مترادف و متضاد

<hr> معنی : دریایی، بحری، وابسته به بازرگانی دریایی، وابسته بدریانوردی <hr> معانی دیگر : زیست کننده در نزدیک دریا، کرانه زی، ساحلی، کرانه ای، دریا کناری، وابسته به کشتیرانی و دریانوردی، (هواشناسی) وابسته به هوای نسبتا مرطوب، بحری (در برابر: بری)، ملوان مانند، ناوی مانند، استان بحری یاساحلی

معنی : دریایی، بحری، وابسته به بازرگانی دریایی، وابسته بدریانوردی معانی دیگر : زیست کننده در نزدیک دریا، کرانه زی، ساحلی، کرانه ای، دریا کناری، وابسته به کشتیرانی و دریانوردی، (هواشناسی) وابسته به هوای نسبتا مرطوب، بحری (در برابر: بری)، ملوان مانند، ناوی مانند، استان بحری یاساحلی

maritime

<hr> معنی : مرزنجوش، مرزنگوش <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) مرزنگوش، مرزنجوش (انواع گیاهان چند سال زی از خانواده ی mint به ویژه sweet marjoram یا مرزنگوش شیرین)

معنی : مرزنجوش، مرزنگوش معانی دیگر : (گیاه شناسی) مرزنگوش، مرزنجوش (انواع گیاهان چند سال زی از خانواده ی mint به ویژه sweet marjoram یا مرزنگوش شیرین)

marjoram

<hr> معنی : حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص، خط، پایه، مارک، داغ، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، توجه کردن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) مرقس، نماد، سمبول، لکه، خدشه، پیسی، عیب، گوداب، عوار، خراش، (سگ و گوسفند و غیره) بریدگی گوش، برچسب، علامت مشخصه، (کالا و غیره) مارک، انگ، (آزمون و امتحانات) نمره، معیار کارایی یا کیفیت و غیره، اهمیت، برجستگی، تشخص، اثر، تاثیر، هنایش، راهنما، نقطه ی عطف، آماج، آماج تمسخر (یا حمله یا انتقاد و غیره)، مورد انتقاد (و غیره)، مورد توجه قرار دادن، گوش فرا دادن، توجه، (مسابقات) خط آغاز، آغازگاه، نشانه دار کردن، علامت گذاری کردن، مشخص کردن، تعیین کردن، برگزیدن، نوشتن، خط کشیدن، نقطه گذاشتن، یادداشت کردن، نشان دادن، نشانه ی چیزی بودن، مشعر بودن، حاکی بودن، برجسته کردن، ارجمند کردن، سربلند کردن، (آموزش - ورقه ی امتحان) نمره دادن، ارزیابی کردن، (کالا و غیره) قیمت گذاری کردن، برچسب قیمت زدن، (مسابقات ورزشی و بازی) امتیاز طرفین را یادداشت کردن، پوان ها را محاسبه کردن، اثر انگشت یا علامت (به ویژه صلیب) که بی سوادان به جای امضا به کار می برند، (روی خط کش یا هرچیز مدرج) خط کوتاه، درجه نما، زینه نما، (قدیمی) مرز، سرحد، سرزمین مرزی، (قدیمی) زمین کشاورزی اشتراکی، (کشتیرانی) گره یا روبان که در فواصل معین بر طناب ژرفایاب قرار داشت و ژرفا را از روی آن می سنجیدند، (سابقا) یکان سنجش وزن در اروپا برابر با هشت اونس: مارک، یکان ارزش که در اصل برابر با ارزش هشت اونس نقره بود، سکه ی نقره (سابقا در اسکاتلند)، (تا سال 1924) یکان پولی آلمان، رجوع شود به: deutsche mark، ارزه، داه

معنی : حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص، خط، پایه، مارک، داغ، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، توجه کردن معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) مرقس، نماد، سمبول، لکه، خدشه، پیسی، عیب، گوداب، عوار، خراش، (سگ و گوسفند و غ

mark

<hr> معنی : تنزل قیمت <hr> معانی دیگر : یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن، پایین اوردن قیمت، مقدار تخفیف، (در فروشگاه و غیره) تخفیف دادن قیمت، کاستن بهای روی برچسب، پایین اوردن قیمت

معنی : تنزل قیمت معانی دیگر : یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن، پایین اوردن قیمت، مقدار تخفیف، (در فروشگاه و غیره) تخفیف دادن قیمت، کاستن بهای روی برچسب، پایین اوردن قیمت

mark down

<hr> معنی : نشان دریاب، نشان گذار <hr> معانی دیگر : نشان دریاب، نشان گذار

معنی : نشان دریاب، نشان گذار معانی دیگر : نشان دریاب، نشان گذار

mark sense

<hr> معنی : نشان گذاری، نشان دریابی <hr> معانی دیگر : نشان دریابی، نشان گذاری

معنی : نشان گذاری، نشان دریابی معانی دیگر : نشان دریابی، نشان گذاری

mark sensing

<hr> معنی : علامت دار، نشان دار <hr> معانی دیگر : مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص

معنی : علامت دار، نشان دار معانی دیگر : مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص

marked

marked with a mole

<hr> معنی : ستاره نشان

marked with a star

marked with a vowel point

marked with an asterisk

<hr> معنی : نشانه، نشان گذار، نشانگر <hr> معانی دیگر : علامت (هر چیز که توجه را جلب کند مانند: سنگ یا نشان روی قبر یا سنگ کیلومتر نما در جاده ها و غیره)، علامت گذار (رجوع شود به: mark)، (در مسابقات) متصدی شمارش امتیازات طرفین، امتیاز شمار، (زمین ورزش) دستگاه خط کشی دور زمین و غیره، خطگذار، نشانه ای که لای کتاب می گذارند تا صفحه ی مطلوب زود پیدا شود (bookmark هم می گویند)

معنی : نشانه، نشان گذار، نشانگر معانی دیگر : علامت (هر چیز که توجه را جلب کند مانند: سنگ یا نشان روی قبر یا سنگ کیلومتر نما در جاده ها و غیره)، علامت گذار (رجوع شود به: mark)، (در مسابقات) متصدی شمارش امتیازات طرفین، امتیاز شمار، (زمین ورزش) دستگاه خط کشی دور زمین و غیره، خطگذار، نشانه ای که لای کتا

marker

<hr> معنی : مرکز تجارت، محل داد وستد، بازار، فروختن، به بازار عرضه کردن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن <hr> معانی دیگر : محل خرید و فروش، سرزمین از نظر بازرگانی، خرید و فروش، دادوستد، مظنه ی کالای بخصوص، نرخ بازار، (مخفف) رجوع شود به: stock market، رجوع شود به: market place، به بازار بردن، عرضه (در بازار)، در معرض فروش گذاشتن، دادوستد کردن، خرید و فروش کردن، (برای خانه) خرید کردن، درمعر­فروش قرار دادن

معنی : مرکز تجارت، محل داد وستد، بازار، فروختن، به بازار عرضه کردن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن معانی دیگر : محل خرید و فروش، سرزمین از نظر بازرگانی، خرید و فروش، دادوستد، مظنه ی کالای بخصوص، نرخ بازار، (مخفف) رجوع شود به: stock market، رجوع شود به: market place، به بازار بردن، ع

market

<hr> قیمت بازار، قیمت روز (کالا و غیره)، نرخ روز

قیمت بازار، قیمت روز (کالا و غیره)، نرخ روز

market price

<hr> بررسی بازار، بازار پژوهی، تحقیقات علمی در بازار وداد وستد کالا

بررسی بازار، بازار پژوهی، تحقیقات علمی در بازار وداد وستد کالا

market research

<hr> معنی : قابل فروش، قابل عرضه در بازار <hr> معانی دیگر : فروختنی، مرغوب، دارای خریدار، باب بازار، وابسته به خرید و فروش، دادوستدی

معنی : قابل فروش، قابل عرضه در بازار معانی دیگر : فروختنی، مرغوب، دارای خریدار، باب بازار، وابسته به خرید و فروش، دادوستدی

marketable

marketeer

marketer

<hr> معنی : بازار یابی، علم فروش <hr> معانی دیگر : خرید و فروش، دادوستد، کسب و کار، (اقتصاد) بازاریابی

معنی : بازار یابی، علم فروش معانی دیگر : خرید و فروش، دادوستد، کسب و کار، (اقتصاد) بازاریابی

marketing

<hr> معنی : بازار، بازار گاه، میدان فروش کالا <hr> معانی دیگر : (با: the) دادوستد بازرگانی، بازرگانی، محل فروش (به ویژه محل بی سقف)، بازار گاه

معنی : بازار، بازار گاه، میدان فروش کالا معانی دیگر : (با: the) دادوستد بازرگانی، بازرگانی، محل فروش (به ویژه محل بی سقف)، بازار گاه

marketplace

<hr> معنی : نشان، علامت گذاری، علامت سلاح، نشاندار سازی <hr> معانی دیگر : نشانه گذاری، علامت گذاری (رجوع شود به: mark)، انگ

معنی : نشان، علامت گذاری، علامت سلاح، نشاندار سازی معانی دیگر : نشانه گذاری، علامت گذاری (رجوع شود به: mark)، انگ

marking

<hr> معنی : تیرانداز ماهر، نشانه گیر <hr> معانی دیگر : آماج زن

معنی : تیرانداز ماهر، نشانه گیر معانی دیگر : آماج زن

marksman

<hr> معنی : خاک اهکدار، اهک رس، خاک کود، پیچیدن طناب، دولا بستن، با خاک اهکدار کود دادن <hr> معانی دیگر : (آمیزه ای از خاک رس و شن و خاک آهک که نرم و خرد شونده است و برای کود دادن به کار می رود) آهک رس، مارل، هرگونه رسوب خاک دار و نرم و خردشونده، (شعر قدیم) خاک، (کشتیرانی - برای حفظ طناب دور آن) نخ پیچی کردن، (طناب را) روکش کردن

معنی : خاک اهکدار، اهک رس، خاک کود، پیچیدن طناب، دولا بستن، با خاک اهکدار کود دادن معانی دیگر : (آمیزه ای از خاک رس و شن و خاک آهک که نرم و خرد شونده است و برای کود دادن به کار می رود) آهک رس، مارل، هرگونه رسوب خاک دار و نرم و خردشونده، (شعر قدیم) خاک، (کشتیرانی - برای حفظ طناب دور آن) نخ پیچی کردن،

marl

<hr> معنی : نیزه ماهی، ماهی شکاری بزرگ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مارلین (انواع نیزه ماهی های ژرف زی به ویژه: makaira nigricans)، ماهی شکاری بزرگ از جنس makaria

معنی : نیزه ماهی، ماهی شکاری بزرگ معانی دیگر : (جانورشناسی) مارلین (انواع نیزه ماهی های ژرف زی به ویژه: makaira nigricans)، ماهی شکاری بزرگ از جنس makaria

marlin

<hr> معنی : نیزه ماهی، ماهی شکاری بزرگ <hr> معانی دیگر : (ریسمان شل بافت که برای حفظ طناب کشتی از ساییدگی، دور آن می پیچند) روکش طناب (marling و marlin هم می نویسند)

معنی : نیزه ماهی، ماهی شکاری بزرگ معانی دیگر : (ریسمان شل بافت که برای حفظ طناب کشتی از ساییدگی، دور آن می پیچند) روکش طناب (marling و marlin هم می نویسند)

marline

<hr> معنی : نیزه ماهی، طناب بازکن، ریسمان واکن، طناب گشا، ماهی باله نرم اعماقدریا <hr> معانی دیگر : marlinspike د، ریسمان وا کن، طناب گشا

معنی : نیزه ماهی، طناب بازکن، ریسمان واکن، طناب گشا، ماهی باله نرم اعماقدریا معانی دیگر : marlinspike د، ریسمان وا کن، طناب گشا

marlinespike

<hr> معنی : لرزانک، مربای به، مربای نارنج <hr> معانی دیگر : مربای پرتقال، مارمالاد

معنی : لرزانک، مربای به، مربای نارنج معانی دیگر : مربای پرتقال، مارمالاد

marmalade

<hr> معنی : مرمری، مرمرنما، ساخته شده از مرمر <hr> معانی دیگر : مرمرین

معنی : مرمری، مرمرنما، ساخته شده از مرمر معانی دیگر : مرمرین

marmoreal

<hr> معنی : موش خرمای کوهی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مارموت (انواع سنجاب های جنس marmota)، موش خرما

معنی : موش خرمای کوهی معانی دیگر : (جانورشناسی) مارموت (انواع سنجاب های جنس marmota)، موش خرما

marmot

<hr> معنی : شاه بلوط اروپایی، رنگ خرمایی مایل بقرمز <hr> معانی دیگر : قرمز آلبالویی، (کسی را در جزیره ی بی آب و علف رها کردن و رفتن - سابقا دزدان دریایی این کار را می کردند) یکه و تنها رها کردن، بی کس و کار گذاشتن، ترک کردن، در بیچارگی و عسرت گذاشتن، (جنوب ایالات متحده - مهجور) به طور تفریحی در چادر زندگی کردن، اردو زدن، (نادر) آدم رها شده (در جزیره ی بیابانی یا شرایط سخت)، درجزیره دورافتاده یاجاهای مشابهی رها شدن یا گیرافتادن

معنی : شاه بلوط اروپایی، رنگ خرمایی مایل بقرمز معانی دیگر : قرمز آلبالویی، (کسی را در جزیره ی بی آب و علف رها کردن و رفتن - سابقا دزدان دریایی این کار را می کردند) یکه و تنها رها کردن، بی کس و کار گذاشتن، ترک کردن، در بیچارگی و عسرت گذاشتن، (جنوب ایالات متحده - مهجور) به طور تفریحی در چادر زندگی کرد

maroon

<hr> معنی : ادم فضول، مداخله کننده، انگشت به شیر زن، ادم مناعالخیر <hr> معانی دیگر : (آدم یا شی) کار خراب کن، نقشه بهم زن

معنی : ادم فضول، مداخله کننده، انگشت به شیر زن، ادم مناعالخیر معانی دیگر : (آدم یا شی) کار خراب کن، نقشه بهم زن

marplot

<hr> معنی : سایبان، خیمه، خیمه بزرگ، آسمانه، چادر بزرگ <hr> معانی دیگر : (انگلیس) چادر بزرگ و بی دیواره (ویژه ی پیک نیک یا فعالیت های موقت در فضای باز)، باران گیر

معنی : سایبان، خیمه، خیمه بزرگ، آسمانه، چادر بزرگ معانی دیگر : (انگلیس) چادر بزرگ و بی دیواره (ویژه ی پیک نیک یا فعالیت های موقت در فضای باز)، باران گیر

marquee

<hr> معنی : تزئین با چوب و گوش مای <hr> معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

معنی : تزئین با چوب و گوش مای معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

marqueterie

<hr> معنی : تزئین با چوب و گوش مای، خاتم کاری باصدف یا فلز <hr> معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

معنی : تزئین با چوب و گوش مای، خاتم کاری باصدف یا فلز معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

marquetry

<hr> معنی : مقام مارکیز <hr> معانی دیگر : (در برخی کشورهای اروپایی - لقب و مقام اشرافی بالاتر از کنت و پایین تر از دوک) مارکی، مرزبان

معنی : مقام مارکیز معانی دیگر : (در برخی کشورهای اروپایی - لقب و مقام اشرافی بالاتر از کنت و پایین تر از دوک) مارکی، مرزبان

marquis

<hr> معنی : نوعی گلابی، زوجه مارکیز <hr> معانی دیگر : زن یا بیوه ی مارکی، مارکیز، رجوع شود به: marquee، جواهر (به ویژه الماس) تخم مرغی شکل

معنی : نوعی گلابی، زوجه مارکیز معانی دیگر : زن یا بیوه ی مارکی، مارکیز، رجوع شود به: marquee، جواهر (به ویژه الماس) تخم مرغی شکل

marquise

<hr> معنی : اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی <hr> معانی دیگر : همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

معنی : اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی معانی دیگر : همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

marriage

<hr> زناشویی مصلحتی، ازدواج مصلحتی

زناشویی مصلحتی، ازدواج مصلحتی

marriage of convenience

<hr> معنی : بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر <hr> معانی دیگر : دارای سن کافی برای ازدواج، به سن قانونی، (دختر) پای شوهر، دم بخت، مناسب برای ازدواج

معنی : بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر معانی دیگر : دارای سن کافی برای ازدواج، به سن قانونی، (دختر) پای شوهر، دم بخت، مناسب برای ازدواج

marriageable

<hr> معنی : متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده <hr> معانی دیگر : زن دار، عیال وار، وابسته به زناشویی، ازدواجی، نکاحی، شخص ازدواج کرده، آدم همسردار، هم بسته، هم پیوند، هم آمیخته

معنی : متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده معانی دیگر : زن دار، عیال وار، وابسته به زناشویی، ازدواجی، نکاحی، شخص ازدواج کرده، آدم همسردار، هم بسته، هم پیوند، هم آمیخته

married

<hr> معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده <hr> معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

marrow

<hr> معنی : مغزی، پر مغز <hr> معانی دیگر : مغز دار

معنی : مغزی، پر مغز معانی دیگر : مغز دار

marrowy

<hr> معنی : عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن <hr> معانی دیگر : زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !، خدایا!، دریغا!، عروسی کردن با

معنی : عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن معانی دیگر : زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !،

marry

<hr> معنی : بهرام <hr> معانی دیگر : (اسطوره های روم) مارس (خدای جنگ که یونانی ها به او می گفتند: ares)، نماد جنگ، مظهر خشونت و نبرد، ستاره مری، خدای جنگ

معنی : بهرام معانی دیگر : (اسطوره های روم) مارس (خدای جنگ که یونانی ها به او می گفتند: ares)، نماد جنگ، مظهر خشونت و نبرد، ستاره مری، خدای جنگ

mars

<hr> معنی : مرداب، باتلاق، باطلاق، لجن زار، سیاه اب <hr> معانی دیگر : لشاب، ماندآب

معنی : مرداب، باتلاق، باطلاق، لجن زار، سیاه اب معانی دیگر : لشاب، ماندآب

marsh

<hr> گاز باتلاق (گاز متان که در باتلاق ها و لجن زارها یافت می شود)، گاز متان که در معادن ذغال سنگ وباتلاقهایافت میشود

گاز باتلاق (گاز متان که در باتلاق ها و لجن زارها یافت می شود)، گاز متان که در معادن ذغال سنگ وباتلاقهایافت میشود

marsh gas

<hr> معنی : سر دسته، ارتشبد، مارشال، کلانتر، به ترتیب نشان دادن، راهنمایی کردن با، مرتب کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا) کلانتر، مامور دادگاه، رئیس شهربانی، رئیس آتش نشانی، رزم آرایی کردن، (اشیا یا اندیشه ها و غیره) آراستن، نظم و ترتیب دادن، (در اصل) مهتر، اسب دار (در اسطبل های سلطنتی یا اشرافی)، (قرون وسطی) صاحب منصب عالیرتبه ی دربار، مباشر کل، سپهسالار، (ارتش) ارتشبد، بالاترین رتبه ی نظامی (در بیشتر کشورها)، (انگلیس) مارشال نیروی هوایی، (در رژه ها و مراسم فارغ التحصیلی و غیره) ناظم صف و متصدی تشریفات، راهنمایی کردن با تشریفات

معنی : سر دسته، ارتشبد، مارشال، کلانتر، به ترتیب نشان دادن، راهنمایی کردن با، مرتب کردن معانی دیگر : (امریکا) کلانتر، مامور دادگاه، رئیس شهربانی، رئیس آتش نشانی، رزم آرایی کردن، (اشیا یا اندیشه ها و غیره) آراستن، نظم و ترتیب دادن، (در اصل) مهتر، اسب دار (در اسطبل های سلطنتی یا اشرافی)، (قرون وسطی) ص

marshal

<hr> معنی : گل ختمی، نوعی شیرینی خمیر مانند <hr> معانی دیگر : (شیرینی پزی) خمیر شیرین (دارای شکر و نشاسته و عصاره ی ذرت و ژلاتین) که معمولا در پیک نیک ها روی آتش کباب می کنند، مارشمالو، (گیاه شناسی) ختمی مردابی، خطمی (althaea officinalis)، انجل، یکجور شیرینی که از ریشه خطمی میسازند

معنی : گل ختمی، نوعی شیرینی خمیر مانند معانی دیگر : (شیرینی پزی) خمیر شیرین (دارای شکر و نشاسته و عصاره ی ذرت و ژلاتین) که معمولا در پیک نیک ها روی آتش کباب می کنند، مارشمالو، (گیاه شناسی) ختمی مردابی، خطمی (althaea officinalis)، انجل، یکجور شیرینی که از ریشه خطمی میسازند

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد