جملات نمونه

<hr> (انجیل - نام تپه ای که حضرت عیسی را روی آن مصلوب کردند) گلگتا، جلجتا، نمایش یا تجسم مصلوب شدن عیسی، نام صلیب گاه حضرت عیسی، نمایش صلیب کردن حضرت عیسی

(انجیل - نام تپه ای که حضرت عیسی را روی آن مصلوب کردند) گلگتا، جلجتا، نمایش یا تجسم مصلوب شدن عیسی، نام صلیب گاه حضرت عیسی، نمایش صلیب کردن حضرت عیسی

calvary

<hr> معنی : جدا کردن، زاییدن، گوساله زاییدن، بشکل غار درامدن <hr> معانی دیگر : (در مورد گاو) گوساله زاییدن، (در مورد فیل و کرگدن و نهنگ و غیره) بچه زاییدن، غارزدن

معنی : جدا کردن، زاییدن، گوساله زاییدن، بشکل غار درامدن معانی دیگر : (در مورد گاو) گوساله زاییدن، (در مورد فیل و کرگدن و نهنگ و غیره) بچه زاییدن، غارزدن

calve

<hr> یکی از دو جمع واژه ی: calf

یکی از دو جمع واژه ی: calf

calves

calvin

calvin coolidge

calving

<hr> آموزه های جان کلوین (به ویژه این که آمرزش و رستگاری منوط است به پیش گزینی انسان توسط خداوند)، کلوین گرایی

آموزه های جان کلوین (به ویژه این که آمرزش و رستگاری منوط است به پیش گزینی انسان توسط خداوند)، کلوین گرایی

calvinism

calvinist

calvinistic

<hr> (کالبدشناسی) پاشنه ی پا، پاشنا، بسل، آهک

(کالبدشناسی) پاشنه ی پا، پاشنا، بسل، آهک

calx

<hr> آواز یا موسیقی کالیپسو (ویژه ی اهالی جزیره ی ترینیداد در دریای کارائیب) - وابسته به این آواز یا موسیقی، (اسطوره ی یونان) کالیپسو (حوری دریایی که ادیسوس را هفت سال نزد خود نگاه داشت)، ارکیدهی باتلاقی

آواز یا موسیقی کالیپسو (ویژه ی اهالی جزیره ی ترینیداد در دریای کارائیب) - وابسته به این آواز یا موسیقی، (اسطوره ی یونان) کالیپسو (حوری دریایی که ادیسوس را هفت سال نزد خود نگاه داشت)، ارکیدهی باتلاقی

calypso

<hr> معنی : کاسه گل، غلاف گل، حقه گل، غلاف یا کاسه گل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کالیکس (کاسه ای که کاسبرگ ها بر آن قرار دارند)، کاسه ی گل

معنی : کاسه گل، غلاف گل، حقه گل، غلاف یا کاسه گل معانی دیگر : (گیاه شناسی) کالیکس (کاسه ای که کاسبرگ ها بر آن قرار دارند)، کاسه ی گل

calyx

<hr> معنی : دندانه، میله سربی <hr> معانی دیگر : (مکانیک) بادامک، بادامه، بادامک دلکو، دماغه، ضامن، ماسوره پیچ، میله ی سرب، بتانه ی سربی، مخفف: فرآوری به کمک کامپیوتر، کامبوج، مخفف: امریکای مرکزی، دندانه درمسلسل، تپه کوچک

معنی : دندانه، میله سربی معانی دیگر : (مکانیک) بادامک، بادامه، بادامک دلکو، دماغه، ضامن، ماسوره پیچ، میله ی سرب، بتانه ی سربی، مخفف: فرآوری به کمک کامپیوتر، کامبوج، مخفف: امریکای مرکزی، دندانه درمسلسل، تپه کوچک

<hr> معنی : همراهی، وفاداری، رفاقت، همدمی <hr> معانی دیگر : احساس دوستی و اعتماد (که بین آشنایان یا همکاران قدیمی به وجود می آید)، دوستاری، مودت

معنی : همراهی، وفاداری، رفاقت، همدمی معانی دیگر : احساس دوستی و اعتماد (که بین آشنایان یا همکاران قدیمی به وجود می آید)، دوستاری، مودت

camaraderie

<hr> معنی : قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج، خمیده کردن، منحنی کردن <hr> معانی دیگر : (مکانیک) خمیدگی (مثلا خمیدگی تیر سقف در اثر فشار)، گرده ماهی (مثلا برآمدگی وسط جاده در مقایسه با طرفین آن)، انحنا (مثلا برآمدگی وسط عرشه ی کشتی یا طاق ساختمان به منظور آن که آب باران به طرفین جاری شود)، کوژی (مثلا سطح برخی عدسی ها و یا شیشه ی جلو اتومبیل)، شکم دادگی، چول، کوژ کردن یا شدن، خمیده کردن یا شدن، گرده ماهی دار کردن یا شدن، شکم دادن، قوس دار کردن یا شدن، (اتومبیل) تمایل چرخ ها به طرفین (وقتی بار اتومبیل سبک است پایین چرخ ها به هم نزدیک تر است تا بالای آنها: positive camber - وقتی بار اتومبیل سنگین است عکس این موضوع صادق است: negative camber)، کمبر، (هواپیماسازی) قوس یا انحنای بال و بدنه از جلو به عقب

معنی : قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج، خمیده کردن، منحنی کردن معانی دیگر : (مکانیک) خمیدگی (مثلا خمیدگی تیر سقف در اثر فشار)، گرده ماهی (مثلا برآمدگی وسط جاده در مقایسه با طرفین آن)، انحنا (مثلا برآمدگی وسط عرشه ی کشتی یا طاق ساختمان به منظور آن که آب باران به طرفین جاری شود)، 

camber

<hr> خمیده کردن، منحنی کردن، قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج

خمیده کردن، منحنی کردن، قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج

cambered

<hr> معنی : محل مبادله <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کامبیون (لایه ی زاینده ی چوب و آب کش)، لایه ای چوب زا، بن لایه، لایه زا، pl محل مبادله، تهاتر، پایاپای

معنی : محل مبادله معانی دیگر : (گیاه شناسی) کامبیون (لایه ی زاینده ی چوب و آب کش)، لایه ای چوب زا، بن لایه، لایه زا، pl محل مبادله، تهاتر، پایاپای

cambium

<hr> کشور کامبوج (کامپوچیا - پایتخت آن شهر پنوم پن)

کشور کامبوج (کامپوچیا - پایتخت آن شهر پنوم پن)

cambodia

cambodian

<hr> وابسته به ولز یا ویلز، اهل ولز، ولزی، ولش، (زمین شناسی) کامبرین (دوران اول زمین شناسی: از 500 تا 750 میلیون سال پیش)

وابسته به ولز یا ویلز، اهل ولز، ولزی، ولش، (زمین شناسی) کامبرین (دوران اول زمین شناسی: از 500 تا 750 میلیون سال پیش)

cambrian

<hr> معنی : نوعی پارچه کتانی ظریف، قمیص <hr> معانی دیگر : پارچه ی کتانی بسیار نازک

معنی : نوعی پارچه کتانی ظریف، قمیص معانی دیگر : پارچه ی کتانی بسیار نازک

cambric

<hr> شهر کمبریج (در انگلیس - مقر دانشگاه کمبریج)

شهر کمبریج (در انگلیس - مقر دانشگاه کمبریج)

cambridge

<hr> دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون (سبک و قابل حمل با یک دست)

دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون (سبک و قابل حمل با یک دست)

camcorder

<hr> معنی : بتونه سربی، امد، گذشته فعل امدن <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: come، (در و پنجره هایی که از شیشه های کوچک و رنگارنگ درست شده اند به ویژه در کلیساها) تسمه ی سربی (که بین قطعات شیشه قرار دارد)، بتونه سربی برای نگاهداری قاب شیشه، میله سربی

معنی : بتونه سربی، امد، گذشته فعل امدن معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: come، (در و پنجره هایی که از شیشه های کوچک و رنگارنگ درست شده اند به ویژه در کلیساها) تسمه ی سربی (که بین قطعات شیشه قرار دارد)، بتونه سربی برای نگاهداری قاب شیشه، میله سربی

came

<hr> معنی : شتر، رنگ شتری <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی سامی)، جمل، اشتر، بیسراک (رجوع شود به: arabian camel و bactrian camel)، قهوه ای کمرنگ، (استوانه ای که برای بالا آوردن کشتی غرق شده و غیره به ته آب می برند و هوایش را می کشند - تیر چوبی یا پلاستیکی که بر جلوگیری از خوردن بدنه ی کشتی به دیواره ی لنگرگاه در راستای لنگرگاه شناور است) کلک، کاتامران، اشترک، سار، مسافرت کردن با شتر <hr> camel(spin) ورزش : فرفره خوردن بدن در حالت یک پا جلو و یک پا عقب

معنی : شتر، رنگ شتری معانی دیگر : (از ریشه ی سامی)، جمل، اشتر، بیسراک (رجوع شود به: arabian camel و bactrian camel)، قهوه ای کمرنگ، (استوانه ای که برای بالا آوردن کشتی غرق شده و غیره به ته آب می برند و هوایش را می کشند - تیر چوبی یا پلاستیکی که بر جلوگیری از خوردن بدنه ی کشتی به دیواره ی لنگرگاه در 

camel

<hr> معنی : درخت و گل کاملیا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چای زینتی، درخت کاملیا (گونه های مختلف جنس camellia از خانواده ی tea همیشه بهار و بومی آسیای شرقی)، camelia : درخت و گل کاملیا

معنی : درخت و گل کاملیا معانی دیگر : (گیاه شناسی) چای زینتی، درخت کاملیا (گونه های مختلف جنس camellia از خانواده ی tea همیشه بهار و بومی آسیای شرقی)، camelia : درخت و گل کاملیا

camellia

<hr> (افسانه ی آرتور) شهر کاملوت

(افسانه ی آرتور) شهر کاملوت

camelot

camels

<hr> معنی : پنیر کاممبر <hr> معانی دیگر : پنیر کاممبر (فرآورده ی شمال فرانسه)

معنی : پنیر کاممبر معانی دیگر : پنیر کاممبر (فرآورده ی شمال فرانسه)

camembert

<hr> (در نمایش ها و فیلم و تلویزیون) نقش فرعی که توسط هنرپیشه ی معروفی اجرا شود، (از ریشه ی فارسی: چوماهان = عقیق)، برجسته کاری بر سنگ های قیمتی (به ویژه عقیق و ساردونیکس و غیره)، برجسته کاری بر صدف، برجسته آذین، تراشیدن صدف و سنگ قیمتی به طوری که نقش از زمینه برجسته تر باشد (در مقابل: intaglio)، (سنگ بهادار یا صدف) برجسته کاری شده، نگین نقش برجسته، برجسته کاری درجواهر وسنگ های قیمتی، رنگ های مابین قرمز مایل به ابی یا قرمزمایل به زرد، جواهر تراشی کردن

(در نمایش ها و فیلم و تلویزیون) نقش فرعی که توسط هنرپیشه ی معروفی اجرا شود، (از ریشه ی فارسی: چوماهان = عقیق)، برجسته کاری بر سنگ های قیمتی (به ویژه عقیق و ساردونیکس و غیره)، برجسته کاری بر صدف، برجسته آذین، تراشیدن صدف و سنگ قیمتی به طوری که نقش از زمینه برجسته تر باشد (در مقابل: intaglio)، (سنگ به

cameo

<hr> معنی : دوربین، دوربین یا جعبه عکاسی <hr> معانی دیگر : (در اصل) اتاق، اتاق کار (به ویژه اتاق کار ویژه ی قاضی)، دیوان، دوربین عکاسی، دوربین (فیلمبرداری و تلویزیون و ویدیو)، رجوع شود به: camera obscura، (تلویزیون) بخشی از دستگاه فرستنده که مشتمل است بر یک عدسی و یک لامپ اشعه ی کاتودیک که دارای صفحه ای می باشد (و تصویر بر آن افکنده می شود تا به امواج الکتریکی تبدیل گردد)

معنی : دوربین، دوربین یا جعبه عکاسی معانی دیگر : (در اصل) اتاق، اتاق کار (به ویژه اتاق کار ویژه ی قاضی)، دیوان، دوربین عکاسی، دوربین (فیلمبرداری و تلویزیون و ویدیو)، رجوع شود به: camera obscura، (تلویزیون) بخشی از دستگاه فرستنده که مشتمل است بر یک عدسی و یک لامپ اشعه ی کاتودیک که دارای صفحه ای می با

camera

camera angle

<hr> معنی : تاریک خانه، اطاقک تاریک جعبه عکاسی <hr> معانی دیگر : دستگاه قدیمی عکاسی مشتمل بر اتاقک تاریکی که دارای عدسی یا سوراخی بود و از آن تصویر رنگی بر دیوار مقابل افکنده می شد

معنی : تاریک خانه، اطاقک تاریک جعبه عکاسی معانی دیگر : دستگاه قدیمی عکاسی مشتمل بر اتاقک تاریکی که دارای عدسی یا سوراخی بود و از آن تصویر رنگی بر دیوار مقابل افکنده می شد

camera obscura

<hr> وابسته به اتاق کار قاضی، وابسته به تالار مجلس یا هیئت مقننه، دیوانی

وابسته به اتاق کار قاضی، وابسته به تالار مجلس یا هیئت مقننه، دیوانی

cameral

<hr> معنی : عکاس، فیلم بردار، ادمیکه با دوربین کار میکند <hr> معانی دیگر : آپاراتچی، متصدی دوربین (فیلمبرداری و تلویزیون) 2ـ فیلم بردار (cinematographer هم می گویند)

معنی : عکاس، فیلم بردار، ادمیکه با دوربین کار میکند معانی دیگر : آپاراتچی، متصدی دوربین (فیلمبرداری و تلویزیون) 2ـ فیلم بردار (cinematographer هم می گویند)

cameraman

cameras

<hr> معنی : کامیون، گاری کوتاه بی لبه، واگن روباز <hr> معانی دیگر : ماشین باری، واگن باری

معنی : کامیون، گاری کوتاه بی لبه، واگن روباز معانی دیگر : ماشین باری، واگن باری

camion

<hr> معنی : نوعی ژاکت استین دار، پیراهن زنانه، زیر پوش زنانه <hr> معانی دیگر : زیر پیراهنی زنانه (بی آستین و گاهی مزین به نوار و قیطان)

معنی : نوعی ژاکت استین دار، پیراهن زنانه، زیر پوش زنانه معانی دیگر : زیر پیراهنی زنانه (بی آستین و گاهی مزین به نوار و قیطان)

camisole

<hr> معنی : بابونه، گل گاوچشم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: chamomile

معنی : بابونه، گل گاوچشم معانی دیگر : رجوع شود به: chamomile

camomile

camomile tea

<hr> معنی : پوشش، استتار، پنهان کردن وسایل جنگی، مخفی کردن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : (ارتش) استتار، پردگی، پوشیدگی، نهان سازی، پنام، نهانگری، پرده پوشی، تزویر (جانورشناسی) رنگ آمیزی بدن جانور (که به نهانسازی او کمک می کند)، پردگین، استتار کردن، نهانسازی کردن، نهانگری کردن، پردگین کردن، پنام کردن، پنامیدن

معنی : پوشش، استتار، پنهان کردن وسایل جنگی، مخفی کردن، پوشاندن معانی دیگر : (ارتش) استتار، پردگی، پوشیدگی، نهان سازی، پنام، نهانگری، پرده پوشی، تزویر (جانورشناسی) رنگ آمیزی بدن جانور (که به نهانسازی او کمک می کند)، پردگین، استتار کردن، نهانسازی کردن، نهانگری کردن، پردگین کردن، پنام کردن، پنامیدن

camouflage

<hr> معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن <hr> معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقیدتی)، زندگی سربازی، کلبه، پناهگاه موقت، چادر، (خودمانی) مبتذل، پرادا و اطوار، (در مورد مرد) رفتار زنانه، قر و عشوه، غمزه ی خرکی، چادرزدن بیشتر با out

معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقی

camp

camp david

<hr> (در گذشته - غیر نظامی که به همراه قشون به منظور دستفروشی یا فحشا حرکت می کرد) طفیلی لشگر، چنداول، اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند شخصغیرنظامی که ازدنبال اردومیرود

(در گذشته - غیر نظامی که به همراه قشون به منظور دستفروشی یا فحشا حرکت می کرد) طفیلی لشگر، چنداول، اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند شخصغیرنظامی که ازدنبال اردومیرود

camp follower

<hr> (برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

(برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

camp out

<hr> معنی : سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور <hr> معانی دیگر : (ارتش - یک سلسله عملیات نظامی به منظور خاص)، لشگرکشی، رزم آوری، اردوکشی، حملات پیاپی، (یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص) پیکار، مبارزه، مبارزه کردن، پیکار کردن، رزمیدن، جنگیدن، (میز و صندلی و غیره) صحرایی، ساده و سبک و تاشو، سفری، زمین مسطح، جلگه، مبارزه انتخاباتی

معنی : سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور معانی دیگر : (ارتش - یک سلسله عملیات نظامی به منظور خاص)، لشگرکشی، رزم آوری، اردوکشی، حملات پیاپی، (یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص) پیکار، مبارزه، مبارزه کردن، پیکار کردن، رزمیدن، جنگیدن، (میز و صندلی و غیره) صحرایی، ساده و

campaign

<hr> معنی : سرباز کهنه کار، کسی که در لشکر کشی شرکت میکند <hr> معانی دیگر : نامزد انتخابات

معنی : سرباز کهنه کار، کسی که در لشکر کشی شرکت میکند معانی دیگر : نامزد انتخابات

campaigner

<hr> معنی : برج کلیسا، منار، محل ناقوس کلیسا <hr> معانی دیگر : (معماری کلیسا) برج ناقوس (به ویژه اگر از ساختمان اصلی مجزا باشد)، pl برج کلیسا

معنی : برج کلیسا، منار، محل ناقوس کلیسا معانی دیگر : (معماری کلیسا) برج ناقوس (به ویژه اگر از ساختمان اصلی مجزا باشد)، pl برج کلیسا

واژه های حرف "c" - جملات نمونه