جملات نمونه

<hr> (پزشکی) خون دماغ، رعاف، نزف الدم، خونریزی از بینی، خون دماه

(پزشکی) خون دماغ، رعاف، نزف الدم، خونریزی از بینی، خون دماه

epistaxis

<hr> (وابسته به دانش و راه ها و گونه های شناخت) شناختی، دانش شناسانه

(وابسته به دانش و راه ها و گونه های شناخت) شناختی، دانش شناسانه

epistemic

<hr> روانشناسى : معرفت شناختى

روانشناسى : معرفت شناختى

epistemological

<hr> معنی : معرفت شناسی، شناخت شناسی، مبحی ارزش و حدود معرفت <hr> معانی دیگر : (شناخت ماهیت و منابع و حدود دانش) شناخت شناسی، دانش شناسی، مبحک ارزش و حدود معرفت

معنی : معرفت شناسی، شناخت شناسی، مبحی ارزش و حدود معرفت معانی دیگر : (شناخت ماهیت و منابع و حدود دانش) شناخت شناسی، دانش شناسی، مبحک ارزش و حدود معرفت

epistemology

<hr> معنی : رساله، نامه، نامه منظوم، مراسله <hr> معانی دیگر : نامه (به ویژه نامه ی دراز و رسمی یا پندآمیز- معمولا با تداعی مزاح آمیز)، رقعه، مرقومه، مکتوب، (حرف بزرگ) هر یک از رساله های انجیل که توسط برخی از رسولان آغازین مسیحی نوشته شده است

معنی : رساله، نامه، نامه منظوم، مراسله معانی دیگر : نامه (به ویژه نامه ی دراز و رسمی یا پندآمیز- معمولا با تداعی مزاح آمیز)، رقعه، مرقومه، مکتوب، (حرف بزرگ) هر یک از رساله های انجیل که توسط برخی از رسولان آغازین مسیحی نوشته شده است

epistle

<hr> معنی : رسالهای، نامهای <hr> معانی دیگر : وابسته به نامه نگاری، نامه نگارانه، به صورت نامه، مکاتبه ای

معنی : رسالهای، نامهای معانی دیگر : وابسته به نامه نگاری، نامه نگارانه، به صورت نامه، مکاتبه ای

epistolary

<hr> معنی : نوشته روی سنگ قبر، وفاتنامه <hr> معانی دیگر : (نوشته ی روی سنگ قبر) سنگ نبشته ی گور، گور نگاشت

معنی : نوشته روی سنگ قبر، وفاتنامه معانی دیگر : (نوشته ی روی سنگ قبر) سنگ نبشته ی گور، گور نگاشت

epitaph

<hr> معنی : مخاطی، شبیه بشرهای، برپوشی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) روپوشه ای، epithelioid مخاطی

معنی : مخاطی، شبیه بشرهای، برپوشی معانی دیگر : (زیست شناسی) روپوشه ای، epithelioid مخاطی

epithelial

<hr> (زیست شناسی) روپوشه، بافت پوششی، روبافت، بشره غشاء مخاطی

(زیست شناسی) روپوشه، بافت پوششی، روبافت، بشره غشاء مخاطی

epithelium

<hr> معنی : صفت، لقب، کنیه، اصطلاح <hr> معانی دیگر : (صفت یا لقب یا عبارتی که برای وصف شخص یا چیزی به کار می رود و معمولا تداعی منفی دارد) صفت، پاچنام، واژه یا عبارت وصفی (مثلا در مثال های زیر:، برچسب، انگ، عنوان

