جملات نمونه

<hr> معنی : سلول، سلول کوچک، حجره کوچک <hr> معانی دیگر : یاخته ی کوچک، یاخچه

معنی : سلول، سلول کوچک، حجره کوچک معانی دیگر : یاخته ی کوچک، یاخچه

cellule

<hr> (واژه ی غیر فنی) چربی زیر پوست ران و کپل (که برخی خانم ها برای برداشتن آن جراحی پلاستیک می کنند)

(واژه ی غیر فنی) چربی زیر پوست ران و کپل (که برخی خانم ها برای برداشتن آن جراحی پلاستیک می کنند)

cellulite

<hr> (پزشکی) آماس بافت همبند (به ویژه در زیر پوست)، ورم بافته های زنبوری

(پزشکی) آماس بافت همبند (به ویژه در زیر پوست)، ورم بافته های زنبوری

cellulitis

<hr> معنی : سلولوید <hr> معانی دیگر : سلولوئید (نوعی پلاستیک که از پیروکسیلین و کافور ساخته می شود)، فیلم، سینما، مانند سلول، نام تجارتی سلولوید

معنی : سلولوید معانی دیگر : سلولوئید (نوعی پلاستیک که از پیروکسیلین و کافور ساخته می شود)، فیلم، سینما، مانند سلول، نام تجارتی سلولوید

celluloid

<hr> (گیاه شناسی - شیمی) سلولز (ماده ی اصلی دیواره ی یاخته ها و بافت های گیاهی که عبارت است از کاربو هیدرات پلیمری به فرمول کلی: c6h10o5)x))، سلول غار، قسمت جامدگیاهان

(گیاه شناسی - شیمی) سلولز (ماده ی اصلی دیواره ی یاخته ها و بافت های گیاهی که عبارت است از کاربو هیدرات پلیمری به فرمول کلی: c6h10o5)x))، سلول غار، قسمت جامدگیاهان

cellulose

<hr> سانتیگراد (مخفف آن: c)

celsius

<hr> معنی : نژاد کلت یا سلت، نژاد سلت <hr> معانی دیگر : (انسان های پیش از تاریخ) ابزار سنگی یا فلزی (شبیه به سر تبر یا اسکنه)، سلت (نام نژادی که برخی از مردم ایرلند و اسکاتلند و ولز و نورماندی از اعقاب آنان هستند)، زبان سلتی (یا سلتیک)، مخفف: سلتی، وابسته به سلت ها

معنی : نژاد کلت یا سلت، نژاد سلت معانی دیگر : (انسان های پیش از تاریخ) ابزار سنگی یا فلزی (شبیه به سر تبر یا اسکنه)، سلت (نام نژادی که برخی از مردم ایرلند و اسکاتلند و ولز و نورماندی از اعقاب آنان هستند)، زبان سلتی (یا سلتیک)، مخفف: سلتی، وابسته به سلت ها

celt

<hr> معنی : سلتی، زبان سلتی، نژاد کلت یا سلت، سلتی، وابسته به نژاد سلت <hr> معانی دیگر : وابسته به نژاد سلت و زبان و فرهنگ آنان

معنی : سلتی، زبان سلتی، نژاد کلت یا سلت، سلتی، وابسته به نژاد سلت معانی دیگر : وابسته به نژاد سلت و زبان و فرهنگ آنان

celtic

<hr> معنی : سیمان، سمنت، سمنت کردن، پیوستن، چسباندن <hr> معانی دیگر : سمنت (عوام concrete هم می گویند)، ملاط آبکی، ساروج، چسب، همبند، همبستگر، سریش، سیمان کردن، محکم به هم چسباندن یا چسبیدن، با سیمان پوشاندن، سیمان شدن، هر وسیله ی همچسبانی و استحکام، پیوند دهنده، رجوع شود به: cementum، (سنگ های رسوبی و آواری - بخشی از سنگ که از ذرات ریزی درست شده و دانه های درشت تری از سنگ را موزاییک وار در خود جا داده است) سنگ رس، (ماده ی سیمان مانندی که با آن دندان را پر می کنند) دندان پر کن، (فلز شناسی) خاکه ی زغال (یا زغال سنگ یا فلز که در سمانتاسیون به کار می رود)

معنی : سیمان، سمنت، سمنت کردن، پیوستن، چسباندن معانی دیگر : سمنت (عوام concrete هم می گویند)، ملاط آبکی، ساروج، چسب، همبند، همبستگر، سریش، سیمان کردن، محکم به هم چسباندن یا چسبیدن، با سیمان پوشاندن، سیمان شدن، هر وسیله ی همچسبانی و استحکام، پیوند دهنده، رجوع شود به: cementum، (سنگ های رسوبی و آواری 

cement

cement mixer

<hr> معنی : سمنت کاری <hr> معانی دیگر : سیمان کاری، به کار بردن یا زدن سیمان

معنی : سمنت کاری معانی دیگر : سیمان کاری، به کار بردن یا زدن سیمان

cementation

cemented

cementing

<hr> (دندان پزشکی) سمنتوم، سیمانه (بافت نازک و نسبتا سخت استخوانی که ریشه ی دندان را می پوشاند)

(دندان پزشکی) سمنتوم، سیمانه (بافت نازک و نسبتا سخت استخوانی که ریشه ی دندان را می پوشاند)

cementum

<hr> معنی : گورستان، قبرستان، ارامگاه <hr> معانی دیگر : مرغزن

معنی : گورستان، قبرستان، ارامگاه معانی دیگر : مرغزن

cemetery

<hr> معنی : مقبره سرباز گمنام، مقبره خالی <hr> معانی دیگر : آرامگاه خالی (که به یاد بود کسی که جسدش درجای دیگری است ساخته شده مانند گور سرباز گمنام)، تهی گور

معنی : مقبره سرباز گمنام، مقبره خالی معانی دیگر : آرامگاه خالی (که به یاد بود کسی که جسدش درجای دیگری است ساخته شده مانند گور سرباز گمنام)، تهی گور

cenotaph

<hr> چاه ژرف (که طبیعتا در سنگ های نرم آهکی به وجود آمده است) سنوت، مخزن طبیعی وتحت الارضی اب

چاه ژرف (که طبیعتا در سنگ های نرم آهکی به وجود آمده است) سنوت، مخزن طبیعی وتحت الارضی اب

cenote

<hr> (زمین شناسی) دوران نو (که پس از دوران میانه می آید و تا امروز ادامه دارد)، سنوزوئیک (رجوع شود به: جدول زمین شناسی: geology)، نو زیوی

(زمین شناسی) دوران نو (که پس از دوران میانه می آید و تا امروز ادامه دارد)، سنوزوئیک (رجوع شود به: جدول زمین شناسی: geology)، نو زیوی

cenozoic

<hr> معنی : بخور دادن <hr> معانی دیگر : (اسفند و غیره) دود کردن

معنی : بخور دادن معانی دیگر : (اسفند و غیره) دود کردن

cense

<hr> معنی : عودسوز، مجمر، عطردان، مجمره، بخور سوز <hr> معانی دیگر : اسفند سوز، ظرفی که در آن گیاهان یا ادویه ی معطر را دود می کنند، بخوردان، مجمر (thurible هم می گویند)

معنی : عودسوز، مجمر، عطردان، مجمره، بخور سوز معانی دیگر : اسفند سوز، ظرفی که در آن گیاهان یا ادویه ی معطر را دود می کنند، بخوردان، مجمر (thurible هم می گویند)

censer

<hr> معنی : سانسورچی، مامور سانسور، بازرس مطبوعات و نمایشها، سانسور کردن <hr> معانی دیگر : سانسور کننده، بازرس رفتار و گفتار و نوشتار (به ویژه از نظر سیاسی یا اخلاقی)، سانسورچی نامه ها، بیان بند (زمان جنگ - کسی که نشریات و نامه ها را می خواند تا مبادا اطلاعاتی که برای دشمن سودمند خواهد بود در آن باشد)، بیان مهار کردن، بیان بند کردن، (روم باستان) یکی از دو کلانتر که مامور سرشماری و ناظر اخلاقیات و حفظ نزاکت عمومی بودند، (روان شناسی) بخشی از ضمیر ناخودآگاه که بیان را مهار می کند

معنی : سانسورچی، مامور سانسور، بازرس مطبوعات و نمایشها، سانسور کردن معانی دیگر : سانسور کننده، بازرس رفتار و گفتار و نوشتار (به ویژه از نظر سیاسی یا اخلاقی)، سانسورچی نامه ها، بیان بند (زمان جنگ - کسی که نشریات و نامه ها را می خواند تا مبادا اطلاعاتی که برای دشمن سودمند خواهد بود در آن باشد)، بیان م

censor

censorial

<hr> معنی : عیب جو، خردهگیر، عیب جویانه <hr> معانی دیگر : (به طور شدید) انتقاد آمیز، ایرادگیر(انه)، عیب تراش

معنی : عیب جو، خردهگیر، عیب جویانه معانی دیگر : (به طور شدید) انتقاد آمیز، ایرادگیر(انه)، عیب تراش

censorious

<hr> معنی : سانسور، سانسور عقاید <hr> معانی دیگر : بیان بندی، تفتیش (عقاید و گفتار و نوشتار و رفتار)، (روم باستان) مقام و مدت خدمت و اختیارات سانسورچی

معنی : سانسور، سانسور عقاید معانی دیگر : بیان بندی، تفتیش (عقاید و گفتار و نوشتار و رفتار)، (روم باستان) مقام و مدت خدمت و اختیارات سانسورچی

censorship

<hr> معنی : انتقاد، سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : نکوهش، ایرادگیری و عیب نمایی شدید، سرزنش، انتقاد شدید، بازخواست رسمی، سانسور، بررسی، (در پارلمان و غیره) استیضاح، توبیخ رسمی، (سخت) نکوهیدن، شدیدا انتقاد کردن، استیضاح کردن

معنی : انتقاد، سرزنش کردن معانی دیگر : نکوهش، ایرادگیری و عیب نمایی شدید، سرزنش، انتقاد شدید، بازخواست رسمی، سانسور، بررسی، (در پارلمان و غیره) استیضاح، توبیخ رسمی، (سخت) نکوهیدن، شدیدا انتقاد کردن، استیضاح کردن

censure

<hr> معنی : سرشماری، احصائیه، امار، ممیزی مالیاتی <hr> معانی دیگر : (در اصل - روم باستان) شمارش مردم و برآورد ارزش دارایی آنها به منظور تعیین مالیات سرانه

معنی : سرشماری، احصائیه، امار، ممیزی مالیاتی معانی دیگر : (در اصل - روم باستان) شمارش مردم و برآورد ارزش دارایی آنها به منظور تعیین مالیات سرانه

census

<hr> معنی : در صد، یک صدم دلار <hr> معانی دیگر : سنت (واحد پول خرد در امریکا که برابر است با یک صدم دلار و علامت اختصاری آن c است) (penny هم می گویند)، مخفف: قرن، قرن ها، یک صدم، سنت که معادل یک صدم دلار امریکایی است

معنی : در صد، یک صدم دلار معانی دیگر : سنت (واحد پول خرد در امریکا که برابر است با یک صدم دلار و علامت اختصاری آن c است) (penny هم می گویند)، مخفف: قرن، قرن ها، یک صدم، سنت که معادل یک صدم دلار امریکایی است

cent

<hr> واحد سنجش وزن که برابر است با 45/3 کیلوگرم (در مورد وزن غلات به کار می رود)

واحد سنجش وزن که برابر است با 45/3 کیلوگرم (در مورد وزن غلات به کار می رود)

cental

<hr> معنی : قنطورس <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان - موجودی که سر و شانه و دست انسان را داشت و بدن و چهار پای اسب را) سنتار، حیوان افسانه ای با بالاتنه انسان وپایین تنه اسب

معنی : قنطورس معانی دیگر : (اسطوره های یونان - موجودی که سر و شانه و دست انسان را داشت و بدن و چهار پای اسب را) سنتار، حیوان افسانه ای با بالاتنه انسان وپایین تنه اسب

centaur

<hr> (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) قنطورس (در نیمکره ی جنوبی)، قنطورس

(نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) قنطورس (در نیمکره ی جنوبی)، قنطورس

centaurus

<hr> معنی : ادم صدساله، جشن صد ساله، مربوط به قرن <hr> معانی دیگر : آدم صد ساله به بالا، قرنی، وابسته به یک صد سال، سده ای، یکصدمین

معنی : ادم صدساله، جشن صد ساله، مربوط به قرن معانی دیگر : آدم صد ساله به بالا، قرنی، وابسته به یک صد سال، سده ای، یکصدمین

centenarian

<hr> معنی : سده، جشن یا یادبود صد ساله، صدساله <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: centennial، وابسته به یکصد سال، یکصد ساله، وابسته به سده یا قرن

معنی : سده، جشن یا یادبود صد ساله، صدساله معانی دیگر : رجوع شود به: centennial، وابسته به یکصد سال، یکصد ساله، وابسته به سده یا قرن

centenary

<hr> معنی : سده، یادبود صدساله، صدساله <hr> معانی دیگر : صدمین سال، یکصدمین سال، وابسته به سده یا قرن، صد سال یک بار، به درازای یک سده، وابسته به صدمین سال

معنی : سده، یادبود صدساله، صدساله معانی دیگر : صدمین سال، یکصدمین سال، وابسته به سده یا قرن، صد سال یک بار، به درازای یک سده، وابسته به صدمین سال

centennial

<hr> معنی : میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن <hr> معانی دیگر : کانون، قلبگاه، میانین، میانگاه، گیان، وندسار، محل تجمع، مجتمع، (کالبد شناسی) دسته ای عصب که دارای وظایف به خصوصی است، در مرکز قرار گرفتن یا قرار دادن، مرکزی کردن، متمرکز کردن یا شدن، گرد آمدن، درباره ی (چیزی بودن)، (در انگلیس: centre)، وسط، درونگاه، (ورزش به ویژه فوتبال و بسکتبال) میان، سنتر، بازیکن وسط، نقش بازیکن وسط را ایفا کردن، (مکانیک) مرغک (ماشین تراش)، (ارتش) قلب قشون (بین دوجناح)، میان سپاه

معنی : میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن معانی دیگر : کانون، قلبگاه، میانین، میانگاه، گیان، وندسار، محل تجمع، مجتمع، (کالبد شناسی) دسته ای عصب که دارای وظایف به خصوصی است، در مرکز قرار گرفتن یا قرار دادن، مرکزی کردن، متمرکز کردن یا شدن، گرد آمدن، درباره ی (چی

center

center of attention

<hr> (فیزیک) گرانیگاه، مرکز ثقل

(فیزیک) گرانیگاه، مرکز ثقل

center of gravity

center of mass

<hr> تاکید کردن بر، متمرکز شدن بر

تاکید کردن بر، متمرکز شدن بر

center on

<hr> (در ترکیب با واژه های دیگر) متوجه، ـ گرای، در مرکز، متمرکز، گرای at this school we are student centered در این آموزشگاه، دانش آموز مرکز توجه است

(در ترکیب با واژه های دیگر) متوجه، ـ گرای، در مرکز، متمرکز، گرای at this school we are student centered در این آموزشگاه، دانش آموز مرکز توجه است

centered

<hr> (معماری) شمع، پایه ی موقت (برای درجا نگهداشتن طاق ضربی) میاندار، قالب، تمرکز

(معماری) شمع، پایه ی موقت (برای درجا نگهداشتن طاق ضربی) میاندار، قالب، تمرکز

centering

<hr> خط سراسرى ناو، خط مرکزى ورزش : خط زیر تور پینگ پنگ علوم نظامى : حد وسط

خط سراسرى ناو، خط مرکزى ورزش : خط زیر تور پینگ پنگ علوم نظامى : حد وسط

centerline

<hr> تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده، بخش عمده a vase of roses was the centerpiece of the dining table گلدانی از گل سرخ، زینتبخش اصلی میز نهار خوری بود the center piece of the modern navy is the nuclear submarine زیردریایی اتمی، هستهی مرکزی نیروی دریایی نوین است، قسمت میانی اسباب روی میز، میانه

تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده، بخش عمده a vase of roses was the centerpiece of the dining table گلدانی از گل سرخ، زینتبخش اصلی میز نهار خوری بود the center piece of the modern navy is the nuclear submarine زیردریایی اتمی، هستهی مرکزی نیروی دریایی نوین است، قسمت میانی اسباب روی میز، میانه

centerpiece

centers

centesis

<hr> معنی : صدبخشی، سانتیگراد <hr> معانی دیگر : دارای صد درجه، تقسیم شده به صد بخش

معنی : صدبخشی، سانتیگراد معانی دیگر : دارای صد درجه، تقسیم شده به صد بخش

centigrade

<hr> معنی : سانتی متر <hr> معانی دیگر : سانتی متر (یکصدم متر) (مخفف آن: c, c, cm) (در انگلیس می نویسند: centimetre)

معنی : سانتی متر معانی دیگر : سانتی متر (یکصدم متر) (مخفف آن: c, c, cm) (در انگلیس می نویسند: centimetre)

centimeter

centimeters

<hr> معنی : سانتی متر <hr> معانی دیگر : سانتیمتر

معنی : سانتی متر معانی دیگر : سانتیمتر

واژه های حرف "c" - جملات نمونه