<hr> معنی : هذلولی، قسع زائد <hr> معانی دیگر : (هندسه) هذلولی

معنی : هذلولی، قسع زائد معانی دیگر : (هندسه) هذلولی

hyperbola

<hr> معنی : مبالغه، گزاف گویی، اغراق، غلو، صنعت اغراق <hr> معانی دیگر : (ادبیات) اغراق، گزافه، لاف، اغراق گویی، بدیع مبالغه، بدیع صنعت اغراق

معنی : مبالغه، گزاف گویی، اغراق، غلو، صنعت اغراق معانی دیگر : (ادبیات) اغراق، گزافه، لاف، اغراق گویی، بدیع مبالغه، بدیع صنعت اغراق

hyperbole

<hr> معنی : مبالغه امیز، اغراق امیز، اغراقی، شبه هذلولی، وابسته به هذلولی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای شکل هذلولی، هذلول مانند، اهلیلجی، هذلولی شکل، هذلولی وار، هذلولوی (hyperbolical هم می گویند)، (ادبیات) وابسته به گزافه گویی، اغراق آمیز، گزافه آمیز، پر لاف و گزاف، وابسته به هذلولی <hr> hyperbolic(al) مبالغه امیز، گزاف

معنی : مبالغه امیز، اغراق امیز، اغراقی، شبه هذلولی، وابسته به هذلولی معانی دیگر : وابسته به یا دارای شکل هذلولی، هذلول مانند، اهلیلجی، هذلولی شکل، هذلولی وار، هذلولوی (hyperbolical هم می گویند)، (ادبیات) وابسته به گزافه گویی، اغراق آمیز، گزافه آمیز، پر لاف و گزاف، وابسته به هذلولی hyperbolic(al) مبا

hyperbolic

<hr> معنی : مبالغه امیز، اغراق امیز، اغراقی، شبه هذلولی، وابسته به هذلولی

معنی : مبالغه امیز، اغراق امیز، اغراقی، شبه هذلولی، وابسته به هذلولی

hyperbolical

<hr> معنی : اغراق گو <hr> معانی دیگر : اغراق گو

معنی : اغراق گو معانی دیگر : اغراق گو

hyperbolist

<hr> معنی : گزافه گویی کردن، اغراق گفتن، بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن <hr> معانی دیگر : گزافه کاری کردن، گزافه پردازی کردن، لاف و گزاف به کار بردن

معنی : گزافه گویی کردن، اغراق گفتن، بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن معانی دیگر : گزافه کاری کردن، گزافه پردازی کردن، لاف و گزاف به کار بردن

hyperbolize

<hr> معنی : ساکن دورترین نقطه شمالی زمین، بسیار سرد <hr> معانی دیگر : شمالی، اهل شمال، شمالگانی، شمالزی، (h بزرگ) وابسته به شمال زیان یا هیپربوریان ها، (اسطوره ی یونان) هیپربوریان (هریک از ساکنان نواحی بسیار شمالی)، باحرف کوچک ساکن دورترین نقطه شمالی زمین

معنی : ساکن دورترین نقطه شمالی زمین، بسیار سرد معانی دیگر : شمالی، اهل شمال، شمالگانی، شمالزی، (h بزرگ) وابسته به شمال زیان یا هیپربوریان ها، (اسطوره ی یونان) هیپربوریان (هریک از ساکنان نواحی بسیار شمالی)، باحرف کوچک ساکن دورترین نقطه شمالی زمین

hyperborean

<hr> معنی : دارای جای زائد مخصوصا در اخر <hr> معانی دیگر : (سطر شعر) دارای یک یا چند هجای اضافی، دارای هجای زائد در شعر یا نثر مخصوصا در اخر

معنی : دارای جای زائد مخصوصا در اخر معانی دیگر : (سطر شعر) دارای یک یا چند هجای اضافی، دارای هجای زائد در شعر یا نثر مخصوصا در اخر

hypercatalectic

<hr> عیب جو، ایرادگیر، ایرادی، نق نقو، خرده گیر، موشکاف، بیش از حد خرده گیر

عیب جو، ایرادگیر، ایرادی، نق نقو، خرده گیر، موشکاف، بیش از حد خرده گیر

hypercritical

<hr> معنی : انتقاد سخت و موشکافی <hr> معانی دیگر : خرده گیری بیش از حد، انتقاد افراطی، زیاده روی در انتقاد

معنی : انتقاد سخت و موشکافی معانی دیگر : خرده گیری بیش از حد، انتقاد افراطی، زیاده روی در انتقاد

hypercriticism

<hr> معنی : پرخونی، احتقان، خون انباری <hr> معانی دیگر : hyper(a)emia غلبه ء خون، انباشتگی خون، تراکم خون <hr> (جریان زیادی خون یا انباشتگی خون در بافت یا اندام) پرخونی، خون انباشت، خون انباشتگی، طب احتقان، پرخونی در عضو

معنی : پرخونی، احتقان، خون انباری معانی دیگر : hyper(a)emia غلبه ء خون، انباشتگی خون، تراکم خون (جریان زیادی خون یا انباشتگی خون در بافت یا اندام) پرخونی، خون انباشت، خون انباشتگی، طب احتقان، پرخونی در عضو

hyperemia

<hr> معنی : ازدیاد قند خون <hr> معانی دیگر : (وجود مقدار بیش از حد قند در خون) پر قند خونی، طب ازدیاد قند خون

معنی : ازدیاد قند خون معانی دیگر : (وجود مقدار بیش از حد قند در خون) پر قند خونی، طب ازدیاد قند خون

hyperglycemia

<hr> تورم شدید بازرگانى : تورم حاد

تورم شدید بازرگانى : تورم حاد

hyperinflation

<hr> معنی : تیتان پدر هلیوس <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان)، هیپریون (فرزند اورانوس و پدر هلیوس)، رجوع شود به: helios، افسانه یونان تیتان titan پدرهلیوس helios

معنی : تیتان پدر هلیوس معانی دیگر : (اسطوره ی یونان)، هیپریون (فرزند اورانوس و پدر هلیوس)، رجوع شود به: helios، افسانه یونان تیتان titan پدرهلیوس helios

hyperion

<hr> معنی : فروشگاه بزرگ <hr> معانی دیگر : (noun) (در بریتانیا) فروشگاه بزرگ، سوپر مارکت بزرگ

معنی : فروشگاه بزرگ معانی دیگر : (noun) (در بریتانیا) فروشگاه بزرگ، سوپر مارکت بزرگ

hypermarket

<hr> معنی : مرض دوربینی، دوربینی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hyperopia، طب مر­ دوربینی

معنی : مرض دوربینی، دوربینی معانی دیگر : رجوع شود به: hyperopia، طب مر­ دوربینی

hypermetropia

<hr> معنی : شخص دوربین <hr> معانی دیگر : طب مبتلا به مر­ دوربینی

معنی : شخص دوربین معانی دیگر : طب مبتلا به مر­ دوربینی

hyperope

<hr> معنی : مرض دوربینی، دوربینی <hr> معانی دیگر : hyper(metr)opia ناخوشی دوربینی <hr> (چشم پزشکی) دور بینی (بیشتر می گویند: farsightedness)، طب دوربینی، مر­ دوربینی

معنی : مرض دوربینی، دوربینی معانی دیگر : hyper(metr)opia ناخوشی دوربینی (چشم پزشکی) دور بینی (بیشتر می گویند: farsightedness)، طب دوربینی، مر­ دوربینی

hyperopia

<hr> معنی : خارق العاده، فوق طبیعت، مافوق قوه بدنی ومادی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: supernatural

معنی : خارق العاده، فوق طبیعت، مافوق قوه بدنی ومادی معانی دیگر : رجوع شود به: supernatural

hyperphysical

<hr> معنی : پردمی، تنفس خیلی سریع یا عمیق <hr> معانی دیگر : (تنفس تند و ناهنجار) فزون دمی، طب تنفس خیلی سریع یا عمیق غیر طبیعی

معنی : پردمی، تنفس خیلی سریع یا عمیق معانی دیگر : (تنفس تند و ناهنجار) فزون دمی، طب تنفس خیلی سریع یا عمیق غیر طبیعی

hyperpnea

<hr> معنی : تب شدید، درجه حرارت بالاتر از صد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تب شدید، بیش تبی، فزون تبی، طب تب شدید

معنی : تب شدید، درجه حرارت بالاتر از صد معانی دیگر : (پزشکی) تب شدید، بیش تبی، فزون تبی، طب تب شدید

hyperpyrexia

<hr> معنی : حساسیت شدید <hr> معانی دیگر : حساسیت شدید

معنی : حساسیت شدید معانی دیگر : حساسیت شدید

hypersensitivity

<hr> معنی : فشار خون، افزایش فشار خون، بیماری فشار خون <hr> معانی دیگر : فزون تنش (هرگونه کشیدگی و فشار ناهنجار به ویژه فشار خون شدید)، طب فشار خون

معنی : فشار خون، افزایش فشار خون، بیماری فشار خون معانی دیگر : فزون تنش (هرگونه کشیدگی و فشار ناهنجار به ویژه فشار خون شدید)، طب فشار خون

hypertension

<hr> معنی : ازدیاد فعالیت غذه درقی، عاری از متانت <hr> معانی دیگر : (وابسته به پر کاری غده ی تیروئید) فزون اسپرین، طب ازدیاد فعالیت غذه درقی

معنی : ازدیاد فعالیت غذه درقی، عاری از متانت معانی دیگر : (وابسته به پر کاری غده ی تیروئید) فزون اسپرین، طب ازدیاد فعالیت غذه درقی

hyperthyroid

<hr> معنی : بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم <hr> معانی دیگر : (رشد ناهنجار اندام یا بافت در اثر بزرگ شدن یاخته ها) پر پروری، فزون پروری، طب بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم

معنی : بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم معانی دیگر : (رشد ناهنجار اندام یا بافت در اثر بزرگ شدن یاخته ها) پر پروری، فزون پروری، طب بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم

hypertrophy

<hr> معنی : پیوند، خط ربط، نشان اتصال، ایست در سخن، با خط پیوند نوشتن <hr> معانی دیگر : هایفن (این نشان: ـ که هنگام هم پیوند کردن دو واژه یا پاره واژه به کار میرود مثلا: cost-effective یا heavy-handed)، هم کشه، همراست، بریدگی، خطپیوند در موارد زیر بکار میرود، برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل west north، برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگر در اخرسطر، برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان در رمان ه <hr> hyphen(ate) با خط پیوند، چسباندن

معنی : پیوند، خط ربط، نشان اتصال، ایست در سخن، با خط پیوند نوشتن معانی دیگر : هایفن (این نشان: ـ که هنگام هم پیوند کردن دو واژه یا پاره واژه به کار میرود مثلا: cost-effective یا heavy-handed)، هم کشه، همراست، بریدگی، خطپیوند در موارد زیر بکار میرود، برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل west north، برای پ

hyphen

<hr> معنی : با خط پیوند نوشتن، باخط پیوند چسبانیدن، بوسیله خط دارای فاصله کردن <hr> معانی دیگر : هایفن دار، هایفن دار کردن، هم راست کردن، هم کشه کردن، بوسیله خطدارای فاصله کردن کلمات

معنی : با خط پیوند نوشتن، باخط پیوند چسبانیدن، بوسیله خط دارای فاصله کردن معانی دیگر : هایفن دار، هایفن دار کردن، هم راست کردن، هم کشه کردن، بوسیله خطدارای فاصله کردن کلمات

hyphenate

<hr> معنی : باخط پیوند چسبانیدن، خط پیوندگذاشتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hyphenate

معنی : باخط پیوند چسبانیدن، خط پیوندگذاشتن معانی دیگر : رجوع شود به: hyphenate

hyphenize

<hr> معنی : خواب اور، خواب کننده، دارای خصوصیات خواب، منوم <hr> معانی دیگر : نیمه خواب و نیمه بیدار، درخواب و بیدار، خواب آور

معنی : خواب اور، خواب کننده، دارای خصوصیات خواب، منوم معانی دیگر : نیمه خواب و نیمه بیدار، درخواب و بیدار، خواب آور

hypnagogic

<hr> معنی : خواب اور، خواب کننده، دارای خصوصیات خواب، منوم <hr> معانی دیگر : hypnagogic خواب اور، مج

معنی : خواب اور، خواب کننده، دارای خصوصیات خواب، منوم معانی دیگر : hypnagogic خواب اور، مج

hypnogogic

<hr> معنی : خواب هیپنوتیزم <hr> معانی دیگر : هیپنوتیزم، خواب انگیخته، خواب مصنوعی، انگیخت خواب، خواب القایی، خواب در اثر تلقین

معنی : خواب هیپنوتیزم معانی دیگر : هیپنوتیزم، خواب انگیخته، خواب مصنوعی، انگیخت خواب، خواب القایی، خواب در اثر تلقین

hypnosis

<hr> معنی : هیپنوتیزم، مولد خواب مصنوعی، تولیدکننده خواب، خواب اور، منوم <hr> معانی دیگر : خواب آور، خواب انگیز، وابسته به خواب القائی (هیپنوتیزم)، انگیخت خواب آور، هیپتوتیزم آور، به آسانی هیپنوتیزم شونده، انگیخت خواب پذیر، دارو (یا هر عامل) خواب آور

معنی : هیپنوتیزم، مولد خواب مصنوعی، تولیدکننده خواب، خواب اور، منوم معانی دیگر : خواب آور، خواب انگیز، وابسته به خواب القائی (هیپنوتیزم)، انگیخت خواب آور، هیپتوتیزم آور، به آسانی هیپنوتیزم شونده، انگیخت خواب پذیر، دارو (یا هر عامل) خواب آور

hypnotic

<hr> معنی : خواب هیپنوتیزم، خواب در اثر تلقین

معنی : خواب هیپنوتیزم، خواب در اثر تلقین

hypnotic sleep

<hr> دانش هیپنوتیزم، انگیخت خواب شناسی، علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی

دانش هیپنوتیزم، انگیخت خواب شناسی، علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی

hypnotism

<hr> معنی : هیپنوتیزم کننده <hr> معانی دیگر : انگیز خوابگر، القاگر خواب

معنی : هیپنوتیزم کننده معانی دیگر : انگیز خوابگر، القاگر خواب

hypnotist

<hr> معنی : هیپنوتیزم کردن <hr> معانی دیگر : هیپنوتیزم کردن

معنی : هیپنوتیزم کردن معانی دیگر : هیپنوتیزم کردن

hypnotization

<hr> مسحور کردن، افسون کردن، هیپنوتیزم کردن، به خواب القایی فروبردن، انگیخت خواب کردن، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن

مسحور کردن، افسون کردن، هیپنوتیزم کردن، به خواب القایی فروبردن، انگیخت خواب کردن، خواب هیپنوتیزم کردن، بطور مصنوعی خواب کردن، مسحور ومفتون کردن

hypnotize

<hr> معنی : مالیخولیا، تزریق زیر جلدی، سوزن تزریق زیر جلدی، هیپوسولفیت سدیم، عامل محرک، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : پیشوند:، زیر، زیرین [hypodermic]، کمتر از، وابسته به [hypotaxis]، رجوع شود به: hypodermic، طب تزریق زیر جلدی

