جملات نمونه

arthropathy

<hr> (جانورشناسی) بندپای (راسته ی arthropoda)، جانورمفصل دار

(جانورشناسی) بندپای (راسته ی arthropoda)، جانورمفصل دار

arthropod

<hr> (پزشکی) آرتروسکوپ، مفصل نما

(پزشکی) آرتروسکوپ، مفصل نما

arthroscope

arthroscopy

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف آن: art)

اسم خاص مذکر (مخفف آن: art)

arthur

arthurian

<hr> معنی : کنگر فرنگی، انگنار، خرشف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - از ریشه عربی ال حرشف)، کنگر فرنگی (cynara scolymus از خانواده ی composite)، گل کنگر فرنگی، آرتیشو

معنی : کنگر فرنگی، انگنار، خرشف معانی دیگر : (گیاه شناسی - از ریشه عربی ال حرشف)، کنگر فرنگی (cynara scolymus از خانواده ی composite)، گل کنگر فرنگی، آرتیشو

artichoke

<hr> معنی : ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز، بصورت مواد در اوردن، تفریح کردن <hr> معانی دیگر : (در قراردادها و اساسنامه ها و قوانین اساسی) بند، اصل، تکه، قلم، (از طریق قرارداد) ملزم کردن، (قدیمی) اتهامات را در کیفر خواست ذکر کردن، (دستور زبان) حرف تعریف (مانند: the و a و an)، حرف تعریف مثل the

معنی : ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز، بصورت مواد در اوردن، تفریح کردن معانی دیگر : (در قراردادها و اساسنامه ها و قوانین اساسی) بند، اصل، تکه، قلم، (از طریق قرارداد) ملزم کردن، (قدیمی) اتهامات را در کیفر خواست ذکر کردن، (دستور زبان) حرف تعریف (مانند: 

article

article of faith

articled

articles

articles of association

<hr> (امریکا) نخستین قانون اساسی منعقد بین سیزده ایالتی که در اصل امریکا را تشکیل دادند

(امریکا) نخستین قانون اساسی منعقد بین سیزده ایالتی که در اصل امریکا را تشکیل دادند

articles of confederation

<hr> وابسته به مفصل، مفصلی، بندگاهی، بندی

وابسته به مفصل، مفصلی، بندگاهی، بندی

articular

<hr> معنی : ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مفصل دار، بند دار، بندگاه دار، بندبند (مثل بدن مورچه)، لولا دار، دارای بخش ها یا قطعات مجزا (articulated هم می گویند)، گویا، شیوا، فصیح، رسا، (بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن، سازوار کردن، به وضوح بیان کردن، درست و مشخص تلفظ کردن، شمرده ادا کردن، (با مفصل یا لولا یا بند و غیره) به هم وصل کردن، بند کردن یا شدن، مرتبط کردن یا شدن، (سخن) همبند کردن یا شدن، (آوا شناسی) با جنباندن واجگر (یا اندام تولید صدا) صدا ایجاد کردن، فرا گرفتن، واج آوا تولید کردن، (آواشناسی) روشن، منقطع، واضح

معنی : ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن معانی دیگر : (جانورشناسی) مفصل دار، بند دار، بندگاه دار، بندبند (مثل بدن مورچه)، لولا دار، دارای بخش ها یا قطعات مجزا (articulated هم می گویند)، گویا، شیوا، فصیح، رسا، (بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن، سازوار کردن، به وضوح

articulate

<hr> معنی : بند بند <hr> معانی دیگر : بند بند علوم مهندسى : مفصلى

معنی : بند بند معانی دیگر : بند بند علوم مهندسى : مفصلى

articulated

articulately

<hr> معنی : تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک <hr> معانی دیگر : روش اتصال اجزا، روش همبندی، بیان، روش تلفظ و ادای آواها و واژه ها، تولید آوا، بندگاه، بست، لولا، -4 جنبش اندام واجگر (صداساز) جهت تولید واج آوا (صداهای مفهوم کلمات)، فراگویی، آوا، واج آوا، صدا (به ویژه صدای حروف بی صدا)، (گیاه شناسی) بندساق، بندگاه (برگ و ساقه ی گیاه)، وصلگاه، گره، فاصله ی بین دو گره، بندبند شدگی

معنی : تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک معانی دیگر : روش اتصال اجزا، روش همبندی، بیان، روش تلفظ و ادای آواها و واژه ها، تولید آوا، بندگاه، بست، لولا، -4 جنبش اندام واجگر (صداساز) جهت تولید واج آوا (صداهای مفهوم کلمات)، فراگویی، آوا، واج آوا، صدا (به ویژه صدای

articulation

<hr> انسان یا چیزی که بیان یا تلفظ می کند، ادا کننده، واجگر، واج آواگر

انسان یا چیزی که بیان یا تلفظ می کند، ادا کننده، واجگر، واج آواگر

articulator

<hr> معنی : مصنوع، محصول مصنوعی <hr> معانی دیگر : چیزی که توسط انسان ساخته شده است (به ویژه ابزار و ظروف و جنگ افزارهای انسان اولیه)، دست ساخت، دست ساز

معنی : مصنوع، محصول مصنوعی معانی دیگر : چیزی که توسط انسان ساخته شده است (به ویژه ابزار و ظروف و جنگ افزارهای انسان اولیه)، دست ساخت، دست ساز

artifact

<hr> معنی : هنر، اختراع، استادی، نیرنگ، تصنع، تزویر <hr> معانی دیگر : تردستی، زبردستی، مهارت، هنرمندی، حیله، مکر، گولزنی، تمهید، ترفند، حقه

معنی : هنر، اختراع، استادی، نیرنگ، تصنع، تزویر معانی دیگر : تردستی، زبردستی، مهارت، هنرمندی، حیله، مکر، گولزنی، تمهید، ترفند، حقه

artifice

<hr> معنی : هنرمند، صنعت کار، پیشه ور <hr> معانی دیگر : استادکار، هنرور

معنی : هنرمند، صنعت کار، پیشه ور معانی دیگر : استادکار، هنرور

artificer

<hr> معنی : مصنوعی، ساختگی، عملی، ساخته، بدلی، عاریه <hr> معانی دیگر : ساخته شده توسط انسان، انسان ساخت، دست ساخت، تصنعی، غیرواقعی، ریاکارانه، وانمودین، متظاهرانه، (گیاه شناسی) غیر بومی، نابومی، گیاهی که در شرایط معمولی در محل نمی روید و باید از آن به طور ویژه نگهداری کرد (مثل گیاهان حاره که در جاهای سردسیر در گلخانه نگهداری می شوند)، گلخانه ای، گلدانی، دست پرورد، (زیست شناسی) وابسته به رده بندی ناقص (که به جای چندین ویژگی فقط معدودی ویژگی مثل رنگ و شکل را مبنا قرار می دهد)

معنی : مصنوعی، ساختگی، عملی، ساخته، بدلی، عاریه معانی دیگر : ساخته شده توسط انسان، انسان ساخت، دست ساخت، تصنعی، غیرواقعی، ریاکارانه، وانمودین، متظاهرانه، (گیاه شناسی) غیر بومی، نابومی، گیاهی که در شرایط معمولی در محل نمی روید و باید از آن به طور ویژه نگهداری کرد (مثل گیاهان حاره که در جاهای سردسیر د

artificial

artificial flower

<hr> درون کاشت ساختگی، تلقیح مصنوعی، بارورسازی مصنوعی

درون کاشت ساختگی، تلقیح مصنوعی، بارورسازی مصنوعی

artificial insemination

<hr> معنی : هوش مصنوعی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) توانایی کامپیوتر در انجام کارهایی که تنها با عقل و اندیشه و بینش میسر است، هوش ماشینی، هوش مصنوعی هوش مصنوعی

معنی : هوش مصنوعی معانی دیگر : (کامپیوتر) توانایی کامپیوتر در انجام کارهایی که تنها با عقل و اندیشه و بینش میسر است، هوش ماشینی، هوش مصنوعی هوش مصنوعی

artificial intelligence

artificial light

artificial rain

<hr> معنی : تنفس مصنوعی <hr> معانی دیگر : دمزنی دهان به دهان

معنی : تنفس مصنوعی معانی دیگر : دمزنی دهان به دهان

artificial respiration

artificial satellite

<hr> معنی : مصنوعی یا ساختگی بودن <hr> معانی دیگر : مصنوعی یا ساختگی بودن

معنی : مصنوعی یا ساختگی بودن معانی دیگر : مصنوعی یا ساختگی بودن

artificiality

<hr> بطورساختگی یامصنوعی

artificially

<hr> معنی : توپخانه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دستگاه پرتاب (مانند منجنیق و زوبین افکن و غیره)، توپ و رسته ی توپخانه، علم توپخانه، دانش پرتابه افکنی یا گلوله افکنی

معنی : توپخانه معانی دیگر : (قدیمی) دستگاه پرتاب (مانند منجنیق و زوبین افکن و غیره)، توپ و رسته ی توپخانه، علم توپخانه، دانش پرتابه افکنی یا گلوله افکنی

artillery

artilleryman

<hr> معنی : صنعت کار، صنعت گر، افزارمند <hr> معانی دیگر : هنرکار، استادکار، کاریگر، پیشه ور

معنی : صنعت کار، صنعت گر، افزارمند معانی دیگر : هنرکار، استادکار، کاریگر، پیشه ور

artisan

<hr> معنی : هنرپیشه، هنرمند، صنعت گر، نقاش و هنرمند، مصور، موسیقی دان <hr> معانی دیگر : آرتیست، هنرور، هنرکار، ماهر درهنرهای ظریف (به ویژه نقاشی و تندیسگری و رسم)، ماهر در هنرهای روی صحنه، بازیگر، در کار خود ماهر و خوش سلیقه، باهنر

معنی : هنرپیشه، هنرمند، صنعت گر، نقاش و هنرمند، مصور، موسیقی دان معانی دیگر : آرتیست، هنرور، هنرکار، ماهر درهنرهای ظریف (به ویژه نقاشی و تندیسگری و رسم)، ماهر در هنرهای روی صحنه، بازیگر، در کار خود ماهر و خوش سلیقه، باهنر

artist

<hr> هنرپیشه، بازیگر، نقشباز، اوازه خوان یارقاص، هنرور

هنرپیشه، بازیگر، نقشباز، اوازه خوان یارقاص، هنرور

artiste

<hr> معنی : هنرمندانه، باهنر، مانند هنرپیشه و هنرمند <hr> معانی دیگر : وابسته به هنر و هنرمندان، هنری

معنی : هنرمندانه، باهنر، مانند هنرپیشه و هنرمند معانی دیگر : وابسته به هنر و هنرمندان، هنری

artistic

<hr> هنری، هنرنما، هنرامیز، صنعتی

هنری، هنرنما، هنرامیز، صنعتی

artistical

<hr> معنی : بطور هنرمندانه یا هنری <hr> معانی دیگر : بطور هنرمندانه یا هنری

معنی : بطور هنرمندانه یا هنری معانی دیگر : بطور هنرمندانه یا هنری

artistically

<hr> معنی : هنرمندی، استعداد هنری، استعداد هنرپیشگی <hr> معانی دیگر : هنروری

معنی : هنرمندی، استعداد هنری، استعداد هنرپیشگی معانی دیگر : هنروری

artistry

<hr> معنی : ساده، بی هنر، ساده لوح، ساده دل، بی صنعت، بی تزویر، غیر صنعتی، فروتن، ساده طبع <hr> معانی دیگر : فاقد هنر، ناشی، بی شایبه، بی آلایش، بی تصنع، طبیعی، معصوم، بی شیله پیله، بی فرهنگ، نادان، غیر هنری، خامدستانه، بدانجام شده، ناشیانه

معنی : ساده، بی هنر، ساده لوح، ساده دل، بی صنعت، بی تزویر، غیر صنعتی، فروتن، ساده طبع معانی دیگر : فاقد هنر، ناشی، بی شایبه، بی آلایش، بی تصنع، طبیعی، معصوم، بی شیله پیله، بی فرهنگ، نادان، غیر هنری، خامدستانه، بدانجام شده، ناشیانه

artless

<hr> بطورساده یاغیرصنعتی

artlessly

artlessness

arts

<hr> هنر(ها) و پیشه (ها)، پیشه و هنر

هنر(ها) و پیشه (ها)، پیشه و هنر

arts and crafts

artsy

<hr> کار هنری، اثر هنری، آثار هنری (بیشتر به کارهای نقاشی اطلاق می شود)

کار هنری، اثر هنری، آثار هنری (بیشتر به کارهای نقاشی اطلاق می شود)

واژه های حرف "a" - جملات نمونه