مترادف و متضاد

<hr> پرسشی که طوری طرح شده که حاوی جواب نیز هست، سئوال تلقینی، پرسش پاسخ آگین، پرسش راهنما، پرسشی که کمک به پیدا کردن پاس&nbsp; میدهد

پرسشی که طوری طرح شده که حاوی جواب نیز هست، سئوال تلقینی، پرسش پاسخ آگین، پرسش راهنما، پرسشی که کمک به پیدا کردن پاس میدهد

leading question

<hr> معنی : ژرف پیما <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی: کسی که کارش سنجش ژرفای آب است) ژرفاگیر، عمق گیر، کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تاعمق انرا تعیین نماید

معنی : ژرف پیما معانی دیگر : (کشتیرانی: کسی که کارش سنجش ژرفای آب است) ژرفاگیر، عمق گیر، کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تاعمق انرا تعیین نماید

leadsman

<hr> معنی : دندانه، ورق، برگ، صفحه، ورقه، لنگه، لایه، ورق زدن، جوانه زدن، برگ دادن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) برگ (که از پهنک و دمبرگ و نیام تشکیل شده است و به رگه های آن رگبرگ می گویند)، (عامیانه) گلبرگ، برگ ها، (کتاب و کاغذ و غیره) ورق، صفحه ی نازک فلزی، ورقه ی فلزی، روکش فلزی، (میزهای تاشو) بخش لولادار رویه ی میز (که هرگاه بخواهند میز را بزرگتر کنند آن را بالا می کشند)، بال میز، بخش یا تخته ی اضافی میز، لنگه ی در، لته، لنگه ی پنجره، (معمولا با: out) برگ دادن یا درآوردن، (معمولا با: through - کتاب و غیره) ورق زدن، برگی، برگ مانند، پره ای، (عامیانه) پهنک برگ، پهنه ی برگ، (معماری) طرح برگی، (گچبری) برگ، آذین برگی، (فنر تخت یا فنر شمش یا فنر صفحه ای) هر یک از صفحه های فلزی که روی هم قرار می گیرند، پولک فنر، برگی شکل

معنی : دندانه، ورق، برگ، صفحه، ورقه، لنگه، لایه، ورق زدن، جوانه زدن، برگ دادن معانی دیگر : (گیاه شناسی) برگ (که از پهنک و دمبرگ و نیام تشکیل شده است و به رگه های آن رگبرگ می گویند)، (عامیانه) گلبرگ، برگ ها، (کتاب و کاغذ و غیره) ورق، صفحه ی نازک فلزی، ورقه ی فلزی، روکش فلزی، (میزهای تاشو) بخش لولادار

leaf

<hr> معنی : برگها <hr> معانی دیگر : شاخ و برگ، برگینه

معنی : برگها معانی دیگر : شاخ و برگ، برگینه

leafage

<hr> معنی : انواع حشرات از راسته نیم بالان <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) زنجره (تیره ی cicadellidae از همبالان جهنده که از شیره ی گیاهی تغذیه می کنند و ناقل بیماری های گیاهی هستند)، زنجرک، انواع حشرات از راسته نیم بالان خانواده زنجره وجیرجیرک

معنی : انواع حشرات از راسته نیم بالان معانی دیگر : (حشره شناسی) زنجره (تیره ی cicadellidae از همبالان جهنده که از شیره ی گیاهی تغذیه می کنند و ناقل بیماری های گیاهی هستند)، زنجرک، انواع حشرات از راسته نیم بالان خانواده زنجره وجیرجیرک

leafhopper

<hr> معنی : بی برگ <hr> معانی دیگر : بی برگ

معنی : بی برگ معانی دیگر : بی برگ

leafless

<hr> معنی : رساله، جزوه، کاسبرگ، ورقه، نشریه، بروشور، برگچه <hr> معانی دیگر : ورقه ی کاغذ، برگ کاغذ، برگه، اعلامیه، آگه نامه، آگاه نامه، اعلامیه (یا هرگونه ورقه ی چاپ شده و غیره) پخش کردن، (هر یک از بخش های برگ مرکب) برگبخش، (برگ کوچک) برگچه

معنی : رساله، جزوه، کاسبرگ، ورقه، نشریه، بروشور، برگچه معانی دیگر : ورقه ی کاغذ، برگ کاغذ، برگه، اعلامیه، آگه نامه، آگاه نامه، اعلامیه (یا هرگونه ورقه ی چاپ شده و غیره) پخش کردن، (هر یک از بخش های برگ مرکب) برگبخش، (برگ کوچک) برگچه

leaflet

<hr> معنی : برگ دار، پر برگ <hr> معانی دیگر : برگ مانند، برگ پوش، برگی، برگسان، برگ دیس، پر شاخ و برگ، دارای برگ های پهن، پهن برگ، دارای برگ های خوراکی، برگ پهن

معنی : برگ دار، پر برگ معانی دیگر : برگ مانند، برگ پوش، برگی، برگسان، برگ دیس، پر شاخ و برگ، دارای برگ های پهن، پهن برگ، دارای برگ های خوراکی، برگ پهن

leafy

<hr> معنی : پیمان، اتحاد، اتحادیه، گروه ورزشی، هم پیمان شدن، متحد کردن <hr> معانی دیگر : زد و بند، گاوبندی، پیمانگان، انجمن، مجمع، جامعه، (ورزش - چند تیم که بیشتر با هم مسابقه می دهند و قهرمان آنها با برندگان سایر لیگ ها مسابقه می دهد) گروه ورزشی، لیگ، (عامیانه - تقسیم بندی برحسب طبقه یا مرغوبیت یا نوع و غیره) رده بندی، جور، رده، طبقه، دسته، اتحادیه تشکیل دادن، گاوبندی کردن، زد و بند کردن، (معیار سنجش فاصله که طول آن در کشورهای انگلیسی زبان برابر است با 3 میل دریایی یا 4/8 کیلومتر) لیگ، واحد راه پیمایی که تقریبا مساوی 4/2 تا 6/4 میل است

معنی : پیمان، اتحاد، اتحادیه، گروه ورزشی، هم پیمان شدن، متحد کردن معانی دیگر : زد و بند، گاوبندی، پیمانگان، انجمن، مجمع، جامعه، (ورزش - چند تیم که بیشتر با هم مسابقه می دهند و قهرمان آنها با برندگان سایر لیگ ها مسابقه می دهد) گروه ورزشی، لیگ، (عامیانه - تقسیم بندی برحسب طبقه یا مرغوبیت یا نوع و غیره

league

<hr> معنی : محاصره، عضو اتحادیه، عضو مجمع اتفاق ملل <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، ارتش محاصره کننده، عضو لیگ ورزشی، جزو گروه ورزشی، محاصره کردن

معنی : محاصره، عضو اتحادیه، عضو مجمع اتفاق ملل معانی دیگر : (قدیمی)، ارتش محاصره کننده، عضو لیگ ورزشی، جزو گروه ورزشی، محاصره کردن

leaguer

<hr> معنی : ترشح، چکه، تراوش، ریزش، سوراخ، نشت، فاش کردن یا شدن، تراوش کردن، نفوذ کردن <hr> معانی دیگر : چکه کردن، ترشح کردن، آب گرفتن، سوراخ بودن (و آب رد کردن)، (معمولا با: out یا in) نشت کردن، تراویدن، (به بیرون یا درون) درز کردن، فراریز شدن، (آب و غیره) پس دادن، (به طور عمدی یا اتفاقی) آشکار شدن، افشا کردن یا شدن، (خبر و غیره) درز کردن، سرایت، هرزش، درز، روزن، ترک، درز کردن خبر (news leak هم می گویند)، (برق: هدر رفتن برق به واسطه ی نقص اتصال و عایق بندی) هرز برق، اتلاف برق، هرزگاه برق، رخنه

معنی : ترشح، چکه، تراوش، ریزش، سوراخ، نشت، فاش کردن یا شدن، تراوش کردن، نفوذ کردن معانی دیگر : چکه کردن، ترشح کردن، آب گرفتن، سوراخ بودن (و آب رد کردن)، (معمولا با: out یا in) نشت کردن، تراویدن، (به بیرون یا درون) درز کردن، فراریز شدن، (آب و غیره) پس دادن، (به طور عمدی یا اتفاقی) آشکار شدن، افشا کرد

leak

<hr> معنی : ریزش، کسری، کمبود، کسر، ترشح، چکه، تراوش، نشت، فاش شدگی <hr> معانی دیگر : فراریزش، ماده ی مترشحه، تراوه، درز، روزن، سوراخ، فراریزشگاه، هرزگاه

معنی : ریزش، کسری، کمبود، کسر، ترشح، چکه، تراوش، نشت، فاش شدگی معانی دیگر : فراریزش، ماده ی مترشحه، تراوه، درز، روزن، سوراخ، فراریزشگاه، هرزگاه

leakage

<hr> معنی : سوراخ دار، چکه کن، رخنه دار، نشست کننده <hr> معانی دیگر : سوراخ (شده)، چکه کننده، آب پس دهنده، تراوا، نشتی، نشت کن، سورا&nbsp; دار

معنی : سوراخ دار، چکه کن، رخنه دار، نشست کننده معانی دیگر : سوراخ (شده)، چکه کننده، آب پس دهنده، تراوا، نشتی، نشت کن، سورا دار

leaky

<hr> معنی : وفادار، صادق، حق شناس <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) باوفا، مخلص، عهدنشکن، اسکاتلند وظیفه شناس، بی عیب، دوست

معنی : وفادار، صادق، حق شناس معانی دیگر : (اسکاتلند) باوفا، مخلص، عهدنشکن، اسکاتلند وظیفه شناس، بی عیب، دوست

leal

<hr> معنی : اندک، نحیف، کم سود، ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، کج شدن، تمایل داشتن، خم شدن، خمیدن، تکیه زدن، تکیه کردن، پشت دادن، پشت گرمی داشتن، متکی شدن، تکیه دادن بطرف <hr> معانی دیگر : خم شدن یا کردن، کج شدن یا کردن، (بدن را) خم کردن، لمیدن، (روی چیزی) تکیه دادن، لم دادن، (با: on یا upon) متکی بودن به، (با: to یا toward) متمایل بودن به، گرایش داشتن، لمیدگی، لم دادگی، تکیه، تمایل، میل، کجی، کژی، نازک اندام، لاغرو، استخوانی، (گوشت) کم چربی، لخم، کم حاصل، کم تولید، کم تغذیه، کم نیرو، ناقص، کاستی دار، (سبک هنری یا ادبی و غیره) موجز و مستقیم، عاری از زوائد، سر راست، گوشت لخم

معنی : اندک، نحیف، کم سود، ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، کج شدن، تمایل داشتن، خم شدن، خمیدن، تکیه زدن، تکیه کردن، پشت دادن، پشت گرمی داشتن، متکی شدن، تکیه دادن بطرف معانی دیگر : خم شدن یا کردن، کج شدن یا کردن، (بدن را) خم کردن، لمیدن، (روی چیزی) تکیه دادن، لم دادن، (با: on یا upon) متکی بودن به، (با: t

lean

<hr> (خودمانی) تحت فشار قرار دادن، تهدید کردن

(خودمانی) تحت فشار قرار دادن، تهدید کردن

lean on

<hr> معنی : انحراف، میل، تمایل، طبع، کجی، علاقه شدید به چیزی، تمایلات، متکی <hr> معانی دیگر : خم شدگی، کج شدگی، لمیدگی، گرایش، تکیه، درجمع تمایلات

معنی : انحراف، میل، تمایل، طبع، کجی، علاقه شدید به چیزی، تمایلات، متکی معانی دیگر : خم شدگی، کج شدگی، لمیدگی، گرایش، تکیه، درجمع تمایلات

leaning

<hr> معنی : خم شدن، خم کردن <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: lean (به معنی کج شدن و غیره)، انگلیس ماضی فعل lean

