انگلیسی به انگلیسی

<hr> graphy_ پسوند (اسم ساز):، روش نوشتن یا ضبط کردن، - نگاری، - نویسی [calligraphy]

graphy_ پسوند (اسم ساز):، روش نوشتن یا ضبط کردن، - نگاری، - نویسی [calligraphy]

graphy

<hr> معنی : لنگر، قلاب، چنگ، چنگک، چنگک یا قلاب کشتی، قلاب چند شاخهای <hr> معانی دیگر : چنگک چند شاخه ای، قلاب خوشه

معنی : لنگر، قلاب، چنگ، چنگک، چنگک یا قلاب کشتی، قلاب چند شاخهای معانی دیگر : چنگک چند شاخه ای، قلاب خوشه

grapnel

<hr> گراپا (نوعی براندی ایتالیایی که از تقطیر تفاله ی شراب به دست می آید)، نوعی کنیاک خالص و بی رنگ ایتالیایی

گراپا (نوعی براندی ایتالیایی که از تقطیر تفاله ی شراب به دست می آید)، نوعی کنیاک خالص و بی رنگ ایتالیایی

grappa

<hr> معنی : قلاب، چنگ، گلاویزی، دست بگریبانی، محکم نگاه داشتن، دست بگریبان شدن، گلاویز شدن <hr> معانی دیگر : دست به یقه شدن، دست به گریبان شدن، مقابله کردن، پیکار کردن، چنگاله (میله ای که سرش مجهز به یک چنگال است و برای گرفتن و نگهداشتن به کار می رود)، چنگک مکانیکی (که انگشتک های آن متحرک است و برای گرفتن و حرکت دادن چیزهای سنگین به کار می رود)، با چنگاله یا چنگک گرفتن

معنی : قلاب، چنگ، گلاویزی، دست بگریبانی، محکم نگاه داشتن، دست بگریبان شدن، گلاویز شدن معانی دیگر : دست به یقه شدن، دست به گریبان شدن، مقابله کردن، پیکار کردن، چنگاله (میله ای که سرش مجهز به یک چنگال است و برای گرفتن و نگهداشتن به کار می رود)، چنگک مکانیکی (که انگشتک های آن متحرک است و برای گرفتن و ح

grapple

grappler

<hr> معنی : لنگر گاه، قلاب <hr> معانی دیگر : قلاب، لنگر گاه

معنی : لنگر گاه، قلاب معانی دیگر : قلاب، لنگر گاه

grappling

grappling hook

<hr> رجوع شود به: grapnel، لنگر قایق چنگک، قلاب

رجوع شود به: grapnel، لنگر قایق چنگک، قلاب

grappling iron

<hr> انگور مانند، دارای مزه ی انگور (مثل برخی شراب ها)، دارای طعم میوه (grapey هم می نویسند)، انگوری، شبیه انگور

انگور مانند، دارای مزه ی انگور (مثل برخی شراب ها)، دارای طعم میوه (grapey هم می نویسند)، انگوری، شبیه انگور

grapy

<hr> مخفف: به طور کلی بی ضرر است (معمولا روی قوطی حاوی مواد غذایی دیده می شود)

مخفف: به طور کلی بی ضرر است (معمولا روی قوطی حاوی مواد غذایی دیده می شود)

gras

<hr> معنی : فهم، اخذ، چنگ زنی، فراچنگ کردن، گیر اوردن، بچنگ آوردن، فهمیدن، چنگ زدن، قاپیدن <hr> معانی دیگر : محکم گرفتن، در دست گرفتن، چنگ گرفتن، درک کردن، دریافتن، با میل و اشتیاق قبول کردن، قدرت درک، چنگال، گیر، دسترس، با شوق و ولع گرفتن، بچنگ اوردن

معنی : فهم، اخذ، چنگ زنی، فراچنگ کردن، گیر اوردن، بچنگ آوردن، فهمیدن، چنگ زدن، قاپیدن معانی دیگر : محکم گرفتن، در دست گرفتن، چنگ گرفتن، درک کردن، دریافتن، با میل و اشتیاق قبول کردن، قدرت درک، چنگال، گیر، دسترس، با شوق و ولع گرفتن، بچنگ اوردن

grasp

grasp all lose all

grasp at

<hr> به هر دری زدن، تلاش مذبوحانه کردن

به هر دری زدن، تلاش مذبوحانه کردن

grasp at a straw

grasp the nettle

graspable

grasped

grasper

<hr> (در چنگ یا در دست) گیرنده، حریص

(در چنگ یا در دست) گیرنده، حریص

grasping

graspingly

graspingness

<hr> معنی : سبزه، علف، ماری جوانا، چمن، چریدن، چراندن، با علف پوشاندن، چمن زار کردن، علف خوردن <hr> معانی دیگر : مرغ، واس، چمنزار، مرغزار، علفزار، محوطه ی چمن کاری، واس زار، چمن کردن، (پارچه و غیره را برای رنگ پریده شدن زیر آفتاب) روی چمن پهن کردن، (عامیانه) ماری جوانا، (انگلیس - خودمانی) خبرکش، جاسوس، جاسوسی کردن، مخفیانه به پلیس گزارش دادن، (گیاه شناسی) وابسته به جگن ها (تیره ی poaceae و راسته ی cyperales که تک لپه ای بوده و شامل گندم و جو و نیشکر و ذرت و خیزران می شود)، گونترگراس (رمان نویس آلمانی)

معنی : سبزه، علف، ماری جوانا، چمن، چریدن، چراندن، با علف پوشاندن، چمن زار کردن، علف خوردن معانی دیگر : مرغ، واس، چمنزار، مرغزار، علفزار، محوطه ی چمن کاری، واس زار، چمن کردن، (پارچه و غیره را برای رنگ پریده شدن زیر آفتاب) روی چمن پهن کردن، (عامیانه) ماری جوانا، (انگلیس - خودمانی) خبرکش، جاسوس، جاسوسی

grass

grass covered

<hr> معنی : چمن، سبزه، قطعه زمین علفزار <hr> معانی دیگر : چمن، سبزه، محوطه ی پوشیده از چمن، چمن منزل، قطعه زمین علفزار

معنی : چمن، سبزه، قطعه زمین علفزار معانی دیگر : چمن، سبزه، محوطه ی پوشیده از چمن، چمن منزل، قطعه زمین علفزار

grass plot

<hr> معنی : اساس، کف زمین، اجتماع محلی <hr> معانی دیگر : (در جنبش ها) منبع اصلی، منشا قدرت مردمی، (آمریکا - عامیانه)، مردم عادی، (در اصل) مردم غیر شهری (که تصور می شد بیش از شهرنشینان مظهر آمال ملت هستند)، منشاء

معنی : اساس، کف زمین، اجتماع محلی معانی دیگر : (در جنبش ها) منبع اصلی، منشا قدرت مردمی، (آمریکا - عامیانه)، مردم عادی، (در اصل) مردم غیر شهری (که تصور می شد بیش از شهرنشینان مظهر آمال ملت هستند)، منشاء

grass roots

<hr> (گویش های محلی) معشوقه ی ترک شده، مادر بچه ی حرامزاده، زنی که بچه حرامزاده دارد، زن خراب، فاحشه

(گویش های محلی) معشوقه ی ترک شده، مادر بچه ی حرامزاده، زنی که بچه حرامزاده دارد، زن خراب، فاحشه

grass widow

<hr> مردی که از زنش جدا شده و یا او را طلاق داده است، مرد بیوه

مردی که از زنش جدا شده و یا او را طلاق داده است، مرد بیوه

grass widower

grassed

grassfire

<hr> معنی : ملخ، اتش بازی کوچک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ملخ (تیره ی acrididae)، نوعی مشروب الکلی (مخلوطی از کرم دومانت سبز و کرم کاکائو)

معنی : ملخ، اتش بازی کوچک معانی دیگر : (جانورشناسی) ملخ (تیره ی acrididae)، نوعی مشروب الکلی (مخلوطی از کرم دومانت سبز و کرم کاکائو)

grasshopper

<hr> معنی : مرغزار، مرتع، چمن زار <hr> معانی دیگر : چراگاه، علفزار، (بیشتر در جمع) سرزمین پوشیده از علف، مرغ فلات، واس زار، گیاهستان

معنی : مرغزار، مرتع، چمن زار معانی دیگر : چراگاه، علفزار، (بیشتر در جمع) سرزمین پوشیده از علف، مرغ فلات، واس زار، گیاهستان

grassland

<hr> معنی : علف مانند <hr> معانی دیگر : علف مانند

معنی : علف مانند معانی دیگر : علف مانند

grasslike

<hr> معنی : علف مانند، پوشیده از چمن <hr> معانی دیگر : سبز، علف رنگ، علفی، ساخته شده از علف، پوشیده از علف، واسی، علفدار

معنی : علف مانند، پوشیده از چمن معانی دیگر : سبز، علف رنگ، علفی، ساخته شده از علف، پوشیده از علف، واسی، علفدار

grassy

grata

<hr> معنی : رنده، میله های اهنی، شبکه، بخاری پنجرهای، بخاری تو دیواری، قفس اهنی، صدای تصادم، زندان، سابیدن، بزور ستاندن، ساییدن، ازردن، حبس کردن، رنده کردن، با شبکه مجهز کردن، شبکه دار کردن، صدای خشن دراوردن <hr> معانی دیگر : رنده کردن (خیار و هویج و غیره)، (شی را با صدای خش خش بر جسم زبری) مالیدن یا ساییدن، دندان قروچه کردن، دندان به هم ساییدن، آزردن، ناراحت کردن، عصبی کردن یا شدن، نرده یا دیواره ی آهنی، رنده (برای ریزه کردن خیار و پنیر و غیره)، شومینه، چهار پایه ی آهنی درون شومینه (که هیزم را روی آن قرار می دهند)، چهار پایه ی آهنی اجاق (که دیگ یا کتری را روی آن قرار می دهند)، منقل، آتشدان، اجاق، (معدن) ورقه ی آهن سوراخ دار یا سرند سیم کلفت (که سنگ معدن را با آن سرند می کنند)، زنبورک، نرده دار کردن، پنجره، میله های اهخنی، صدای تصادم نیزه و شمشیر، شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن، بهم سای

معنی : رنده، میله های اهنی، شبکه، بخاری پنجرهای، بخاری تو دیواری، قفس اهنی، صدای تصادم، زندان، سابیدن، بزور ستاندن، ساییدن، ازردن، حبس کردن، رنده کردن، با شبکه مجهز کردن، شبکه دار کردن، صدای خشن دراوردن معانی دیگر : رنده کردن (خیار و هویج و غیره)، (شی را با صدای خش خش بر جسم زبری) مالیدن یا ساییدن، 

grate

grated

grated on his ears

<hr> معنی : قدردان، سپاسگزار، ممنون، حق شناس، متشکر، نمک شناس <hr> معانی دیگر : مدیون محبت، قدر شناس، هوسپاس، خوشایند، میمون، سپاس آفرین، خرسند، خوشحال، مسرور

معنی : قدردان، سپاسگزار، ممنون، حق شناس، متشکر، نمک شناس معانی دیگر : مدیون محبت، قدر شناس، هوسپاس، خوشایند، میمون، سپاس آفرین، خرسند، خوشحال، مسرور

grateful

grateful dead

<hr> سپاسگزارانه، ازروی حق شناسی، شکرگزارانه

سپاسگزارانه، ازروی حق شناسی، شکرگزارانه

gratefully

<hr> سپاسگزاری، حق شناسی، امتنان، شکرگزاری

سپاسگزاری، حق شناسی، امتنان، شکرگزاری

gratefulness

<hr> معنی : پنجره اهنی، شبکه اهنی <hr> معانی دیگر : رنده (برای ریز کردن خیار و پنیر و غیره)

معنی : پنجره اهنی، شبکه اهنی معانی دیگر : رنده (برای ریز کردن خیار و پنیر و غیره)

grater

gratia

<hr> شطرنجی کردن، چهار خانه کردن

شطرنجی کردن، چهار خانه کردن

graticule

<hr> معنی : لذت، سر بلندی، خشنودی <hr> معانی دیگر : خوشنودی، رضامندی، سرفرازی، امتنان، کام بخشی، کامروایی، کام گیری، مایه ی خوشنودی، اسباب رضایت، رضای خاطر، ارضا

معنی : لذت، سر بلندی، خشنودی معانی دیگر : خوشنودی، رضامندی، سرفرازی، امتنان، کام بخشی، کامروایی، کام گیری، مایه ی خوشنودی، اسباب رضایت، رضای خاطر، ارضا

gratification

gratified his hunger

<hr> معنی : جبران کردن، لذت دادن، خشنود و راضی کردن <hr> معانی دیگر : خوشنود کردن، رضامند کردن، محظوظ کردن، سرافراز کردن، امتنان داشتن، (خواسته یا آرزویی را) برآوردن، اقناع کردن، کامروا کردن، ارضا کردن، لذت دادن به، مفتخر کردن

معنی : جبران کردن، لذت دادن، خشنود و راضی کردن معانی دیگر : خوشنود کردن، رضامند کردن، محظوظ کردن، سرافراز کردن، امتنان داشتن، (خواسته یا آرزویی را) برآوردن، اقناع کردن، کامروا کردن، ارضا کردن، لذت دادن به، مفتخر کردن

gratify

<hr> لذت بخش، خوشی دهنده، مایه خوشی، راضی کننده

لذت بخش، خوشی دهنده، مایه خوشی، راضی کننده

واژه های حرف "g" - انگلیسی به انگلیسی