معنی : صفت، لقب، کنیه، اصطلاح معانی دیگر : (صفت یا لقب یا عبارتی که برای وصف شخص یا چیزی به کار می رود و معمولا تداعی منفی دارد) صفت، پاچنام، واژه یا عبارت وصفی (مثلا در مثال های زیر:، برچسب، انگ، عنوان

epithet

<hr> معنی : خلاصه، خلاصه رئوس مطالب <hr> معانی دیگر : نمونه، مظهر، تجلی، مختصر

معنی : خلاصه، خلاصه رئوس مطالب معانی دیگر : نمونه، مظهر، تجلی، مختصر

epitome

epitomise

<hr> معنی : خلاصه کردن، متمرکز کردن، مجسم کردن، صورت خارجی به چیزی دادن <hr> معانی دیگر : متجلی کردن، تجلی چیزی بودن، نمونه ی چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، تجسم کردن (epitomise هم می نویسند)

معنی : خلاصه کردن، متمرکز کردن، مجسم کردن، صورت خارجی به چیزی دادن معانی دیگر : متجلی کردن، تجلی چیزی بودن، نمونه ی چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، تجسم کردن (epitomise هم می نویسند)

epitomize

<hr> معنی : ناخوشی همهگیرحیوانی، همهگیر، منتشر شونده درمیان جانوران <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی - دامپزشکی - بیماری همه گیر جانوران) زیا همه گیر، زیاگیر، بیماری

معنی : ناخوشی همهگیرحیوانی، همهگیر، منتشر شونده درمیان جانوران معانی دیگر : (جانور شناسی - دامپزشکی - بیماری همه گیر جانوران) زیا همه گیر، زیاگیر، بیماری

epizootic

<hr> معنی : عصر، دوره، عهد، زمان، مبدا تاریخ، حادثه تاریخی، اغاز فصل جدید، عصرتاریخی <hr> معانی دیگر : (ابتدای عصر جدید) آغاز دوران (نوین)، نودوران، نوزمانه، نوروزگار، عصر نو، (مدت زمان با در نظر گرفتن رویداد یا شخصیت مهم و غیره) عصر، دوران، روزگار، زمانه، برهه (از زمان)، تاریخ، نقطه ی عطف، (زمین شناسی) دور (از period کمتر و از age طولانی تر است) (در برابر: دوران = era و: دوره = period)، (نجوم) زمان تعیین مکان ستارگان و غیره و یا زمان انجام مشاهده ی نجومی، مبدا تاری

معنی : عصر، دوره، عهد، زمان، مبدا تاریخ، حادثه تاریخی، اغاز فصل جدید، عصرتاریخی معانی دیگر : (ابتدای عصر جدید) آغاز دوران (نوین)، نودوران، نوزمانه، نوروزگار، عصر نو، (مدت زمان با در نظر گرفتن رویداد یا شخصیت مهم و غیره) عصر، دوران، روزگار، زمانه، برهه (از زمان)، تاریخ، نقطه ی عطف، (زمین شناسی) دور (

epoch

<hr> معنی : مهم، تاریخی <hr> معانی دیگر : مهم، تاریخی

معنی : مهم، تاریخی معانی دیگر : مهم، تاریخی

epochal

<hr> معنی : عنوان مشخص، عنوان دهنده <hr> معانی دیگر : (آدم واقعی یا افسانه ای که نامش را به ملت یا مکانی داده اند) نام دهنده، نام ده، کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد، سرخاندان

معنی : عنوان مشخص، عنوان دهنده معانی دیگر : (آدم واقعی یا افسانه ای که نامش را به ملت یا مکانی داده اند) نام دهنده، نام ده، کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد، سرخاندان

eponym

<hr> نام گذارنده برملت یاکشوریاطایفه ای

نام گذارنده برملت یاکشوریاطایفه ای

eponymous

<hr> معنی : اشعار رزمی پیشینیان <hr> معانی دیگر : شعر حماسی، رزمنامه، شعر پهلوانی، اشعار پهلوانی که دهان به دهان گشته است، مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی مثل شاهنامه

معنی : اشعار رزمی پیشینیان معانی دیگر : شعر حماسی، رزمنامه، شعر پهلوانی، اشعار پهلوانی که دهان به دهان گشته است، مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی مثل شاهنامه

epos

<hr> (شیمی) اپوکسی، اندود پلاستیکی، چسب پلاستیکی

(شیمی) اپوکسی، اندود پلاستیکی، چسب پلاستیکی

epoxy

<hr> معنی : اپسیلون، پنجمین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : (نام پنجمین حرف الفبای یونانی که برابر است با e) اپسیلون

معنی : اپسیلون، پنجمین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : (نام پنجمین حرف الفبای یونانی که برابر است با e) اپسیلون

epsilon

<hr> (داروسازی) نمک اپسوم، سولفات دومنیزی، نمک فرنگی اصل، منیزی (به فرمول mgso4.7h2o که مسهل است)

(داروسازی) نمک اپسوم، سولفات دومنیزی، نمک فرنگی اصل، منیزی (به فرمول mgso4.7h2o که مسهل است)

epsom salts

<hr> مخفف:، برابر، برابر سازی، برابر ساختن، معادله، مخفف: برابر مخفف: برابر سازی مخفف: برابر ساختن مخفف: برابر ساز مخفف: معادله مخفف: معادل

مخفف:، برابر، برابر سازی، برابر ساختن، معادله، مخفف: برابر مخفف: برابر سازی مخفف: برابر ساختن مخفف: برابر ساز مخفف: معادله مخفف: معادل

equability

<hr> معنی : ثابت <hr> معانی دیگر : معتدل، به اندازه، میانه، دادوند، آرام، یکنواخت، هموار، یکجور، ملایم

معنی : ثابت معانی دیگر : معتدل، به اندازه، میانه، دادوند، آرام، یکنواخت، هموار، یکجور، ملایم

equable

equably

<hr> معنی : همرتبه، مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی برحقوق مشترک، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن <hr> معانی دیگر : هم سنگ، هم چند، هم تراز، هم شان، هم زینه، هم توان، هم استعداد، متناسب، هم اثر، همدیس، درخور، (آنکه از پس چیزی بر می آید) دارای ظرفیت (برای کاری)، پس برآینده، (قدیمی) منصف، بی طرف، بی نظر، با انصاف، (قدیمی) صاف، هموار، بدون پستی و بلندی، آدم برابر (با دیگری یا دیگران)، چیز برابر (با چیزهای دیگر)، آدم هم شان و غیره، برابری کردن، مساوی بودن با، برابر بودن با، هم ارز بودن، همتراز بودن، معادل کردن، به پای (کسی یا چیزی) رسیدن، (قدیمی) رجوع شود به: equable، adj : هم اندازه، vt :برابر شدن با

معنی : همرتبه، مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی برحقوق مشترک، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن معانی دیگر : هم سنگ، هم چند، هم تراز، هم شان، هم زینه، هم توان، هم استعداد، متناسب، هم اثر، همدیس، درخور، (آنکه از پس چیزی

equal

equal opportunity

equal pay for equal work

<hr> (حساب و ریاضی) علامت مساوی، نشان برابر (این نشان: =)، علامت برابری، علامت تساوی

(حساب و ریاضی) علامت مساوی، نشان برابر (این نشان: =)، علامت برابری، علامت تساوی

equal sign

equalise

<hr> ورزش : امتیاز مساوى کننده

ورزش : امتیاز مساوى کننده

equaliser

<hr> رجوع شود به: egalitarian، egalitarian طرفدار تساوی انسان، تساوی گرای

رجوع شود به: egalitarian، egalitarian طرفدار تساوی انسان، تساوی گرای

equalitarian

<hr> معنی : شباهت، تساوی، یکسانی، برابری، مساوات <hr> معانی دیگر : هم پایگی، هم چندی، هم سنگی، هم ارزی، هم زینگی، همانندی، تشابه

معنی : شباهت، تساوی، یکسانی، برابری، مساوات معانی دیگر : هم پایگی، هم چندی، هم سنگی، هم ارزی، هم زینگی، همانندی، تشابه

equality

<hr> معنی : تساوی، برابر کردن، برابری، برابر سازی <hr> معانی دیگر : برابر کردن

معنی : تساوی، برابر کردن، برابری، برابر سازی معانی دیگر : برابر کردن

equalization

<hr> معنی : برابر شدن با، مساوی کردن، مانند کردن <hr> معانی دیگر : برابر کردن، مساوات برقرار کردن، هم شکل کردن، یکدست کردن، هم تراز کردن، هم پایه کردن، هم سنگ کردن، هم زینه کردن، (انگلیس) برابر کردن امتیاز (در مسابقه)، یکسان کردن

معنی : برابر شدن با، مساوی کردن، مانند کردن معانی دیگر : برابر کردن، مساوات برقرار کردن، هم شکل کردن، یکدست کردن، هم تراز کردن، هم پایه کردن، هم سنگ کردن، هم زینه کردن، (انگلیس) برابر کردن امتیاز (در مسابقه)، یکسان کردن

equalize

equalized

<hr> معنی : برابر کننده <hr> معانی دیگر : (انسان یا ابزار) برابر ساز، (امریکا - خودمانی) هفت تیر، سلاح آتشین

معنی : برابر کننده معانی دیگر : (انسان یا ابزار) برابر ساز، (امریکا - خودمانی) هفت تیر، سلاح آتشین

equalizer

equalizing

<hr> متساویا، به یک اندازه، به طور مساوی، مساوی، یکسانانه، نیز، همچنین، بطورمساوی یابرابر، بیک اندازه، بیک درجه

متساویا، به یک اندازه، به طور مساوی، مساوی، یکسانانه، نیز، همچنین، بطورمساوی یابرابر، بیک اندازه، بیک درجه

equally

equals

<hr> معنی : خود داری، قرار، متانت، خون سردی، تعادل فکری، ارامی، قضاوت منصفانه <hr> معانی دیگر : شکیبایی، بردباری، آرامش، تعادل (فکری و احساسی)، ملایمت، انصاف، عدالت

معنی : خود داری، قرار، متانت، خون سردی، تعادل فکری، ارامی، قضاوت منصفانه معانی دیگر : شکیبایی، بردباری، آرامش، تعادل (فکری و احساسی)، ملایمت، انصاف، عدالت

equanimity

<hr> معنی : برابر کردن، یکسان فرض کردن، برابر گرفتن، مساوی پنداشتن، معادله ساختن <hr> معانی دیگر : برابر شمردن، همانند دانستن، (بر حسب چیزی) سنجیدن، معادل شمردن، رجوع شود به: equalize، (ریاضی) به صورت معادله در آوردن، یکسان فر­ کردن

معنی : برابر کردن، یکسان فرض کردن، برابر گرفتن، مساوی پنداشتن، معادله ساختن معانی دیگر : برابر شمردن، همانند دانستن، (بر حسب چیزی) سنجیدن، معادل شمردن، رجوع شود به: equalize، (ریاضی) به صورت معادله در آوردن، یکسان فر­ کردن

equate

<hr> معنی : برابری، معادله <hr> معانی دیگر : برابر سازی، مساوی سازی، برابر پنداری، (مجموعه ی پیچیده) پیچواره، پیچسازه، (ریاضی و شیمی) معادله، برابره (دوچیز که برابری آنها با نشان = مشخص می شود مثلا: na2so4 + 2hcl = 2nacl + h2so4)، تساوی، توازن، تعادل، هم چندی، هم سنگی، هم پایگی، هم ترازی، هم زینگی، مشابهت، رجوع شود به: personal equation

معنی : برابری، معادله معانی دیگر : برابر سازی، مساوی سازی، برابر پنداری، (مجموعه ی پیچیده) پیچواره، پیچسازه، (ریاضی و شیمی) معادله، برابره (دوچیز که برابری آنها با نشان = مشخص می شود مثلا: na2so4 + 2hcl = 2nacl + h2so4)، تساوی، توازن، تعادل، هم چندی، هم سنگی، هم پایگی، هم ترازی، هم زینگی، مشابهت، رج

واژه های حرف "e" - جملات نمونه