معنی : خم شدن، خم کردن معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: lean (به معنی کج شدن و غیره)، انگلیس ماضی فعل lean

leant

<hr> معنی : طفره، خیز، پرش، جست، خیز زدن، جستن، دویدن، جفت زدن <hr> معانی دیگر : جست زدن، جهیدن، پریدن، آلیزیدن، ورجه کردن، سکیزیدن، خیزیدن، بزیدن، چنبیدن، به هوا پریدن، (با شدت و تندی) حرکت کردن، از جا جستن، ورجستن، پراندن، جهاندن، به جهش درآوردن، خیزاندن، از روی چیزی پریدن یا جهیدن، (با: at) با اشتیاق پذیرفتن، قاپ زدن، قاپیدن، جهش، گنبدی، آلیزش، چنبک، (به ویژه قلب) سخت تپیدن، تو ریختن دل، فرو ریختن قلب

معنی : طفره، خیز، پرش، جست، خیز زدن، جستن، دویدن، جفت زدن معانی دیگر : جست زدن، جهیدن، پریدن، آلیزیدن، ورجه کردن، سکیزیدن، خیزیدن، بزیدن، چنبیدن، به هوا پریدن، (با شدت و تندی) حرکت کردن، از جا جستن، ورجستن، پراندن، جهاندن، به جهش درآوردن، خیزاندن، از روی چیزی پریدن یا جهیدن، (با: at) با اشتیاق پذیرف

leap

<hr> معنی : سال کبیسه <hr> معانی دیگر : سال کبیسه سال کبیسه

معنی : سال کبیسه معانی دیگر : سال کبیسه سال کبیسه

leap year

<hr> معنی : بازی جفتک چارکش، گره گره حرکت کردن، جفتک چارکش کردن، از یکدیگر بنوبتجلو زدن، با جست و خیز حرکت کردن، گریز زدن <hr> معانی دیگر : (با: over) پریدن از روی، (با پرش و غیره) رد شدن، حرکت خیز به خیز کردن، (طی مراحل جهشی) حرکت یا پیشرفت کردن، جهش وار حرکت کردن، جفتک چهارکش، جفتک چهارکش بازی کردن، جفتک چارکش

معنی : بازی جفتک چارکش، گره گره حرکت کردن، جفتک چارکش کردن، از یکدیگر بنوبتجلو زدن، با جست و خیز حرکت کردن، گریز زدن معانی دیگر : (با: over) پریدن از روی، (با پرش و غیره) رد شدن، حرکت خیز به خیز کردن، (طی مراحل جهشی) حرکت یا پیشرفت کردن، جهش وار حرکت کردن، جفتک چهارکش، جفتک چهارکش بازی کردن، جفتک چا

leapfrog

<hr> معنی : فرا گرفتن، دانستن، خبر گرفتن، خواندن، اموختن، یاد گرفتن، اگاهی یافتن <hr> معانی دیگر : آموختن، بلد شدن، آگاه شدن، خبر یافتن، کاشف به عمل آوردن، پی بردن، به خاطر سپردن، از حفظ شدن (to learn by heart هم می گویند)، (عامیانه - محلی) یاد دادن، آموزاندن، یله کردن، فهمیدن

معنی : فرا گرفتن، دانستن، خبر گرفتن، خواندن، اموختن، یاد گرفتن، اگاهی یافتن معانی دیگر : آموختن، بلد شدن، آگاه شدن، خبر یافتن، کاشف به عمل آوردن، پی بردن، به خاطر سپردن، از حفظ شدن (to learn by heart هم می گویند)، (عامیانه - محلی) یاد دادن، آموزاندن، یله کردن، فهمیدن

learn

<hr> معنی : فاضل، دانا، عالم، عارف، فضلا، قاضل، طالب علم <hr> معانی دیگر : دانشمند، بسیاردان، آموخته، فرزانه، فرجاد، دانشور، دانشمندانه، عالمانه، علمی، دانشی، اکتسابی، نهیده

معنی : فاضل، دانا، عالم، عارف، فضلا، قاضل، طالب علم معانی دیگر : دانشمند، بسیاردان، آموخته، فرزانه، فرجاد، دانشور، دانشمندانه، عالمانه، علمی، دانشی، اکتسابی، نهیده

learned

<hr> معنی : شاگرد، یادگیرنده <hr> معانی دیگر : یادگیرنده

معنی : شاگرد، یادگیرنده معانی دیگر : یادگیرنده

learner

<hr> معنی : فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال <hr> معانی دیگر : آموزش، علم

معنی : فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال معانی دیگر : آموزش، علم

learning

<hr> (روان شناسی آموزشی) کم توانی آموزشی، کم توانی در یادگیری

(روان شناسی آموزشی) کم توانی آموزشی، کم توانی در یادگیری

learning disability

<hr> معنی : مرتع، کرایه، اجاره، اجاره نامه، اجاره دهی، اجاره دادن، کرایه کردن، اجاره کردن <hr> معانی دیگر : (خانه و غیره) اجاره، سلاک، مدت اجاره، کرایه کردن یا دادن، اجاره کردن یا دادن، ملک اجاره ای (استیجاری)

معنی : مرتع، کرایه، اجاره، اجاره نامه، اجاره دهی، اجاره دادن، کرایه کردن، اجاره کردن معانی دیگر : (خانه و غیره) اجاره، سلاک، مدت اجاره، کرایه کردن یا دادن، اجاره کردن یا دادن، ملک اجاره ای (استیجاری)

lease

<hr> معنی : استیجاری، اجارهای <hr> معانی دیگر : استیجاری، اجاره ای

معنی : استیجاری، اجارهای معانی دیگر : استیجاری، اجاره ای

leased

<hr> معنی : مال الاجاره، اجاره داری، زمین اجارهای <hr> معانی دیگر : کرایه داری، داشتن اجاره نامه ی رسمی، ملک اجاره ای، ملک استیجاری

معنی : مال الاجاره، اجاره داری، زمین اجارهای معانی دیگر : کرایه داری، داشتن اجاره نامه ی رسمی، ملک اجاره ای، ملک استیجاری

leasehold

<hr> معنی : اجاره دار، مستاجر <hr> معانی دیگر : اجاره دار

معنی : اجاره دار، مستاجر معانی دیگر : اجاره دار

leaseholder

<hr> معنی : پالهنگ، دسته سه تایی، افسار سگ و حیوانات مشابه، افسار بستن، بند زدن <hr> معانی دیگر : (طناب یا ریسمان یا تسمه و غیره که با آن سگ و غیره را به جایی می بندند یا مهار می کنند) قلاده، مرس، قلاده زدن به، مرس کردن، پالهنگ کردن، (مجازی) مهار، لگام، لگام زدن، مهار کردن، (شکار- به ویژه در مورد سگ تازی) سه عدد، سه تا سگ، شکار دسته سه تایی

معنی : پالهنگ، دسته سه تایی، افسار سگ و حیوانات مشابه، افسار بستن، بند زدن معانی دیگر : (طناب یا ریسمان یا تسمه و غیره که با آن سگ و غیره را به جایی می بندند یا مهار می کنند) قلاده، مرس، قلاده زدن به، مرس کردن، پالهنگ کردن، (مجازی) مهار، لگام، لگام زدن، مهار کردن، (شکار- به ویژه در مورد سگ تازی) سه 

leash

<hr> معنی : کذب، دروغ گویی <hr> معانی دیگر : (مهجور) دروغ، دروغین، دروه گویی

معنی : کذب، دروغ گویی معانی دیگر : (مهجور) دروغ، دروغین، دروه گویی

leasing

<hr> معنی : کمترین، اقل، کوچکترین، خردترین <hr> معانی دیگر : (صفت عالی واژه ی: little) احقر، اصغر، کوچکین، کمین، ناچیزترین، جزیی ترین، (جانور شناسی) ریز، بسیار کوچک (در اسم گونه ها و نوع ها به کار می رود)، به کمترین میزان (یا مقدار)، کمترین کار، کمترین چیز، کوچکترین عامل

معنی : کمترین، اقل، کوچکترین، خردترین معانی دیگر : (صفت عالی واژه ی: little) احقر، اصغر، کوچکین، کمین، ناچیزترین، جزیی ترین، (جانور شناسی) ریز، بسیار کوچک (در اسم گونه ها و نوع ها به کار می رود)، به کمترین میزان (یا مقدار)، کمترین کار، کمترین چیز، کوچکترین عامل

least

<hr> معنی : اقلا <hr> معانی دیگر : (محلی) به هر حال، در هر صورت، دست کم

معنی : اقلا معانی دیگر : (محلی) به هر حال، در هر صورت، دست کم

leastways

<hr> معنی : اقلا، دست کم <hr> معانی دیگر : (عامیانه) دست کم، لااقل، به هر حال، در هر صورت، یا دست کم، یا اقلا

معنی : اقلا، دست کم معانی دیگر : (عامیانه) دست کم، لااقل، به هر حال، در هر صورت، یا دست کم، یا اقلا

leastwise

<hr> معنی : بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن، چرم گذاشتن به، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : پرنداخ، سختیان، تیماج، چرمی، چرمین، چرم پوش کردن، (عامیانه) شلاق زدن، تازیانه زدن، هر چیز چرمی یا ساخته شده از چرم، تسمه ی چرمی، شلاق، پره ی گوش سگ

معنی : بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن، چرم گذاشتن به، شلاق زدن معانی دیگر : پرنداخ، سختیان، تیماج، چرمی، چرمین، چرم پوش کردن، (عامیانه) شلاق زدن، تازیانه زدن، هر چیز چرمی یا ساخته شده از چرم، تسمه ی چرمی، شلاق، پره ی گوش سگ

leather

<hr> معنی : کاغذ یا پارچه چرمنما <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی) چرم ساختگی، چرم مصنوعی

معنی : کاغذ یا پارچه چرمنما معانی دیگر : (نام بازرگانی) چرم ساختگی، چرم مصنوعی

leatherette

<hr> معنی : چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم <hr> معانی دیگر : چرمدار، چرمین

معنی : چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم معانی دیگر : چرمدار، چرمین

leathern

<hr> معنی : ملوان، جزو افراد تفنگداران دریایی <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی، تکاور دریایی

معنی : ملوان، جزو افراد تفنگداران دریایی معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی، تکاور دریایی

leatherneck

<hr> معنی : چرم مانند <hr> معانی دیگر : چرم مانند

معنی : چرم مانند معانی دیگر : چرم مانند

leatheroid

leatherwing

<hr> معنی : درخت میشن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چرم چوب (dirca palustris از خانواده ی mezereum که درخت کوچک بومی امریکای شمالی بوده و پوست سختی دارد)، درخت میشن palustris dirca

معنی : درخت میشن معانی دیگر : (گیاه شناسی) چرم چوب (dirca palustris از خانواده ی mezereum که درخت کوچک بومی امریکای شمالی بوده و پوست سختی دارد)، درخت میشن palustris dirca

leatherwood

<hr> معنی : چرمی <hr> معانی دیگر : مانند چرم (از نظر نما یا محکمی یا زبری)، چرمسان، سفت، چغر

معنی : چرمی معانی دیگر : مانند چرم (از نظر نما یا محکمی یا زبری)، چرمسان، سفت، چغر

leathery

<hr> معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to یا up) به عهده ی کسی گذاشتن، (حساب - تفریق) ماندن، نپذیرفتن، قبول نکردن، رد کردن، راهی شدن، ... کردن، (محلی) اجازه دادن، دستوری، مدت مرخصی، برگ آوردن، برگدار شدن، عازم شدن <hr> leave (ofabsence) مرخصی

معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to 

leave

<hr> معنی : عقب گذاشتن

leave behind

leave of absence

<hr> معنی : قطع کردن، دست کشیدن از <hr> معانی دیگر : 1- ایست کردن، دست برداشتن، بس کردن 2- دیگر نپوشیدن یا انجام ندادن، متارکه کردن

معنی : قطع کردن، دست کشیدن از معانی دیگر : 1- ایست کردن، دست برداشتن، بس کردن 2- دیگر نپوشیدن یا انجام ندادن، متارکه کردن

leave off

<hr> 1- حذف کردن، قلم زدن 2- از قلم انداختن، نادیده انگاشتن، فروگذار کردن

1- حذف کردن، قلم زدن 2- از قلم انداختن، نادیده انگاشتن، فروگذار کردن

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد