انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : پاستا <hr> معانی دیگر : (ماکارونی و سایر خوراکی های مشابه) پاستا، لاخشه، رشته فرنگی

معنی : پاستا معانی دیگر : (ماکارونی و سایر خوراکی های مشابه) پاستا، لاخشه، رشته فرنگی

pasta

<hr> معنی : خمیر، نوعی شیرینی، سریش، چسب، گل یا خمیر، چسبیدن، چسباندن، چسب زدن به <hr> معانی دیگر : هر چیز خمیر مانند، گل کوزه گری و سفالگری، گل سرشور، چسباندن (با سریش)، چسب زدن، دوساندن، (با چسباندن) پوشاندن، خمیر (به ویژه برای شیرینی پزی یا آشپزی - به خمیر نانوایی می گویند: dough)، رجوع شود به: pasta، هرشیرینی یا آبنبات ژله مانند، جواهر بدل، شیشه ای که از آن جواهر بدل می سازند (strass هم می گویند)، (خودمانی) ضربه ی مشت، ضربه، مشت زدن، کتک زدن، خمیر زدن

معنی : خمیر، نوعی شیرینی، سریش، چسب، گل یا خمیر، چسبیدن، چسباندن، چسب زدن به معانی دیگر : هر چیز خمیر مانند، گل کوزه گری و سفالگری، گل سرشور، چسباندن (با سریش)، چسب زدن، دوساندن، (با چسباندن) پوشاندن، خمیر (به ویژه برای شیرینی پزی یا آشپزی - به خمیر نانوایی می گویند: dough)، رجوع شود به: pasta، هرشی

paste

<hr> صفحه ی کاغذ یا مقوا که روی آن چیزی چسبانده اند، کولاژ، کاغذ لی آت

صفحه ی کاغذ یا مقوا که روی آن چیزی چسبانده اند، کولاژ، کاغذ لی آت

paste up

<hr> معنی : قلابی، کارت ویزیت، ورقبازی، مقوا، کاغذ مقوایی <hr> معانی دیگر : (خودمانی) هرچیز ساخته شده از مقوا، بلیت (و غیره)، مقوایی

معنی : قلابی، کارت ویزیت، ورقبازی، مقوا، کاغذ مقوایی معانی دیگر : (خودمانی) هرچیز ساخته شده از مقوا، بلیت (و غیره)، مقوایی

pasteboard

<hr> معنی : وسمه، نقاشی با مداد رنگی، نیل گیاه، ایساتیس رنگرزان، خمیر مواد رنگی <hr> معانی دیگر : پودر رنگ که با انگم آمیخته و به صورت خمیر در می آید و از آن مداد شمعی می سازند، گچ رنگی، پاستل، رنگ شمعی، مداد شمعی، نقاشی یا تصویر (با مداد شمعی یا رنگ شمعی)

معنی : وسمه، نقاشی با مداد رنگی، نیل گیاه، ایساتیس رنگرزان، خمیر مواد رنگی معانی دیگر : پودر رنگ که با انگم آمیخته و به صورت خمیر در می آید و از آن مداد شمعی می سازند، گچ رنگی، پاستل، رنگ شمعی، مداد شمعی، نقاشی یا تصویر (با مداد شمعی یا رنگ شمعی)

pastel

pastel colors

pastelist

<hr> پیکر نگاری که با مداد رنگی کار میکند، مصور نقاشی های مدادی

پیکر نگاری که با مداد رنگی کار میکند، مصور نقاشی های مدادی

pastellist

<hr> (شخص یا دستگاه که می چسباند) چسباننده، چسباندنی

(شخص یا دستگاه که می چسباند) چسباننده، چسباندنی

paster

<hr> معنی : بخولق، قسمت سفلای پای اسب، بخولق چهارپایان <hr> معانی دیگر : (پای اسب و سگ و خر و غیره) بخولق

معنی : بخولق، قسمت سفلای پای اسب، بخولق چهارپایان معانی دیگر : (پای اسب و سگ و خر و غیره) بخولق

pastern

<hr> لویی پاستور (دانشمند فرانسوی)

لویی پاستور (دانشمند فرانسوی)

pasteur

pasteurella

pasteurellosis

pasteurisation

pasteurise

pasteurised

pasteuriser

<hr> پاستوریزه سازی، پاستوری کردن، پاستوریزه کردن

پاستوریزه سازی، پاستوری کردن، پاستوریزه کردن

pasteurization

<hr> معنی : پاستوریزه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه شیر) پاستوری کردن، سترون ساختن میکروب طبق روش پاستور

معنی : پاستوریزه کردن معانی دیگر : (به ویژه شیر) پاستوری کردن، سترون ساختن میکروب طبق روش پاستور

pasteurize

pasteurized

pasteurized milk

pasteurizer

<hr> معنی : ساختگی <hr> معانی دیگر : (موسیقی و هنر و ادبیات - اثری که از آمیختن یا پهلوی هم گذاشتن چند اثر مختلف درست شده است) هم آمیزه، پاستیش، اثر التقاطی، (اثری که به منظور تقلید یا تمسخر اثر دیگر درست شده باشد) اثر تقلیدی، مانشکاری، تقلید ادبی یا صنعتی از اثار استادان فن

معنی : ساختگی معانی دیگر : (موسیقی و هنر و ادبیات - اثری که از آمیختن یا پهلوی هم گذاشتن چند اثر مختلف درست شده است) هم آمیزه، پاستیش، اثر التقاطی، (اثری که به منظور تقلید یا تمسخر اثر دیگر درست شده باشد) اثر تقلیدی، مانشکاری، تقلید ادبی یا صنعتی از اثار استادان فن

pastiche

<hr> معنی : بخور، مداد رنگی <hr> معانی دیگر : pastille خمیری که برای بخور دادن بکاررود، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد

معنی : بخور، مداد رنگی معانی دیگر : pastille خمیری که برای بخور دادن بکاررود، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد

pastil

<hr> معنی : بخور، مداد رنگی، مکیدنی <hr> معانی دیگر : قرص، قرص مکیدنی، خمیر رنگ (که با آن مداد شمعی می سازند)، پاستل، گچ رنگی، pastil خمیری که برای بخور دادن بکاررود، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد

معنی : بخور، مداد رنگی، مکیدنی معانی دیگر : قرص، قرص مکیدنی، خمیر رنگ (که با آن مداد شمعی می سازند)، پاستل، گچ رنگی، pastil خمیری که برای بخور دادن بکاررود، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد

pastille

<hr> معنی : سرگرمی، تفریح، ورزش، مشغولیات، کاروقت گذری <hr> معانی دیگر : وقت گذرانی، کاروقت گذران

معنی : سرگرمی، تفریح، ورزش، مشغولیات، کاروقت گذری معانی دیگر : وقت گذرانی، کاروقت گذران

pastime

<hr> معنی : چسبندگی، حالت خمیری <hr> معانی دیگر : چسبانی، دوسندگی

معنی : چسبندگی، حالت خمیری معانی دیگر : چسبانی، دوسندگی

pastiness

pasting

<hr> معنی : چوپان، شبان، شبانی، پیشوای روحانی، شعر روستایی <hr> معانی دیگر : کشیش، رهبر روحانی، مرشد

معنی : چوپان، شبان، شبانی، پیشوای روحانی، شعر روستایی معانی دیگر : کشیش، رهبر روحانی، مرشد

pastor

<hr> وابسته به شبانان و زندگی آنها، شبانی، چوپانی، وابسته به ادبیات شبانی، وابسته به کشیش، کشیشی، ساده و روستایی، ساده و طبیعی، طبیعی و دلنواز، بی پیرایه و خوشایند، نامه یا اعلامیه ی رسمی (از سوی مطران یا مطران های ناحیه)، رجوع شود به: pastorale، روستایی، دشتی

وابسته به شبانان و زندگی آنها، شبانی، چوپانی، وابسته به ادبیات شبانی، وابسته به کشیش، کشیشی، ساده و روستایی، ساده و طبیعی، طبیعی و دلنواز، بی پیرایه و خوشایند، نامه یا اعلامیه ی رسمی (از سوی مطران یا مطران های ناحیه)، رجوع شود به: pastorale، روستایی، دشتی

pastoral

pastoral landscape

pastoral work

<hr> معنی : داستان شبانی، شعر و یا موسیقی روستایی <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، (آهنگ ساده و مفرح که زندگی شبانی را به یاد می آورد) پاستورال

معنی : داستان شبانی، شعر و یا موسیقی روستایی معانی دیگر : (موسیقی)، (آهنگ ساده و مفرح که زندگی شبانی را به یاد می آورد) پاستورال

pastorale

<hr> معنی : چوپانی، روش نامه نویسی اسقفی، سبک شعر روستایی <hr> معانی دیگر : روش نامه نویسی اسقفی، چوپانی، سبک شعر روستایی

معنی : چوپانی، روش نامه نویسی اسقفی، سبک شعر روستایی معانی دیگر : روش نامه نویسی اسقفی، چوپانی، سبک شعر روستایی

pastoralism

<hr> دامپرور (به ویژه دامدار ایلیاتی و کوچگر)، گله دار، شبان پیشه، سازنده شعرهای روستایی، چوپان

دامپرور (به ویژه دامدار ایلیاتی و کوچگر)، گله دار، شبان پیشه، سازنده شعرهای روستایی، چوپان

pastoralist

<hr> روستادار، چوپان وار، کشیش وار

روستادار، چوپان وار، کشیش وار

pastorally

<hr> معنی : روحانیون، مقام شبانی کلیسا، پیشوایی روحانی <hr> معانی دیگر : مقام و وظایف کشیش، دوران تصدی کشیش، کشیشی

معنی : روحانیون، مقام شبانی کلیسا، پیشوایی روحانی معانی دیگر : مقام و وظایف کشیش، دوران تصدی کشیش، کشیشی

pastorate

pastorship

<hr> (گوشت دودی شده ی شانه ی گاو) پاسترامی، گوشت ادویه زده ودودی شده شانه گاو

(گوشت دودی شده ی شانه ی گاو) پاسترامی، گوشت ادویه زده ودودی شده شانه گاو

pastrami

<hr> معنی : شیرینی، شیرینی پزی، کماج و کلوچه و مانند انها <hr> معانی دیگر : (انواع شیرینی های ساخته شده از این خمیر) کیک، پای، نان شیرینی (و غیره)، خمیر شیرینی پزی

معنی : شیرینی، شیرینی پزی، کماج و کلوچه و مانند انها معانی دیگر : (انواع شیرینی های ساخته شده از این خمیر) کیک، پای، نان شیرینی (و غیره)، خمیر شیرینی پزی

pastry

pastry shop

<hr> معنی : مرتع، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در <hr> معانی دیگر : چرانش، چراندن، pasture چراگاه، چرانیدن، تغذیه کردن

معنی : مرتع، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در معانی دیگر : چرانش، چراندن، pasture چراگاه، چرانیدن، تغذیه کردن

pasturage

<hr> معنی : علفزار، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در، چریدن، چراندن، تغذیه کردن، چرانیدن <hr> معانی دیگر : (علف و غیره که چرندگان از آن تغذیه می کنند) مرغ، قصیل، فریز، چرامین، چمن، سبزه، مرغزار، مرتع، به چرا واداشتن، چرا کردن، (قدیمی) خوراک، قوت، تغذیه

معنی : علفزار، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در، چریدن، چراندن، تغذیه کردن، چرانیدن معانی دیگر : (علف و غیره که چرندگان از آن تغذیه می کنند) مرغ، قصیل، فریز، چرامین، چمن، سبزه، مرغزار، مرتع، به چرا واداشتن، چرا کردن، (قدیمی) خوراک، قوت، تغذیه

pasture

pastureland

<hr> گله چران، رمه چران، چوپان، شبان

گله چران، رمه چران، چوپان، شبان

pasturer

<hr> معنی : کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری، خمیر مانند، چسب مانند <hr> معانی دیگر : رنگ پریده، (انگلیس) پای، پای گوشت دار (meat pie هم می گویند)، دست پیچ

معنی : کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری، خمیر مانند، چسب مانند معانی دیگر : رنگ پریده، (انگلیس) پای، پای گوشت دار (meat pie هم می گویند)، دست پیچ

pasty

<hr> معنی : قالب، چونه، دست زدن اهسته، بموقع، ثابت، بهنگام، اهسته دست زدن به، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، نوازش کردن، بطور مناسب <hr> معانی دیگر : مخفف:، حق انحصاری، بوقت، ساختگی، غیر صمیمانه، تند و سرسری، حاضر جوابانه، تند و خوب آموخته (یا از حفظ شده)، سرضرب، درجا، فوری، (آهسته با کف دست یا هرچیز پهن) زدن، ناز کردن، ضربه ی ملایم زدن، با ضربه های ملایم پهن کردن یا شکل دادن، با صدای تپ تپ دویدن یا حرکت کردن، ضربه ی ملایم (برای تسلی یا تشویق)، ضربه ی ملایم (برای شکل دادن و غیره)، صدای ضربه ی ملایم، تاپ، تپ تپ، قلمبه ی کوچک، کنجله، (گاو و غیره) تپاله، سرگین، پشکل، بی حرکت

معنی : قالب، چونه، دست زدن اهسته، بموقع، ثابت، بهنگام، اهسته دست زدن به، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، نوازش کردن، بطور مناسب معانی دیگر : مخفف:، حق انحصاری، بوقت، ساختگی، غیر صمیمانه، تند و سرسری، حاضر جوابانه، تند و خوب آموخته (یا از حفظ شده)، سرضرب، درجا، فوری، (آهسته با کف دست یا هرچیز په

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی