جملات نمونه

<hr> معنی : گروه، دسته، خوشه، جمع کردن، دسته کردن، خوشه کردن <hr> معانی دیگر : چندین، انبوه، انبوهه، کپه، گروهه، سنبله، کلاله، چلازه، پپتک، شنگله، دسته (یا خوشه یا کلاله) کردن یا شدن

معنی : گروه، دسته، خوشه، جمع کردن، دسته کردن، خوشه کردن معانی دیگر : چندین، انبوه، انبوهه، کپه، گروهه، سنبله، کلاله، چلازه، پپتک، شنگله، دسته (یا خوشه یا کلاله) کردن یا شدن

cluster

cluster bomb

<hr> معنی : خوشه دار <hr> معانی دیگر : خوشه ای، دورهم جمع شده، گردامده

معنی : خوشه دار معانی دیگر : خوشه ای، دورهم جمع شده، گردامده

clustered

<hr> کامپیوتر : دسته بندى

clustering

clusters

<hr> معنی : چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن <hr> معانی دیگر : قاپیدن، قاپ زدن، (با دست یا چنگ) گرفتن، محکم چسبیدن، دست (در رابطه با گرفتن)، (جمع) نفوذ و قدرت، (عامیانه) سر بزنگاه، هنگام خطر، روز مبادا، (مکانیک) کلاچ، کلاج گرفتن، (در جراثقال و غیره) چنگک، کیف زنانه (بدون دسته یا تسمه) (clutch bag هم می گویند)، لانه ی پر از تخم مرغ (یا تخم پرنده)، کپه ای از تخم (پرنده یا ماکیان)، یک دست (یا دسته ی) جوجه

معنی : چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن معانی دیگر : قاپیدن، قاپ زدن، (با دست یا چنگ) گرفتن، محکم چسبیدن، دست (در رابطه با گرفتن)، (جمع) نفوذ و قدرت، (عامیانه) سر بزنگاه، هنگام خطر، روز مبادا، (مکانیک) کلاچ، کلاج گرفتن، (در جراثقال و غیره) چنگک، کیف زنانه (بدون دسته یا تسمه) (c

clutch

clutch at

clutch bag

clutch pedal

<hr> معنی : درهم ریختگی، درهم و برهمی، صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختن <hr> معانی دیگر : خرت و پرت، آت و آشغال، (اغلب با: up) ریخته و پاشیده کردن، درهم و بر هم کردن، شلوغی، بی نظمی، (محلی) رجوع شود به: clatter

معنی : درهم ریختگی، درهم و برهمی، صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختن معانی دیگر : خرت و پرت، آت و آشغال، (اغلب با: up) ریخته و پاشیده کردن، درهم و بر هم کردن، شلوغی، بی نظمی، (محلی) رجوع شود به: clatter

clutter

clutter up

cluttered

<hr> معنی : تنقیه، اماله <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: enema

معنی : تنقیه، اماله معانی دیگر : رجوع شود به: enema

clyster

<hr> (شیمی) مخفف: کوریم، مخفف:، سانتی متر، قطر بر حسب میل، مخفف: سانتی متر مربع، مخفف: سانتی متر مکعب، مخفف: کشور مشترک المنافع ماریانا

(شیمی) مخفف: کوریم، مخفف:، سانتی متر، قطر بر حسب میل، مخفف: سانتی متر مربع، مخفف: سانتی متر مکعب، مخفف: کشور مشترک المنافع ماریانا

<hr> مخفف:، (روی پاکت پستی می نویسند) توسط، (دفتر داری) نقل از ستون پیش، شرکت، پیشوند:، با هم [coact]، متساویا، متقابلا [coextensive]، (شیمی) کبالت، (انجیل) کتاب قرنتی ها، کلرادو، افسر فرمانده، پیشوندیست بمعنی با و باهم، (noun) پیشوندیست بمعنی با و باهم

مخفف:، (روی پاکت پستی می نویسند) توسط، (دفتر داری) نقل از ستون پیش، شرکت، پیشوند:، با هم [coact]، متساویا، متقابلا [coextensive]، (شیمی) کبالت، (انجیل) کتاب قرنتی ها، کلرادو، افسر فرمانده، پیشوندیست بمعنی با و باهم، (noun) پیشوندیست بمعنی با و باهم

<hr> زیست شناسى : همزیستى

co existance

co-opt

co-worker

coacervate

<hr> معنی : کالسکه، اتوبوس، مربی، مربی ورزش، واگن راه اهن، خانه متحرک، معلمی کردن، رهبری عملیات ورزشی را کردن <hr> معانی دیگر : (ورزش و هنر پیشگی و غیره) مربی، سرپرست امور ورزشی، سرمربی (بیشتر می گویند: head coach)، تعلیم دادن، مربی گری کردن، تربیت کردن، فرهیختن، آموزاندن، (قرون شانزدهم تا نوزدهم) دلیجان، کالسکه (چهار چرخه و سر پوشیده) (stagecoach هم می گویند)، (راه آهن) واگن درجه سه، (هواپیمای مسافربری) بلیط درجه دو، بلیط توریست، اتومبیل دو در، معلم خصوصی، (نادر) با واگن یا اتوبوس بردن یا رفتن

معنی : کالسکه، اتوبوس، مربی، مربی ورزش، واگن راه اهن، خانه متحرک، معلمی کردن، رهبری عملیات ورزشی را کردن معانی دیگر : (ورزش و هنر پیشگی و غیره) مربی، سرپرست امور ورزشی، سرمربی (بیشتر می گویند: head coach)، تعلیم دادن، مربی گری کردن، تربیت کردن، فرهیختن، آموزاندن، (قرون شانزدهم تا نوزدهم) دلیجان، کال

coach

<hr> روانشناسى : اماده سازى

coaching

<hr> معنی : درشکه چی، کالسکهچی، سورچی <hr> معانی دیگر : کالسکه چی، درشکه چی

معنی : درشکه چی، کالسکهچی، سورچی معانی دیگر : کالسکه چی، درشکه چی

coachman

<hr> با هم عمل کردن، (نمایش) با هم (نقشی را) ایفا کردن، همکاری کردن، همکنش کردن، باهم نمایش دادن

با هم عمل کردن، (نمایش) با هم (نقشی را) ایفا کردن، همکاری کردن، همکنش کردن، باهم نمایش دادن

coact

<hr> همکاری، تعاون، همکنش، عمل دسته جمعی، همکاری دسته جمعی

همکاری، تعاون، همکنش، عمل دسته جمعی، همکاری دسته جمعی

coaction

<hr> معنی : معاون <hr> معانی دیگر : دستیار، یاور، یاری دهنده، پشت

معنی : معاون معانی دیگر : دستیار، یاور، یاری دهنده، پشت

coadjutant

<hr> معنی : معاون، هم کار، همیاور <hr> معانی دیگر : کمک، وردست، یاور، یاری کننده

معنی : معاون، هم کار، همیاور معانی دیگر : کمک، وردست، یاور، یاری کننده

coadjutor

<hr> بستینه، ماده ای که آبگونه را نیمه منعقد می کند، انعقادگر، انبستگر، همبستگر، بندآور

بستینه، ماده ای که آبگونه را نیمه منعقد می کند، انعقادگر، انبستگر، همبستگر، بندآور

coagulant

<hr> معنی : بستن، سفت شدن، لخته شدن، دلمه کردن، ماسیدن <hr> معانی دیگر : (آبگونه ها) منعقد شدن، بسته شدن، انبست شدن، بشلیدن، دلمه شدن، لخته شدن خون

معنی : بستن، سفت شدن، لخته شدن، دلمه کردن، ماسیدن معانی دیگر : (آبگونه ها) منعقد شدن، بسته شدن، انبست شدن، بشلیدن، دلمه شدن، لخته شدن خون

coagulate

<hr> معنی : انعقاد، لختگی، دلمه شدگی <hr> معانی دیگر : لخته شدن، ماسیدن

معنی : انعقاد، لختگی، دلمه شدگی معانی دیگر : لخته شدن، ماسیدن

coagulation

<hr> معنی : لخته، دلمه، خون بسته، علقه <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد آبگونه های آلبومین دار) دلمه، انبست، ماسیده، همبسته، بند آیه

معنی : لخته، دلمه، خون بسته، علقه معانی دیگر : (به ویژه در مورد آبگونه های آلبومین دار) دلمه، انبست، ماسیده، همبسته، بند آیه

coagulum

<hr> معنی : زغال، زغال سنگ، زغال کردن <hr> معانی دیگر : زغالسنگ (زغال می شود: charcoal)، زغال یا زغالسنگ افروخته، چوب نیم سوز، انگشت، رجوع شود به: charcoal، زغال بارگیری کردن، زغال دادن

معنی : زغال، زغال سنگ، زغال کردن معانی دیگر : زغالسنگ (زغال می شود: charcoal)، زغال یا زغالسنگ افروخته، چوب نیم سوز، انگشت، رجوع شود به: charcoal، زغال بارگیری کردن، زغال دادن

coal

<hr> سیاه زغالی، سیاه سوخته، بسیار سیاه

سیاه زغالی، سیاه سوخته، بسیار سیاه

coal black

coal bunker

<hr> (انگلیس - معدن) رگه ی زغالسنگ

(انگلیس - معدن) رگه ی زغالسنگ

coal face

<hr> کان زغال سنگ، معدن زغال سنگ

کان زغال سنگ، معدن زغال سنگ

coal mine

coal miner

coal scuttle

coal seam

<hr> قطران زغالسنگ (آبگونه ی غلیظ و سیاه که از تقطیر زغالسنگ به دست می آید و در صنعت کاربردهای زیاد دارد)، قیرزغال سنگ

قطران زغالسنگ (آبگونه ی غلیظ و سیاه که از تقطیر زغالسنگ به دست می آید و در صنعت کاربردهای زیاد دارد)، قیرزغال سنگ

coal tar

<hr> معنی : یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن <hr> معانی دیگر : به هم آمیختن، یکپارچه شدن، در هم ادغام شدن، بشلیدن، همبسته شدن، (در مورد استخوان شکسته و غیره) به هم جوش خوردن، منعقد شدن

معنی : یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن معانی دیگر : به هم آمیختن، یکپارچه شدن، در هم ادغام شدن، بشلیدن، همبسته شدن، (در مورد استخوان شکسته و غیره) به هم جوش خوردن، منعقد شدن

coalesce

<hr> معنی : انعقاد، بهم امیختگی <hr> معانی دیگر : بهم امیختگی، انعقاد

معنی : انعقاد، بهم امیختگی معانی دیگر : بهم امیختگی، انعقاد

coalescence

<hr> معنی : پیوسته، بهم امیخته <hr> معانی دیگر : بهم امیخته، پیوسته

معنی : پیوسته، بهم امیخته معانی دیگر : بهم امیخته، پیوسته

coalescent

<hr> معنی : پیوستگی، ائتلاف، اتحاد موقتی <hr> معانی دیگر : اتحاد (موقت)، هم آمیخت، یکپارچگی، ادغام، هم آمیختگی، بشل

معنی : پیوستگی، ائتلاف، اتحاد موقتی معانی دیگر : اتحاد (موقت)، هم آمیخت، یکپارچگی، ادغام، هم آمیختگی، بشل

coalition

<hr> پر از زغالسنگ، پر زغال، زغال خیز، سیاه، زغال فام

پر از زغالسنگ، پر زغال، زغال خیز، سیاه، زغال فام

coaly

<hr> معنی : حائل، ظرف لبه بلند <hr> معانی دیگر : (معماری) برآمدگی لبه های بام (که باران را به ناودان هدایت می کند)، برآمدگی دور دریچه های کف پیاده رو و بام (برای جلوگیری از درون ریزی آب)، حائل عرشه کشتی

معنی : حائل، ظرف لبه بلند معانی دیگر : (معماری) برآمدگی لبه های بام (که باران را به ناودان هدایت می کند)، برآمدگی دور دریچه های کف پیاده رو و بام (برای جلوگیری از درون ریزی آب)، حائل عرشه کشتی

coaming

<hr> با هم جور کردن (مثلا جور کردن دو انتهای استخوان شکسته)، (استخوان) جا انداختن، بهم خوردن، بهم افتادن، جاافتادن

با هم جور کردن (مثلا جور کردن دو انتهای استخوان شکسته)، (استخوان) جا انداختن، بهم خوردن، بهم افتادن، جاافتادن

coaptation

<hr> تنگی، فشردگی، تنگی مهبل

تنگی، فشردگی، تنگی مهبل

coarctation

<hr> معنی : ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر <hr> معانی دیگر : درشت دانه، نتراشیده و نخراشیده، غیر دقیق، لچر، پست، نامرغوب، بی نزاکت

معنی : ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر معانی دیگر : درشت دانه، نتراشیده و نخراشیده، غیر دقیق، لچر، پست، نامرغوب، بی نزاکت

واژه های حرف "c" - جملات نمونه