جملات نمونه

<hr> معنی : نقشه کش <hr> معانی دیگر : (کسی که کارش تهیه ی نقشه و نمودار است) نقشه نگار، نمودارنگار، طراح

معنی : نقشه کش معانی دیگر : (کسی که کارش تهیه ی نقشه و نمودار است) نقشه نگار، نمودارنگار، طراح

cartographer

<hr> معنی : وابسته به نقشه کشی <hr> معانی دیگر : وابسته به نقشه کشی

معنی : وابسته به نقشه کشی معانی دیگر : وابسته به نقشه کشی

cartographic

<hr> معنی : نقشه کشی <hr> معانی دیگر : نقشه نگاری، نمودار نگاری، علم و هنر ساختن نقشه و نمودار و کروکی

معنی : نقشه کشی معانی دیگر : نقشه نگاری، نمودار نگاری، علم و هنر ساختن نقشه و نمودار و کروکی

cartography

<hr> معنی : کارتن، مقوا، جعبه مقوایی، جاکاغذی <hr> معانی دیگر : قوطی یا جعبه ی مقوایی، جعبه ی مقوایی بزرگ، بسته، پاکت، به قدر یک کارتن یا گنجانه، ظرف یا گنجانه ای که از مقوای مومی درست شده و برای آبگونه ها به کار می رود

معنی : کارتن، مقوا، جعبه مقوایی، جاکاغذی معانی دیگر : قوطی یا جعبه ی مقوایی، جعبه ی مقوایی بزرگ، بسته، پاکت، به قدر یک کارتن یا گنجانه، ظرف یا گنجانه ای که از مقوای مومی درست شده و برای آبگونه ها به کار می رود

carton

<hr> معنی : فیلم های نقاشی شده، کاریکاتور، داستان مصور، تصویر مضحک <hr> معانی دیگر : (تصویر غلو آمیز و هجو آمیز شخص یا مکان و غیره) کاریکاتور، طنز نقش، (در مورد طرح گلدوزی یا نقاشی روی دیوار و غیره) پیش نقش (مسوده یا تصویر مدادی یا الگو که از روی آن نقش نهایی را ترسیم می کنند)، الگو، رجوع شود به: comic strip، کارتون، مضحک قلمی (animated cartoon هم می گویند)

معنی : فیلم های نقاشی شده، کاریکاتور، داستان مصور، تصویر مضحک معانی دیگر : (تصویر غلو آمیز و هجو آمیز شخص یا مکان و غیره) کاریکاتور، طنز نقش، (در مورد طرح گلدوزی یا نقاشی روی دیوار و غیره) پیش نقش (مسوده یا تصویر مدادی یا الگو که از روی آن نقش نهایی را ترسیم می کنند)، الگو، رجوع شود به: comic strip،

cartoon

<hr> معنی : نقاش کارتون <hr> معانی دیگر : نقاش کارتون

معنی : نقاش کارتون معانی دیگر : نقاش کارتون

cartoonist

<hr> معنی : گلوله، فشنگ، کارتریج <hr> معانی دیگر : استوانه (حلقه ی فیلم دوربین عکاسی با ماسوره و پوشش خارجی آن که یکجا در دوربین می گذارند)، (جنگ افزار) فشنگ (شامل پوکه و باروت و گلوله یا ساچمه)، (گرامافون) سوزن و ملحقات آن (که می توان آن را تعویض کرد)، (مکانیک) سوپاپ اطمینان، شیر فشنگی، (معدن) لوله ی ناریه، لوله ی دینامیت

معنی : گلوله، فشنگ، کارتریج معانی دیگر : استوانه (حلقه ی فیلم دوربین عکاسی با ماسوره و پوشش خارجی آن که یکجا در دوربین می گذارند)، (جنگ افزار) فشنگ (شامل پوکه و باروت و گلوله یا ساچمه)، (گرامافون) سوزن و ملحقات آن (که می توان آن را تعویض کرد)، (مکانیک) سوپاپ اطمینان، شیر فشنگی، (معدن) لوله ی ناریه، 

cartridge

<hr> (مثل چرخ یا فرفره) دور خود چرخیدن، (به ترتیب روی دست ها و پاها و از پهلو نه از جلو یا عقب) چرخ زدن، کله معلق زدن، چرخ گاری، چرخ زنی، چرخش، کله معلق زدن چرخ گاری چرخزنی

