جملات نمونه

<hr> معنی : خط استوا، ناحیه استوایی، دایره استوا <hr> معانی دیگر : (هر دایره ای که جسم کروی را به دو بخش برابر تقسیم کند) نیم کره ساز، نیمگان، منصف، (در وسط کره ی زمین) استوا، نیم گان زمین، استوای هر ستاره یا سیاره

معنی : خط استوا، ناحیه استوایی، دایره استوا معانی دیگر : (هر دایره ای که جسم کروی را به دو بخش برابر تقسیم کند) نیم کره ساز، نیمگان، منصف، (در وسط کره ی زمین) استوا، نیم گان زمین، استوای هر ستاره یا سیاره

equator

<hr> معنی : استوایی <hr> معانی دیگر : نیمگانی، حاره، حاره ای

معنی : استوایی معانی دیگر : نیمگانی، حاره، حاره ای

equatorial

<hr> معنی : میراخور <hr> معانی دیگر : مهتر (به ویژه اسب دار دربار یا کاخ اشرافی)، میرآخور، اصطبل بزرگ، اصطبل سلطنتی

معنی : میراخور معانی دیگر : مهتر (به ویژه اسب دار دربار یا کاخ اشرافی)، میرآخور، اصطبل بزرگ، اصطبل سلطنتی

equerry

<hr> معنی : اسب سوار، چابک سوار، مربوط به اسب سواری <hr> معانی دیگر : (تندیس و تصویر و غیره) سواره، سوار بر اسب، (وابسته به اسب و اسب سوار و اسب سواری) اسبی، سوارکارانه، سوارکاری، سوارکار (به ویژه در سیرک ها ونمایش ها)

معنی : اسب سوار، چابک سوار، مربوط به اسب سواری معانی دیگر : (تندیس و تصویر و غیره) سواره، سوار بر اسب، (وابسته به اسب و اسب سوار و اسب سواری) اسبی، سوارکارانه، سوارکاری، سوارکار (به ویژه در سیرک ها ونمایش ها)

equestrian

<hr> معنی : همهگوشهیکی، متساوی الزوایا، دارای زوایای مساوی <hr> معانی دیگر : (دارای زاویه های برابر) برابر گوشه، متساوی الزاویه، متوازی الاضلاع

معنی : همهگوشهیکی، متساوی الزوایا، دارای زوایای مساوی معانی دیگر : (دارای زاویه های برابر) برابر گوشه، متساوی الزاویه، متوازی الاضلاع

equiangular

<hr> مسافت مساوی، متساوی المسافت

مسافت مساوی، متساوی المسافت

equidistance

<hr> معنی : دارای مسافت مساوی، متساوی المسافت <hr> معانی دیگر : هم فاصله، برابر دور، هم دور

معنی : دارای مسافت مساوی، متساوی المسافت معانی دیگر : هم فاصله، برابر دور، هم دور

equidistant

<hr> معنی : متساوی الاضلاع، دو پهلو برابر، از دو طرف متقارن <hr> معانی دیگر : (هندسه) متساوی الاضلاع، برابر کران

معنی : متساوی الاضلاع، دو پهلو برابر، از دو طرف متقارن معانی دیگر : (هندسه) متساوی الاضلاع، برابر کران

equilateral

equilateral triangle

<hr> معنی : متعادل کردن، موازنه کردن، متعادل شدن، بحال تعادل دراوردن <hr> معانی دیگر : ترازمند کردن، هم سنگ کردن، ترازگری کردن، هم ترازو کردن

معنی : متعادل کردن، موازنه کردن، متعادل شدن، بحال تعادل دراوردن معانی دیگر : ترازمند کردن، هم سنگ کردن، ترازگری کردن، هم ترازو کردن

equilibrate

<hr> معنی : میزان، تعادل، موازنه، ارامش <hr> معانی دیگر : (فیزیک) هم سنگی، هم ترازی، هم ایستایی، ترازمندی، هم وزنی، هم ترازویی، تعادل جسمی، تعادل روحی، تن ترازی، روان ترازی، آرامش، سکون

معنی : میزان، تعادل، موازنه، ارامش معانی دیگر : (فیزیک) هم سنگی، هم ترازی، هم ایستایی، ترازمندی، هم وزنی، هم ترازویی، تعادل جسمی، تعادل روحی، تن ترازی، روان ترازی، آرامش، سکون

equilibrium

<hr> معنی : اسبی، اسب مانند <hr> معانی دیگر : وابسته به اسب، اسب سان

معنی : اسبی، اسب مانند معانی دیگر : وابسته به اسب، اسب سان

equine

<hr> معنی : وابسته باعتدال شب و روز <hr> معانی دیگر : (وابسته به هر یک از اعتدالین) اعتدالی، برابرانی، واقع درنزدیکی خط اعتدال روزوشب، واقع درنزدیکی خط استوا

معنی : وابسته باعتدال شب و روز معانی دیگر : (وابسته به هر یک از اعتدالین) اعتدالی، برابرانی، واقع درنزدیکی خط اعتدال روزوشب، واقع درنزدیکی خط استوا

equinoctial

<hr> معنی : اعتدال شب و روز، نقطه اعتدالین <hr> معانی دیگر : (نجوم - برابری شب و روز) اعتدال (اعتدالین)، برابران (نقطه ی اعتدالین بهاری یا روز اول فروردین vernal equinox و نقطه ی اعتدالین پاییزی یا روز اول مهر autumnal equinox)

معنی : اعتدال شب و روز، نقطه اعتدالین معانی دیگر : (نجوم - برابری شب و روز) اعتدال (اعتدالین)، برابران (نقطه ی اعتدالین بهاری یا روز اول فروردین vernal equinox و نقطه ی اعتدالین پاییزی یا روز اول مهر autumnal equinox)

equinox

<hr> معنی : اراستن، مسلح کردن، مجهز کردن، مجهز ساختن، سازوبرگ دادن <hr> معانی دیگر : افزارمند کردن، داراکردن، تجهیز کردن، سلاح دار کردن، جنگ افزارمند کردن، بسیج کردن، (با آموزش یا تمرین) آماده کردن، آمادن، (برای کار بخصوصی) جامه پوشیدن، خود را ملبس کردن، مخفف: ابزارها، تجهیزات، سازمندکردن

معنی : اراستن، مسلح کردن، مجهز کردن، مجهز ساختن، سازوبرگ دادن معانی دیگر : افزارمند کردن، داراکردن، تجهیز کردن، سلاح دار کردن، جنگ افزارمند کردن، بسیج کردن، (با آموزش یا تمرین) آماده کردن، آمادن، (برای کار بخصوصی) جامه پوشیدن، خود را ملبس کردن، مخفف: ابزارها، تجهیزات، سازمندکردن

equip

<hr> (کشتی یا ارتش یا اردو و غیره) افزار، ساز و برگ، (جمع) تجهیزات، (جمع) افزارگان، کالسکه و خدمه ی آن، اسب و کالسکه و نوکران، (قدیمی) اسباب بزک، (قدیمی) جعبه ی اسباب بزک، اسباب ولوازم، بنه سفر، خدم، حشم

(کشتی یا ارتش یا اردو و غیره) افزار، ساز و برگ، (جمع) تجهیزات، (جمع) افزارگان، کالسکه و خدمه ی آن، اسب و کالسکه و نوکران، (قدیمی) اسباب بزک، (قدیمی) جعبه ی اسباب بزک، اسباب ولوازم، بنه سفر، خدم، حشم

equipage

<hr> معنی : ساز، ساز و برگ، تجهیزات <hr> معانی دیگر : مجهز سازی، آمایش، آماده سازی، افزارمند سازی، افزار (افزارگان)، تجهیز (تجهیزات)، اسباب و آلات، دستگاه (ها)، بساط، وسایل، (استعدادها و توانایی های فردی) قدرت، دانش، توانایی، (وسایل و ابزار ترابری) ترابرگان، واگن و لوکوموتیو

معنی : ساز، ساز و برگ، تجهیزات معانی دیگر : مجهز سازی، آمایش، آماده سازی، افزارمند سازی، افزار (افزارگان)، تجهیز (تجهیزات)، اسباب و آلات، دستگاه (ها)، بساط، وسایل، (استعدادها و توانایی های فردی) قدرت، دانش، توانایی، (وسایل و ابزار ترابری) ترابرگان، واگن و لوکوموتیو

equipment

<hr> معنی : میزان، تعادل، توازن، برابری در وزن، متعادل ساختن، به حالت تعادل دراوردن، متوازن کردن <hr> معانی دیگر : موازنه، هم سنگی، هم وزنی، هم ترازویی

معنی : میزان، تعادل، توازن، برابری در وزن، متعادل ساختن، به حالت تعادل دراوردن، متوازن کردن معانی دیگر : موازنه، هم سنگی، هم وزنی، هم ترازویی

equipoise

<hr> معنی : هم قوه، هم نیرو، هم پتاسیل، هم اثر، هم ظرفیت، هم مقام <hr> معانی دیگر : (فیزیک - دارای پتانسیل برابر در همه ی بخش ها) همتانش

معنی : هم قوه، هم نیرو، هم پتاسیل، هم اثر، هم ظرفیت، هم مقام معانی دیگر : (فیزیک - دارای پتانسیل برابر در همه ی بخش ها) همتانش

equipotential

<hr> معنی : مجهز <hr> معانی دیگر : اماده، اراسته

معنی : مجهز معانی دیگر : اماده، اراسته

equipped

<hr> معنی : منصف، متساوی <hr> معانی دیگر : منصفانه، آزرمانه، دادورانه، برابر نگرانه، با انصاف، آزرمین، (حقوق) وابسته به قوانین انصاف (رجوع شود به: equity)، وابسته به دادگاه انصاف

معنی : منصف، متساوی معانی دیگر : منصفانه، آزرمانه، دادورانه، برابر نگرانه، با انصاف، آزرمین، (حقوق) وابسته به قوانین انصاف (رجوع شود به: equity)، وابسته به دادگاه انصاف

equitable

equitably

<hr> معنی : سوارکاری، سواری، هنراسب سواری <hr> معانی دیگر : چابک سواری، اسب سواری

معنی : سوارکاری، سواری، هنراسب سواری معانی دیگر : چابک سواری، اسب سواری

equitation

equities

<hr> معنی : عدل، انصاف، تساوی حقوق، قاعده انصاف، انصاف بی غرضی <hr> معانی دیگر : بی غرضی، بی نظری، یکسان نگری، (جمع) سهام، وابسته به سهام شرکت ها، سهمی، سهامی، مروت، دادوری، آزرمینی، عدالت، (ارزش ملک پس از کسر مبلغ رهن و سایر بدهی های مربوطه) ارزش ویژه، ارزش خالص، (حسابداری - بازرگانی - بدهی ها منهای موجودی) دارایی خالص، دارایی، دارایی ویژه، ارزش ویژه ی دارایی، سرمایه، موجودی (پس از کسر بدهی ها)، (آن بخش از ارزش خالص شرکت که متعلق به صاحبان یا سهام داران است) سهم صاحبان، سهم سهام داران، (حقوق انگلیس و امریکا- پیروی از اصول عدل و انصاف در مواردی که قانون بسنده نیست) انصاف، انصاف گرایی، آزرم گرایی، مجموعه ی قوانین انصاف (در برابر قوانین common و statute)، رای دادگاه انصاف، رجوع شود به: equity of redemption

معنی : عدل، انصاف، تساوی حقوق، قاعده انصاف، انصاف بی غرضی معانی دیگر : بی غرضی، بی نظری، یکسان نگری، (جمع) سهام، وابسته به سهام شرکت ها، سهمی، سهامی، مروت، دادوری، آزرمینی، عدالت، (ارزش ملک پس از کسر مبلغ رهن و سایر بدهی های مربوطه) ارزش ویژه، ارزش خالص، (حسابداری - بازرگانی - بدهی ها منهای موجودی) 

equity

<hr> (دارایی یا وجوه سرمایه گذاری شده از سوی صاحبان شرکت) سرمایه ی سهامداران

(دارایی یا وجوه سرمایه گذاری شده از سوی صاحبان شرکت) سرمایه ی سهامداران

equity capital

<hr> معنی : تعادل، هم ارزی <hr> معانی دیگر : برابری، هم سنگی، تساوی، هم چندی، همالی، تبدیل پذیری، (شیمی) برابری ترکیب پذیری، کنش برابری (equivalency هم می گویند)، equivalency تعادل

معنی : تعادل، هم ارزی معانی دیگر : برابری، هم سنگی، تساوی، هم چندی، همالی، تبدیل پذیری، (شیمی) برابری ترکیب پذیری، کنش برابری (equivalency هم می گویند)، equivalency تعادل

equivalence

<hr> معنی : تعادل، هم ارزی <hr> معانی دیگر : equivalence تعادل

معنی : تعادل، هم ارزی معانی دیگر : equivalence تعادل

equivalency

<hr> معنی : برابر، معادل، مترادف، هم بها، هم قیمت، معادل، هم ارز، همچند، قابل تعویض، برابر، هم معنی، مشابه، متعادل، مقابل <hr> معانی دیگر : هم سنگ، هم توان، (شیمی - دارای والانس برابر) هم ارزش، هم ظرفیت، (هندسه - هم اندازه ولی نه هم شکل) هم ارز، هم اندازه، هم وسعت، چیز برابر، نیروی هم توان (و غیره)، (شیمی) حاصل تقسیم وزن اتمی بر والانس یا ارزش

معنی : برابر، معادل، مترادف، هم بها، هم قیمت، معادل، هم ارز، همچند، قابل تعویض، برابر، هم معنی، مشابه، متعادل، مقابل معانی دیگر : هم سنگ، هم توان، (شیمی - دارای والانس برابر) هم ارزش، هم ظرفیت، (هندسه - هم اندازه ولی نه هم شکل) هم ارز، هم اندازه، هم وسعت، چیز برابر، نیروی هم توان (و غیره)، (شیمی) حا

equivalent

equivalents

<hr> معنی : دو پهلو، دارای ابهام، دارای دو معنی <hr> معانی دیگر : (دارای بیش از یک معنی یا تفسیر) چند پهلو، مبهم (به طور عمدی)، گنگ، مذبذب، نامعلوم، نامشخص، تعیین نشده، ندانستنی، ناهویدا، مشکوک، ظن انگیز، پرسش انگیز، شک انگیز

معنی : دو پهلو، دارای ابهام، دارای دو معنی معانی دیگر : (دارای بیش از یک معنی یا تفسیر) چند پهلو، مبهم (به طور عمدی)، گنگ، مذبذب، نامعلوم، نامشخص، تعیین نشده، ندانستنی، ناهویدا، مشکوک، ظن انگیز، پرسش انگیز، شک انگیز

equivocal

<hr> دوپهلویی، ایهام، مشکوکیت

دوپهلویی، ایهام، مشکوکیت

equivocality

<hr> معنی : طفره رفتن، دروغ گفتن، دوپهلو حرف زدن، زبان بازی کردن، ابهام بکار بردن <hr> معانی دیگر : چند پهلو حرف زدن، (عمدا) مبهم گویی کردن، گنگ گویی کردن، تزویر کردن، مکر کردن، تقیه کردن، دروه گفتن

معنی : طفره رفتن، دروغ گفتن، دوپهلو حرف زدن، زبان بازی کردن، ابهام بکار بردن معانی دیگر : چند پهلو حرف زدن، (عمدا) مبهم گویی کردن، گنگ گویی کردن، تزویر کردن، مکر کردن، تقیه کردن، دروه گفتن

equivocate

<hr> معنی : ابهام، طفره، دروغ <hr> معانی دیگر : دروه

معنی : ابهام، طفره، دروغ معانی دیگر : دروه

equivocation

<hr> (حرف ندا به نشان من من کردن یا مکث) ا، (شیمی) نشان اربیم (erbium) <hr> er_ پسوند:، (اسم ساز) کننده، - گر، - چی [worker]، اهل یک شهر یا محل، - ی [new yorker]، مربوط به، شونده [roller]، (صفت تفضیلی ساز و قید ساز) [later و greater]، (واژه های حقوقی) عمل، کننده [demurrer]

(حرف ندا به نشان من من کردن یا مکث) ا، (شیمی) نشان اربیم (erbium) er_ پسوند:، (اسم ساز) کننده، - گر، - چی [worker]، اهل یک شهر یا محل، - ی [new yorker]، مربوط به، شونده [roller]، (صفت تفضیلی ساز و قید ساز) [later و greater]، (واژه های حقوقی) عمل، کننده [demurrer]

<hr> معنی : عصر، دوره، عهد، دوران، تاریخ، عصرتاریخی، اغاز تاریخ <hr> معانی دیگر : (روش نشان دادن زمان با آغاز از زمانی معین) تقویم، گاه شماری، نقطه ی عطف، نقطه ی بازگشت (تاریخ یا رویدادی که آغاز دوره یا فصل مهمی از چیزی را مشخص می کند)، مبدا تاریخ، زمانه، روزگار، (هر یک از پنج دوران اصلی که اعصار زمین شناسی را به آن تقسیم می کنند) دوران (در برابر: دور epoch و دوره period)، تاری، اغاز تاری

معنی : عصر، دوره، عهد، دوران، تاریخ، عصرتاریخی، اغاز تاریخ معانی دیگر : (روش نشان دادن زمان با آغاز از زمانی معین) تقویم، گاه شماری، نقطه ی عطف، نقطه ی بازگشت (تاریخ یا رویدادی که آغاز دوره یا فصل مهمی از چیزی را مشخص می کند)، مبدا تاریخ، زمانه، روزگار، (هر یک از پنج دوران اصلی که اعصار زمین شناسی ر

<hr> معنی : پرتو افکندن، تابیدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: radiate، radiate تابیدن

معنی : پرتو افکندن، تابیدن معانی دیگر : رجوع شود به: radiate، radiate تابیدن

eradiate

<hr> معنی : از بین بردن، ریشه کن کردن <hr> معانی دیگر : از ریشه درآوردن، (مجازی) نابود کردن، ازریشه کندن، ازبی&nbsp; کندن، ازبی&nbsp; براوردن

معنی : از بین بردن، ریشه کن کردن معانی دیگر : از ریشه درآوردن، (مجازی) نابود کردن، ازریشه کندن، ازبی کندن، ازبی براوردن

eradicate

<hr> معنی : قلع و قمع <hr> معانی دیگر : ازبی&nbsp; کنی

معنی : قلع و قمع معانی دیگر : ازبی کنی

eradication

erasable

<hr> معنی : پاک کردن، محو کردن، تراشیدن، خراشیدن، ستردن، اثار چیزی را از بین بردن <hr> معانی دیگر : (از روی تخته سیاه یا نوار صوتی و غیره) پاک کردن، زدودن، مخدوش کردن، سودن، از خاطر دور کردن، از حافظه زدودن، (کامپیوتر) زدودن (از حافظه)

معنی : پاک کردن، محو کردن، تراشیدن، خراشیدن، ستردن، اثار چیزی را از بین بردن معانی دیگر : (از روی تخته سیاه یا نوار صوتی و غیره) پاک کردن، زدودن، مخدوش کردن، سودن، از خاطر دور کردن، از حافظه زدودن، (کامپیوتر) زدودن (از حافظه)

erase

<hr> پاک کردن، اثارچیزی را از بین بردن، خراشیدن، تراشیدن، محوکردن پاک کردن

پاک کردن، اثارچیزی را از بین بردن، خراشیدن، تراشیدن، محوکردن پاک کردن

erased

<hr> معنی : پاک کن، مداد پاک کن، تخته پاک کن <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که پاک یا محو بکند) پاک کن، زداگر

معنی : پاک کن، مداد پاک کن، تخته پاک کن معانی دیگر : (هر چیزی که پاک یا محو بکند) پاک کن، زداگر

eraser

erasing

<hr> عمل پاک کردن، محو سازی، زدایش، تراش

عمل پاک کردن، محو سازی، زدایش، تراش

erasion

<hr> دزیدریوس اراسموس (اندیشمند هلندی)

دزیدریوس اراسموس (اندیشمند هلندی)

erasmus

<hr> معنی : محو، حک، جای پاک شدگی، تراشیدگی <hr> معانی دیگر : (واژه یا نشان و غیره) پاک شده، پاک شدگی، زدودگی، مخدوش شدگی، زدگی، خدشه، (تخته سیاه یا نوار صوتی و غیره) عمل پاک کردن، زدایش

معنی : محو، حک، جای پاک شدگی، تراشیدگی معانی دیگر : (واژه یا نشان و غیره) پاک شده، پاک شدگی، زدودگی، مخدوش شدگی، زدگی، خدشه، (تخته سیاه یا نوار صوتی و غیره) عمل پاک کردن، زدایش

erasure

<hr> معنی : قبل از، قبل از اینکه <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم)، پیش (از)، قبل (از)، زودتر از

معنی : قبل از، قبل از اینکه معانی دیگر : (شعر قدیم)، پیش (از)، قبل (از)، زودتر از

واژه های حرف "e" - جملات نمونه