جملات نمونه

<hr> معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن <hr> معانی دیگر : آگهی کردن، آگهی دادن، تبلیغ کردن، تبلیغ تجاری کردن، نشان دادن، گویا بودن، شناساندن، اعلام کردن، به رخ کشیدن

معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن معانی دیگر : آگهی کردن، آگهی دادن، تبلیغ کردن، تبلیغ تجاری کردن، نشان دادن، گویا بودن، شناساندن، اعلام کردن، به رخ کشیدن

advertise

advertised

<hr> معنی : خبر، اگاهی، اعلان، اگهی <hr> معانی دیگر : آگهی، رکلام، تبلیغ (مخفف آن: ad)، عمل آگهی دادن

معنی : خبر، اگاهی، اعلان، اگهی معانی دیگر : آگهی، رکلام، تبلیغ (مخفف آن: ad)، عمل آگهی دادن

advertiser

<hr> معنی : اعلان، اگهی <hr> معانی دیگر : تبلیغات بازرگانی، آگهی های تجاری

معنی : اعلان، اگهی معانی دیگر : تبلیغات بازرگانی، آگهی های تجاری

advertising

advertising agency

advertising campaign

advertizing

advertorial

<hr> معنی : خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع <hr> معانی دیگر : مصلحت اندیشی، صلاحدید، (معمولا جمع) اطلاعات، گزارش (ها)، عقیده

معنی : خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع معانی دیگر : مصلحت اندیشی، صلاحدید، (معمولا جمع) اطلاعات، گزارش (ها)، عقیده

advice

<hr> معنی : مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان <hr> معانی دیگر : اقتضا، مصلحت بودن، مناسبت

معنی : مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان معانی دیگر : اقتضا، مصلحت بودن، مناسبت

advisability

<hr> معنی : قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون بصلاح، مصلحتامیز <hr> معانی دیگر : صلاح، مصلحت، عاقلانه، مصلحتی

معنی : قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون بصلاح، مصلحتامیز معانی دیگر : صلاح، مصلحت، عاقلانه، مصلحتی

advisable

advisably

<hr> معنی : نصیحت کردن، پند دادن، مشورت دادن، توصیه دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن <hr> معانی دیگر : اندرز دادن، نظر دادن، توصیه کردن، آگاه کردن، آگاهانیدن، مشورت کردن با

معنی : نصیحت کردن، پند دادن، مشورت دادن، توصیه دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن معانی دیگر : اندرز دادن، نظر دادن، توصیه کردن، آگاه کردن، آگاهانیدن، مشورت کردن با

advise

<hr> معنی : مصلحتی <hr> معانی دیگر : مصلحت آمیز (بیشتر به صورت well-advised یعنی: به صلاح و عاقلانه و ill-advised یعنی: غیر عاقلانه و توصیه نکردنی به کار می رود)، خردمندانه

معنی : مصلحتی معانی دیگر : مصلحت آمیز (بیشتر به صورت well-advised یعنی: به صلاح و عاقلانه و ill-advised یعنی: غیر عاقلانه و توصیه نکردنی به کار می رود)، خردمندانه

advised

<hr> معنی : خردمندانه <hr> معانی دیگر : با تعمق و تفکر، با در نظر گرفتن جوانب، دانسته، ازروی تامل وبصیرت، بدانستگی

معنی : خردمندانه معانی دیگر : با تعمق و تفکر، با در نظر گرفتن جوانب، دانسته، ازروی تامل وبصیرت، بدانستگی

advisedly

<hr> معنی : مشورت، تامل <hr> معانی دیگر : صلاح اندیشی، دقت کامل

معنی : مشورت، تامل معانی دیگر : صلاح اندیشی، دقت کامل

advisement

<hr> معنی : مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون، ناصح <hr> معانی دیگر : رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون

معنی : مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون، ناصح معانی دیگر : رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون

adviser

<hr> معنی : مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون <hr> معانی دیگر : رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون

معنی : مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون معانی دیگر : رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون

advisor

<hr> معنی : مشورتی <hr> معانی دیگر : اندرزین، پندآمیز، صلاح اندیشانه

معنی : مشورتی معانی دیگر : اندرزین، پندآمیز، صلاح اندیشانه

advisory

<hr> معنی : طرفداری، دفاع، وکالت <hr> معانی دیگر : هواداری، مدافعه

معنی : طرفداری، دفاع، وکالت معانی دیگر : هواداری، مدافعه

advocacy

<hr> معنی : حامی، طرفدار، مدافع، وکیل مدافع، دفاع کردن، طرفداری کردن <hr> معانی دیگر : وکیل، هوادار (بیشتر در مورد امور عقیدتی)، خواهان، هواداری کردن، جانبداری کردن

معنی : حامی، طرفدار، مدافع، وکیل مدافع، دفاع کردن، طرفداری کردن معانی دیگر : وکیل، هوادار (بیشتر در مورد امور عقیدتی)، خواهان، هواداری کردن، جانبداری کردن

advocate

<hr> حامی، مدافع، طرفدار

advocator

<hr> معنی : تیشهء نجاری، تیشه زدن، با تیشه صاف کردن <hr> معانی دیگر : تیشه ء نجاری، تیشه زدن، با تیشه صاف کردن

معنی : تیشهء نجاری، تیشه زدن، با تیشه صاف کردن معانی دیگر : تیشه ء نجاری، تیشه زدن، با تیشه صاف کردن

adze

<hr> (اسکاتلند) یک، یک عدد

<hr> (امریکا) کمیسیون انرژی اتمی

(امریکا) کمیسیون انرژی اتمی

<hr> معنی : اژه، مربوط بدریای اژه <hr> معانی دیگر : وابسته به دریای اژه، دریای اژه (شاخه ای از دریای مدیترانه بین یونان و ترکیه)

معنی : اژه، مربوط بدریای اژه معانی دیگر : وابسته به دریای اژه، دریای اژه (شاخه ای از دریای مدیترانه بین یونان و ترکیه)

aegean

aegean sea

<hr> معنی : حمایت، ظل، سپر، حفاظت <hr> معانی دیگر : کمک، توجهات، (اساطیر یونان) اجیس (نام سپر ژوپیتر)، پناه، پرتو

معنی : حمایت، ظل، سپر، حفاظت معانی دیگر : کمک، توجهات، (اساطیر یونان) اجیس (نام سپر ژوپیتر)، پناه، پرتو

aegis

<hr> (اساطیر یونان و روم) انیاس (پسر آنکاسیس و ونوس و جد فرضی رومیان)، افسانه ء یونانی فرزند افرودیت و انکسیس anchises که تروا tory را ترک کرد

(اساطیر یونان و روم) انیاس (پسر آنکاسیس و ونوس و جد فرضی رومیان)، افسانه ء یونانی فرزند افرودیت و انکسیس anchises که تروا tory را ترک کرد

aeneas

<hr> انیاد (حماسه ی ماجراهای انیاس که ویرژیل به زبان لاتین نگاشت)

انیاد (حماسه ی ماجراهای انیاس که ویرژیل به زبان لاتین نگاشت)

aeneid

<hr> معنی : منسوب به اویلوس خدای بادا <hr> معانی دیگر : (یونان کهن) وابسته به ناحیه ی اولوس و مردم و زبان و فرهنگ آن، وابسته به اولیس (aeolis)، (اغلب با a کوچک) باد، منسوب به ائولوس aeolus خدای بادها

معنی : منسوب به اویلوس خدای بادا معانی دیگر : (یونان کهن) وابسته به ناحیه ی اولوس و مردم و زبان و فرهنگ آن، وابسته به اولیس (aeolis)، (اغلب با a کوچک) باد، منسوب به ائولوس aeolus خدای بادها

aeolian

<hr> معنی : ابدیت، قرن بی انتها، اعصار متمادی، قرن ازلی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: eon

معنی : ابدیت، قرن بی انتها، اعصار متمادی، قرن ازلی معانی دیگر : رجوع شود به: eon

aeon

<hr> معنی : هوا دادن، در تحت تاثیر هوا دراوردن <hr> معانی دیگر : در معرض هوا قرار دادن، (از طریق تنفس) اکسیژن به خون رساندن، در تحت تاثیر شیمیایی هوا دراوردن

معنی : هوا دادن، در تحت تاثیر هوا دراوردن معانی دیگر : در معرض هوا قرار دادن، (از طریق تنفس) اکسیژن به خون رساندن، در تحت تاثیر شیمیایی هوا دراوردن

aerate

<hr> (verb transitive) هوا دادن، در تحت تاثیر(شیمیایی) هوا درآوردن

(verb transitive) هوا دادن، در تحت تاثیر(شیمیایی) هوا درآوردن

aerated

aerated water

<hr> عمل هوادادن، هوادادگی

aeration

<hr> معنی : دستگاه بخور، هوا دهنده <hr> معانی دیگر : دستگاه دادن گاز یا رد کردن هوا از مایعات (به ویژه نوشیدنی ها)، دستگاه دود پراکنی (برای گندزدایی)، هوا ده، هوافشان، دودفشان

معنی : دستگاه بخور، هوا دهنده معانی دیگر : دستگاه دادن گاز یا رد کردن هوا از مایعات (به ویژه نوشیدنی ها)، دستگاه دود پراکنی (برای گندزدایی)، هوا ده، هوافشان، دودفشان

aerator

<hr> معنی : انتن هوایی رادیو، هوایی <hr> معانی دیگر : بلند، رفیع، از طریق هوا یا هواپیما، مشتمل بر هوا، هوا مانند، سبک، تخیلی، غیر مادی، غیرواقعی، تصوری، (گیاه شناسی) هوازی، (ورزش های اکروباتیک) معلق زنی (بدون استفاده از دست ها)، آنتن

معنی : انتن هوایی رادیو، هوایی معانی دیگر : بلند، رفیع، از طریق هوا یا هواپیما، مشتمل بر هوا، هوا مانند، سبک، تخیلی، غیر مادی، غیرواقعی، تصوری، (گیاه شناسی) هوازی، (ورزش های اکروباتیک) معلق زنی (بدون استفاده از دست ها)، آنتن

aerial

aerially

<hr> معنی : هوایی، اشیانهء مرتفع، خانهء مرتفع <hr> معانی دیگر : آشیان عقاب، آشیانه ی پرندگان شکاری (به ویژه اگر در جایی مرتفع باشد)، بلند آشیان، خانه یا قلعه ی ساخته شده در جای مرتفع، لانه ء پرنده بر روی صخره ء مرتفع

معنی : هوایی، اشیانهء مرتفع، خانهء مرتفع معانی دیگر : آشیان عقاب، آشیانه ی پرندگان شکاری (به ویژه اگر در جایی مرتفع باشد)، بلند آشیان، خانه یا قلعه ی ساخته شده در جای مرتفع، لانه ء پرنده بر روی صخره ء مرتفع

aerie

<hr> معنی : پوچ، هوا مانند <hr> معانی دیگر : هوا مانند، پوچ

معنی : پوچ، هوا مانند معانی دیگر : هوا مانند، پوچ

aeriform

<hr> وابسته به هواپیمایی و علم هوانوردی، پیشوند:، هوا [aerolite]، مربوط به پرواز یا هواپیما

وابسته به هواپیمایی و علم هوانوردی، پیشوند:، هوا [aerolite]، مربوط به پرواز یا هواپیما

aero

aerobatic

<hr> (هواپیما و پرواز)، عملیات آکروباتیک توسط هواپیما، شیرین کاری با هواپیما، عملیات اکروباتی با هواپیما یا هواپیمای بدون موتور

(هواپیما و پرواز)، عملیات آکروباتیک توسط هواپیما، شیرین کاری با هواپیما، عملیات اکروباتی با هواپیما یا هواپیمای بدون موتور

aerobatics

<hr> معنی : میکروب هوازی <hr> معانی دیگر : (ریز جاندار) هوازی

معنی : میکروب هوازی معانی دیگر : (ریز جاندار) هوازی

aerobe

<hr> معنی : هوایی، هوازی <hr> معانی دیگر : هوازی (گیاه یا جانداری که فقط در مجاورت اکسیژن قادر به زندگی است)، وابسته به ریز جانداران (میکرو ارگانیسم های) هوازی

معنی : هوایی، هوازی معانی دیگر : هوازی (گیاه یا جانداری که فقط در مجاورت اکسیژن قادر به زندگی است)، وابسته به ریز جانداران (میکرو ارگانیسم های) هوازی

واژه های حرف "a" - جملات نمونه