مترادف و متضاد

<hr> معنی : کوتوله، مانند جن یا پری، وابسته به جن <hr> معانی دیگر : الف مانند، پریسان، جن مانند

معنی : کوتوله، مانند جن یا پری، وابسته به جن معانی دیگر : الف مانند، پریسان، جن مانند

elfin

<hr> معنی : مثل جن و پری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: elfin

معنی : مثل جن و پری معانی دیگر : رجوع شود به: elfin

elfish

<hr> معنی : بیرون کشیدن، استنباط کردن، استخراج کردن <hr> معانی دیگر : موجب شدن، انگیزاندن، باعث شدن، (روان شناسی) فراخواندن، (از کسی) در کشیدن، موجب آشکار شدن(چیزی) شدن، ظاهر ساختن

معنی : بیرون کشیدن، استنباط کردن، استخراج کردن معانی دیگر : موجب شدن، انگیزاندن، باعث شدن، (روان شناسی) فراخواندن، (از کسی) در کشیدن، موجب آشکار شدن(چیزی) شدن، ظاهر ساختن

elicit

<hr> معنی : استنباط، استخراج <hr> معانی دیگر : استحراج

معنی : استنباط، استخراج معانی دیگر : استحراج

elicitation

<hr> معنی : حذف کردن، ادغام کردن، از اخر برداشتن <hr> معانی دیگر : از قلم انداختن، ستردن، (از متن و غیره) زدن

معنی : حذف کردن، ادغام کردن، از اخر برداشتن معانی دیگر : از قلم انداختن، ستردن، (از متن و غیره) زدن

elide

<hr> معنی : شایستگی، مشمولیت <hr> معانی دیگر : شایستگی

معنی : شایستگی، مشمولیت معانی دیگر : شایستگی

eligibility

<hr> معنی : واجد شرایط، مطلوب، قابل انتخاب <hr> معانی دیگر : گزیدنی، گزین پذیر، مستحق، شایا، مشمول، (به ویژه برای زناشویی) شایسته، دلخواه، مناسب ازدواج، درخور، مورد پسند

معنی : واجد شرایط، مطلوب، قابل انتخاب معانی دیگر : گزیدنی، گزین پذیر، مستحق، شایا، مشمول، (به ویژه برای زناشویی) شایسته، دلخواه، مناسب ازدواج، درخور، مورد پسند

eligible

<hr> معنی : خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن <hr> معانی دیگر : از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناسی - زیست شناسی - مواد زاید و فضولات و سموم و غیره را از بدن دفع کردن) برون ریختن، برون راندن، ردکردن، از معادله بیرون کردن

معنی : خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن معانی دیگر : از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناس

eliminate

eliminated

<hr> معنی : طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع <hr> معانی دیگر : زدودگی، رفع

معنی : طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع معانی دیگر : زدودگی، رفع

elimination

<hr> معنی : زبده، نخبه، گلچین <hr> معانی دیگر : (بیشتر با فعل جمع) نخبه، نخبگان، برگزیدگان، نورچشمی، سرآمد، تراز اول، گل سرسبد، دستچین، بهترین نوع، سرامدن، برگزیدن، ممتاز

معنی : زبده، نخبه، گلچین معانی دیگر : (بیشتر با فعل جمع) نخبه، نخبگان، برگزیدگان، نورچشمی، سرآمد، تراز اول، گل سرسبد، دستچین، بهترین نوع، سرامدن، برگزیدن، ممتاز

elite

<hr> نخبه گرا، نخبه سالار، نخبه گر نخبه سالارانه

نخبه گرا، نخبه سالار، نخبه گر نخبه سالارانه

elitist

<hr> معنی : اکسیر، کیمیا، خیسانده <hr> معانی دیگر : (از عربی که خود از یونانی xerion آمده) اکسیر، کناد (که می پنداشتند فلزات را تبدیل به طلا می کند و یا عمر جاودانی می دهد)، معجون جوانی، آب زندگانی (elixir of life هم می گفتند)، (نادر) رجوع شود به: quintessence، رجوع شود به: panacea

معنی : اکسیر، کیمیا، خیسانده معانی دیگر : (از عربی که خود از یونانی xerion آمده) اکسیر، کناد (که می پنداشتند فلزات را تبدیل به طلا می کند و یا عمر جاودانی می دهد)، معجون جوانی، آب زندگانی (elixir of life هم می گفتند)، (نادر) رجوع شود به: quintessence، رجوع شود به: panacea

elixir

<hr> معنی : مربوط به بدوره ملکه الیزابت <hr> معانی دیگر : (وابسته به ملکه الیزابت اول و دوران او و به ویژه نویسندگان و هنرمندان دوران او) الیزابتی

معنی : مربوط به بدوره ملکه الیزابت معانی دیگر : (وابسته به ملکه الیزابت اول و دوران او و به ویژه نویسندگان و هنرمندان دوران او) الیزابتی

elizabethan

<hr> معنی : گوزن شمالی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: moose

معنی : گوزن شمالی معانی دیگر : رجوع شود به: moose

<hr> معنی : مقیاس طول <hr> معانی دیگر : (هر چیز به شکل: l)، بخش افزوده های ساختمان(که به صورت بال عمود بر ساختمان اصلی ساخته شده است)، ساختمان ضمیمه، ساختمان پیوست، (سابقا - انگلیس - معیار اندازه گیری پارچه و غیره برابر با پنج اینچ) ال، نام اندازه ای که در انگلیس نزدیک 511 سانتیمتر است، معنی تقریبی مقیاس طول

معنی : مقیاس طول معانی دیگر : (هر چیز به شکل: l)، بخش افزوده های ساختمان(که به صورت بال عمود بر ساختمان اصلی ساخته شده است)، ساختمان ضمیمه، ساختمان پیوست، (سابقا - انگلیس - معیار اندازه گیری پارچه و غیره برابر با پنج اینچ) ال، نام اندازه ای که در انگلیس نزدیک 511 سانتیمتر است، معنی تقریبی مقیاس طول

<hr> معنی : بیضی، شلجمی <hr> معانی دیگر : خاگ، خاگی، خایسان، تخم مرغی، خاگسان، توم، حذف، ادغام

معنی : بیضی، شلجمی معانی دیگر : خاگ، خاگی، خایسان، تخم مرغی، خاگسان، توم، حذف، ادغام

ellipse

<hr> معنی : حذف، انداختگی، انداختن لغات <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) حذف به قرینه، همانند زنی (واژه هایی در جمله که از نظر دستوری مستحب ولی از نظر رساندن معنی لازم نیستند مثلا "if it is possible" که پس از همانندزنی می شود "if possible" یامثلا "the woman whom i love" که می شود "the woman i love")

معنی : حذف، انداختگی، انداختن لغات معانی دیگر : (دستور زبان) حذف به قرینه، همانند زنی (واژه هایی در جمله که از نظر دستوری مستحب ولی از نظر رساندن معنی لازم نیستند مثلا "if it is possible" که پس از همانندزنی می شود "if possible" یامثلا "the woman whom i love" که می شود "the woman i love")

ellipsis

<hr> معنی : بیضی <hr> معانی دیگر : وابسته به جسم بیضی شکل(ellipsoidal هم می گویند)، (هندسه) بیضی وار، هاگسان، خایسان، تخم مرغی(ellipse مسطح یا دو بعدی است و ellipsoid جسیم است و سه بعدی)، سطح جسم هاگسان، تومی، بیضی مانند، بیضوی

معنی : بیضی معانی دیگر : وابسته به جسم بیضی شکل(ellipsoidal هم می گویند)، (هندسه) بیضی وار، هاگسان، خایسان، تخم مرغی(ellipse مسطح یا دو بعدی است و ellipsoid جسیم است و سه بعدی)، سطح جسم هاگسان، تومی، بیضی مانند، بیضوی

ellipsoid

<hr> معنی : بیضی، افتاده <hr> معانی دیگر : محذوف

معنی : بیضی، افتاده معانی دیگر : محذوف

elliptic

<hr> بیضی شکل، هاگسان، خایسان، تومی، افتاده، محذوف، مقدر، مستتر، کوتاه

بیضی شکل، هاگسان، خایسان، تومی، افتاده، محذوف، مقدر، مستتر، کوتاه

elliptical

<hr> معنی : نارون قرمز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت نارون (جنس ulmus)، وابسته به تیره ی نارون ها (ulmaceae راسته ی urticales ـ از درختان دو لپه ای نواحی معتدل زمین)

معنی : نارون قرمز معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت نارون (جنس ulmus)، وابسته به تیره ی نارون ها (ulmaceae راسته ی urticales ـ از درختان دو لپه ای نواحی معتدل زمین)

<hr> معنی : عبارت سازی، فصاحت، شیوه سخنوری، حس تقریر، سخن سرایی <hr> معانی دیگر : شیوه ی سخنوری، طرز بیان، سبک صحبت کردن و قرائت

معنی : عبارت سازی، فصاحت، شیوه سخنوری، حس تقریر، سخن سرایی معانی دیگر : شیوه ی سخنوری، طرز بیان، سبک صحبت کردن و قرائت

elocution

<hr> معنی : سخنگو، سخنور، قاری <hr> معانی دیگر : کسیکه درسخنگویی یاخواندن درجاهای عمومی استاداست

معنی : سخنگو، سخنور، قاری معانی دیگر : کسیکه درسخنگویی یاخواندن درجاهای عمومی استاداست

elocutionist

<hr> معنی : دراز کردن، طولانی کردن، امتداد دادن، کشیده کردن <hr> معانی دیگر : دراز شدن یا کردن، کشیده کردن یا شدن، طویل کردن یا شدن، دراز شده، باریک شدن

معنی : دراز کردن، طولانی کردن، امتداد دادن، کشیده کردن معانی دیگر : دراز شدن یا کردن، کشیده کردن یا شدن، طویل کردن یا شدن، دراز شده، باریک شدن

elongate

<hr> معنی : کشیدگی، دراز شدگی <hr> معانی دیگر : درازسازی، تطویل، درازی، (نجوم - فاصله ی زاویه ای ماه یا سیاره از خورشید) زاویه ی انحراف، بعد، گوش دوری، (هر چیز دراز شده یا به درازا کشیده شده) درازنا، ادامه، دنباله، پایداشت

معنی : کشیدگی، دراز شدگی معانی دیگر : درازسازی، تطویل، درازی، (نجوم - فاصله ی زاویه ای ماه یا سیاره از خورشید) زاویه ی انحراف، بعد، گوش دوری، (هر چیز دراز شده یا به درازا کشیده شده) درازنا، ادامه، دنباله، پایداشت

elongation

<hr> معنی : فرار کردن، گریختن، فرار کردن با معشوق <hr> معانی دیگر : (به ویژه به منظور ازدواج) با هم فرار کردن، گریختن با دلدار، (مدرسه یا بیمارستان روانی و غیره) فرار کردن، جیم شدن، در رفتن، در مورد زن یا شوهر گریختن

معنی : فرار کردن، گریختن، فرار کردن با معشوق معانی دیگر : (به ویژه به منظور ازدواج) با هم فرار کردن، گریختن با دلدار، (مدرسه یا بیمارستان روانی و غیره) فرار کردن، جیم شدن، در رفتن، در مورد زن یا شوهر گریختن

elope

<hr> معنی : عبارت سازی، فصاحت، سخنوری، شیوایی، علم فصاحت، علم بیان، طلاقت لسان، خوش زبانی <hr> معانی دیگر : بلاغت، گویایی، رسایی، خوش بیانی، پسندیده گویی، بالندگی

معنی : عبارت سازی، فصاحت، سخنوری، شیوایی، علم فصاحت، علم بیان، طلاقت لسان، خوش زبانی معانی دیگر : بلاغت، گویایی، رسایی، خوش بیانی، پسندیده گویی، بالندگی

eloquence

<hr> معنی : سخنگو، سخن آرا، سلیس، فصیح، سخنور، شیوا، خوش زبان <hr> معانی دیگر : بلیغ، گویا، رسا، خوش بیان، شیرین سخن، بیانگر، نشان گویا، سخن ارا

معنی : سخنگو، سخن آرا، سلیس، فصیح، سخنور، شیوا، خوش زبان معانی دیگر : بلیغ، گویا، رسا، خوش بیان، شیرین سخن، بیانگر، نشان گویا، سخن ارا

eloquent

eloquent speaker

<hr> معنی : دیگر، جز این <hr> معانی دیگر : اضافه، بیشتر، (پس از ضمیر می آید) مال دیگری، از آن دیگری، وگرنه، والا

معنی : دیگر، جز این معانی دیگر : اضافه، بیشتر، (پس از ضمیر می آید) مال دیگری، از آن دیگری، وگرنه، والا

else

<hr> معنی : در جای دیگر، نقطه دیگر، بجای دیگر <hr> معانی دیگر : جای دیگر، جاهای دیگر، مکان دیگر

معنی : در جای دیگر، نقطه دیگر، بجای دیگر معانی دیگر : جای دیگر، جاهای دیگر، مکان دیگر

elsewhere

<hr> معنی : روشن کردن، توضیح دادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد موضوع دشوار) روشن کردن، شفاف

معنی : روشن کردن، توضیح دادن معانی دیگر : (به ویژه در مورد موضوع دشوار) روشن کردن، شفاف

elucidate

elucidated

<hr> معنی : توضیح، روشنسازی <hr> معانی دیگر : توضیح، روشنسازی

معنی : توضیح، روشنسازی معانی دیگر : توضیح، روشنسازی

elucidation

<hr> معنی : شفاف <hr> معانی دیگر : توضیحی، تفسیری، روشن سازنده، توضیح دهنده

معنی : شفاف معانی دیگر : توضیحی، تفسیری، روشن سازنده، توضیح دهنده

elucidative

<hr> معنی : دوری کردن از، طفره رفتن، عدول کردن، طفره زدن، اجتناب کردن از <hr> معانی دیگر : گریختن (با حیله یا سرعت و غیره)، فرار کردن، جیم شدن، گیر نیافتادن، به یاد نیاوردن، به خاطر خطور نکردن

معنی : دوری کردن از، طفره رفتن، عدول کردن، طفره زدن، اجتناب کردن از معانی دیگر : گریختن (با حیله یا سرعت و غیره)، فرار کردن، جیم شدن، گیر نیافتادن، به یاد نیاوردن، به خاطر خطور نکردن

elude

<hr> معنی : گریز، اجتناب، طفره، طفره روی، اغفال <hr> معانی دیگر : فرار، اختفا، احتراز از گیر افتادن

معنی : گریز، اجتناب، طفره، طفره روی، اغفال معانی دیگر : فرار، اختفا، احتراز از گیر افتادن

elusion

<hr> معنی : زیرک، گریزان <hr> معانی دیگر : فرار، گریزگر، گریزپا، گیج کننده، (از نظر یادگیری یا بیاد آوردن) دشوار، دیرفهم، سخت آموز، از یاد رو، فراری، کسی که از دیگران دوری میکند، طفره زن

معنی : زیرک، گریزان معانی دیگر : فرار، گریزگر، گریزپا، گیج کننده، (از نظر یادگیری یا بیاد آوردن) دشوار، دیرفهم، سخت آموز، از یاد رو، فراری، کسی که از دیگران دوری میکند، طفره زن

elusive

<hr> معنی : شستن <hr> معانی دیگر : جدا شستن (مواد جذب شده را به کمک حلال زدودن)، پاکیزه کردن

معنی : شستن معانی دیگر : جدا شستن (مواد جذب شده را به کمک حلال زدودن)، پاکیزه کردن

elute

<hr> معنی : شستشو، پاکیزهسازی <hr> معانی دیگر : شستشو، پاکیزه سازی

معنی : شستشو، پاکیزهسازی معانی دیگر : شستشو، پاکیزه سازی

elution

<hr> معنی : اهسته خالی کردن، صاف و خالص کردن <hr> معانی دیگر : (گردهای غیر قابل حل را از راه شستشو یا از صافی رد کردن یا کاسه به کاسه کردن تخلیص کردن) خاکشویی کردن، گرد شویی کردن، ظرف بظرف کردن

معنی : اهسته خالی کردن، صاف و خالص کردن معانی دیگر : (گردهای غیر قابل حل را از راه شستشو یا از صافی رد کردن یا کاسه به کاسه کردن تخلیص کردن) خاکشویی کردن، گرد شویی کردن، ظرف بظرف کردن

elutriate

<hr> معنی : خاک باداورده و متراکم <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی - گرد و خاک و مواد انباشته شده در اثر فروپاشی سنگ ها و فرسایش یا بادآوری) باد رفت (در برابر: آبرفت alluvium)، باد رفته

معنی : خاک باداورده و متراکم معانی دیگر : (زمین شناسی - گرد و خاک و مواد انباشته شده در اثر فروپاشی سنگ ها و فرسایش یا بادآوری) باد رفت (در برابر: آبرفت alluvium)، باد رفته

eluvium

<hr> معنی : بچه مارماهی <hr> معانی دیگر : بچه ی مار ماهی (به ویژه اگر در آب شیرین به دنیا آمده باشد)

معنی : بچه مارماهی معانی دیگر : بچه ی مار ماهی (به ویژه اگر در آب شیرین به دنیا آمده باشد)

elver

<hr> معنی : اهل بهشت، بهشتی، وابسته به الیسیوم <hr> معانی دیگر : فردوسی، پردیسی، وابسته به elysium، علوی

معنی : اهل بهشت، بهشتی، وابسته به الیسیوم معانی دیگر : فردوسی، پردیسی، وابسته به elysium، علوی

elysian

<hr> معنی : بهشت، افسانه یونانی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) زیستگاه مردگان نیک رفتار، دراساطیر یونان بهشت

معنی : بهشت، افسانه یونانی معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) زیستگاه مردگان نیک رفتار، دراساطیر یونان بهشت

elysium

<hr> معنی : قاب یا بال حشرات <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) بال نیام (هر یک از دو بال نسبتا ضخیمی که در جلو بال اصلی قرار گرفته و آن را سپروار از گزند مصون می دارند)، الیترون (elytrum هم می گویند)، elytrum قاب یا بال حشرات، مهبل

معنی : قاب یا بال حشرات معانی دیگر : (حشره شناسی) بال نیام (هر یک از دو بال نسبتا ضخیمی که در جلو بال اصلی قرار گرفته و آن را سپروار از گزند مصون می دارند)، الیترون (elytrum هم می گویند)، elytrum قاب یا بال حشرات، مهبل

elytron

<hr> معنی : تحلیل رفتن، لاغر کردن، ضعیف کردن، نزار کردن، بی قوت کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا به خاطر گرسنگی ممتد یا بیماری) لاغر کردن یا شدن، نحیف کردن، ورچلوزیدن، کاهیدن

معنی : تحلیل رفتن، لاغر کردن، ضعیف کردن، نزار کردن، بی قوت کردن معانی دیگر : (مثلا به خاطر گرسنگی ممتد یا بیماری) لاغر کردن یا شدن، نحیف کردن، ورچلوزیدن، کاهیدن

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد