن، تعالی بخشیدن، فرزانه شدن، مهذب شدن، تزکیه کردن، شرافتمند کردن، بزرگوار کردن، رفعت بخشیدن، روح تازه دمیدن در، روحیه دادن به، به وجد آوردن، کمی مست، لول

معنی : بالا بردن، بلند کردن، ترفیع دادن، افراشتن، عالی کردن، نشاط دادن معانی دیگر : فرازیدن، افرازیدن، صدا را بلند کردن، (بر دانگ صدا) افزودن، (حرارت و صدا و غیره) زیاد کردن، ارتقای رتبه دادن، به جاه و مقام رساندن، تعالی بخشیدن، فرزانه شدن، مهذب شدن، تزکیه کردن، شرافتمند کردن، بزرگوار کردن، رفعت بخش

elevate

<hr> معنی : عالی، مرتفع، علی <hr> معانی دیگر : بلند، فرازین، بالا، بلند شده، فرازیده، برآمده، بالا آمده، پررفعت، جاهمند، فرزینه، فرزانه، فرهیخته، متعال، والا، بیش از حد معمول، مشعوف، دارای شوق و شعف، سرحال، والا elevated thoughts اندیشههای رفیع مشعوف، سرحال بیش از حد معمول an elevated temperature حرارت بالا رجوع شود به: elevated railway

معنی : عالی، مرتفع، علی معانی دیگر : بلند، فرازین، بالا، بلند شده، فرازیده، برآمده، بالا آمده، پررفعت، جاهمند، فرزینه، فرزانه، فرهیخته، متعال، والا، بیش از حد معمول، مشعوف، دارای شوق و شعف، سرحال، والا elevated thoughts اندیشههای رفیع مشعوف، سرحال بیش از حد معمول an elevated temperature حرارت بالا ر

elevated

<hr> خط اهن هوایی، ترن هوایی

خط اهن هوایی، ترن هوایی

elevated railroad

<hr> معنی : ترفیع، بلندی، علو، جای بلند و برامدگی <hr> معانی دیگر : جای بلند، ارتفاع (ارتفاعات)، ارتفاع از سطح دریا، دریا فرازی (altitude هم می گویند)، جاه، رفعت، والایی، وقار، جاه و جلال، تعالی، برجستگی، فرازمندی، فرهیختگی، شرف، (معماری - در نشان دادن بلندی ساختمان و غیره روی نقشه) فرازه نما، (ارتش - زاویه ای که لوله ی توپ و غیره با افق تشکیل می دهد) درجه، زینه، تراز، بلند سازی، بالابری، فرازسازی، (رقص و باله) فراز جهش (قدرت رقصگر به پریدن در هوا)، میزان فراز جهش، (هواپیمایی) ارتفاع از سطح افق

معنی : ترفیع، بلندی، علو، جای بلند و برامدگی معانی دیگر : جای بلند، ارتفاع (ارتفاعات)، ارتفاع از سطح دریا، دریا فرازی (altitude هم می گویند)، جاه، رفعت، والایی، وقار، جاه و جلال، تعالی، برجستگی، فرازمندی، فرهیختگی، شرف، (معماری - در نشان دادن بلندی ساختمان و غیره روی نقشه) فرازه نما، (ارتش - زاویه ا

elevation

<hr> معنی : بالا برنده، اسانسور، بالا بر، بالارو <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که بالا می برد) بالابر، آسانسور، فرازبر (در انگلیس می گویند: lift)، (محل بنایی و معدن وغیره) فراز رسان، رجوع شود به: grain elevator، (بالچه های دم هواپیما) سکان افقی، باله ی دم

معنی : بالا برنده، اسانسور، بالا بر، بالارو معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که بالا می برد) بالابر، آسانسور، فرازبر (در انگلیس می گویند: lift)، (محل بنایی و معدن وغیره) فراز رسان، رجوع شود به: grain elevator، (بالچه های دم هواپیما) سکان افقی، باله ی دم

elevator

<hr> معنی : عدد یازده، یازده <hr> معانی دیگر : یازده تا

معنی : عدد یازده، یازده معانی دیگر : یازده تا

eleven

<hr> معنی : یازدهم، یازدهمین <hr> معانی دیگر : یازدهمی، یک یازدهم

معنی : یازدهم، یازدهمین معانی دیگر : یازدهمی، یک یازدهم

eleventh

<hr> معنی : جن، پری <hr> معانی دیگر : (فولکلور یا مردم باور - موجود آدمک مانند و شوخ و قدری شیطان که نیروی جادویی دارد و در جنگل و ماهور زیست می کند) الف، بچه ی شیطان، کودک پر شر و شور، آتشپاره

معنی : جن، پری معانی دیگر : (فولکلور یا مردم باور - موجود آدمک مانند و شوخ و قدری شیطان که نیروی جادویی دارد و در جنگل و ماهور زیست می کند) الف، بچه ی شیطان، کودک پر شر و شور، آتشپاره

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد