<hr> معنی : احمق، احمق، دیوانه <hr> معانی دیگر : (خودمانی)، خل

معنی : احمق، احمق، دیوانه معانی دیگر : (خودمانی)، خل

loony

<hr> (خودمانی) دیوانه خانه، تیمارستان

(خودمانی) دیوانه خانه، تیمارستان

loony bin

<hr> معنی : خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی، پیچ خوردن، حلقه دار کردن، گره زدن <hr> معانی دیگر : حلقه ی طناب دار، هر چیز حلقه مانند یا انحنادار، کچه، پرگر، چفتگی، چفته، خمش، خمیدگی، (جاده) پیچ تند و دایره مانند، گرد راه، دایره زدن، پیچ و خم پیدا کردن، (کمربند) سگک (اگر گرد باشد)، زولفین، پرهونه، چرخه، (طناب و غیره) گره حلقوی زدن، چنبر کردن یا شدن، زرفین کردن یا شدن، حلقه زدن، چنبره زدن، به صورت حلقه در آوردن، (دور چیزی) پیچیدن، با حلقه بستن یا گیر انداختن، حلقه (ایجاد شده توسط طناب یا سیم و غیره)، انگله، (معمولا با: the - پزشکی) حلقه ی ضد آبستنی، آی. یو. دی، (فیلم سینما و تلویزیون) لوپ (نوار یا فیلمی که دو انتهای آن به هم چسبانده شده و لذا به دلخواه صدا یا صحنه ای را تکرار می کند)، (یک سلسله عملیات که هر مرحله ی آن بستگی به نتیجه ی مرحله ی قبلی دارد) سلسله ی واکنشی، کنش زنجیر، کنش پرهون، (حرکت هواپیما) حرکت حلقوی، (در مسیر مدور) شیرجه رفتن، شیرجه ی زرفینی رفتن، (کامپیوتر) حلقه، (برق) مدار کامل، مدار کامل درست کردن، (فیزیک) رجوع شود به: antinode، (فیلمبرداری) دوبلاژ کردن، (دوباره یا چند باره) صدا گذاری کردن، (مانند کرم ابریشم) حرکت حلقوی کردن، (قدیمی)، روزنه، درز

معنی : خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی، پیچ خوردن، حلقه دار کردن، گره زدن معانی دیگر : حلقه ی طناب دار، هر چیز حلقه مانند یا انحنادار، کچه، پرگر، چفتگی، چفته، خمش، خمیدگی، (جاده) پیچ تند و دایره مانند، گرد راه، دایره زدن، پیچ و خم پیدا کردن، (کمربند) سگک (اگر گرد باشد)، زول

loop

<hr> معنی : روزنه، مزغل، سوراخ جا، راه گریز، مفر، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی، سوراخ دیدهبانی ایجاد کردن، مزغل ساختن <hr> معانی دیگر : (در دیوار دژ و غیره) روزنه، شکاف (که از آن دیده بانی و تیراندازی می کنند)، تیرکش، (وسیله یا راه فرار به ویژه از مالیات یا تعهد یا قانون و غیره) گریز راه، کلاه شرعی (یا قانونی)، سورا&nbsp; دیده بانی ایجاد کردن، سورا&nbsp; سنگر، سورا&nbsp; دیدبانی، مزغل، کلو&nbsp;انداز، سورا، روزنه، راه گریز

معنی : روزنه، مزغل، سوراخ جا، راه گریز، مفر، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی، سوراخ دیدهبانی ایجاد کردن، مزغل ساختن معانی دیگر : (در دیوار دژ و غیره) روزنه، شکاف (که از آن دیده بانی و تیراندازی می کنند)، تیرکش، (وسیله یا راه فرار به ویژه از مالیات یا تعهد یا قانون و غیره) گریز راه، کلاه شرعی (یا قانونی)، 

loophole

<hr> معنی : حلقه زنی <hr> معانی دیگر : حلقه زنی

معنی : حلقه زنی معانی دیگر : حلقه زنی

looping

<hr> معنی : ظهور، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه، سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن، حل کردن، رها کردن، برطرف کردن <hr> معانی دیگر : رها، آزاد (از زندان و قید و غیره)، ولو، یله، جنبان، (طناب و بند و غیره) شل، از یک سوبسته و از سوی دیگر آزاد یا آویخته، گل و گشاد، فراخ، (شکر و برنج و غیره) بسته بندی نشده، بسته نشده، کیلویی، در دسترس (قفل یا مهر و موم نشده)، آماده، تخصیص نیافته، فارغ، نافشرده، (خاک و غیره) نرم (در برابر: سخت hard)، (رنگ) ناپایدار، غیر ثابت، بی لگام، لجام گسیخته، سرسری، سطحی، (ترجمه و رونویسی و غیره) آزاد، نادقیق، با بی دقتی، شهوت ران، ولنگار، (مزاج) اسهالی، دارای لینت، (عامیانه) آرام و خونسرد، آسوده، با بی خیالی و آرامی، بی دلواپسی، بی نگرانی، (از قید و بند و زندان و گرفتگی و غیره) آزاد کردن، ول کردن، (از قید تعهد و غیره) در آوردن، پراکنده، به هم بسته نشده، جدا، شل کردن، لق کردن، سست کردن، گشاد کردن، فراخ کردن، آبکی کردن، لینت دادن، لغیدن، آرامیده کردن، آراماندن، (عضله و غیره) از انقباض در آوردن، شل و ول کردن، (پیکان و تیر و غیره) در کردن، لوس وننر، درکردن گلوله وغیره، منتفی کردن

معنی : ظهور، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه، سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن، حل کردن، رها کردن، برطرف کردن معانی دیگر : رها، آزاد (از زندان و قید و غیره)، ولو، یله، جنبان، (طناب و بند و غیره) شل، از یک

loose

loose bowels

<hr> معنی : باقی مانده، ته مانده، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی <hr> معانی دیگر : انتهای تاریان، سر ازاد ن، بیکار افتاده، عاطل

معنی : باقی مانده، ته مانده، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی معانی دیگر : انتهای تاریان، سر ازاد ن، بیکار افتاده، عاطل

loose end

<hr> معنی : زنگ گیاهی، بیماری زنگ گندم <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) سیاهک آشکار، زنگ گندم (و دیگر گیاهان مشابه آن)

معنی : زنگ گیاهی، بیماری زنگ گندم معانی دیگر : (کشاورزی) سیاهک آشکار، زنگ گندم (و دیگر گیاهان مشابه آن)

loose smut

<hr> معنی : ضعیف کردن، سست کردن، نرم کردن، شل کردن، از خشکی در اوردن، لینت دادن <hr> معانی دیگر : شل کردن یا شدن، رها کردن یا شدن، ول کردن، آبکی کردن، لقاندن، وارفتن، بازکردن، لق کردن

معنی : ضعیف کردن، سست کردن، نرم کردن، شل کردن، از خشکی در اوردن، لینت دادن معانی دیگر : شل کردن یا شدن، رها کردن یا شدن، ول کردن، آبکی کردن، لقاندن، وارفتن، بازکردن، لق کردن

loosen

<hr> معنی : تاراج، غارت، چپاول، استفاده نا مشروع، چاپیدن، غارت کردن <hr> معانی دیگر : یغما، اموال چپاول شده، غنایم، (خودمانی) لاش، پول، اشیای گرانبها (به ویژه اگر با نادرستی به دست آمده باشد)، تاراج کردن، به یغما بردن، دزدیدن، بالا کشیدن، دست به چپاول زدن، اختلاس کردن، لاشیدن، لاش کردن، چپاول گری، غارتگری، غارت کردن شهری که اشغال شده

معنی : تاراج، غارت، چپاول، استفاده نا مشروع، چاپیدن، غارت کردن معانی دیگر : یغما، اموال چپاول شده، غنایم، (خودمانی) لاش، پول، اشیای گرانبها (به ویژه اگر با نادرستی به دست آمده باشد)، تاراج کردن، به یغما بردن، دزدیدن، بالا کشیدن، دست به چپاول زدن، اختلاس کردن، لاشیدن، لاش کردن، چپاول گری، غارتگری، غا

loot

looter

<hr> معنی : تلاطم، زدن، چیدن، سرشاخه زدن، با تنبلی حرکت کردن، هرس کردن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن <hr> معانی دیگر : (بیشتر با : off) قطع کردن، بریدن، (کشاورزی و باغداری) هرس کردن، پرخو کردن، فرخویدن، شل و آویخته بودن، شل و ول بودن، شل و آویزان، وارفته، متلاطم شدن، زدن موی وغیره

معنی : تلاطم، زدن، چیدن، سرشاخه زدن، با تنبلی حرکت کردن، هرس کردن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن معانی دیگر : (بیشتر با : off) قطع کردن، بریدن، (کشاورزی و باغداری) هرس کردن، پرخو کردن، فرخویدن، شل و آویخته بودن، شل و ول بودن، شل و آویزان، وارفته، متلاطم شدن، زدن موی وغیر

<hr> معنی : تاخت، حرکت خرامان، جست وخیز و شلنگ تخته، رقصیدن، جست و خیز کردن، شلنگ انداختن، تاخت رفتن، بجست و خیز دراوردن <hr> معانی دیگر : شلنگ تخته انداختن، خرامیدن، خراماندن، به جست و خیز انداختن، تاخت رفتن اسب وغیره

معنی : تاخت، حرکت خرامان، جست وخیز و شلنگ تخته، رقصیدن، جست و خیز کردن، شلنگ انداختن، تاخت رفتن، بجست و خیز دراوردن معانی دیگر : شلنگ تخته انداختن، خرامیدن، خراماندن، به جست و خیز انداختن، تاخت رفتن اسب وغیره

lope

<hr> معنی : هرسکننده <hr> معانی دیگر : قطع کننده

معنی : هرسکننده معانی دیگر : قطع کننده

lopper

<hr> معنی : سرشاخه زنی

lopping

<hr> معنی : شل، ول، قطع کننده، لق، شل و آویزان <hr> معانی دیگر : آویزان، آویخته و شل، شل واویزان

معنی : شل، ول، قطع کننده، لق، شل و آویزان معانی دیگر : آویزان، آویخته و شل، شل واویزان

loppy

<hr> معنی : کج، بی قرینه، غیر متعادل، متمایل بیک طرف، یک وری <hr> معانی دیگر : (سنگین تر یا بزرگتر یا پایین تر در یک طرف) یک وری، نا متعادل، یک ور سنگین، نابرابر، ناهم وزن، ناهمسنگ، نامتوازن، نامتقارن، نابرابر، کوتاه و بلند، بی قرینه، یکسو سنگین یک سو سبک

معنی : کج، بی قرینه، غیر متعادل، متمایل بیک طرف، یک وری معانی دیگر : (سنگین تر یا بزرگتر یا پایین تر در یک طرف) یک وری، نا متعادل، یک ور سنگین، نابرابر، ناهم وزن، ناهمسنگ، نامتوازن، نامتقارن، نابرابر، کوتاه و بلند، بی قرینه، یکسو سنگین یک سو سبک

lopsided

<hr> معنی : پر حرف، وراج، پرگو <hr> معانی دیگر : پرچانه، پرسخن، روده دراز

معنی : پر حرف، وراج، پرگو معانی دیگر : پرچانه، پرسخن، روده دراز

loquacious

<hr> معنی : پر حرفی <hr> معانی دیگر : پرچانگی، وراجی، پرسخنی، روده درازی

معنی : پر حرفی معانی دیگر : پرچانگی، وراجی، پرسخنی، روده درازی

loquacity

<hr> معنی : ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده، حکمروایی کردن، مانند لرد رفتار کردن، عنوان لردی دادن به <hr> معانی دیگر : سرور، فرمانروا، فرمانفرما، شاهانه، (املاک فئودال) مالک، صاحب اختیار، تیولدار، (انگلیس) لرد، عضو مجلس لردان، (l بزرگ - پس از my می آید - انگلیس) عنوان اشراف و قضات و مطران ها، (l بزرگ - پس از the) خدا، ایزد، (قدیمی یا به شوخی) شوهر، (حرف ندا به نشان شگفتی یا رنجش) خدایا!، عجب !، لرد وار رفتار کردن، شکوهیدن، (نادر) به مقام لردی رساندن، لرد کردن، (l بزرگ - اغلب با our) عیسی مسیح، خداوندگار، ملاک

معنی : ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده، حکمروایی کردن، مانند لرد رفتار کردن، عنوان لردی دادن به معانی دیگر : سرور، فرمانروا، فرمانفرما، شاهانه، (املاک فئودال) مالک، صاحب اختیار، تیولدار، (انگلیس) لرد، عضو مجلس لردان، (l بزرگ - پس از my می آید - انگلیس) عنوان اشراف و قضات و مطران ه

lord

<hr> معنی : یکشنبه <hr> معانی دیگر : (با: the) یکشنبه

معنی : یکشنبه معانی دیگر : (با: the) یکشنبه

lord's day

<hr> معنی : دعای خداوند <hr> معانی دیگر : دعای خداوند (که عیسی به حواریون خود تعلیم داد و چنین آغاز می شود: ای پدری که در آسمان ها هستی ... ... our father who are in heaven)، دعای خداوند دعای خداوند

معنی : دعای خداوند معانی دیگر : دعای خداوند (که عیسی به حواریون خود تعلیم داد و چنین آغاز می شود: ای پدری که در آسمان ها هستی ... ... our father who are in heaven)، دعای خداوند دعای خداوند

lord's prayer

<hr> معنی : عشاربانی، شام خداوند <hr> معانی دیگر : شام واپسین (آخرین شامی که عیسی با حواریون خود صرف کرد)، شام واپسین یعنی شامی که عیسی قبل ازدستگیری ومصلوب شدنش باحواریون خود صرف نمود

معنی : عشاربانی، شام خداوند معانی دیگر : شام واپسین (آخرین شامی که عیسی با حواریون خود صرف کرد)، شام واپسین یعنی شامی که عیسی قبل ازدستگیری ومصلوب شدنش باحواریون خود صرف نمود

lord's supper

<hr> معنی : علو، سرافرازی <hr> معانی دیگر : لرد منشی، بزرگ منشی، مناعت، غرور، تکبر

معنی : علو، سرافرازی معانی دیگر : لرد منشی، بزرگ منشی، مناعت، غرور، تکبر

lordliness

<hr> معنی : بزرگی، سیادت، لردی، اربابی، اقایی <hr> معانی دیگر : فرمانروایی، فرمانفرمایی، سروری، والایی، (پس از: his یا your - معمولا l بزرگ) عنوان لرد، مقام و شوکت لردی، قلمرو لرد

معنی : بزرگی، سیادت، لردی، اربابی، اقایی معانی دیگر : فرمانروایی، فرمانفرمایی، سروری، والایی، (پس از: his یا your - معمولا l بزرگ) عنوان لرد، مقام و شوکت لردی، قلمرو لرد

lordship

<hr> معنی : دانش، افسانه هاو روایات قومی، فرهنگ نژادی، فاصله بین چشم ومنقار <hr> معانی دیگر : دانش (به ویژه در زمینه ی خاص یا گروه خاص)، دانش مردمی یا سنتی، دانش دهان به دهان، فوت وفن، (جانور شناسی - فاصله ی میان چشمان و نوک پرنده یا میان چشمان و بینی مار و ماهی) چهر درازا، اموزش، معرفت، مجموعه معارف وفرهنگ یک قوم ونژاد، فاصله بین چشم ومنقار یا دماه حیوانات

معنی : دانش، افسانه هاو روایات قومی، فرهنگ نژادی، فاصله بین چشم ومنقار معانی دیگر : دانش (به ویژه در زمینه ی خاص یا گروه خاص)، دانش مردمی یا سنتی، دانش دهان به دهان، فوت وفن، (جانور شناسی - فاصله ی میان چشمان و نوک پرنده یا میان چشمان و بینی مار و ماهی) چهر درازا، اموزش، معرفت، مجموعه معارف وفرهنگ ی

lore

<hr> معنی : عینک، عینک دسته بلند، عینک پنسی، عینک مخصوص روی بینی <hr> معانی دیگر : عینک دستی (که با دست جلو چشم نگه می دارند)، دوربین (عینک دستی) دسته دار اپرا، ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود

معنی : عینک، عینک دسته بلند، عینک پنسی، عینک مخصوص روی بینی معانی دیگر : عینک دستی (که با دست جلو چشم نگه می دارند)، دوربین (عینک دستی) دسته دار اپرا، ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود

lorgnette

<hr> معنی : کاسه دار، دارای پوسته محافظ <hr> معانی دیگر : کاسه دار مثل لاک پشت

معنی : کاسه دار، دارای پوسته محافظ معانی دیگر : کاسه دار مثل لاک پشت

loricate

<hr> معنی : متروک، نومید، گم شده، از دست رفته، نابود شده، بر باد رفته <hr> معانی دیگر : (مهجور) تباه، نابود، (شعر قدیم) ترک شده، مطرود، یکه و تنها، غریب و بی کس

معنی : متروک، نومید، گم شده، از دست رفته، نابود شده، بر باد رفته معانی دیگر : (مهجور) تباه، نابود، (شعر قدیم) ترک شده، مطرود، یکه و تنها، غریب و بی کس

lorn

<hr> معنی : کامیون، بارکش، ماشین باری <hr> معانی دیگر : واگن مسطح و بی دیواره، واگن باری

معنی : کامیون، بارکش، ماشین باری معانی دیگر : واگن مسطح و بی دیواره، واگن باری

lorry

<hr> معنی : طوطی استرالیا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) لوری (انواع طوطی های کوچک و رنگارنگ بومی استرالیا و نواحی اطراف آن)، طوطی استرالیا از جنس lorius

معنی : طوطی استرالیا معانی دیگر : (جانور شناسی) لوری (انواع طوطی های کوچک و رنگارنگ بومی استرالیا و نواحی اطراف آن)، طوطی استرالیا از جنس lorius

lory

<hr> معنی : گم کردن، تلف کردن، شکست خوردن، از دست دادن، باختن، مفقود کردن، زیان کردن <hr> معانی دیگر : گم شدن (در برابر: یافتن find)، شکست خوردن یا دادن، بازاندن (در برابر: بردن win)، نابود کردن یا شدن، از دست رفتن، فناشدن، تباه شدن یا کردن، از دست دادن (در برابر: به دست آوردن gain)، (الهیات) جهنمی شدن، ملعون شدن، بی ره شدن، (در مورد چیزهای ناخواسته) کم کردن، (از شر چیزی) راحت شدن، نشنیدن، ندیدن، نفهمیدن، موجب از دست دادن شدن، موجب گمراهی (یا سردرگمی و غیره) شدن، سردر گم بودن، هدر دادن، جلو زدن از، پشت سر گذاشتن، قال گذاشتن، (معمولا به حالت مجهول) دستخوش (چیزی) بودن، فرورفتن (در چیزی)، (ساعت و غیره) عقب افتادن، آهسته بودن، منقضی شدن، باختن در قمار وغیره

معنی : گم کردن، تلف کردن، شکست خوردن، از دست دادن، باختن، مفقود کردن، زیان کردن معانی دیگر : گم شدن (در برابر: یافتن find)، شکست خوردن یا دادن، بازاندن (در برابر: بردن win)، نابود کردن یا شدن، از دست رفتن، فناشدن، تباه شدن یا کردن، از دست دادن (در برابر: به دست آوردن gain)، (الهیات) جهنمی شدن، ملعون

lose

<hr> عقب افتادن، پس روی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن، فرصت خود را از دست دادن

عقب افتادن، پس روی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن، فرصت خود را از دست دادن

lose ground

<hr> معنی : شکست خوردن، عقیم ماندن، توفیق نیافتن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) ناکام شدن، باختن

معنی : شکست خوردن، عقیم ماندن، توفیق نیافتن معانی دیگر : (عامیانه) ناکام شدن، باختن

lose out

<hr> معنی : مردکه، ادم بیکاره <hr> معانی دیگر : (محلی)، آدم پست، آدم مهمل

معنی : مردکه، ادم بیکاره معانی دیگر : (محلی)، آدم پست، آدم مهمل

losel

<hr> معنی : بازنده، اسب بازنده، ورقبازنده، ضرر کشیده <hr> معانی دیگر : زندانی شده، محکوم و زندانی شده، (عامیانه) محکوم به باخت، بی عرضه، ناکارا، همیشه بازنده، ضرر کننده

معنی : بازنده، اسب بازنده، ورقبازنده، ضرر کشیده معانی دیگر : زندانی شده، محکوم و زندانی شده، (عامیانه) محکوم به باخت، بی عرضه، ناکارا، همیشه بازنده، ضرر کننده

loser

<hr> معنی : شکست <hr> معانی دیگر : بازنده، ضرر بخش، زیان بخش، شکست آور، موجب ناکامی، باخت، عمل باختن، (جمع) باخت در قمار، جمع باخت ها، جمع باختها بازنده the losing team تیم بازنده ضرر بخش، موجب ناکامی a losing proposition پیشنهاد بد فرجام

معنی : شکست معانی دیگر : بازنده، ضرر بخش، زیان بخش، شکست آور، موجب ناکامی، باخت، عمل باختن، (جمع) باخت در قمار، جمع باخت ها، جمع باختها بازنده the losing team تیم بازنده ضرر بخش، موجب ناکامی a losing proposition پیشنهاد بد فرجام

losing

<hr> معنی : گمراهی، ضلالت، عدم، فقدان، خسارت، زیان، ضرر، خدشه، خسران، مرگ، اتلاف، باخت، خسار <hr> معانی دیگر : عمل از دادن یا از دست رفتن، لاو، لطمه، صدمه، گم گشتگی، گمبود، افت، کاهش، کشته شدگان، تلفات، خسارات (جانی و مالی)، (مکانیک) حرارت یا نیروی از دست رفته، هرز، هدر رفتن، شکست (خوردن)، (بیمه) خسارت جانی و مالی قابل پرداخت از سوی شرکت، مبلغ خسارت، اتلاف درجمع تلفات، ضایعات

معنی : گمراهی، ضلالت، عدم، فقدان، خسارت، زیان، ضرر، خدشه، خسران، مرگ، اتلاف، باخت، خسار معانی دیگر : عمل از دادن یا از دست رفتن، لاو، لطمه، صدمه، گم گشتگی، گمبود، افت، کاهش، کشته شدگان، تلفات، خسارات (جانی و مالی)، (مکانیک) حرارت یا نیروی از دست رفته، هرز، هدر رفتن، شکست (خوردن)، (بیمه) خسارت جانی و

loss

<hr> معنی : تلفات، ضایعات <hr> معانی دیگر : علوم هوایى : تلفات

معنی : تلفات، ضایعات معانی دیگر : علوم هوایى : تلفات

losses

<hr> معنی : منحرف، مفقود، گم شده، از دست رفته، زیان دیده، شکست خورده گمراه <hr> معانی دیگر : گمگشته، پی گم، گم نشان، به هدر رفته، حرام شده، تباه شده، تلف شده، باخته، شکست خورده، ناپدید، ناپیدا، ناآشکار، گیج، نامطمئن، سردرگم، جهنمی، ملعون، بی ره، نارستگار، از یاد رفته، فراموش شده، غرق در چیزی، سرتاپا مجذوب چیزی، اسم مفعول فعل: lose، ماضی واسم مفعول فعل lose گمشده، ضایع

معنی : منحرف، مفقود، گم شده، از دست رفته، زیان دیده، شکست خورده گمراه معانی دیگر : گمگشته، پی گم، گم نشان، به هدر رفته، حرام شده، تباه شده، تلف شده، باخته، شکست خورده، ناپدید، ناپیدا، ناآشکار، گیج، نامطمئن، سردرگم، جهنمی، ملعون، بی ره، نارستگار، از یاد رفته، فراموش شده، غرق در چیزی، سرتاپا مجذوب چیز

lost

<hr> معنی : سهم، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش، محوطه، بخش کردن، جور کردن، سهم بندی کردن، تقسیم بندی کردن، بسی، خیلی، بسیار <hr> معانی دیگر : قرعه کشی، بخت، اقبال، (زمین) قطعه، جا، (گورستان) زمین قبر، (چیز یا انسان) دسته، گروه، مجموعه، فقره، (عامیانه - بیشتر جمع) بسیار، یک عالمه، یک دنیا، (انسان) نوع، جور، (زمین یا اشیا و فراورده ها) به قواره یا قطعه یا بخش تقسیم کردن، دسته بندی کردن، (فیلمبرداری) استودیو و زمین های اطراف (که در آن فیلمبرداری می کنند)، پرهون فیلمبرداری، (نادر) سهمیه دادن، سهم دادن، حصه کردن، نصیب کردن، (انجیل) لوط، بقطعات تقسیم کردن باout

معنی : سهم، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش، محوطه، بخش کردن، جور کردن، سهم بندی کردن، تقسیم بندی کردن، بسی، خیلی، بسیار معانی دیگر : قرعه کشی، بخت، اقبال، (زمین) قطعه، جا، (گورستان) زمین قبر، (چیز یا انسان) دسته، گرو

<hr> معنی : قمقمه مسی یا برنجی <hr> معانی دیگر : lotah هندوستان قمقمه مسی یا برنجی

معنی : قمقمه مسی یا برنجی معانی دیگر : lotah هندوستان قمقمه مسی یا برنجی

lota

<hr> معنی : قمقمه مسی یا برنجی <hr> معانی دیگر : lota هندوستان قمقمه مسی یا برنجی

معنی : قمقمه مسی یا برنجی معانی دیگر : lota هندوستان قمقمه مسی یا برنجی

lotah

<hr> معنی : اغوا کننده، گمراه کننده زنان <hr> معانی دیگر : مردی که زن ها را گمراه می کند، زن باز، seducer : اغوا کننده

معنی : اغوا کننده، گمراه کننده زنان معانی دیگر : مردی که زن ها را گمراه می کند، زن باز، seducer : اغوا کننده

lothario

<hr> معنی : شستشو، شویه <hr> معانی دیگر : (آرایش - دارو سازی) محلول (معمولا دارای مواد چرب)، لوسیون، کرم (به صورت مایع)، شوینده، پوست یار، محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره

معنی : شستشو، شویه معانی دیگر : (آرایش - دارو سازی) محلول (معمولا دارای مواد چرب)، لوسیون، کرم (به صورت مایع)، شوینده، پوست یار، محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره

lotion

<hr> معنی : کنار، درخت سدر، درخت کنار، یکجور نیلوفر ابی <hr> معانی دیگر : lotus گ، کنار konar

معنی : کنار، درخت سدر، درخت کنار، یکجور نیلوفر ابی معانی دیگر : lotus گ، کنار konar

lotos

<hr> معنی : خیلی زیاد، بسیار <hr> معانی دیگر : فراوان

معنی : خیلی زیاد، بسیار معانی دیگر : فراوان

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد