<hr> معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن <hr> معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، (کالبدشناسی) حدقه ی چشم، چشمخانه (eye socket هم می گویند)، (جانورشناسی) پوست دور چشم پرنده، فلک

معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، 

orbit

<hr> معنی : دوار، مداری <hr> معانی دیگر : مقله ای

معنی : دوار، مداری معانی دیگر : مقله ای

orbital

<hr> باغ (میوه)، باغستان، باهمیوه، شکوفه زار

باغ (میوه)، باغستان، باهمیوه، شکوفه زار

orchard

<hr> معنی : باغدار، میوه کار، متصدی باغ میوه <hr> معانی دیگر : متصدی باغ میوه (orchardman هم می گویند)، orchardman متصدی باه میوه

معنی : باغدار، میوه کار، متصدی باغ میوه معانی دیگر : متصدی باغ میوه (orchardman هم می گویند)، orchardman متصدی باه میوه

orchardist

<hr> معنی : باغدار، متصدی باغ میوه <hr> معانی دیگر : orchardist متصدی باه میوه

معنی : باغدار، متصدی باغ میوه معانی دیگر : orchardist متصدی باه میوه

orchardman

<hr> معنی : ارکستر، ارکست، جایگاه ارکست، دسته نوازندگان <hr> معانی دیگر : (تئاترهای یونان باستان) پهنه ای به شکل نیم دایره در جلو صحنه (که محل گروه سرایندگان یا chorus بود)، نیم پرهونه، (در تئاترهای امروزی) جایگاه ارکستر (در جلو و زیر صحنه) (orchestra pit هم می گویند)، (سالن تئاتر) طبقه ی هم کف، صحن اصلی، صندلی های صحن اصلی (به ویژه در چند ردیف جلو)، (موسیقی - دسته ی بزرگ نوازندگان) ارکستر

معنی : ارکستر، ارکست، جایگاه ارکست، دسته نوازندگان معانی دیگر : (تئاترهای یونان باستان) پهنه ای به شکل نیم دایره در جلو صحنه (که محل گروه سرایندگان یا chorus بود)، نیم پرهونه، (در تئاترهای امروزی) جایگاه ارکستر (در جلو و زیر صحنه) (orchestra pit هم می گویند)، (سالن تئاتر) طبقه ی هم کف، صحن اصلی، صند

orchestra

<hr> معنی : هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن <hr> معانی دیگر : (برای اپرا یا نمایش و غیره) آهنگ ارکستری تهیه کردن، دارای آهنگ ارکستری کردن، سامان دادن، سازماندهی کردن، هماهنگ کردن، (برای ارکستر) موسیقی نوشتن، آهنگ تصنیف یا تنظیم کردن

معنی : هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن معانی دیگر : (برای اپرا یا نمایش و غیره) آهنگ ارکستری تهیه کردن، دارای آهنگ ارکستری کردن، سامان دادن، سازماندهی کردن، هماهنگ کردن، (برای ارکستر) موسیقی نوشتن، آهنگ تصنیف یا تنظیم کردن

orchestrate

<hr> معنی : رنگ ارغوانی روشن، ثعلب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (تیره ی orchidaceae از راسته ی orchidales - یک لپه ای)، گل این گیاه، (رنگ) سرخ مایل به آبی، سرخ آبی فام

معنی : رنگ ارغوانی روشن، ثعلب معانی دیگر : (گیاه شناسی) ارکیده، ثعلب (تیره ی orchidaceae از راسته ی orchidales - یک لپه ای)، گل این گیاه، (رنگ) سرخ مایل به آبی، سرخ آبی فام

orchid

<hr> معنی : ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) مرتب کردن، رده بندی کردن، آراستن، منظم کردن، اداره کردن، حکم کردن، مقرر کردن، دستور دادن، نصیب کردن، سرنوشت کردن، (کشیش یا خاخام را) منصوب کردن، گماشتن

معنی : ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن معانی دیگر : (در اصل) مرتب کردن، رده بندی کردن، آراستن، منظم کردن، اداره کردن، حکم کردن، مقرر کردن، دستور دادن، نصیب کردن، سرنوشت کردن، (کشیش یا خاخام را) منصوب کردن، گماشتن

ordain

<hr> معنی : امتحان سخت برای اثبات بیگناهای <hr> معانی دیگر : (عهد کهن) آزمون سخت (مثلا رفتن با پای لخت از میان آتش و زغال سوزان) برای اثبات بی گناهی (چون باور داشتند که آدم بی گناه صدمه نخواهد دید)، گناه آزمون، گنه آزمون، هر آزمایش سخت: هفت خوان، کار شاق

معنی : امتحان سخت برای اثبات بیگناهای معانی دیگر : (عهد کهن) آزمون سخت (مثلا رفتن با پای لخت از میان آتش و زغال سوزان) برای اثبات بی گناهی (چون باور داشتند که آدم بی گناه صدمه نخواهد دید)، گناه آزمون، گنه آزمون، هر آزمایش سخت: هفت خوان، کار شاق

ordeal

<hr> معنی : ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، امر، سیاق، دسته، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروهخاصی، دسته اجتماعی، درمان، سامان، ساز، تنظیم کردن، برات دستور دادن، سفارش دادن، مرتب کردن، منظم کردن، فرمان دادن، فرمودن <hr> معانی دیگر : قوام، دهناد، سرواد، طبقه(ی اجتماعی)، ارج، رده، رسته، درجه، سلک، پیروی از قانون، نظم و ترتیب اجتماعی، نظم عمومی، مدال، نشان، دریافت کنندگان نشان، دارندگان مدال، رسته ی دارندگان نشان بخصوص، وضع، حالت، نهشت، بود وارش، حکم، گونه، قسم، جور، سفارش (برای خرید و غیره)، (کالا یا خدمات) سفارش داده شده، سفارشی، سپارش، (رستوران و غیره) خوراک سفارش داده شده، پرس، (دستور زبان) جمله بندی، طرز قرارگیری واژه ها، انسجام، (حقوق) حکم دادگاه، حکم قاضی، رای پارلمان، تصمیم شورا، (ریاضی) رایش، مرتبه، دوره، رایشی، ترتیب اعداد، ردیف نمرات، تعداد ستون ها (یا ردیف ها)، سامان دادن، سر و صورت دادن، حکم کردن، دستور دادن، امر کردن، (کالا یا خدمات و غیره) سفارش دادن، روش، مقیاس، اندازه، میزان، حد، حدودا، طرز قرارگیری و ترتیب چیزها یا رویدادها: سلسله، زنجیره، سازگان، رده بندی، طبقه بندی، زینه گذاری، سازمان، (دادگاه یا نیایش کلیسایی یا گردهمایی) روش معمول، (معماری) هریک از سبک های معماری کلاسیک (یونانی و رومی) که با شناخت شکل ستون و سرستون معین می شود، سبک معماری، نوع ستون (رجوع شود به: doric و ionic و corinthian)، (رده بندی گیاهان و جانوران) راسته (زیر رده و بالای تیره قرار دارد)، (اقتصاد و دارایی) دستور پرداخت (کتبی)، دستور تحویل، دستور استرداد، (الهیات مسیحی) هریک از نه طبقه ی فرشتگان، رتبه ی فرشته، رتبه یا طبقه ی کشیشان، (معمولا جمع) مقام کشیشان، انتصاب رسمی کشیش (holy orders هم می گویند)، (قدیمی) کشیش را رسما منصوب کردن، مرحله

معنی : ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، امر، سیاق، دسته، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروهخاصی، دسته اجتماعی، درمان، سامان، ساز، تنظیم کردن، برات دستور دادن، سفا

order

<hr> معنی : مرتب، منظم، موظف، سفارش داده شده، فرموده، دارای نظم و ترتیب <hr> معانی دیگر : مرتب، سفارش داده شده

معنی : مرتب، منظم، موظف، سفارش داده شده، فرموده، دارای نظم و ترتیب معانی دیگر : مرتب، سفارش داده شده

ordered

<hr> معنی : ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی <hr> معانی دیگر : ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی

معنی : ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی معانی دیگر : ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی

ordering

<hr> معنی : مصدر، خدمتکار بیمارستان، گماشته، مرتب، منظم، باانضباط <hr> معانی دیگر : بسامان، سامان مند، با دهناد، با سرواد، آراسته، خوش رفتار، نیک رفتار، پیرو قانون، صلح جو، سر به راه، (ارتش) وابسته به امربری، امررسانی، امربری، (ارتش) گماشته، مستخدم، مستخدم بیمارستان، مرتبا، منظما، به طور مرتب و منظم، سازگانی، با سازمان، دارای نظام معین، سیستماتیک

معنی : مصدر، خدمتکار بیمارستان، گماشته، مرتب، منظم، باانضباط معانی دیگر : بسامان، سامان مند، با دهناد، با سرواد، آراسته، خوش رفتار، نیک رفتار، پیرو قانون، صلح جو، سر به راه، (ارتش) وابسته به امربری، امررسانی، امربری، (ارتش) گماشته، مستخدم، مستخدم بیمارستان، مرتبا، منظما، به طور مرتب و منظم، سازگانی،

orderly

<hr> معنی : عدد وصفی یا ترتیبی، وصفی، ترتیبی <hr> معانی دیگر : وضعی، رتبه ای، دهنادی، اردینال، عدد ترتیبی (ordinal number هم می گویند)

معنی : عدد وصفی یا ترتیبی، وصفی، ترتیبی معانی دیگر : وضعی، رتبه ای، دهنادی، اردینال، عدد ترتیبی (ordinal number هم می گویند)

ordinal

<hr> معنی : امر، تقدیر، حکم، فرمان، ایین <hr> معانی دیگر : فرمایش، مشیت، خواسته ی سرنوشت یا خدا، قضا و قدر، قانون، (جمع) مقررات (به ویژه وابسته به شهرداری)، رسم (به ویژه مذهبی)، عرف

معنی : امر، تقدیر، حکم، فرمان، ایین معانی دیگر : فرمایش، مشیت، خواسته ی سرنوشت یا خدا، قضا و قدر، قانون، (جمع) مقررات (به ویژه وابسته به شهرداری)، رسم (به ویژه مذهبی)، عرف

ordinance

ordinarily

<hr> معنی : معمولی، ساده، خرجی، پیش پا افتاده، متداول، عادی <hr> معانی دیگر : معمول، روزمره، هماره، نسبتا بد، بی تعریف، نابرجسته، عرفی، صاحب منصب، مطران، هرکسی که دارای قلمرو بخصوصی باشد، قاضی، (انگلیس - رستوران) یک خوراک کامل (که معمولا روی هم به فروش می رسد)، محل فروش این نوع خوراک، دوچرخه ی قدیمی که یک چرخ آن از دیگری بزرگتر بود، (کلیسا) آن بخش از نیایش که ثابت است و برحسب روز تغییر نمی کند

معنی : معمولی، ساده، خرجی، پیش پا افتاده، متداول، عادی معانی دیگر : معمول، روزمره، هماره، نسبتا بد، بی تعریف، نابرجسته، عرفی، صاحب منصب، مطران، هرکسی که دارای قلمرو بخصوصی باشد، قاضی، (انگلیس - رستوران) یک خوراک کامل (که معمولا روی هم به فروش می رسد)، محل فروش این نوع خوراک، دوچرخه ی قدیمی که یک چرخ

ordinary

<hr> معنی : عرض، بعد قائم <hr> معانی دیگر : (ریاضی) عرض، رست، عر­

معنی : عرض، بعد قائم معانی دیگر : (ریاضی) عرض، رست، عر­

ordinate

<hr> معنی : انتصاب، دسته بندی، برگماری <hr> معانی دیگر : (کلیسا) نامزد سازی کشیش، مراسم انتصاب کشیش، گمارش کشیش، سنخیت

معنی : انتصاب، دسته بندی، برگماری معانی دیگر : (کلیسا) نامزد سازی کشیش، مراسم انتصاب کشیش، گمارش کشیش، سنخیت

ordination

<hr> معنی : مهمات، ساز و برگ، توپخانه، توپ <hr> معانی دیگر : مهمات (سلاح به علاوه ی خرج آن و وسایط نقلیه و تجهیزات مربوطه)

معنی : مهمات، ساز و برگ، توپخانه، توپ معانی دیگر : مهمات (سلاح به علاوه ی خرج آن و وسایط نقلیه و تجهیزات مربوطه)

ordnance

<hr> معنی : وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان <hr> معانی دیگر : (به ویژه در نقاشی و ادبیات) طرح ریزی، ترتیب جزئیات

معنی : وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان معانی دیگر : (به ویژه در نقاشی و ادبیات) طرح ریزی، ترتیب جزئیات

ordonnance

<hr> معنی : نجاست، زباله، براز <hr> معانی دیگر : مدفوع، ککه، گه، عن، سرگین، کود (انسانی و حیوانی)، نحاست

معنی : نجاست، زباله، براز معانی دیگر : مدفوع، ککه، گه، عن، سرگین، کود (انسانی و حیوانی)، نحاست

ordure

<hr> معنی : سنگ معدن، سنگ دارای فلز <hr> معانی دیگر : (سنگ و خاک فلزدار) کانه، خاک معدن، کانسنگ

معنی : سنگ معدن، سنگ دارای فلز معانی دیگر : (سنگ و خاک فلزدار) کانه، خاک معدن، کانسنگ

<hr> معنی : پونه کوهی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آویشن (انواع گیاهان خانواده ی mint به ویژه origanum vulgare که برگ های خوشبو دارد)، آبشن

معنی : پونه کوهی معانی دیگر : (گیاه شناسی) آویشن (انواع گیاهان خانواده ی mint به ویژه origanum vulgare که برگ های خوشبو دارد)، آبشن

oregano

<hr> معنی : الت، وسیله، اندام، عضو، ارغنون، عضو بدن، ارگان، ارگ <hr> معانی دیگر : سازمان، نهاد، (جمع) تشکیلات، ابزار، شوند، (به ویژه روزنامه) ارگان، سخن نما، سخنگو، (موسیقی) ارگ، (قدیمی) ساز بادی

معنی : الت، وسیله، اندام، عضو، ارغنون، عضو بدن، ارگان، ارگ معانی دیگر : سازمان، نهاد، (جمع) تشکیلات، ابزار، شوند، (به ویژه روزنامه) ارگان، سخن نما، سخنگو، (موسیقی) ارگ، (قدیمی) ساز بادی

organ

<hr> معنی : نوازنده سیار ارگ دستی <hr> معانی دیگر : دوره گردی که ارگ دستی می نوازد

معنی : نوازنده سیار ارگ دستی معانی دیگر : دوره گردی که ارگ دستی می نوازد

organ grinder

<hr> معنی : پارچه ارگاندی <hr> معانی دیگر : organdy پارچه ارگاندی

معنی : پارچه ارگاندی معانی دیگر : organdy پارچه ارگاندی

organdie

<hr> معنی : پارچه ارگاندی <hr> معانی دیگر : organdie پارچه ارگاندی

معنی : پارچه ارگاندی معانی دیگر : organdie پارچه ارگاندی

organdy

<hr> معنی : اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی <hr> معانی دیگر : وابسته به اندام، اندامی، نهادی، بنیادی، درونی، درون زاد، سازمان دار، سامان دار، منظم، بسامان، (شیمی - دارای کربن) آلی، وابسته به شیمی آلی، به دست آمده از سازواره های زنده، تنمایه ای، گیاهی، (امریکا - مواد خوراکی) به دست آمده از طریق طبیعی (بدون کاربرد کودهای شیمیایی و مواد مصنوعی و حشره کش ها)، آخشیجی، پاک آورد، (پزشکی - موجب یا وابسته به تغییر در ساختمان اندام) اندام گیر، (حقوق) وابسته به قانون اساسی، ساختمانی

معنی : اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی معانی دیگر : وابسته به اندام، اندامی، نهادی، بنیادی، درونی، درون زاد، سازمان دار، سامان دار، منظم، بسامان، (شیمی - دارای کربن) آلی، وابسته به شیمی آلی، به دست آمده ا

organic

<hr> معنی : مزاج، اندامگان، ترکیب موجود زنده <hr> معانی دیگر : سازواره، موجود زنده، ارگانیسم، اندامه، سازمان

معنی : مزاج، اندامگان، ترکیب موجود زنده معانی دیگر : سازواره، موجود زنده، ارگانیسم، اندامه، سازمان

organism

<hr> معنی : نوازنده ارگ <hr> معانی دیگر : نوازنده ی ارغنون، ارگ نواز

معنی : نوازنده ارگ معانی دیگر : نوازنده ی ارغنون، ارگ نواز

organist

<hr> معنی : تشکیلات، سازمان، تشکیل <hr> معانی دیگر : سازماندهی، ساماندهی، سازمندی، ساختار، ساختمان، (نادر) رجوع شود به: organism

معنی : تشکیلات، سازمان، تشکیل معانی دیگر : سازماندهی، ساماندهی، سازمندی، ساختار، ساختمان، (نادر) رجوع شود به: organism

organization

<hr> معنی : سازمانی <hr> معانی دیگر : سازمانى، مربوط به سازمان روانشناسى : سازمانى علوم نظامى : یکان سازمانى

معنی : سازمانی معانی دیگر : سازمانى، مربوط به سازمان روانشناسى : سازمانى علوم نظامى : یکان سازمانى

organizational

<hr> معنی : درست کردن، سازمند کردن، تشکیل دادن، متشکل کردن، سازمان دادن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن <hr> معانی دیگر : سامان دادن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن، (در اتحادیه ی کارگری و غیره) متشکل کردن، سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

معنی : درست کردن، سازمند کردن، تشکیل دادن، متشکل کردن، سازمان دادن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن معانی دیگر : سامان دادن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن، (در اتحادیه ی کارگری و غیره) متشکل کردن، سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

organize

<hr> معنی : متشکل، سازمان یافته <hr> معانی دیگر : سازمان یافته، متشکل

معنی : متشکل، سازمان یافته معانی دیگر : سازمان یافته، متشکل

organized

<hr> معنی : موسس <hr> معانی دیگر : سازمان دهنده، سازمانگر، سامانگر، تشکیل دهنده، ترتیب دهنده، کارپیرا، بانی، (رویان شناسی) سازواره زا، ساختار ساز، بنیاد گذار

معنی : موسس معانی دیگر : سازمان دهنده، سازمانگر، سامانگر، تشکیل دهنده، ترتیب دهنده، کارپیرا، بانی، (رویان شناسی) سازواره زا، ساختار ساز، بنیاد گذار

organizer

<hr> معنی : سازماندهی

organizing

<hr> معنی : عضو شناسی، اندام شناسی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) اندام نگاری

معنی : عضو شناسی، اندام شناسی معانی دیگر : (زیست شناسی) اندام نگاری

organography

<hr> معنی : اندام شناسی، مبحی ساختمان موجودات الی <hr> معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با ساختمان و کار اندام های حیوانی و گیاهی سروکار دارد) اندام شناسی، مبحک ساختمان موجودات الی

معنی : اندام شناسی، مبحی ساختمان موجودات الی معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با ساختمان و کار اندام های حیوانی و گیاهی سروکار دارد) اندام شناسی، مبحک ساختمان موجودات الی

organology

<hr> معنی : وسیله کسب معرفت، سبک علمی، مجموعهای از عقایدعلمی و مدون <hr> معانی دیگر : ارغنون، دانش ابزار، عضو بدن

معنی : وسیله کسب معرفت، سبک علمی، مجموعهای از عقایدعلمی و مدون معانی دیگر : ارغنون، دانش ابزار، عضو بدن

organon

<hr> معنی : ابریشم تابیده، قیطان ابریشمی، ابریشم باقی <hr> معانی دیگر : نخ ابریشم، ریسمان ابریشمی چندلا، نخ تافته

معنی : ابریشم تابیده، قیطان ابریشمی، ابریشم باقی معانی دیگر : نخ ابریشم، ریسمان ابریشمی چندلا، نخ تافته

organzine

<hr> اوج لذت جنسی، ارگاسم، شور و هیجان، شور شهوانی، حالت انزال در مقاربت

اوج لذت جنسی، ارگاسم، شور و هیجان، شور شهوانی، حالت انزال در مقاربت

orgasm

<hr> معنی : بد اخلاق <hr> معانی دیگر : وابسته به عیاشی و میگساری، سرمستانه، شورمندانه، میگساری، خماری

معنی : بد اخلاق معانی دیگر : وابسته به عیاشی و میگساری، سرمستانه، شورمندانه، میگساری، خماری

orgiastic

<hr> معنی : موج، عیاشی، میگساری عیاشی <hr> معانی دیگر : افراط، زیاده روی، بی بندوباری، (یونان و روم باستان - معمولا جمع) عیاشی و میگساری به افتخار یکی از خدایان (به ویژه dionysus)، عیاشی و میگساری چندنفره (همراه با اعمال جنسی)، سور بزرگ، روم و یونان قدیم مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان

معنی : موج، عیاشی، میگساری عیاشی معانی دیگر : افراط، زیاده روی، بی بندوباری، (یونان و روم باستان - معمولا جمع) عیاشی و میگساری به افتخار یکی از خدایان (به ویژه dionysus)، عیاشی و میگساری چندنفره (همراه با اعمال جنسی)، سور بزرگ، روم و یونان قدیم مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان

orgy

<hr> معنی : شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن <hr> معانی دیگر : (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سویی)، (خود را) تطبیق دادن با، همساز کردن با، سازگار کردن، مشرق (در برابر: باختر occident)، (مروارید) درخشانی، درخشندگی، برق و جلا، مروارید اعلا، (کلیسا و غیره را) رو به مشرق ساختن، محراب اصلی را در مشرق کلیسا بنا کردن، نقشه یا نما را برحسب نقاط قطب نما تنظیم کردن، با قطب نما هماهنگ کردن، کشورهای خاوری، درخشندگی بسیار

معنی : شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن معانی دیگر : (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سوی

orient

<hr> معنی : اسیایی، شرقی، خاوری <hr> معانی دیگر : (o بزرگ) وابسته به مشرق زمین (به ویژه خاور دور) و مردم و فرهنگ آن، خاور زمینی، خاور دوری، مشرق زمینی، (o بزرگ) اهل خاور زمین (به ویژه زرد پوست)، (شعر قدیم) خاوری، مشرقی

معنی : اسیایی، شرقی، خاوری معانی دیگر : (o بزرگ) وابسته به مشرق زمین (به ویژه خاور دور) و مردم و فرهنگ آن، خاور زمینی، خاور دوری، مشرق زمینی، (o بزرگ) اهل خاور زمین (به ویژه زرد پوست)، (شعر قدیم) خاوری، مشرقی

oriental

<hr> معنی : مستشرق، خاور شناس <hr> معانی دیگر : خاور شناس، مستشرق

معنی : مستشرق، خاور شناس معانی دیگر : خاور شناس، مستشرق

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد