مترادف و متضاد

<hr> معنی : تقویم نجومی، جدول نجومی <hr> معانی دیگر : (نجوم - جدولی که مکان ستارگان را در هر روز تعیین می کند) ستاره یاب، (مهجور) سالنما، تقویم، سالنمای نجومی

معنی : تقویم نجومی، جدول نجومی معانی دیگر : (نجوم - جدولی که مکان ستارگان را در هر روز تعیین می کند) ستاره یاب، (مهجور) سالنما، تقویم، سالنمای نجومی

ephemeris

<hr> معنی : صنم، بت یا تصویر، جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود <hr> معانی دیگر : ایفود (ردای ملیله دوزی شده که خاخام های یهودی روی جامه ی خود می پوشیدند)

معنی : صنم، بت یا تصویر، جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود معانی دیگر : ایفود (ردای ملیله دوزی شده که خاخام های یهودی روی جامه ی خود می پوشیدند)

ephod

<hr> معنی : حماسه، رزمنامه، شعر رزمی، رزمی، حماسی <hr> معانی دیگر : رمان (یا فیلم و رویداد و غیره) که دارای ویژگی های حماسی باشد، رزم نامه ای، گردنامه ای (epical هم می گویند)، قهرمانی، پهلوانی، حماسه آفرین، قهرمانانه، جانانه، شکوهمند، پهلوان نامه، گرد نامه (در انگلیسی معمولا به سه دسته بخش می شود: الف - رزم نامه ی کلاسیک یا classical epic مانند ((ایلیاد)) اثر هومر ب - رزم نامه ی هنری art epic یا literary epic مانند ((بهشت گمشده)) اثر میلتون ج - رزم نامه ی مردمی یا ملی folk epic یا national epic مانند ((بیوولف)))، هر شعر بلند و داستان گو که دارای ویژگی های رزم نامه ای باشد (مانند ((کمدی الهی)) اثر دانته)

معنی : حماسه، رزمنامه، شعر رزمی، رزمی، حماسی معانی دیگر : رمان (یا فیلم و رویداد و غیره) که دارای ویژگی های حماسی باشد، رزم نامه ای، گردنامه ای (epical هم می گویند)، قهرمانی، پهلوانی، حماسه آفرین، قهرمانانه، جانانه، شکوهمند، پهلوان نامه، گرد نامه (در انگلیسی معمولا به سه دسته بخش می شود: الف - رزم ن

epic

<hr> معنی : خنثی، مشترک بین دو جنس <hr> معانی دیگر : (دستور زبان - به ویژه در یونانی و لاتین - اسم مشترک که مذکر و مونث آن یکی است) اپی سین، یکدیس، (متعلق به یک جنس ولی دارای ویژگی های جنس دیگر یا هر دو جنس) دو جنسه، دوگن، خواجه، مخنک

معنی : خنثی، مشترک بین دو جنس معانی دیگر : (دستور زبان - به ویژه در یونانی و لاتین - اسم مشترک که مذکر و مونث آن یکی است) اپی سین، یکدیس، (متعلق به یک جنس ولی دارای ویژگی های جنس دیگر یا هر دو جنس) دو جنسه، دوگن، خواجه، مخنک

epicene

<hr> معنی : مرکز زلزله <hr> معانی دیگر : (مرکز زمین لرزه) لرزه کانون، کانون، کیان، میانگاه، وندسار (epicentrum هم می گویند)

معنی : مرکز زلزله معانی دیگر : (مرکز زمین لرزه) لرزه کانون، کانون، کیان، میانگاه، وندسار (epicentrum هم می گویند)

epicenter

<hr> معنی : شکم پرست، ادم خوش گذران و عیاش <hr> معانی دیگر : (کسی که از خوراک خوب لذت می برد و تفاوت های ظریف خوراک ها را درک می کند) خوراک گرای، خوراک شناس، پیرو عقیده اپیکور، ابیقوری

معنی : شکم پرست، ادم خوش گذران و عیاش معانی دیگر : (کسی که از خوراک خوب لذت می برد و تفاوت های ظریف خوراک ها را درک می کند) خوراک گرای، خوراک شناس، پیرو عقیده اپیکور، ابیقوری

epicure

<hr> معنی : عیاش، ابیقوری <hr> معانی دیگر : وابسته به اپیکور و فلسفه ی او، اپیکوری، (مشتاق خوراک و نوشیدنی خوب و عیش و عشرت) عشرت طلب، عشرت طلبانه، عشرت طلبی، فرشادی، خوش گذرانی، پیرو مکتب اپیکور

معنی : عیاش، ابیقوری معانی دیگر : وابسته به اپیکور و فلسفه ی او، اپیکوری، (مشتاق خوراک و نوشیدنی خوب و عیش و عشرت) عشرت طلب، عشرت طلبانه، عشرت طلبی، فرشادی، خوش گذرانی، پیرو مکتب اپیکور

epicurean

<hr> معنی : فلسفه عیاشی و خوشگذرانی، فلسفه اپیکوری، منطق اپیکوری <hr> معانی دیگر : (فلسفه)، اپیکورگرایی

معنی : فلسفه عیاشی و خوشگذرانی، فلسفه اپیکوری، منطق اپیکوری معانی دیگر : (فلسفه)، اپیکورگرایی

epicureanism

<hr> معنی : بیماری همه گیر، همهگیر، واگیر، مسری، عالمگیر، جهانی <hr> معانی دیگر : (بیماری) همه گیر (در برابر: بوم گیر epidemical) (endemic هم می گویند)، مرض مسری، واگیره، همه گیری (سرایت بیماری در جایی)، (مجازی) گستردگی، (بیماری) واگیردار، قابل انتقال

معنی : بیماری همه گیر، همهگیر، واگیر، مسری، عالمگیر، جهانی معانی دیگر : (بیماری) همه گیر (در برابر: بوم گیر epidemical) (endemic هم می گویند)، مرض مسری، واگیره، همه گیری (سرایت بیماری در جایی)، (مجازی) گستردگی، (بیماری) واگیردار، قابل انتقال

epidemic

<hr> معنی : همهگیرشناسی، علم امراض مسری، علم ناخوشیهای همهگیر <hr> معانی دیگر : (پزشکی) همه گیر شناسی، واگیر شناسی، علم امرا­ مسری

معنی : همهگیرشناسی، علم امراض مسری، علم ناخوشیهای همهگیر معانی دیگر : (پزشکی) همه گیر شناسی، واگیر شناسی، علم امرا­ مسری

epidemiology

<hr> معنی : جلد، بشره، پوست برونی، روپوست <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی) روپوست (برونی ترین لایه ی پوست مهره داران) (رجوع شود به: تصویر: skin)

معنی : جلد، بشره، پوست برونی، روپوست معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی) روپوست (برونی ترین لایه ی پوست مهره داران) (رجوع شود به: تصویر: skin)

epidermis

<hr> معنی : شکم سر، فوق المعده، بالای شکم، روی معده <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش بالایی شکم از زیر دنده ها تا ناف) بالا شکم، سردل، طاق دل

معنی : شکم سر، فوق المعده، بالای شکم، روی معده معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش بالایی شکم از زیر دنده ها تا ناف) بالا شکم، سردل، طاق دل

epigastrium

<hr> معنی : نای بند، اپی گلوت، شراع الحنک، زبانک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) اپیگلوت، بر چاکنای (دریچه ی نای)

معنی : نای بند، اپی گلوت، شراع الحنک، زبانک معانی دیگر : (کالبدشناسی) اپیگلوت، بر چاکنای (دریچه ی نای)

epiglottis

<hr> معنی : مقلد اثار ادبی و هنری <hr> معانی دیگر : (هر یک از اعقاب یا نوادگانی که از نیاکان خود کم استعدادتر باشند - مقلد یا پیرو پست) پست زاد، پست پیرو

معنی : مقلد اثار ادبی و هنری معانی دیگر : (هر یک از اعقاب یا نوادگانی که از نیاکان خود کم استعدادتر باشند - مقلد یا پیرو پست) پست زاد، پست پیرو

epigone

<hr> معنی : لطیفه، سخن نیشدار، قطعه هجایی، هجا <hr> معانی دیگر : (شعر کوتاه مزاح آمیز یا طنز آمیز) هجویه، طنزچه، قطعه ی هجایی، کوته شعر

معنی : لطیفه، سخن نیشدار، قطعه هجایی، هجا معانی دیگر : (شعر کوتاه مزاح آمیز یا طنز آمیز) هجویه، طنزچه، قطعه ی هجایی، کوته شعر

epigram

<hr> معنی : وابسته به لطیفه و کلمات قصار <hr> معانی دیگر : وابسته به لطیفه

معنی : وابسته به لطیفه و کلمات قصار معانی دیگر : وابسته به لطیفه

epigrammatic

<hr> معنی : کتیبه، نوشته، سرلوحه <hr> معانی دیگر : (نوشتاری که بر ساختمان یا مقبره و غیره نوشته شده) کتیبه، برنگاشت، برنگاره

معنی : کتیبه، نوشته، سرلوحه معانی دیگر : (نوشتاری که بر ساختمان یا مقبره و غیره نوشته شده) کتیبه، برنگاشت، برنگاره

epigraph

<hr> معنی : طرد، اپیلاسیون

epilation

<hr> معنی : حمله، بیهوشی، بیماری صرع <hr> معانی دیگر : (پزشکی) صرع، پس افت، پس افتگی، طب بیماری صرع، غشی

معنی : حمله، بیهوشی، بیماری صرع معانی دیگر : (پزشکی) صرع، پس افت، پس افتگی، طب بیماری صرع، غشی

epilepsy

<hr> معنی : مبتلا به مرض صرع، غشی، غشی، حملهای، مبتلا به مرض صرع، صرعی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، پس افتی، مبتلا به مر­ صرع

معنی : مبتلا به مرض صرع، غشی، غشی، حملهای، مبتلا به مرض صرع، صرعی معانی دیگر : (پزشکی)، پس افتی، مبتلا به مر­ صرع

epileptic

<hr> معنی : خاتمه، نطق ختامی نمایش، بخش اخر کتاب یا مقاله <hr> معانی دیگر : سخن اخر، ختم مقاله

معنی : خاتمه، نطق ختامی نمایش، بخش اخر کتاب یا مقاله معانی دیگر : سخن اخر، ختم مقاله

epilogue

<hr> معنی : ظهور، تجلی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در ادبیات - e کوچک) بینش و ادراک ناگهانی، ناگه بینش، اندریافت ناگهانی، (e کوچک - ظهور یا تجلی خدا یا هر موجود ماورای طبیعی) خدانمایی، خدانمود، تجلی الهی، (در بسیاری از فرقه های مسیحی) عید تعمید عیسی، ظهور عیسی بر سه مجوسی (که سمبل فرودآیی مسیح بر عالمیان شناخته می شود) (twelfth day هم می گویند)، ظهور و تجلی عیسی

معنی : ظهور، تجلی معانی دیگر : (بیشتر در ادبیات - e کوچک) بینش و ادراک ناگهانی، ناگه بینش، اندریافت ناگهانی، (e کوچک - ظهور یا تجلی خدا یا هر موجود ماورای طبیعی) خدانمایی، خدانمود، تجلی الهی، (در بسیاری از فرقه های مسیحی) عید تعمید عیسی، ظهور عیسی بر سه مجوسی (که سمبل فرودآیی مسیح بر عالمیان شناخته 

epiphany

<hr> معنی : مقام اسقفی، قلمرو اسقفی، پیروی از کلیسای اسقفی <hr> معانی دیگر : (نوعی سازمان کلیسایی که بر اصل حکومت و سروری اسقف ها استوار است) سازمان اسقفی

معنی : مقام اسقفی، قلمرو اسقفی، پیروی از کلیسای اسقفی معانی دیگر : (نوعی سازمان کلیسایی که بر اصل حکومت و سروری اسقف ها استوار است) سازمان اسقفی

episcopacy

<hr> معنی : مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت <hr> معانی دیگر : وابسته به نظام اسقفی، اسقفی

معنی : مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت معانی دیگر : وابسته به نظام اسقفی، اسقفی

episcopal

<hr> معنی : پیرو کلیسای اسقفی <hr> معانی دیگر : (دارای سازمان اسقفی) اسقفی، اسقف گرایانه، وابسته به اسقف سالاری، (حرف بزرگ) کلیسای اپیسکوپال، کلیسای اسقفی، انگلیکان

معنی : پیرو کلیسای اسقفی معانی دیگر : (دارای سازمان اسقفی) اسقفی، اسقف گرایانه، وابسته به اسقف سالاری، (حرف بزرگ) کلیسای اپیسکوپال، کلیسای اسقفی، انگلیکان

episcopalian

<hr> معنی : داستان فرعی، حادثه ضمنی، حادثه معترضه <hr> معانی دیگر : (رمان و شعر و غیره - بخشی از داستان یا شرح که نسبتا کامل و از داستان اصلی قابل تمیز است) قسمت، بخش، درونداستان، (رادیو و فیلم و تلویزیون - بخشی از نمایش یا فیلم سریال که در یک نشست ارائه می شود) داستان پار، قسمت نمایش (قسمت اول یا دوم و غیره)، (رویداد یا سلسله رویدادهایی که مستقل و کامل بوده و در عین حال بخشی از رویداد بزرگتری می باشند) رخداد، واقعه، (روی دادن مجدد بیماری یا هر واقعه ی غیرعادی) رجعت، عود، (در اصل - تئاتر یونان باستان - بخشی از نمایش که بین دو آواز کریک choric قرار داشت - برابر با: پرده یا act در تئاتر امروزی) اپیسود، فقره

معنی : داستان فرعی، حادثه ضمنی، حادثه معترضه معانی دیگر : (رمان و شعر و غیره - بخشی از داستان یا شرح که نسبتا کامل و از داستان اصلی قابل تمیز است) قسمت، بخش، درونداستان، (رادیو و فیلم و تلویزیون - بخشی از نمایش یا فیلم سریال که در یک نشست ارائه می شود) داستان پار، قسمت نمایش (قسمت اول یا دوم و غیره)

episode

<hr> (دارای چندین رویداد فرعی و نیمه مستقل) درون داستان دار، درون داستانی، داستان بخش دار، درون آوادار، درون آوایی، رخدادی، وابسته به واقعه (وقایع)، پر رخداد (episodical هم می گویند)، چندبخشی، چند رویدادی (دارای چندین رویداد که درست باهم هم ساز نیستند)، نامنسجم، بریده بریده، اتفاقی، ضمنی، عارضی

(دارای چندین رویداد فرعی و نیمه مستقل) درون داستان دار، درون داستانی، داستان بخش دار، درون آوادار، درون آوایی، رخدادی، وابسته به واقعه (وقایع)، پر رخداد (episodical هم می گویند)، چندبخشی، چند رویدادی (دارای چندین رویداد که درست باهم هم ساز نیستند)، نامنسجم، بریده بریده، اتفاقی، ضمنی، عارضی

episodic

<hr> معنی : معرفت شناسی، شناخت شناسی، مبحی ارزش و حدود معرفت <hr> معانی دیگر : (شناخت ماهیت و منابع و حدود دانش) شناخت شناسی، دانش شناسی، مبحک ارزش و حدود معرفت

معنی : معرفت شناسی، شناخت شناسی، مبحی ارزش و حدود معرفت معانی دیگر : (شناخت ماهیت و منابع و حدود دانش) شناخت شناسی، دانش شناسی، مبحک ارزش و حدود معرفت

epistemology

<hr> معنی : رساله، نامه، نامه منظوم، مراسله <hr> معانی دیگر : نامه (به ویژه نامه ی دراز و رسمی یا پندآمیز- معمولا با تداعی مزاح آمیز)، رقعه، مرقومه، مکتوب، (حرف بزرگ) هر یک از رساله های انجیل که توسط برخی از رسولان آغازین مسیحی نوشته شده است

معنی : رساله، نامه، نامه منظوم، مراسله معانی دیگر : نامه (به ویژه نامه ی دراز و رسمی یا پندآمیز- معمولا با تداعی مزاح آمیز)، رقعه، مرقومه، مکتوب، (حرف بزرگ) هر یک از رساله های انجیل که توسط برخی از رسولان آغازین مسیحی نوشته شده است

epistle

<hr> معنی : رسالهای، نامهای <hr> معانی دیگر : وابسته به نامه نگاری، نامه نگارانه، به صورت نامه، مکاتبه ای

معنی : رسالهای، نامهای معانی دیگر : وابسته به نامه نگاری، نامه نگارانه، به صورت نامه، مکاتبه ای

epistolary

<hr> معنی : نوشته روی سنگ قبر، وفاتنامه <hr> معانی دیگر : (نوشته ی روی سنگ قبر) سنگ نبشته ی گور، گور نگاشت

معنی : نوشته روی سنگ قبر، وفاتنامه معانی دیگر : (نوشته ی روی سنگ قبر) سنگ نبشته ی گور، گور نگاشت

epitaph

<hr> معنی : مخاطی، شبیه بشرهای، برپوشی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) روپوشه ای، epithelioid مخاطی

معنی : مخاطی، شبیه بشرهای، برپوشی معانی دیگر : (زیست شناسی) روپوشه ای، epithelioid مخاطی

epithelial

<hr> معنی : صفت، لقب، کنیه، اصطلاح <hr> معانی دیگر : (صفت یا لقب یا عبارتی که برای وصف شخص یا چیزی به کار می رود و معمولا تداعی منفی دارد) صفت، پاچنام، واژه یا عبارت وصفی (مثلا در مثال های زیر:، برچسب، انگ، عنوان

معنی : صفت، لقب، کنیه، اصطلاح معانی دیگر : (صفت یا لقب یا عبارتی که برای وصف شخص یا چیزی به کار می رود و معمولا تداعی منفی دارد) صفت، پاچنام، واژه یا عبارت وصفی (مثلا در مثال های زیر:، برچسب، انگ، عنوان

epithet

<hr> معنی : خلاصه، خلاصه رئوس مطالب <hr> معانی دیگر : نمونه، مظهر، تجلی، مختصر

معنی : خلاصه، خلاصه رئوس مطالب معانی دیگر : نمونه، مظهر، تجلی، مختصر

epitome

<hr> معنی : خلاصه کردن، متمرکز کردن، مجسم کردن، صورت خارجی به چیزی دادن <hr> معانی دیگر : متجلی کردن، تجلی چیزی بودن، نمونه ی چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، تجسم کردن (epitomise هم می نویسند)

معنی : خلاصه کردن، متمرکز کردن، مجسم کردن، صورت خارجی به چیزی دادن معانی دیگر : متجلی کردن، تجلی چیزی بودن، نمونه ی چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، تجسم کردن (epitomise هم می نویسند)

epitomize

<hr> معنی : ناخوشی همهگیرحیوانی، همهگیر، منتشر شونده درمیان جانوران <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی - دامپزشکی - بیماری همه گیر جانوران) زیا همه گیر، زیاگیر، بیماری

معنی : ناخوشی همهگیرحیوانی، همهگیر، منتشر شونده درمیان جانوران معانی دیگر : (جانور شناسی - دامپزشکی - بیماری همه گیر جانوران) زیا همه گیر، زیاگیر، بیماری

epizootic

<hr> معنی : عصر، دوره، عهد، زمان، مبدا تاریخ، حادثه تاریخی، اغاز فصل جدید، عصرتاریخی <hr> معانی دیگر : (ابتدای عصر جدید) آغاز دوران (نوین)، نودوران، نوزمانه، نوروزگار، عصر نو، (مدت زمان با در نظر گرفتن رویداد یا شخصیت مهم و غیره) عصر، دوران، روزگار، زمانه، برهه (از زمان)، تاریخ، نقطه ی عطف، (زمین شناسی) دور (از period کمتر و از age طولانی تر است) (در برابر: دوران = era و: دوره = period)، (نجوم) زمان تعیین مکان ستارگان و غیره و یا زمان انجام مشاهده ی نجومی، مبدا تاری

معنی : عصر، دوره، عهد، زمان، مبدا تاریخ، حادثه تاریخی، اغاز فصل جدید، عصرتاریخی معانی دیگر : (ابتدای عصر جدید) آغاز دوران (نوین)، نودوران، نوزمانه، نوروزگار، عصر نو، (مدت زمان با در نظر گرفتن رویداد یا شخصیت مهم و غیره) عصر، دوران، روزگار، زمانه، برهه (از زمان)، تاریخ، نقطه ی عطف، (زمین شناسی) دور (

epoch

<hr> معنی : مهم، تاریخی <hr> معانی دیگر : مهم، تاریخی

معنی : مهم، تاریخی معانی دیگر : مهم، تاریخی

epochal

<hr> معنی : ورد، افسون گری، بخش سوم غزل یا قصیده <hr> معانی دیگر : (به ویژه در شعر روم باستان) گونه ای شعر مرکب از دوبیتی هایی که بیت دوم از بیت اول کوتاه تر است

معنی : ورد، افسون گری، بخش سوم غزل یا قصیده معانی دیگر : (به ویژه در شعر روم باستان) گونه ای شعر مرکب از دوبیتی هایی که بیت دوم از بیت اول کوتاه تر است

epode

<hr> معنی : عنوان مشخص، عنوان دهنده <hr> معانی دیگر : (آدم واقعی یا افسانه ای که نامش را به ملت یا مکانی داده اند) نام دهنده، نام ده، کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد، سرخاندان

معنی : عنوان مشخص، عنوان دهنده معانی دیگر : (آدم واقعی یا افسانه ای که نامش را به ملت یا مکانی داده اند) نام دهنده، نام ده، کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد، سرخاندان

eponym

<hr> معنی : حماسه، منظومه، شاهنامه، اشعار حماسی، شاعر اشعار حماسی، رجز <hr> معانی دیگر : شعر حماسی، شعر پهلوانی

معنی : حماسه، منظومه، شاهنامه، اشعار حماسی، شاعر اشعار حماسی، رجز معانی دیگر : شعر حماسی، شعر پهلوانی

epopee

<hr> معنی : اشعار رزمی پیشینیان <hr> معانی دیگر : شعر حماسی، رزمنامه، شعر پهلوانی، اشعار پهلوانی که دهان به دهان گشته است، مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی مثل شاهنامه

معنی : اشعار رزمی پیشینیان معانی دیگر : شعر حماسی، رزمنامه، شعر پهلوانی، اشعار پهلوانی که دهان به دهان گشته است، مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی مثل شاهنامه

epos

<hr> معنی : اپسیلون، پنجمین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : (نام پنجمین حرف الفبای یونانی که برابر است با e) اپسیلون

معنی : اپسیلون، پنجمین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : (نام پنجمین حرف الفبای یونانی که برابر است با e) اپسیلون

epsilon

<hr> معنی : نمک فرنگی اصل، سولفات دومنیزی <hr> معانی دیگر : نمک فرنگی اصل، سولفات دومنیزی

معنی : نمک فرنگی اصل، سولفات دومنیزی معانی دیگر : نمک فرنگی اصل، سولفات دومنیزی

epsom salt

<hr> معنی : ثابت <hr> معانی دیگر : معتدل، به اندازه، میانه، دادوند، آرام، یکنواخت، هموار، یکجور، ملایم

معنی : ثابت معانی دیگر : معتدل، به اندازه، میانه، دادوند، آرام، یکنواخت، هموار، یکجور، ملایم

equable

<hr> معنی : همرتبه، مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی برحقوق مشترک، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن <hr> معانی دیگر : هم سنگ، هم چند، هم تراز، هم شان، هم زینه، هم توان، هم استعداد، متناسب، هم اثر، همدیس، درخور، (آنکه از پس چیزی بر می آید) دارای ظرفیت (برای کاری)، پس برآینده، (قدیمی) منصف، بی طرف، بی نظر، با انصاف، (قدیمی) صاف، هموار، بدون پستی و بلندی، آدم برابر (با دیگری یا دیگران)، چیز برابر (با چیزهای دیگر)، آدم هم شان و غیره، برابری کردن، مساوی بودن با، برابر بودن با، هم ارز بودن، همتراز بودن، معادل کردن، به پای (کسی یا چیزی) رسیدن، (قدیمی) رجوع شود به: equable، adj : هم اندازه، vt :برابر شدن با

معنی : همرتبه، مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی برحقوق مشترک، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن معانی دیگر : هم سنگ، هم چند، هم تراز، هم شان، هم زینه، هم توان، هم استعداد، متناسب، هم اثر، همدیس، درخور، (آنکه از پس چیزی

equal

<hr> (حساب و ریاضی) علامت مساوی، نشان برابر (این نشان: =)، علامت برابری، علامت تساوی

(حساب و ریاضی) علامت مساوی، نشان برابر (این نشان: =)، علامت برابری، علامت تساوی

equal sign

<hr> معنی : شباهت، تساوی، یکسانی، برابری، مساوات <hr> معانی دیگر : هم پایگی، هم چندی، هم سنگی، هم ارزی، هم زینگی، همانندی، تشابه

معنی : شباهت، تساوی، یکسانی، برابری، مساوات معانی دیگر : هم پایگی، هم چندی، هم سنگی، هم ارزی، هم زینگی، همانندی، تشابه

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد