جملات نمونه

<hr> زیبایی دلخواه، زیبایی آرمانی، خوشگل، زیبای تمام عیار، کمال مطلوب

زیبایی دلخواه، زیبایی آرمانی، خوشگل، زیبای تمام عیار، کمال مطلوب

beau ideal

<hr> مقیاس بوفرت (که توسط سرفرانسیس بوفرت انگلیسی تدوین شد و فشار هوا و سرعت را نشان می دهد)

مقیاس بوفرت (که توسط سرفرانسیس بوفرت انگلیسی تدوین شد و فشار هوا و سرعت را نشان می دهد)

beaufort scale

<hr> فرانسیس بومانت (نمایشنامه نویس انگلیسی)

فرانسیس بومانت (نمایشنامه نویس انگلیسی)

beaumont

beaune

<hr> (امریکا - خودمانی - کنایه آمیز) عالی

(امریکا - خودمانی - کنایه آمیز) عالی

beaut

<hr> معنی : زیبا، قشنگ <hr> معانی دیگر : (ادبی) زیبا، دلکش

معنی : زیبا، قشنگ معانی دیگر : (ادبی) زیبا، دلکش

beauteous

<hr> معنی : مشاطه، متخصص ارایش وزیبایی <hr> معانی دیگر : آرایشگر، سلمانی زنانه، cosmetologist : متخصص ارایش وزیبایی

معنی : مشاطه، متخصص ارایش وزیبایی معانی دیگر : آرایشگر، سلمانی زنانه، cosmetologist : متخصص ارایش وزیبایی

beautician

<hr> معنی : زیبا سازی، قشنگی <hr> معانی دیگر : قشنگی، زیبا سازی

معنی : زیبا سازی، قشنگی معانی دیگر : قشنگی، زیبا سازی

beautification

beautified

<hr> ارایشگر، زیباکننده، قشنگ کننده

ارایشگر، زیباکننده، قشنگ کننده

beautifier

<hr> معنی : خوبرو، خوبرو، خوش منظر، خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی <hr> معانی دیگر : نیک رو، دلکش، مه رو، جمیل، نیکو، (حرف ندا) عالی !، به به !

معنی : خوبرو، خوبرو، خوش منظر، خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی معانی دیگر : نیک رو، دلکش، مه رو، جمیل، نیکو، (حرف ندا) عالی !، به به !

beautiful

beautifully

<hr> معنی : زیبا کردن، ارایش دادن، قشنگ شدن <hr> معانی دیگر : زیبا کردن یا شدن، زیبیدن، مزین کردن یا شدن

معنی : زیبا کردن، ارایش دادن، قشنگ شدن معانی دیگر : زیبا کردن یا شدن، زیبیدن، مزین کردن یا شدن

beautify

<hr> معنی : حسن، خوش رویی، خوشگلی، خوبرو، زیبایی، جمال، زنان زیبا، خوبی، خوبرویی <hr> معانی دیگر : قشنگی، دلکشی، زن خوشگل، ماه رو، لعبت، مهوش، روی خوش، صورت زیبا، جنبه ی خوب، صفت خوب و برجسته، مزیت، آرایشی، زیبی

معنی : حسن، خوش رویی، خوشگلی، خوبرو، زیبایی، جمال، زنان زیبا، خوبی، خوبرویی معانی دیگر : قشنگی، دلکشی، زن خوشگل، ماه رو، لعبت، مهوش، روی خوش، صورت زیبا، جنبه ی خوب، صفت خوب و برجسته، مزیت، آرایشی، زیبی

beauty

<hr> معنی : سالن زیبایی

beauty parlor

beauty parlour

<hr> معنی : سالن زیبایی <hr> معانی دیگر : (امریکا) آرایشگاه زنانه

معنی : سالن زیبایی معانی دیگر : (امریکا) آرایشگاه زنانه

beauty salon

<hr> خواب پیش از نیمه شب (که برخی معتقدند آرام بخش است)، قیلوله

خواب پیش از نیمه شب (که برخی معتقدند آرام بخش است)، قیلوله

beauty sleep

<hr> معنی : خال، خال کوچک، خال زیبایی <hr> معانی دیگر : جای زیبا و دیدنی، (بزک) خال ساختگی که برای زیبایی بر چهره نقش کنند، خال زیبایی خال

معنی : خال، خال کوچک، خال زیبایی معانی دیگر : جای زیبا و دیدنی، (بزک) خال ساختگی که برای زیبایی بر چهره نقش کنند، خال زیبایی خال

beauty spot

<hr> معنی : هنرهای مستظرفه، هنرهای زیبا <hr> معانی دیگر : (فرانسه) هنرهای زیبا

معنی : هنرهای مستظرفه، هنرهای زیبا معانی دیگر : (فرانسه) هنرهای زیبا

beaux arts

<hr> معنی : سگ ابی، پوست سگ ابی، سر و دست شکسن <hr> معانی دیگر : (امریکا) مثل خرکار کردن، پرکاری کردن، جان کندن (معمولا با away)، (جانورشناسی) بیدستر، بادستر، سگ آبی، بتر (جونده ای از تیره ی castoridae که در مسیر جویبارها سد می سازد و در دریاچه ی پشت سد یا تالاب بیدستر beaver pond لانه تعبیه می کند)، قندز، وبر، کلاه مردانه (از خز بیدستر)، پارچه ی پشمی و نمد مانند، (امریکا - خودمانی - ناپسند) اندام تناسلی زن، کس، (امریکا - خودمانی) فیلم یا عکس (و غیره) که اندام تناسلی زنان را نشان دهد، (کلاه خودهای قرون وسطی) چانه پوش (بخشی از خود که متحرک است و دهان و چانه را می پوشاند)، قسمتی از کلاه خود که پایین صورت را میپوشاند

معنی : سگ ابی، پوست سگ ابی، سر و دست شکسن معانی دیگر : (امریکا) مثل خرکار کردن، پرکاری کردن، جان کندن (معمولا با away)، (جانورشناسی) بیدستر، بادستر، سگ آبی، بتر (جونده ای از تیره ی castoridae که در مسیر جویبارها سد می سازد و در دریاچه ی پشت سد یا تالاب بیدستر beaver pond لانه تعبیه می کند)، قندز، وب

beaver

<hr> (موسیقی) نوعی جاز که بیشتر در سال های 1945-55 متداول بود، بیباپ

(موسیقی) نوعی جاز که بیشتر در سال های 1945-55 متداول بود، بیباپ

bebop

<hr> معنی : ارام کردن، از پیشرفت بازداشتن، تسلی دادن، خاطر جمع بودن <hr> معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) بی حرکت ماندن (در اثر نبودن باد)، متوقف شدن، (بیشتر در مورد دریا) آرام کردن، بی سروصدا کردن، از پیشرفت بازداشتن دراثر فقدان باد

معنی : ارام کردن، از پیشرفت بازداشتن، تسلی دادن، خاطر جمع بودن معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) بی حرکت ماندن (در اثر نبودن باد)، متوقف شدن، (بیشتر در مورد دریا) آرام کردن، بی سروصدا کردن، از پیشرفت بازداشتن دراثر فقدان باد

becalm

<hr> (verb transitive) (دریانوردی) از پیشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، ارام کردن، تسلی دادن

(verb transitive) (دریانوردی) از پیشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، ارام کردن، تسلی دادن

becalmed

<hr> زمان گذشته ی فعل: become، درخوربودبرای، برازید، امدبه

زمان گذشته ی فعل: become، درخوربودبرای، برازید، امدبه

became

<hr> معنی : چه، زیرا، علت، زیرا که، برای اینکه، چون که <hr> معانی دیگر : به دلیل اینکه

معنی : چه، زیرا، علت، زیرا که، برای اینکه، چون که معانی دیگر : به دلیل اینکه

because

<hr> معنی : بواسطه، بسبب، بدین دلیل، بنا بر <hr> معانی دیگر : به خاطر، به دلیل، به واسطه

معنی : بواسطه، بسبب، بدین دلیل، بنا بر معانی دیگر : به خاطر، به دلیل، به واسطه

because of

<hr> (خوراک پزی) سس سفید دارای شیر و آرد و خامه

(خوراک پزی) سس سفید دارای شیر و آرد و خامه

bechamel

<hr> معنی : اشاره، تکان سر یا دست، تعظیم کردن، سرتکان دادن <hr> معانی دیگر : حرکت سر یا دست به منظور صدا زدن، ایما، (قدیمی) احضار کردن، (با حرکت سر یا دست) فراخواندن، (شمال انگلیس) جوی، نهر (به ویژه اگر کف آن سنگلاخی باشد)، باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی

معنی : اشاره، تکان سر یا دست، تعظیم کردن، سرتکان دادن معانی دیگر : حرکت سر یا دست به منظور صدا زدن، ایما، (قدیمی) احضار کردن، (با حرکت سر یا دست) فراخواندن، (شمال انگلیس) جوی، نهر (به ویژه اگر کف آن سنگلاخی باشد)، باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی

beck

<hr> معنی : اشاره کردن، با اشاره صدا زدن <hr> معانی دیگر : (با حرکت سر یا دست) اشاره کردن، فراخواندن، خواندن (به سوی خود)، جلب کردن، (به سوی خود) کشاندن، اشاره، اشاره کردن باسریادست

معنی : اشاره کردن، با اشاره صدا زدن معانی دیگر : (با حرکت سر یا دست) اشاره کردن، فراخواندن، خواندن (به سوی خود)، جلب کردن، (به سوی خود) کشاندن، اشاره، اشاره کردن باسریادست

beckon

<hr> معنی : زیر ابر پنهان کردن، تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن <hr> معانی دیگر : ابری کردن، تیره و تار کردن، سردرگم کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، مبهم کردن

معنی : زیر ابر پنهان کردن، تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن معانی دیگر : ابری کردن، تیره و تار کردن، سردرگم کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، مبهم کردن

becloud

<hr> (verb transitive) تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن، زیر ابر پنهان کردن

(verb transitive) تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن، زیر ابر پنهان کردن

beclouded

<hr> معنی : مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن <hr> معانی دیگر : زیبیدن، برازنده بودن

معنی : مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن معانی دیگر : زیبیدن، برازنده بودن

become

<hr> معنی : شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار <hr> معانی دیگر : جور، در حال ... شدن

معنی : شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار معانی دیگر : جور، در حال ... شدن

becoming

<hr> سنجه ی بکرل (معیار سنجش تباهی تابشگری radioactive decay بر حسب تعداد اتم های متلاشی شده در هر ثانیه - مخفف آن: bq)

سنجه ی بکرل (معیار سنجش تباهی تابشگری radioactive decay بر حسب تعداد اتم های متلاشی شده در هر ثانیه - مخفف آن: bq)

becquerel

<hr> معنی : فراش، کف، ته، بستر، رختخواب، باغچه، خوابگاه، طبقه، خوابیدن، تشکیل طبقه دادن <hr> معانی دیگر : تختخواب (معمولا شامل تخت و تشک و روانداز و بالش می شود)، بالین، سریر، گاس، بستر گیاه، محل رویش هرچیز، محل قرارگیری هرچیز، هر توده یا انباشته ی بستر مانند، (زمین شناسی و کان شناسی) لایه، چینه، پشته، جماع کردن، هم بستر شدن، رجوع شود به: bedstead، جای خواب، جای استراحت، به بستر رفتن یا بردن، غنودن، جای خواب تهیه کردن، خواباندن، (محکم در جایی) قرار دادن، فروکردن، (گیاه را) نشاندن، به صورت باغچه یا بستر گیاه درآوردن، لایه لایه کردن، چینه چینه کردن، زیرسازی کردن، زیرکار ساختن، خوابیدن دربستر

معنی : فراش، کف، ته، بستر، رختخواب، باغچه، خوابگاه، طبقه، خوابیدن، تشکیل طبقه دادن معانی دیگر : تختخواب (معمولا شامل تخت و تشک و روانداز و بالش می شود)، بالین، سریر، گاس، بستر گیاه، محل رویش هرچیز، محل قرارگیری هرچیز، هر توده یا انباشته ی بستر مانند، (زمین شناسی و کان شناسی) لایه، چینه، پشته، جماع ک

<hr> (در پانسیون ها و برخی هتل ها) بستر و خوراک، اتاق و سه وعده غذا

(در پانسیون ها و برخی هتل ها) بستر و خوراک، اتاق و سه وعده غذا

bed and board

<hr> معنی : تخت خواب و صبحانه <hr> معانی دیگر : (در پانسیون ها و برخی هتل ها) بستر و صبحانه، اتاق و صبحانه، زمان استراحت در بستر، غنودن، (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه

معنی : تخت خواب و صبحانه معانی دیگر : (در پانسیون ها و برخی هتل ها) بستر و صبحانه، اتاق و صبحانه، زمان استراحت در بستر، غنودن، (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه

bed and breakfast

<hr> جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن

جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن

bed down

<hr> ملافه و روبالشی و غیره

bed linen

<hr> وضع راحت، آش دهن سوز

bed of roses

<hr> (عامیانه) راحتی و تجمل، رفاه و خوشی، زمان استراحت در بستر، غنودن

(عامیانه) راحتی و تجمل، رفاه و خوشی، زمان استراحت در بستر، غنودن

bed rest

bed-and-breakfast

<hr> معنی : الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن <hr> معانی دیگر : (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه، (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، ملوک کردن

معنی : الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن معانی دیگر : (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه، (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، ملوک کردن

bedaub

<hr> معنی : مات و مبهوت کردن، بکلی خیره کردن، مسحور کردن <hr> معانی دیگر : (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن

معنی : مات و مبهوت کردن، بکلی خیره کردن، مسحور کردن معانی دیگر : (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن

bedazzle

<hr> معنی : ساس، سرخک <hr> معانی دیگر : (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن، (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، ساس که از خون انسان تغذیه میکنند

معنی : ساس، سرخک معانی دیگر : (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن، (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، ساس که از خون انسان تغذیه میکنند

bedbug

<hr> معنی : خوابگاه، شبستان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، (نادر) اتاق خواب

معنی : خوابگاه، شبستان معانی دیگر : (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، (نادر) اتاق خواب

bedchamber

<hr> (نادر) اتاق خواب، وسایل تختخواب (ملافه و پتو وغیره)، رخت خواب، لوازم رختخواب مثل ملافه و لحاف و پتو، ملافه، جامه خواب، لحاف، متکا

(نادر) اتاق خواب، وسایل تختخواب (ملافه و پتو وغیره)، رخت خواب، لوازم رختخواب مثل ملافه و لحاف و پتو، ملافه، جامه خواب، لحاف، متکا

واژه های حرف "b" - جملات نمونه