معنی : مالیخولیا، تزریق زیر جلدی، سوزن تزریق زیر جلدی، هیپوسولفیت سدیم، عامل محرک، تحریک کردن معانی دیگر : پیشوند:، زیر، زیرین [hypodermic]، کمتر از، وابسته به [hypotaxis]، رجوع شود به: hypodermic، طب تزریق زیر جلدی

hypo

<hr> معنی : سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق <hr> معانی دیگر : خود بیمار انگاری، اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود

معنی : سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق معانی دیگر : خود بیمار انگاری، اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود

hypochondria

<hr> معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی <hr> معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

hypochondriac

<hr> معنی : مصغر <hr> معانی دیگر : وابسته به نام خودمانی و محبت آمیز، وابسته به اسم تصغیری مهر آمیز (مثلا: ((جمول)) به جای ((جمشید)) و ((مملی)) بجای ((محمدعلی)))، تصغیری و خودمانی

معنی : مصغر معانی دیگر : وابسته به نام خودمانی و محبت آمیز، وابسته به اسم تصغیری مهر آمیز (مثلا: ((جمول)) به جای ((جمشید)) و ((مملی)) بجای ((محمدعلی)))، تصغیری و خودمانی

hypocoristic

hypocricy

<hr> معنی : ظاهر سازی، دورویی، عدم خلوص <hr> معانی دیگر : ریا، ریا کاری، سالوس، جانماز آب کشیدن، دورنگی، وانمود سازی، زرق

معنی : ظاهر سازی، دورویی، عدم خلوص معانی دیگر : ریا، ریا کاری، سالوس، جانماز آب کشیدن، دورنگی، وانمود سازی، زرق

hypocrisy

<hr> معنی : ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس، با ریا، ادم دو رو <hr> معانی دیگر : ریاکار، دو رو، متظاهر، جا نماز آبکش

معنی : ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس، با ریا، ادم دو رو معانی دیگر : ریاکار، دو رو، متظاهر، جا نماز آبکش

hypocrite

<hr> معنی : ساخته، متظاهر، دو رو، با ریا، ریاکار <hr> معانی دیگر : ریاکار، متظاهر، دورو، باریا

معنی : ساخته، متظاهر، دو رو، با ریا، ریاکار معانی دیگر : ریاکار، متظاهر، دورو، باریا

hypocritical

<hr> معنی : مزورانه <hr> معانی دیگر : ریاکارانه، از روی دورویی

معنی : مزورانه معانی دیگر : ریاکارانه، از روی دورویی

hypocritically

<hr> معنی : تزریق زیر جلدی، زیر پوستی، تحت الجلدی <hr> معانی دیگر : وابسته به بخش های زیر پوست، زیر جلدی، (زیست شناسی - پزشکی)، (ویژه ی تزریق در زیرپوست) زیرپوست آژی، انگیزان و شادکن (مثل برخی تزریق های زیرپوستی)، رجوع شود به: hypodermic injection، طب تزریق زیر جلدی، سوزن مخصوص تزریق زیر جلد

معنی : تزریق زیر جلدی، زیر پوستی، تحت الجلدی معانی دیگر : وابسته به بخش های زیر پوست، زیر جلدی، (زیست شناسی - پزشکی)، (ویژه ی تزریق در زیرپوست) زیرپوست آژی، انگیزان و شادکن (مثل برخی تزریق های زیرپوستی)، رجوع شود به: hypodermic injection، طب تزریق زیر جلدی، سوزن مخصوص تزریق زیر جلد

hypodermic

<hr> معنی : تزریق زیر جلدی، تزریق پوستی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تزریق زیر پوست، درآژه ی زیرپوستی، طب تزریق زیر جلدی

معنی : تزریق زیر جلدی، تزریق پوستی معانی دیگر : (پزشکی) تزریق زیر پوست، درآژه ی زیرپوستی، طب تزریق زیر جلدی

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد