مترادف و متضاد

<hr> معنی : واقع در ساحل، روی ساحل، متوجه بطرف ساحل، رو بساحل <hr> معانی دیگر : به طرف ساحل، کران سوی، در ساحل، در خشکی، کرانه ای، بر کران

معنی : واقع در ساحل، روی ساحل، متوجه بطرف ساحل، رو بساحل معانی دیگر : به طرف ساحل، کران سوی، در ساحل، در خشکی، کرانه ای، بر کران

onshore

<hr> معنی : خارج نشده <hr> معانی دیگر : (بازی های ورزشی) در محل خود،به جا،قانونی (در برابر: offside)، (فوتبال امریکایی) زدن توپ با پا به مسافت کم، ورزش : پا به توپ در زمین حریف، در ردیف یا پشت سر توپدار بودن، درفوتبال در داخل خط، خارج نشده ازخط

معنی : خارج نشده معانی دیگر : (بازی های ورزشی) در محل خود،به جا،قانونی (در برابر: offside)، (فوتبال امریکایی) زدن توپ با پا به مسافت کم، ورزش : پا به توپ در زمین حریف، در ردیف یا پشت سر توپدار بودن، درفوتبال در داخل خط، خارج نشده ازخط

onside

<hr> معنی : حمله، یورش <hr> معانی دیگر : حمله ی بی امان، یورش سخت یا پی در پی، تاخت و تاز، ترکتازی

معنی : حمله، یورش معانی دیگر : حمله ی بی امان، یورش سخت یا پی در پی، تاخت و تاز، ترکتازی

onslaught

<hr> معنی : وابسته به رشدشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به رشد شناسی

معنی : وابسته به رشدشناسی معانی دیگر : وابسته به رشد شناسی

ontogenetic

<hr> معنی : فرد بالش، رشد شناسی، تاریخچه رشد و رویش موجودات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) هستی زایی، هستش زایی (در برابر: تبار زایی onto genesis) (phylogeny هم می گویند)

معنی : فرد بالش، رشد شناسی، تاریخچه رشد و رویش موجودات معانی دیگر : (زیست شناسی) هستی زایی، هستش زایی (در برابر: تبار زایی onto genesis) (phylogeny هم می گویند)

ontogeny

<hr> معنی : وابسته به هستیشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به هستی شناسی

معنی : وابسته به هستیشناسی معانی دیگر : وابسته به هستی شناسی

ontological

<hr> معنی : هستیشناسی، علم موجودات <hr> معانی دیگر : (بخشی از فلسفه که با وجود واقعیت و ماده ی اصلی سر و کار دارد) بود شناسی، هستش شناسی

معنی : هستیشناسی، علم موجودات معانی دیگر : (بخشی از فلسفه که با وجود واقعیت و ماده ی اصلی سر و کار دارد) بود شناسی، هستش شناسی

ontology

<hr> معنی : بار، تعهد <hr> معانی دیگر : وظیفه، بار (مسئولیت)، تقصیر، گناهکاری، رجوع شود به: burden of proof، مسئولیت

معنی : بار، تعهد معانی دیگر : وظیفه، بار (مسئولیت)، تقصیر، گناهکاری، رجوع شود به: burden of proof، مسئولیت

onus

<hr> معنی : بجلو، بجلو، بسوی جلو، به جلو، به پیش <hr> معانی دیگر : (به) پیش، پیش سوی (زمان یامکان)، به بعد، پیش رو، پیش رونده، رو به جلو (onwards هم می نویسند)

معنی : بجلو، بجلو، بسوی جلو، به جلو، به پیش معانی دیگر : (به) پیش، پیش سوی (زمان یامکان)، به بعد، پیش رو، پیش رونده، رو به جلو (onwards هم می نویسند)

onward

<hr> معنی : عقیق، عقیق سلیمانی، عقیق رنگارنگ، سنگ جزع، تاریکی پایین قرنیه <hr> معانی دیگر : (گوهر شناسی) سنگ باباقوری، سنگ سلیمانی (نوعی عقیق که رده های رنگین دارد)، سنگ باباقوری، طب تاریکی پایین قرنیه

معنی : عقیق، عقیق سلیمانی، عقیق رنگارنگ، سنگ جزع، تاریکی پایین قرنیه معانی دیگر : (گوهر شناسی) سنگ باباقوری، سنگ سلیمانی (نوعی عقیق که رده های رنگین دارد)، سنگ باباقوری، طب تاریکی پایین قرنیه

onyx

<hr> معنی : توده <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بسیار، خروارها، یک عالمه، oodlins فراوان، خیلی زیاد، انباشته

معنی : توده معانی دیگر : (عامیانه) بسیار، خروارها، یک عالمه، oodlins فراوان، خیلی زیاد، انباشته

oodles

<hr> معنی : تخم پرنده شناسی، تخم شناسی، بررسی و جمعاوری تخم پرندگان <hr> معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با شناخت تخم به ویژه تخم پرندگان سر و کار دارد) تخم شناسی

معنی : تخم پرنده شناسی، تخم شناسی، بررسی و جمعاوری تخم پرندگان معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با شناخت تخم به ویژه تخم پرندگان سر و کار دارد) تخم شناسی

oology

<hr> معنی : دلربایی <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی)، جاذبه ی جنسی، شهوت انگیزی، چاذبه شخصی

معنی : دلربایی معانی دیگر : (امریکا- خودمانی)، جاذبه ی جنسی، شهوت انگیزی، چاذبه شخصی

oomph

<hr> معنی : چکیده، جریان، شهد، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ، لجن زار، جاری، بیرون دادن، اهسته جریان یافتن، تراوش کردن، چکیدن <hr> معانی دیگر : گل آبکی، شلکا، خره، تراویدن، آهسته جریان داشتن (مانند خون نیمه لخته یا گل و لای)، پس دادن، زهیدن، (مجازی) آهسته بیرون دادن یا آمدن، عیان شدن یا کردن، (جوشانده ی پوست بلوط و سماق و غیره که در دباغی کار برد دارد) مایع دباغی، ریزش یا جریان آهسته (مانند خونریزی آهسته یا جریان گل و لای) تراوش، زهش، گل ته دریا یا رودخانه و غیره، زهاب، زمین پوشیده از گل و لای، باتلاق، گلزار، رسو

معنی : چکیده، جریان، شهد، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ، لجن زار، جاری، بیرون دادن، اهسته جریان یافتن، تراوش کردن، چکیدن معانی دیگر : گل آبکی، شلکا، خره، تراویدن، آهسته جریان داشتن (مانند خون نیمه لخته یا گل و لای)، پس دادن، زهیدن، (مجازی) آهسته بیرون دادن یا آمدن، عیان شدن یا کردن، (جوشانده ی پوس

ooze

<hr> معنی : لجن زار، پرلجن، لجن الود، تراوش کننده <hr> معانی دیگر : تراونده، تراوگر، نم زا، رطوبت آور، پر گل و لای، گل آلود، لجنی، خره گرفته

معنی : لجن زار، پرلجن، لجن الود، تراوش کننده معانی دیگر : تراونده، تراوگر، نم زا، رطوبت آور، پر گل و لای، گل آلود، لجنی، خره گرفته

oozy

<hr> معنی : ایهام، تاری، کدری، حاجب ماورایی <hr> معانی دیگر : میزان یا حالت کدر بودن، ماتی، نا فرانمایی، تیرگی، ناشفافی، هر چیز یا نقطه یا لکه ی مات، ابهام، ناروشنی، گنگی

معنی : ایهام، تاری، کدری، حاجب ماورایی معانی دیگر : میزان یا حالت کدر بودن، ماتی، نا فرانمایی، تیرگی، ناشفافی، هر چیز یا نقطه یا لکه ی مات، ابهام، ناروشنی، گنگی

opacity

<hr> معنی : عقیق، عینالهر، عین الشمس، عینالشمس، شیشه شیری رنگ <hr> معانی دیگر : یشم

معنی : عقیق، عینالهر، عین الشمس، عینالشمس، شیشه شیری رنگ معانی دیگر : یشم

opal

<hr> معنی : کدری، تابش قوس و قزحی، شیری رنگی <hr> معانی دیگر : عین الشمس

معنی : کدری، تابش قوس و قزحی، شیری رنگی معانی دیگر : عین الشمس

opalescence

<hr> معنی : شیری رنگ، کدری <hr> معانی دیگر : عقیق مانند، یشم سان، رنگارنگ، رنگبار

معنی : شیری رنگ، کدری معانی دیگر : عقیق مانند، یشم سان، رنگارنگ، رنگبار

opalescent

opalescent gem

<hr> معنی : شیشه مات، برنگ عین الشمس، شیری رنگ <hr> معانی دیگر : عقیق مانند، یشم سان، رنگ بار، رنگارنگ، شیر رنگ

معنی : شیشه مات، برنگ عین الشمس، شیری رنگ معانی دیگر : عقیق مانند، یشم سان، رنگ بار، رنگارنگ، شیر رنگ

opaline

<hr> معنی : شیشه یا رنگ مات، مات، مبهم، غیر شفاف، کدر <hr> معانی دیگر : (شیشه و غیره که نور از آن رد نمی شود و بالطبع ورای آن نمایان نیست) نا فرانما، شیدبند، تیره، (آنچه فهم آن دشوار است) مبهم، ناروشن، گنگ، ناواضح، (عکاسی) رنگ تیره (ویژه ی رتوش)، نافرانما کردن، شیدبند کردن، مات کردن، کدر کردن، گنگ کردن

معنی : شیشه یا رنگ مات، مات، مبهم، غیر شفاف، کدر معانی دیگر : (شیشه و غیره که نور از آن رد نمی شود و بالطبع ورای آن نمایان نیست) نا فرانما، شیدبند، تیره، (آنچه فهم آن دشوار است) مبهم، ناروشن، گنگ، ناواضح، (عکاسی) رنگ تیره (ویژه ی رتوش)، نافرانما کردن، شیدبند کردن، مات کردن، کدر کردن، گنگ کردن

opaque

<hr> معنی : فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، بی ابر، مفتوح، ازاد، روباز، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن، اشکار ساختن، افتتاح کردن، گشادن، روشن شدن، شکفتن، باز کردن، گشودن <hr> معانی دیگر : آزاد، بی تاق، سر باز، نا پوشیده، عمومی، همگانی، آشکار، در گشوده، تمام نشده، خاتمه نیافته، نا تمام، همیشگی، بی حصار، بی دیوار، بی مانع، هموار، صاف، شکفته، از هم باز شدن، رو راست، بی شیله پیله، دارای فکر باز، آزاده، قابل، - پذیر، - شدنی، پذیرا، باز کردن یا شدن، مفتوح کردن، شکافتن، نبش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، راه داشتن به، باز شدن به، سخن گشودن، دهان باز کردن، (توپخانه و غیره) آتش گشودن، تیر اندازی کردن، گشادگی، جای سر باز، جای باز، زمین هموار، دشت، (در مورد بندر و دریاچه و غیره) یخ نزده، قابل کشتیرانی، بی برف، (زبان شناسی) باز واکه، (واکه) فرو زبانی

معنی : فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، بی ابر، مفتوح، ازاد، روباز، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن، اشکار ساختن، افتتاح کردن، گشادن، روشن شدن، شکفتن، باز کردن، گشودن معانی دیگر : آزاد، بی تاق، سر باز، نا پوشیده، عمومی، همگانی، آشک

open

<hr> معنی : در هوای ازاد <hr> معانی دیگر : در هوای باز، درجای بی سقف

معنی : در هوای ازاد معانی دیگر : در هوای باز، درجای بی سقف

open air

<hr> ورود آزاد، در دسترس همگان، قابل استفاده بدون محدودیت، قابل استفاده بدون محدودیت برابری و داشتن شرایط همسان در بازرگانی با کشوری خاص

ورود آزاد، در دسترس همگان، قابل استفاده بدون محدودیت، قابل استفاده بدون محدودیت برابری و داشتن شرایط همسان در بازرگانی با کشوری خاص

open door

<hr> معنی : نامه سر گشاده <hr> معانی دیگر : نامه ی سرگشاده، گشاده نامه

معنی : نامه سر گشاده معانی دیگر : نامه ی سرگشاده، گشاده نامه

open letter

<hr> بازار آزاد (free market هم می گویند)

بازار آزاد (free market هم می گویند)

open market

open primary

<hr> دریای آزاد، وسط دریا (دور از خلیج یا ساحل و غیره)، دریا میان، دریا میان open sea fishing ماهیگیری در دریای آزاد رجوع شود به: high seas

دریای آزاد، وسط دریا (دور از خلیج یا ساحل و غیره)، دریا میان، دریا میان open sea fishing ماهیگیری در دریای آزاد رجوع شود به: high seas

open sea

<hr> راز آشکار، سر افشا شده

open secret

<hr> (در متن انگلیسی داستان علی بابا - هزار و یک شب) وردی که با گفتن آن در خانه ی دزدان باز می شد: اجی مجی لاترجی !، سحر، مفتاح رمز، مشکل گشا

(در متن انگلیسی داستان علی بابا - هزار و یک شب) وردی که با گفتن آن در خانه ی دزدان باز می شد: اجی مجی لاترجی !، سحر، مفتاح رمز، مشکل گشا

open sesame

<hr> 1- باز کردن یا شدن 2- گستردن، سر پوش برداشتن (از) 3- آغاز کردن 4- (عامیانه) تیراندازی کردن، آتش گشودن، 5- (عامیانه) آزادانه حرف زدن 6- (عامیانه) تندتر رفتن

1- باز کردن یا شدن 2- گستردن، سر پوش برداشتن (از) 3- آغاز کردن 4- (عامیانه) تیراندازی کردن، آتش گشودن، 5- (عامیانه) آزادانه حرف زدن 6- (عامیانه) تندتر رفتن

open up

open-and-shut

open-minded

<hr> معنی : مفتاح، باز کن، باز کننده، گشاینده، افتتاح کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا ابزار) بازکن، - گشا، اولین مسابقه (در یک سلسله مسابقات)، پیش ناورد، (نمایش و غیره) پرده ی اول، بخش اول برنامه، پیش بخش

معنی : مفتاح، باز کن، باز کننده، گشاینده، افتتاح کننده معانی دیگر : (شخص یا ابزار) بازکن، - گشا، اولین مسابقه (در یک سلسله مسابقات)، پیش ناورد، (نمایش و غیره) پرده ی اول، بخش اول برنامه، پیش بخش

opener

<hr> گشاده دست، دست و دل باز، سخاوتمند، سخی، بخشنده، علنی، دست باز، گشاده دست، گشاده کف، بخشنده

گشاده دست، دست و دل باز، سخاوتمند، سخی، بخشنده، علنی، دست باز، گشاده دست، گشاده کف، بخشنده

openhanded

<hr> رک، رک گو، بی شیله پیله، صاف و صادق، مهربان، بخشنده، سخاوتمند، دل و زبان یکی، راست باز، خوش گمان

رک، رک گو، بی شیله پیله، صاف و صادق، مهربان، بخشنده، سخاوتمند، دل و زبان یکی، راست باز، خوش گمان

openhearted

<hr> معنی : دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن <hr> معانی دیگر : گشودن، باز شدن، روزن، روزنه، شکاف، بازگاه، پاچنگ، سرآغاز، مرحله ی اول، (شغل) جای خالی، فرصت کاریابی، (شطرنج و چکرز و غیره) حرکت های نخستین طرفین، بازی گشایی، (نمایش و غیره) پرده ی اول، بخش اول

معنی : دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن معانی دیگر : گشودن، باز شدن، روزن، روزنه، شکاف، بازگاه، پاچنگ، سرآغاز، مرحله ی اول، (شغل) جای خالی، فرصت کاریابی، (شطرنج و چکرز و غیره) حرکت های نخستین طرفین، بازی گشایی، (نمایش و غیره) پرده ی اول، بخش اول

opening

opening hours

<hr> معنی : علنا <hr> معانی دیگر : آشکارا، بطور آشکار، دست بلند، بی پرده

معنی : علنا معانی دیگر : آشکارا، بطور آشکار، دست بلند، بی پرده

openly

<hr> معنی : اپرا، تماشاخانه، اهنگ اپرا <hr> معانی دیگر : ساختمان اپرا، موسیقی اپرا، ترانه ی اپرا، (لاتین) جمع واژه ی: opus

معنی : اپرا، تماشاخانه، اهنگ اپرا معانی دیگر : ساختمان اپرا، موسیقی اپرا، ترانه ی اپرا، (لاتین) جمع واژه ی: opus

opera

<hr> دوربین اپرا، دوربین کمبرد (که از دوربین نظامی یا صحرایی ضعیف تر است)

دوربین اپرا، دوربین کمبرد (که از دوربین نظامی یا صحرایی ضعیف تر است)

opera glasses

opera hat

<hr> معنی : اپرا، تماشاخانه، سالن اپرا <hr> معانی دیگر : ساختمان اپرا

معنی : اپرا، تماشاخانه، سالن اپرا معانی دیگر : ساختمان اپرا

opera house

<hr> معنی : دایر، قابل علاج و درمان، عمل کردنی، عمل پذیر <hr> معانی دیگر : (جراحی) عمل کردنی، قابل عمل جراحی، درمان پذیر از راه جراحی، (موتور و غیره) قابل به کار انداختن، به کار انداختنی، روشن کردنی، قابل استفاده، راه انداختنی، عملی، کردنی، شدنی، کنش پذیرا، طب قابل علاج و درمان

معنی : دایر، قابل علاج و درمان، عمل کردنی، عمل پذیر معانی دیگر : (جراحی) عمل کردنی، قابل عمل جراحی، درمان پذیر از راه جراحی، (موتور و غیره) قابل به کار انداختن، به کار انداختنی، روشن کردنی، قابل استفاده، راه انداختنی، عملی، کردنی، شدنی، کنش پذیرا، طب قابل علاج و درمان

operable

<hr> معنی : عامل، فعالیت کننده، موثر، کار کننده <hr> معانی دیگر : فرآور، بازده دار، پیامددار، با نتیجه، (روان شناسی) کنش گر، کنش ور، در حال کار، در کار، کاری

معنی : عامل، فعالیت کننده، موثر، کار کننده معانی دیگر : فرآور، بازده دار، پیامددار، با نتیجه، (روان شناسی) کنش گر، کنش ور، در حال کار، در کار، کاری

operant

<hr> معنی : قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن <hr> معانی دیگر : کار کردن، کارگر بودن، موثر بودن، کنشور بودن یا شدن، اثر کردن، (موتور دستگاه و غیره) به کار انداختن، راندن، چرخاندن، موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن، انگیزاندن، (ارتش) عملیات نظامی کردن، فعالیت (نظامی) کردن

معنی : قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن معانی دیگر : کار کردن، کارگر بودن، موثر بودن، کنشور بودن یا شدن، اثر کردن، (موتور دستگاه و غیره) به کار انداختن، راندن، چرخاندن، موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن، انگیزان

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد