جملات نمونه

<hr> معنی : غلنبه، غلیظ، گزاف گوی، قلنبه نویس <hr> معانی دیگر : (سخنوری - به کار بردن اصطلاحات و واژه های اغراق آمیز و پر آب و تاب) قلنبه نویسی، گزاف گویی، طمطراق

معنی : غلنبه، غلیظ، گزاف گوی، قلنبه نویس معانی دیگر : (سخنوری - به کار بردن اصطلاحات و واژه های اغراق آمیز و پر آب و تاب) قلنبه نویسی، گزاف گویی، طمطراق

grandiloquent

<hr> معنی : بلند، پر اب و تاب، بزرگ نما، عالی نما <hr> معانی دیگر : باشکوه، عالی، مجلل، واهی، بلندپروازانه، خودبزرگ بینانه، ظاهرا مجلل، متظاهرانه، پر زرق وبرق، خودنمایانه، مغرورانه

معنی : بلند، پر اب و تاب، بزرگ نما، عالی نما معانی دیگر : باشکوه، عالی، مجلل، واهی، بلندپروازانه، خودبزرگ بینانه، ظاهرا مجلل، متظاهرانه، پر زرق وبرق، خودنمایانه، مغرورانه

grandiose

<hr> معنی : بزرگ نمایی، پر طمطراقی <hr> معانی دیگر : پر طمطراقی، بزرگ نمایی

معنی : بزرگ نمایی، پر طمطراقی معانی دیگر : پر طمطراقی، بزرگ نمایی

grandiosity

grandly

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ، نهنه جا <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مادر بزرگ، ننه بزرگ (grandmama هم می گویند)، نه نه جا <hr> grandma(mma) مادر بزرگ

معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ، نهنه جا معانی دیگر : (عامیانه) مادر بزرگ، ننه بزرگ (grandmama هم می گویند)، نه نه جا grandma(mma) مادر بزرگ

grandma

<hr> (در اصل) قهرمان جهانی شطرنج، شطرنج باز ماهر

(در اصل) قهرمان جهانی شطرنج، شطرنج باز ماهر

grandmaster

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ <hr> معانی دیگر : نیا (مونث)، جده، مثل مادر بزرگ رفتار کردن، مادر بزرگ قانون ـ فقه : جده

معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ معانی دیگر : نیا (مونث)، جده، مثل مادر بزرگ رفتار کردن، مادر بزرگ قانون ـ فقه : جده

grandmother

<hr> وابسته به مادر بزرگ، مادر بزرگانه، مهربان، مادربزرگ وار، جده وار

وابسته به مادر بزرگ، مادر بزرگانه، مهربان، مادربزرگ وار، جده وار

grandmotherly

grandness

<hr> معنی : نوه برادر یا خواهر <hr> معانی دیگر : (مونث) نوه ی برادر، نوه ی خواهر (great-niece هم می گویند)، نوه برادر یا خواهر که دختر باشد، نوه برادریاخواهر که دخترباشد

معنی : نوه برادر یا خواهر معانی دیگر : (مونث) نوه ی برادر، نوه ی خواهر (great-niece هم می گویند)، نوه برادر یا خواهر که دختر باشد، نوه برادریاخواهر که دخترباشد

grandniece

<hr> معنی : نیا، بابا، پدر بزرگ <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پدر بزرگ، بابا بزرگ (grandpapa هم می گویند)، پدر بزرگ <hr> grandpa(pa) پدر بزرگ

معنی : نیا، بابا، پدر بزرگ معانی دیگر : (عامیانه) پدر بزرگ، بابا بزرگ (grandpapa هم می گویند)، پدر بزرگ grandpa(pa) پدر بزرگ

grandpa

<hr> معنی : جد یا جده <hr> معانی دیگر : پدر بزرگ یا مادر بزرگ، قانون ـ فقه : جد و جده

معنی : جد یا جده معانی دیگر : پدر بزرگ یا مادر بزرگ، قانون ـ فقه : جد و جده

grandparent

<hr> معنی : نوه، پسر پسر، پسر دختر <hr> معانی دیگر : نوه (مذکر)، پسر پسر قانون ـ فقه : پسر دختر

معنی : نوه، پسر پسر، پسر دختر معانی دیگر : نوه (مذکر)، پسر پسر قانون ـ فقه : پسر دختر

grandson

<hr> معنی : حضار، شنوندگان، خود نمایی کردن <hr> معانی دیگر : (در ورزشگاه ها) جایگاه تماشاچیان، جایگاه عمده و سرپوشیده، جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها

معنی : حضار، شنوندگان، خود نمایی کردن معانی دیگر : (در ورزشگاه ها) جایگاه تماشاچیان، جایگاه عمده و سرپوشیده، جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها

grandstand

<hr> معنی : انبار غله، کوشک، خانه ابرومند رعیتی <hr> معانی دیگر : (در اصل) انبار غله، مزرعه، زمین کشاورزی به علاوه ی انبار و خانه و سایر بناهای مربوطه، خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی

معنی : انبار غله، کوشک، خانه ابرومند رعیتی معانی دیگر : (در اصل) انبار غله، مزرعه، زمین کشاورزی به علاوه ی انبار و خانه و سایر بناهای مربوطه، خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی

grange

<hr> (آمریکا)، کشاورز، رعیت، ضابط ده، عضو انجمن پشتی بانان کشاورزی

(آمریکا)، کشاورز، رعیت، ضابط ده، عضو انجمن پشتی بانان کشاورزی

granger

<hr> معنی : استحکام، گرانیت، سنگ خارا، خارا <hr> معانی دیگر : سختی

معنی : استحکام، گرانیت، سنگ خارا، خارا معانی دیگر : سختی

granite

<hr> خارایی:خارامانند، خارادار، سخت

خارایی:خارامانند، خارادار، سخت

granitic

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد <hr> معانی دیگر : granny مادر بزرگ

معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد معانی دیگر : granny مادر بزرگ

grannie

<hr> معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد <hr> معانی دیگر : grannie مادر بزرگ

معنی : مادر بزرگ، ننه جان، پیر زن یا پیر مرد معانی دیگر : grannie مادر بزرگ

granny

granny or grannie

<hr> گرانولا (که از جو دو سر و گندم و کنجد و عسل و قطعات میوه های خشک و غیره درست شده و بیشتر برای صبحانه خورده می شود)

گرانولا (که از جو دو سر و گندم و کنجد و عسل و قطعات میوه های خشک و غیره درست شده و بیشتر برای صبحانه خورده می شود)

granola

<hr> معنی : حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن <hr> معانی دیگر : اهدا کردن، عطاکردن، بخشیدن به، برآوردن، واگذار کردن، هبه کردن، مستجاب کردن، دهش، هدیه، دهشت، اذعان کردن، قبول کردن (در بحث)، پذیرفتن، ملک یا مبلغ یا چیز اهدا شده، عطیه، (به ویژه) بورس، کمک هزینه ی تحصیلی، (آمریکا - در ایالات مین و ورمانت و نیوهامپشایر) بخش، ناحیه، (زمین) واگذاری، اقطاع، کاری گرانت (هنرپیشه ی آمریکایی - متولد انگلستان: 1904-86)، موافقت کردن

معنی : حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن معانی دیگر : اهدا کردن، عطاکردن، بخشیدن به، برآوردن، واگذار کردن، هبه کردن، مستجاب کردن، دهش، هدیه، دهشت، اذعان کردن، قبول کردن (در بحث)، پذیرفتن، ملک یا مبلغ 

grant

<hr> معنی : مفروض <hr> معانی دیگر : گیرم، فرض کنیم

معنی : مفروض معانی دیگر : گیرم، فرض کنیم

granted

<hr> فر­میکنیم که، فر­میکنیم که - - - - - - -

فر­میکنیم که، فر­میکنیم که - - - - - - -

granted that

<hr> معنی : گیرنده، صاحب امتیاز، انتقال گیرنده <hr> معانی دیگر : (حقوق) گیرنده، منتقل علیه، دریافت کننده ی هدیه یا هر چیز اعطایی

معنی : گیرنده، صاحب امتیاز، انتقال گیرنده معانی دیگر : (حقوق) گیرنده، منتقل علیه، دریافت کننده ی هدیه یا هر چیز اعطایی

grantee

<hr> معنی : اهداء کننده <hr> معانی دیگر : اهداء کننده

معنی : اهداء کننده معانی دیگر : اهداء کننده

granter

<hr> معنی : عطا <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : استجابت

معنی : عطا معانی دیگر : قانون ـ فقه : استجابت

granting

<hr> معنی : اهداء کننده <hr> معانی دیگر : (حقوق) اهدا کننده، دهنده، اعطا کننده

معنی : اهداء کننده معانی دیگر : (حقوق) اهدا کننده، دهنده، اعطا کننده

grantor

grants

<hr> معنی : دارای دانه های ریز، دانه دانه <hr> معانی دیگر : شامل دانه یا حبه، دانه دار، دانه مانند، حبه مانند، دانه ای

معنی : دارای دانه های ریز، دانه دانه معانی دیگر : شامل دانه یا حبه، دانه دار، دانه مانند، حبه مانند، دانه ای

granular

granularity

<hr> معنی : دانه دانه کردن، دارای ذرات ریز کردن <hr> معانی دیگر : به صورت دانه یا حبه یا ذره در آوردن

معنی : دانه دانه کردن، دارای ذرات ریز کردن معانی دیگر : به صورت دانه یا حبه یا ذره در آوردن

granulate

<hr> دانه دانه، دان دان، گوشت نوبالااورده

دانه دانه، دان دان، گوشت نوبالااورده

granulated

<hr> معنی : دانه، بر امدگی، دانه دانه سازی، دانه دور زخم، گوشت نو بالاوری <hr> معانی دیگر : دانه دانه شدگی، حبه شدگی، زبر شدگی، گوشت نوبالا اوری

معنی : دانه، بر امدگی، دانه دانه سازی، دانه دور زخم، گوشت نو بالاوری معانی دیگر : دانه دانه شدگی، حبه شدگی، زبر شدگی، گوشت نوبالا اوری

granulation

<hr> معنی : دانه، گرده، دانه ریز، جودانه <hr> معانی دیگر : دانه ی کوچک، حبه، ریزه، گرانول، دانچه، دانیزه، پکچه، ماشه، ریزدانه، داروسازی دانه، حب و کپسولی که باقند و شکرپوشیده باشد

معنی : دانه، گرده، دانه ریز، جودانه معانی دیگر : دانه ی کوچک، حبه، ریزه، گرانول، دانچه، دانیزه، پکچه، ماشه، ریزدانه، داروسازی دانه، حب و کپسولی که باقند و شکرپوشیده باشد

granule

<hr> (کالبدشناسی) گرانولوسیت، یاخته ی دانیزه ای (انواع سلول های سفید خون که سیتوپلاسم آنها حاوی دانه های ریز است)

(کالبدشناسی) گرانولوسیت، یاخته ی دانیزه ای (انواع سلول های سفید خون که سیتوپلاسم آنها حاوی دانه های ریز است)

granulocyte

<hr> (پزشکی) گرانولوم (برآمدگی و سفت و دانه دانه شدن نسج در اثر عفونت)

(پزشکی) گرانولوم (برآمدگی و سفت و دانه دانه شدن نسج در اثر عفونت)

granuloma

<hr> معنی : انگور، درخشندگی زیاد <hr> معانی دیگر : (در جمع) خوشه ی انگور، حبه ی انگور، درخت انگور، مو، تاک (از جنس vitis)، قرمز تیره متمایل به آبی، رجوع شود به: grapeshot، وابسته به تیره ی موسانان (vitaceae - دو لپه ای و پیچک دار هستند)

معنی : انگور، درخشندگی زیاد معانی دیگر : (در جمع) خوشه ی انگور، حبه ی انگور، درخت انگور، مو، تاک (از جنس vitis)، قرمز تیره متمایل به آبی، رجوع شود به: grapeshot، وابسته به تیره ی موسانان (vitaceae - دو لپه ای و پیچک دار هستند)

grape

grape jelly

<hr> معنی : گریپ فروت، درخت تو سرخ، میوه تو سرخ <hr> معانی دیگر : دارابی، تو سرخ، درخت تو سر، میوه تو سر

معنی : گریپ فروت، درخت تو سرخ، میوه تو سرخ معانی دیگر : دارابی، تو سرخ، درخت تو سر، میوه تو سر

grapefruit

grapes

<hr> (توپخانه ی سابق) گلوله ی خوشه ای (که مرکب بود از حدود 9 گلوله ی آهنی به هم پیوسته)، گلوله های بهم چسبیده چون خوشه انگورکه یکباردرتوپ گذارند

(توپخانه ی سابق) گلوله ی خوشه ای (که مرکب بود از حدود 9 گلوله ی آهنی به هم پیوسته)، گلوله های بهم چسبیده چون خوشه انگورکه یکباردرتوپ گذارند

grapeshot

<hr> معنی : شهرت، مو، شایعه، تاک، درخت انگور <hr> معانی دیگر : خبر نادرست، (گیاه شناسی) درخت انگور، میوانه، هر وسیله سری دریافت و ارسال پیام، شایعه پراکنی

معنی : شهرت، مو، شایعه، تاک، درخت انگور معانی دیگر : خبر نادرست، (گیاه شناسی) درخت انگور، میوانه، هر وسیله سری دریافت و ارسال پیام، شایعه پراکنی

grapevine

<hr> معنی : گراف، گرافیک، طرح خطی، نمایش هندسی، نقشه هندسی، هجای کلمه، اشکال مختلف یک حرف، با نمودار نشان دادن، با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن <hr> معانی دیگر : نمودار، نگاره، دیاگرام، طرح هندسی، جدول، به صورت نمودار در آوردن، نگاراندن، (زبان شناسی) هر علامتی که نمایشگر واک یا هجا (سیلاب) و غیره باشد، املای واژه، کاربرد حروف الفبا در واژه (رجوع شود به: grapheme)، با نمودار نشان دادن <hr> graph _ (پسوند)، ... نگار، ... نویس [telegraph]

معنی : گراف، گرافیک، طرح خطی، نمایش هندسی، نقشه هندسی، هجای کلمه، اشکال مختلف یک حرف، با نمودار نشان دادن، با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن معانی دیگر : نمودار، نگاره، دیاگرام، طرح هندسی، جدول، به صورت نمودار در آوردن، نگاراندن، (زبان شناسی) هر علامتی که نمایشگر واک یا هجا (سیلاب) و غیره باشد، املای واژ

graph

<hr> معنی : کاغذ شطرنجی، کاغذ میلیمتری <hr> معانی دیگر : کاغذ شطرنجی

معنی : کاغذ شطرنجی، کاغذ میلیمتری معانی دیگر : کاغذ شطرنجی

graph paper

<hr> معنی : حرف، یکی از حروف الفباء، نویسه <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) نویسه، وات

معنی : حرف، یکی از حروف الفباء، نویسه معانی دیگر : (زبان شناسی) نویسه، وات

grapheme

<hr> معنی : واضح، گرافیک، ترسیمی، نگاره ای، کشیده شده، نوشته شده، وابسته به فن نوشتن، مربوط به نقاشی یاترسیم <hr> معانی دیگر : (در شرح دادن یا بیان کردن) زنده، مجسم، مشروح، گویا، دارای جزئیات گیرا و پر واقعیت، تصویری، گرافیکی، نویسه مانند، الفبایی، حرف مانند، کتبی، نگاشتی، به صورت الفبا، دست نوشتی، واضح <hr> graphic _ پسوند (صفت ساز) : چگونگی ضبط یا ثبت (graphical - هم می نویسند) [telegraphic]

معنی : واضح، گرافیک، ترسیمی، نگاره ای، کشیده شده، نوشته شده، وابسته به فن نوشتن، مربوط به نقاشی یاترسیم معانی دیگر : (در شرح دادن یا بیان کردن) زنده، مجسم، مشروح، گویا، دارای جزئیات گیرا و پر واقعیت، تصویری، گرافیکی، نویسه مانند، الفبایی، حرف مانند، کتبی، نگاشتی، به صورت الفبا، دست نوشتی، واضح graph

واژه های حرف "g" - جملات نمونه