(مثل چرخ یا فرفره) دور خود چرخیدن، (به ترتیب روی دست ها و پاها و از پهلو نه از جلو یا عقب) چرخ زدن، کله معلق زدن، چرخ گاری، چرخ زنی، چرخش، کله معلق زدن چرخ گاری چرخزنی

cartwheel

cartwright

<hr> لایه یا قلمبه ی گوشتی (مثلا تاج خروس و غبغب بوقلمون)، گوشتاله

لایه یا قلمبه ی گوشتی (مثلا تاج خروس و غبغب بوقلمون)، گوشتاله

caruncle

<hr> (شیمی - داروسازی) کارواکرل (ماده ی غلیظ و روغنی به فرمول (ch3)2chc6h3(ch)3(oh) که گندزدا است)

(شیمی - داروسازی) کارواکرل (ماده ی غلیظ و روغنی به فرمول (ch3)2chc6h3(ch)3(oh) که گندزدا است)

carvacrol

<hr> معنی : حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن <hr> معانی دیگر : کندن، حجاری کردن، تراشیدن (سنگ و چوب و غیره)، (بدن و گوشت پخته) لایه لایه بریدن، قاچ کردن، قاش کردن، باریکه باریکه بریدن (با کارد)، کندوکاو کردن

معنی : حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن معانی دیگر : کندن، حجاری کردن، تراشیدن (سنگ و چوب و غیره)، (بدن و گوشت پخته) لایه لایه بریدن، قاچ کردن، قاش کردن، باریکه باریکه بریدن (با کارد)، کندوکاو کردن

carve

<hr> 1- قطعه قطعه کردن، (به بخش های کوچکتر) بریدن 2- (عامیانه) کارد زدن به، کاردی کردن، با کارد زخمی کردن

1- قطعه قطعه کردن، (به بخش های کوچکتر) بریدن 2- (عامیانه) کارد زدن به، کاردی کردن، با کارد زخمی کردن

carve up

<hr> معنی : حک شده <hr> معانی دیگر : (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن

معنی : حک شده معانی دیگر : (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن

carved

<hr> جرج واشنگتن کارور (گیاه شناس سیاهپوست - امریکایی)، کنده کار، قلم زن، سنگ تراش، حجار

جرج واشنگتن کارور (گیاه شناس سیاهپوست - امریکایی)، کنده کار، قلم زن، سنگ تراش، حجار

carver

<hr> معنی : بریدن، کنده کاری، حکاکی، فر کوتاه مدت <hr> معانی دیگر : منبت کاری، کند و کاو، برش (با کارد)

معنی : بریدن، کنده کاری، حکاکی، فر کوتاه مدت معانی دیگر : منبت کاری، کند و کاو، برش (با کارد)

carving

<hr> کارد گوشت بری، چاقوی بزرگ (و گاهی دندانه دار)، چاقوی حکاکی یا گوشت بری کاردگوشت خردکنی

کارد گوشت بری، چاقوی بزرگ (و گاهی دندانه دار)، چاقوی حکاکی یا گوشت بری کاردگوشت خردکنی

carving knife

<hr> (امریکا) محل شستن اتومبیل، ماشین شوی خانه (car wash هم می نویسند)

(امریکا) محل شستن اتومبیل، ماشین شوی خانه (car wash هم می نویسند)

carwash

<hr> (به ویژه در معماری یونان باستان و روم - ستون ساختمان که به صورت زن ردا پوشیده است) کاریاتید، ستونی که مجسمه زن باشد

(به ویژه در معماری یونان باستان و روم - ستون ساختمان که به صورت زن ردا پوشیده است) کاریاتید، ستونی که مجسمه زن باشد

caryatid

<hr> شهرکازابلانکا (در کرانه ی اقیانوس اطلس - در کشور مراکش)

شهرکازابلانکا (در کرانه ی اقیانوس اطلس - در کشور مراکش)

casablanca

<hr> مرد زن باز، مردی که چند معشوق دارد

مرد زن باز، مردی که چند معشوق دارد

casanova

<hr> معنی : ابشار، ابشاری، ابشیب، ابشار کوچک، بشکل ابشار ریختن <hr> معانی دیگر : آبشار پله پله، آبشیب، شرشره، (مانند آبشار پله پله یا آبشیب) سرازیر شدن، (پی در پی) فرود آمدن، شریدن

معنی : ابشار، ابشاری، ابشیب، ابشار کوچک، بشکل ابشار ریختن معانی دیگر : آبشار پله پله، آبشیب، شرشره، (مانند آبشار پله پله یا آبشیب) سرازیر شدن، (پی در پی) فرود آمدن، شریدن

cascade

cascaded

cascading

<hr> معنی : جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام، حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد کردن، پوشاندن، در صندوق یاجعبه گذاشتن <hr> معانی دیگر : نمونه، شان، باره، سرگذشت، وضع، مراجع، مشتری، شخص مورد بررسی، (در دادگاه و غیره) دعوی، ادعا، ادعا نامه، شکایت قانونی، موضوع، مدارک یا شواهد قانع کننده، ادعا یا تعقیب قانونی، (دستور زبان) حالت، (خودمانی) تحت نظر گرفتن (به ویژه به منظور سرقت)، (امریکا- عامیانه) آدم عجیب و غریب، شخص غیر عادی، (امریکا - عامیانه) عشق زودگذر، دل ربودگی، دان، گنجانه، صندوقه، پوشش، پوشینه، پوشه، حقه، قفسه، روکش، رویه، جفت، دوتا، چارچوب، در گنجانه (یا جعبه یا روکش و غیره) گذاشتن، در خود جادادن، روکش کردن، (چاپ) گاس، گاسه، گارسه، کیف، موقعیت، vt در صندوق یاجعبه گذاشتن

معنی : جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام، حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد کردن، پوشاندن، در صندوق یاجعبه گذاشتن معانی دیگر : نمونه، شان، باره، سرگذشت، وضع، مراجع، مشتری، شخص مورد بررسی، (در دادگاه و غیره) دعوی، ادعا، ادعا نامه، شکایت قانونی، م

case

<hr> معنی : تاریخچه، سوابق، سابقه مرض ودرمان <hr> معانی دیگر : (روان شناسی و غیره) سرگذشت، پژوهه، سابقه ی پرونده، خلاصه پرونده، شرح حال، (به ویژه در پژوهش های پزشکی و روان شناسی و جامعه شناسی - مجموعه ی اطلاعات و تفاسیر و غیره درباره ی شخص یا گروه به خصوص) تاریخچه ی مورد، سرگذشت، سابقه مر­ ودرمان

معنی : تاریخچه، سوابق، سابقه مرض ودرمان معانی دیگر : (روان شناسی و غیره) سرگذشت، پژوهه، سابقه ی پرونده، خلاصه پرونده، شرح حال، (به ویژه در پژوهش های پزشکی و روان شناسی و جامعه شناسی - مجموعه ی اطلاعات و تفاسیر و غیره درباره ی شخص یا گروه به خصوص) تاریخچه ی مورد، سرگذشت، سابقه مر­ ودرمان

case history

<hr> (حقوق) قانون بدعتی و عرفی، قانون موضوعه (که استوار است بر احکام پیشین دادگاه ها و سنت های حقوقی) (مقایسه شود با قانون مدون: statute law)

(حقوق) قانون بدعتی و عرفی، قانون موضوعه (که استوار است بر احکام پیشین دادگاه ها و سنت های حقوقی) (مقایسه شود با قانون مدون: statute law)

case law

case sensitive

<hr> مطالعه ی موردی، سرگذشت پژوهی، مورد پژوهی، پرونده پژوهی، بررسی موردی

مطالعه ی موردی، سرگذشت پژوهی، مورد پژوهی، پرونده پژوهی، بررسی موردی

case study

<hr> سرگذشت، صندوق، جعبه، جلد، پوسته، قالب، قاب، جا، حالت، وضعیت، موقعیت، اتفاق، دعوی، مرافعه، قضیه، (. vt ) در صندوق یاجعبه گذاشتن، جلدکردن، پوشاندن مورد، غلاف

سرگذشت، صندوق، جعبه، جلد، پوسته، قالب، قاب، جا، حالت، وضعیت، موقعیت، اتفاق، دعوی، مرافعه، قضیه، (. vt ) در صندوق یاجعبه گذاشتن، جلدکردن، پوشاندن مورد، غلاف

cased

<hr> معنی : ماده پروتئین شیر، ماده پنیری، پنیر بی چربی <hr> معانی دیگر : کازئین (یکی از مواد اصلی شیر است)، پنیره

معنی : ماده پروتئین شیر، ماده پنیری، پنیر بی چربی معانی دیگر : کازئین (یکی از مواد اصلی شیر است)، پنیره

casein

<hr> (در مورد دادگاه ها و سازمان های خیریه و اجتماعی و غیره) تعداد پرونده ها یا مراجعین یا موکلان در زمان جاری

(در مورد دادگاه ها و سازمان های خیریه و اجتماعی و غیره) تعداد پرونده ها یا مراجعین یا موکلان در زمان جاری

caseload

<hr> معنی : بمب پناه، پناهگاه توپ، جای نصب توپ در ناو <hr> معانی دیگر : (اتاقک مستحکم که دارای روزنه هایی می باشد که از آن می توان تیراندازی کرد مثلا در استحکامات نظامی و دژها و کشتی های جنگی) جان پناه، آشیان مسلسل و توپ، نظ، پناهگاه توپ، بمب پناه، جای نصب توپ درناو

معنی : بمب پناه، پناهگاه توپ، جای نصب توپ در ناو معانی دیگر : (اتاقک مستحکم که دارای روزنه هایی می باشد که از آن می توان تیراندازی کرد مثلا در استحکامات نظامی و دژها و کشتی های جنگی) جان پناه، آشیان مسلسل و توپ، نظ، پناهگاه توپ، بمب پناه، جای نصب توپ درناو

casemate

<hr> معنی : روزنه، پوشش، پنجره، پنجره لولادار <hr> معانی دیگر : پنجره ی لولادار، (پنجره های دو لنگه یا دو دره) لنگه ی پنجره (که با لولا به چارچوب وصل است)، قاب پنجره (در مقایسه با شیشه ی پنجره: windowpane)، پنجره لولادار، روزنه، پوشش، غلاف

معنی : روزنه، پوشش، پنجره، پنجره لولادار معانی دیگر : پنجره ی لولادار، (پنجره های دو لنگه یا دو دره) لنگه ی پنجره (که با لولا به چارچوب وصل است)، قاب پنجره (در مقایسه با شیشه ی پنجره: windowpane)، پنجره لولادار، روزنه، پوشش، غلاف

casement

<hr> معنی : پنیری، پنیردار <hr> معانی دیگر : پنیر مانند

معنی : پنیری، پنیردار معانی دیگر : پنیر مانند

caseous

cases

<hr> (مددکاری اجتماعی) روش بررسی مشکلات فردی و خانوادگی و ارائه ی مدد و راهنمایی های لازم، مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مر­ ودرمان

(مددکاری اجتماعی) روش بررسی مشکلات فردی و خانوادگی و ارائه ی مدد و راهنمایی های لازم، مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مر­ ودرمان

casework

caseworker

<hr> معنی : پول نقد، صندوق پول، موجودی، پول خرد، نقد کردن، وصول کردن، دریافت کردن <hr> معانی دیگر : تنخواه، نقدینه، (از ریشه ی سانسکریت) چند گونه سکه ی کم ارزش چینی و هندی (به ویژه سکه ی چینی که سوراخ مربعی در وسط دارد)

معنی : پول نقد، صندوق پول، موجودی، پول خرد، نقد کردن، وصول کردن، دریافت کردن معانی دیگر : تنخواه، نقدینه، (از ریشه ی سانسکریت) چند گونه سکه ی کم ارزش چینی و هندی (به ویژه سکه ی چینی که سوراخ مربعی در وسط دارد)

cash

cash a check

<hr> (در فروشگاه ها و غیره) صندوق (که پول را در آن می گذارند و رسید آن را به همراه کالا به خریدار می دهند)، صندوق پول شمار، (امریکا- در برخی از فروشگاه ها) فقط پول نقد قبول می شود (نه چک و غیره) و کالا به منزل تحویل داده نمی شود، بخر و ببر

(در فروشگاه ها و غیره) صندوق (که پول را در آن می گذارند و رسید آن را به همراه کالا به خریدار می دهند)، صندوق پول شمار، (امریکا- در برخی از فروشگاه ها) فقط پول نقد قبول می شود (نه چک و غیره) و کالا به منزل تحویل داده نمی شود، بخر و ببر

cash and carry

<hr> (در برخی جشن های عروسی و ضیافت ها و غیره) دکه ی فروش مشروبات الکلی (یعنی مهمانان خودشان پول مشروبشان را می دهند)

(در برخی جشن های عروسی و ضیافت ها و غیره) دکه ی فروش مشروبات الکلی (یعنی مهمانان خودشان پول مشروبشان را می دهند)

cash bar

cash basis

<hr> (انگلیس) گاوصندوق، صندوق آهنین، صندوق پول

(انگلیس) گاوصندوق، صندوق آهنین، صندوق پول

cash box

cash budget

cash card

<hr> (خودمانی - بازرگانی) سرمایه گذاری یا شعبه ی فرعی شرکت که با سود فراوان آن شعبه های کم سود تر را تقویت می کنند و یا دست به سرمایه گذاری نوینی می زنند، (مجازی) گاو شیرده

(خودمانی - بازرگانی) سرمایه گذاری یا شعبه ی فرعی شرکت که با سود فراوان آن شعبه های کم سود تر را تقویت می کنند و یا دست به سرمایه گذاری نوینی می زنند، (مجازی) گاو شیرده

cash cow

<hr> (کشاورزی) محصولی که برای فروش فرآوری می شود (نه برای مصارف خود مزرعه مانند خوراک دامها و غیره)، فرآورد نقدینه ساز، فرآورد فروشی، محصول فروشی

(کشاورزی) محصولی که برای فروش فرآوری می شود (نه برای مصارف خود مزرعه مانند خوراک دامها و غیره)، فرآورد نقدینه ساز، فرآورد فروشی، محصول فروشی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه