<hr> معنی : سردرآوردن از، جهت یابی کردن <hr> معانی دیگر : (خود را با چیزی به ویژه با محیط) تطبیق دادن، وفق دادن، سازگار کردن، همساز کردن، (در جهت معینی به ویژه در جهت مشرق) سوگیری کردن، قراول رفتن، رجوع شود به: orient، جهت یابی، راهنمایی، توجه بسوی خاور، اشناسازی

معنی : سردرآوردن از، جهت یابی کردن معانی دیگر : (خود را با چیزی به ویژه با محیط) تطبیق دادن، وفق دادن، سازگار کردن، همساز کردن، (در جهت معینی به ویژه در جهت مشرق) سوگیری کردن، قراول رفتن، رجوع شود به: orient، جهت یابی، راهنمایی، توجه بسوی خاور، اشناسازی

orientate

<hr> معنی : اشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، اشناسازی، جهت یابی، توجه بسوی خاور <hr> معانی دیگر : سو، سمت، سوگیری، سویابی، جهت گیری، خوگیری، سازگاری، همسازی، آشنایی، وضعیت سنجی، تشخیص موقعیت، درک محیط، حفظ توازن

معنی : اشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، اشناسازی، جهت یابی، توجه بسوی خاور معانی دیگر : سو، سمت، سوگیری، سویابی، جهت گیری، خوگیری، سازگاری، همسازی، آشنایی، وضعیت سنجی، تشخیص موقعیت، درک محیط، حفظ توازن

orientation

<hr> معنی : جهت دار، متمایل به، گرویده <hr> معانی دیگر : گرویده، متمایل به، جهت دار

معنی : جهت دار، متمایل به، گرویده معانی دیگر : گرویده، متمایل به، جهت دار

oriented

<hr> معنی : روزنه، سوراخ <hr> معانی دیگر : دهانه، مخرج، فم، پاچنگ، استیم، گشودگاه

معنی : روزنه، سوراخ معانی دیگر : دهانه، مخرج، فم، پاچنگ، استیم، گشودگاه

orifice

<hr> معنی : درفش، پرچم، چیز برجسته، شعله زرین، قوت قلب <hr> معانی دیگر : شعله زرین، قوت قلب، چیز برجسته، پرچم، درفش

معنی : درفش، پرچم، چیز برجسته، شعله زرین، قوت قلب معانی دیگر : شعله زرین، قوت قلب، چیز برجسته، پرچم، درفش

oriflamme

<hr> معنی : سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد <hr> معانی دیگر : سرآغاز، منشا، زایه، فرآوش، رستگاه، تبار، نژاد، علت، ریشه، (کالبدشناسی - یکی از دو انتهای عضله که به استخوان وصل بوده و از دیگری کم تحرک تر است) بستگاه

معنی : سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد معانی دیگر : سرآغاز، منشا، زایه، فرآوش، رستگاه، تبار، نژاد، علت، ریشه، (کالبدشناسی - یکی از دو انتهای عضله که به استخوان وصل بوده و از دیگری کم تحرک تر است) بستگاه

origin

<hr> معنی : منبع، سر چشمه، عین، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر، اصلی، اصل، اصیل <hr> معانی دیگر : نخستین، آغازین، اولیه، تازه، نوین، نوآیند، ابتکارآمیز، مبتکرانه، نوآور، خلاق، با تبار، (قدیمی) آدم عجیب و غریب، آدم خل

معنی : منبع، سر چشمه، عین، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر، اصلی، اصل، اصیل معانی دیگر : نخستین، آغازین، اولیه، تازه، نوین، نوآیند، ابتکارآمیز، مبتکرانه، نوآور، خلاق، با تبار، (قدیمی) آدم عجیب و غریب، آدم خل

original

<hr> گناه آدم و حوا، نخستین گناه ادم ابوالبشر

گناه آدم و حوا، نخستین گناه ادم ابوالبشر

original sin

<hr> معنی : ابتکار، غرابت، اصالت <hr> معانی دیگر : نوآوری، خلاقیت، تازه یابی

معنی : ابتکار، غرابت، اصالت معانی دیگر : نوآوری، خلاقیت، تازه یابی

originality

<hr> در آغاز، در اصل، در ابتدا، اصلا، اسلا، از اصل، در آغاز کار، بطور بکر یا تازه

در آغاز، در اصل، در ابتدا، اصلا، اسلا، از اصل، در آغاز کار، بطور بکر یا تازه

originally

<hr> معنی : موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن <hr> معانی دیگر : آغاز شدن، رستیدن، به وجود آوردن، خلق کردن، کشف کردن، ابداع کردن

معنی : موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن معانی دیگر : آغاز شدن، رستیدن، به وجود آوردن، خلق کردن، کشف کردن، ابداع کردن

originate

<hr> معنی : منشاء <hr> معانی دیگر : احداث، ایجاد، ابتکار، اصل

معنی : منشاء معانی دیگر : احداث، ایجاد، ابتکار، اصل

origination

<hr> معنی : مبتکر <hr> معانی دیگر : ایجاد کننده، پدیدآورنده، بنیاد گذارنده، موسس، منبع اصلی

معنی : مبتکر معانی دیگر : ایجاد کننده، پدیدآورنده، بنیاد گذارنده، موسس، منبع اصلی

originative

<hr> معنی : سازنده، موسس، بنیان گذار، مبتکر <hr> معانی دیگر : مبتکر، موسس، بنیانگذار

معنی : سازنده، موسس، بنیان گذار، مبتکر معانی دیگر : مبتکر، موسس، بنیانگذار

originator

<hr> معنی : شکارچی ماهر، منظومه جبار یا النسق <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) اریون (شکارچی جوانی که توسط دیانا کشته شد)

معنی : شکارچی ماهر، منظومه جبار یا النسق معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) اریون (شکارچی جوانی که توسط دیانا کشته شد)

orion

<hr> معنی : نیایش، دعا، تضرع <hr> معانی دیگر : (ادبی) دعا، استغاثه، ستایش

معنی : نیایش، دعا، تضرع معانی دیگر : (ادبی) دعا، استغاثه، ستایش

orison

<hr> معنی : مفرغ زرنما، برنز طلایی <hr> معانی دیگر : طلای مصنوعی، طلای بدلی، مفره زرنما

معنی : مفرغ زرنما، برنز طلایی معانی دیگر : طلای مصنوعی، طلای بدلی، مفره زرنما

ormolu

<hr> معنی : زینت، ارایش، پیرایه، زیور، تزئین کردن، اراستن <hr> معانی دیگر : زیب، آذین، تزیین، آرایه، پیرایش، فرآویز، (شخص) مایه ی افتخار، تاج سر، ستاره ی درخشان، پیراستن، آذین بستن، تزیین کردن، ظاهر توخالی، زرق و برق گول زننده، (موسیقی) رنگ ثانوی

معنی : زینت، ارایش، پیرایه، زیور، تزئین کردن، اراستن معانی دیگر : زیب، آذین، تزیین، آرایه، پیرایش، فرآویز، (شخص) مایه ی افتخار، تاج سر، ستاره ی درخشان، پیراستن، آذین بستن، تزیین کردن، ظاهر توخالی، زرق و برق گول زننده، (موسیقی) رنگ ثانوی

ornament

<hr> آذینی، تزیینی، زینتی، آرایشی، تزئینی، گیاه آرایشی، گیاه تزئینی

آذینی، تزیینی، زینتی، آرایشی، تزئینی، گیاه آرایشی، گیاه تزئینی

ornamental

<hr> معنی : ارایش، تزئین، پیرایش <hr> معانی دیگر : تزئین (تزئینات)، آذین، پیرایه، آذین بندی، مزین سازی، آرایش شدگی

معنی : ارایش، تزئین، پیرایش معانی دیگر : تزئین (تزئینات)، آذین، پیرایه، آذین بندی، مزین سازی، آرایش شدگی

ornamentation

<hr> معنی : مزین، پر اب و تاب، بیش ازحد اراسته <hr> معانی دیگر : (بیش از حد) مزین، پرآذین، پر زر و زیور، پرزرق و برق، پرنقش و نگار، مصنوع

معنی : مزین، پر اب و تاب، بیش ازحد اراسته معانی دیگر : (بیش از حد) مزین، پرآذین، پر زر و زیور، پرزرق و برق، پرنقش و نگار، مصنوع

ornate

<hr> معنی : بد خلق، اذیت کننده <hr> معانی دیگر : بدسیرت، بدقلق، -2 سرسخت، لجوج، لجباز، سمج، onery : عادی، معمولی

معنی : بد خلق، اذیت کننده معانی دیگر : بدسیرت، بدقلق، -2 سرسخت، لجوج، لجباز، سمج، onery : عادی، معمولی

ornery

<hr> معنی : وابسته به پرندهشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به پرنده شناسی

معنی : وابسته به پرندهشناسی معانی دیگر : وابسته به پرنده شناسی

ornithological

<hr> معنی : پرنده شناس <hr> معانی دیگر : پرنده شناس

معنی : پرنده شناس معانی دیگر : پرنده شناس

ornithologist

<hr> معنی : مبحی پرنده شناسی <hr> معانی دیگر : پرنده شناسی، مبحک پرنده شناسی

معنی : مبحی پرنده شناسی معانی دیگر : پرنده شناسی، مبحک پرنده شناسی

ornithology

<hr> معنی : رسا، نیرومند، پر صدا، قوی و واضح، بلند صدا <hr> معانی دیگر : (صدای انسان) بلند و واضح، پرجوهر، پرطنین و ژرف، درمورد صدا قوی و واضح

معنی : رسا، نیرومند، پر صدا، قوی و واضح، بلند صدا معانی دیگر : (صدای انسان) بلند و واضح، پرجوهر، پرطنین و ژرف، درمورد صدا قوی و واضح

orotund

<hr> معنی : طفل یتیم، بی پدر و مادر، یتیم کردن <hr> معانی دیگر : یتیم، بی پدر، بی مادر، وابسته به یتیم ها، یتیمی، بی پدر و مادری، وابسته به داروی شفابخشی که چون سودآور نیست تولید نمی شود

معنی : طفل یتیم، بی پدر و مادر، یتیم کردن معانی دیگر : یتیم، بی پدر، بی مادر، وابسته به یتیم ها، یتیمی، بی پدر و مادری، وابسته به داروی شفابخشی که چون سودآور نیست تولید نمی شود

orphan

<hr> معنی : پرورشگاه، یتیم خانه، دارالایتام، پرورشگاه یتیمان <hr> معانی دیگر : پرورشگاه (یتیمان)

معنی : پرورشگاه، یتیم خانه، دارالایتام، پرورشگاه یتیمان معانی دیگر : پرورشگاه (یتیمان)

orphanage

<hr> معنی : ارفیوس موسیقی دادن و شاعر <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) ارفئوس (شاعر و نوازنده و شوهر اریدیس)، افسانه یونان ارفیوس موسیقی دادن و شاعر

معنی : ارفیوس موسیقی دادن و شاعر معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) ارفئوس (شاعر و نوازنده و شوهر اریدیس)، افسانه یونان ارفیوس موسیقی دادن و شاعر

orpheus

<hr> معنی : دلکش، اسرار امیز، مرموز، دلنواز <hr> معانی دیگر : وابسته به ارفئوس orpheus و مراسم نیایش دیونیسوس dionysus، وابسته به یا همانند موسیقی ارفیوس

معنی : دلکش، اسرار امیز، مرموز، دلنواز معانی دیگر : وابسته به ارفئوس orpheus و مراسم نیایش دیونیسوس dionysus، وابسته به یا همانند موسیقی ارفیوس

orphic

<hr> معنی : ابرون ریشهدار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آبرون، ناز (گیاهان جنس sedum که برق و ساقه ی گوشتالو و گل های سفید یا زرد یا سرخ دارند)

معنی : ابرون ریشهدار معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آبرون، ناز (گیاهان جنس sedum که برق و ساقه ی گوشتالو و گل های سفید یا زرد یا سرخ دارند)

orpine

<hr> معنی : جهان نما، افلاک نما <hr> معانی دیگر : نمونه ی منظومه ی شمسی (ساخته شده از چند گوی و مقوا)

معنی : جهان نما، افلاک نما معانی دیگر : نمونه ی منظومه ی شمسی (ساخته شده از چند گوی و مقوا)

orrery

<hr> معنی : زنبق زرد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زنبق سفید (iris florentina که از ریشه ی آن گرد زنبق می گیرند)، زنبق زرد florentian iris

معنی : زنبق زرد معانی دیگر : (گیاه شناسی) زنبق سفید (iris florentina که از ریشه ی آن گرد زنبق می گیرند)، زنبق زرد florentian iris

orris

<hr> معنی : تکه، پس مانده غذا، باقیمانده غذا <hr> معانی دیگر : (محلی - معمولا جمع) پس مانده ی خوراک (به ویژه اگر کم باشد)

معنی : تکه، پس مانده غذا، باقیمانده غذا معانی دیگر : (محلی - معمولا جمع) پس مانده ی خوراک (به ویژه اگر کم باشد)

<hr> معنی : پیرو کلیسای ارتدکس، درست، فریور، حنیف، دارای عقیده درست، مطابق عقاید کلیسای مسیح، مطابق مرسوم <hr> معانی دیگر : (مذهب یا سیاست و غیره) پذیرفته، هماهنگ با اصول معمول، ارتاخش، به روال، معمول، عادی، (مطابق با اصول پذیرفته ی مذهبی به ویژه مسیحیت سنتی) حنیف، درست آیین، ارتاکیش، راستین، رسمی، قشری، مورد تایید دولت (یا مقامات رسمی)، متعارفی، (o بزرگ) یهودی ارتدکس (که شدیدا از تورات و تلمود و رسوم شنبه و کوشر پیروی می کند)، (o بزرگ) وابسته به کلیسای ارتدکس یا کلیسای شرقی

معنی : پیرو کلیسای ارتدکس، درست، فریور، حنیف، دارای عقیده درست، مطابق عقاید کلیسای مسیح، مطابق مرسوم معانی دیگر : (مذهب یا سیاست و غیره) پذیرفته، هماهنگ با اصول معمول، ارتاخش، به روال، معمول، عادی، (مطابق با اصول پذیرفته ی مذهبی به ویژه مسیحیت سنتی) حنیف، درست آیین، ارتاکیش، راستین، رسمی، قشری، مورد

orthodox

<hr> معنی : ارتدکسی، فریوری، راست دینی <hr> معانی دیگر : پذیرفتگی، ارتاخشی، ارتاکیشی، درست آیینی

معنی : ارتدکسی، فریوری، راست دینی معانی دیگر : پذیرفتگی، ارتاخشی، ارتاکیشی، درست آیینی

orthodoxy

<hr> معنی : فن درست تلفظ کردن <hr> معانی دیگر : (علم تلفظ صحیح) ارتارندش، تجوید، درست گویی

معنی : فن درست تلفظ کردن معانی دیگر : (علم تلفظ صحیح) ارتارندش، تجوید، درست گویی

orthoepy

<hr> معنی : متعامد، قائم، راست گوشه <hr> معانی دیگر : وابسته به زاویه ی قائمه، راست گوش، راست بر، عمود بر هم، عمودی، ارتاگوش

معنی : متعامد، قائم، راست گوشه معانی دیگر : وابسته به زاویه ی قائمه، راست گوش، راست بر، عمود بر هم، عمودی، ارتاگوش

orthogonal

<hr> معنی : املایی <hr> معانی دیگر : وابسته به املای صحیح، ارتانگاشتی، املایی <hr> orthographic(al) املائی، درست املا شده، وابسته به خط هاو گوشه های راست

معنی : املایی معانی دیگر : وابسته به املای صحیح، ارتانگاشتی، املایی orthographic(al) املائی، درست املا شده، وابسته به خط هاو گوشه های راست

orthographic

<hr> معنی : املاء، درست نویسی، املا صحیح <hr> معانی دیگر : (موضوع درس) املا، املای صحیح، ارتانگاری، رسم الخط

معنی : املاء، درست نویسی، املا صحیح معانی دیگر : (موضوع درس) املا، املای صحیح، ارتانگاری، رسم الخط

orthography

<hr> معنی : شکسته بندی، استخوانپزشکی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی <hr> معانی دیگر : orthopedics طب شکسته بندی

معنی : شکسته بندی، استخوانپزشکی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی معانی دیگر : orthopedics طب شکسته بندی

orthopaedics

<hr> معنی : وابسته به استخوانپزشکی <hr> معانی دیگر : وابسته به استخوانپزشکی

معنی : وابسته به استخوانپزشکی معانی دیگر : وابسته به استخوانپزشکی

orthopedic

<hr> معنی : شکسته بندی، استخوانپزشکی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی <hr> معانی دیگر : orthopaedics طب شکسته بندی

معنی : شکسته بندی، استخوانپزشکی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی معانی دیگر : orthopaedics طب شکسته بندی

orthopedics

<hr> معنی : استخوانپزشک <hr> معانی دیگر : استخوانپزشک

معنی : استخوانپزشک معانی دیگر : استخوانپزشک

orthopedist

<hr> معنی : دارای تخمک راست، راست اسه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) راست رست، ارتارست

معنی : دارای تخمک راست، راست اسه معانی دیگر : (گیاه شناسی) راست رست، ارتارست

orthotropous

<hr> معنی : توکا، پرگیری <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) توکا (emberiza hortulana)

معنی : توکا، پرگیری معانی دیگر : (جانورشناسی) توکا (emberiza hortulana)

ortolan

<hr> معنی : غزال بزرگ افریقا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) اریکس (انواع غزال های درشت اندام افریقایی از جنس oryx که شاخ های راست دارند)، غزال بزرگ افریقا gemsbok

معنی : غزال بزرگ افریقا معانی دیگر : (جانورشناسی) اریکس (انواع غزال های درشت اندام افریقایی از جنس oryx که شاخ های راست دارند)، غزال بزرگ افریقا gemsbok

oryx

<hr> معنی : دهان <hr> معانی دیگر : (مخفف لاتین: oculus sinister) چشم چپ، استخوان، دهانه، مدخل، رجوع شود به: esker، مخفف: (شیمی) osmium، ساکسونی کهن، سری قدیمی، سبک قدیمی، سبک سابق، ملوان ساده، روزنه

معنی : دهان معانی دیگر : (مخفف لاتین: oculus sinister) چشم چپ، استخوان، دهانه، مدخل، رجوع شود به: esker، مخفف: (شیمی) osmium، ساکسونی کهن، سری قدیمی، سبک قدیمی، سبک سابق، ملوان ساده، روزنه

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد