جملات نمونه

<hr> معنی : رسوا، ننگ اور، مفتضح، موجبرسوایی <hr> معانی دیگر : خفت بار، رسوا کننده، ننگ آور، پست کننده، خوار کننده، حقیر کننده، نفرت آور

معنی : رسوا، ننگ اور، مفتضح، موجبرسوایی معانی دیگر : خفت بار، رسوا کننده، ننگ آور، پست کننده، خوار کننده، حقیر کننده، نفرت آور

ignominious

ignominiously

<hr> معنی : خواری، رسوایی، بد نامی، افتضاح، کار زشت <hr> معانی دیگر : بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ، عمل شرم آور، کار ننگین، کار خفت بار، سفلگی، ناکسی

معنی : خواری، رسوایی، بد نامی، افتضاح، کار زشت معانی دیگر : بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ، عمل شرم آور، کار ننگین، کار خفت بار، سفلگی، ناکسی

ignominy

<hr> معنی : ادم نادان، شخص کاملا بی سواد <hr> معانی دیگر : آدم نادان و احمق، بی معرفت، بی دانش و پخمه، جاهل

معنی : ادم نادان، شخص کاملا بی سواد معانی دیگر : آدم نادان و احمق، بی معرفت، بی دانش و پخمه، جاهل

ignoramus

<hr> معنی : نادانی، جهالت، بی خبری، جهل، ناشناسی <hr> معانی دیگر : بی دانشی، بی معرفتی، بی خردی، ناآگاهی، بی اطلاعی، ندانستن

معنی : نادانی، جهالت، بی خبری، جهل، ناشناسی معانی دیگر : بی دانشی، بی معرفتی، بی خردی، ناآگاهی، بی اطلاعی، ندانستن

ignorance

<hr> معنی : نادان، عام، عامی <hr> معانی دیگر : ناآموخته، نافرهیخته، بی دانش، بیسواد، جاهل، بی معرفت، جاهلانه، از روی نادانی، از روی بی دانشی، (با: of) بی خبر، بی اطلاع، ناآگاه

معنی : نادان، عام، عامی معانی دیگر : ناآموخته، نافرهیخته، بی دانش، بیسواد، جاهل، بی معرفت، جاهلانه، از روی نادانی، از روی بی دانشی، (با: of) بی خبر، بی اطلاع، ناآگاه

ignorant

<hr> بنادانی، از روی نادانی، جاهلانه، از روی بی خبری

بنادانی، از روی نادانی، جاهلانه، از روی بی خبری

ignorantly

<hr> معنی : رد کردن، تجاهل کردن، چشم پوشیدن، نادیدهپنداشتن، بی اساس دانستن، برسمیت نشناختن، محل نگذاشتن <hr> معانی دیگر : نادیده انگاشتن، کم محلی کردن به، محل نگذاشتن به، اعتنا نکردن، زیرسیبلی رد کردن

معنی : رد کردن، تجاهل کردن، چشم پوشیدن، نادیدهپنداشتن، بی اساس دانستن، برسمیت نشناختن، محل نگذاشتن معانی دیگر : نادیده انگاشتن، کم محلی کردن به، محل نگذاشتن به، اعتنا نکردن، زیرسیبلی رد کردن

ignore

ignored

<hr> معنی : سوسمار، هر نوع سوسمار بزرگ، سوسمار درختی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ایگوانا (انواع بزمجه های جنس iguana - بومی نواحی حاره ای امریکا)

معنی : سوسمار، هر نوع سوسمار بزرگ، سوسمار درختی معانی دیگر : (جانور شناسی) ایگوانا (انواع بزمجه های جنس iguana - بومی نواحی حاره ای امریکا)

iguana

ikon

<hr> مخفف: ایالت ایلینوی، پیشوند: برابر با in- (پیش از l می آید) [illiterate] <hr> il_ پسوند: برابر با civil] -ile یا fossil]، مخفف: ایالت ایلینوی

مخفف: ایالت ایلینوی، پیشوند: برابر با in- (پیش از l می آید) [illiterate] il_ پسوند: برابر با civil] -ile یا fossil]، مخفف: ایالت ایلینوی

<hr> (پزشکی) التهاب دراز روده، التهاب ایلئوم، طب اماس ایلئون، اماس روده دراز

(پزشکی) التهاب دراز روده، التهاب ایلئوم، طب اماس ایلئون، اماس روده دراز

ileitis

ileocecal

<hr> (جراحی) دراز روده شکافی

(جراحی) دراز روده شکافی

ileostomy

<hr> معنی : معاء غلاظ، رودهدراز، چم روده <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) درازروده (آخرین بخش روده کوچک که به روده ی بزرگ راه دارد)، ایلئوم

معنی : معاء غلاظ، رودهدراز، چم روده معانی دیگر : (کالبد شناسی) درازروده (آخرین بخش روده کوچک که به روده ی بزرگ راه دارد)، ایلئوم

ileum

<hr> (پزشکی - گرفتگی روده و انباشته شدن مدفوع در آن) قولنج، کولنج، انسداد روده، طب انسداد روده، قولنجالیاوسی

(پزشکی - گرفتگی روده و انباشته شدن مدفوع در آن) قولنج، کولنج، انسداد روده، طب انسداد روده، قولنجالیاوسی

ileus

<hr> معنی : بلوط سبز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:، oak holm گ، بلوط سبز ilex quercus

معنی : بلوط سبز معانی دیگر : رجوع شود به:، oak holm گ، بلوط سبز ilex quercus

ilex

<hr> معنی : حرقفی، وابسته به استخوان لگن خاصره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) وابسته به استخوان تهیگاهی، ilial وابسته به استخوان لگن خاصره، سرینی

معنی : حرقفی، وابسته به استخوان لگن خاصره معانی دیگر : (کالبدشناسی) وابسته به استخوان تهیگاهی، ilial وابسته به استخوان لگن خاصره، سرینی

iliac

<hr> معنی : ایلیاد، داستان حماسی منسوب به هومر <hr> معانی دیگر : شعر حماسی ایلیاد (منتسب به هومر)

معنی : ایلیاد، داستان حماسی منسوب به هومر معانی دیگر : شعر حماسی ایلیاد (منتسب به هومر)

iliad

<hr> معنی : حرقفه، استخوان حرقفی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش پهن و فرازین استخوان لگن) استخوان تهیگاهی، ایلیوم، نام لاتین شهر نیمه افسانه ای تروی (که هومر از آن نام می برد)

معنی : حرقفه، استخوان حرقفی معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش پهن و فرازین استخوان لگن) استخوان تهیگاهی، ایلیوم، نام لاتین شهر نیمه افسانه ای تروی (که هومر از آن نام می برد)

ilium

<hr> معنی : جور، طبقه، نوع، گونه، خانواده <hr> معانی دیگر : (مهجور) همان، همانند، قسم، مثل، (بیشتر در اسکاتلند) هر یک، هر، هر کدام (ilka هم می گویند)، تیره، دسته

معنی : جور، طبقه، نوع، گونه، خانواده معانی دیگر : (مهجور) همان، همانند، قسم، مثل، (بیشتر در اسکاتلند) هر یک، هر، هر کدام (ilka هم می گویند)، تیره، دسته

<hr> معنی : زیان، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت، مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، بطور ناقص <hr> معانی دیگر : سو، نحس، شوم، بد یمن، کین خواه، نا مهربان، ناتندرست، ناسور، ناقص، معیوب، ناجور، ناباب، بیماری، مرض، درد، آسیب، آزار، دردسر، صدمه، بدبختی، فلاکت، بدبیاری، نحوست، به روش بد، به طور ناشایسته، به غلط، به نادرستی، به ناشایستگی، با خشونت، با شدت، نا مهربانانه، ظالمانه، بیدادگرانه، به دشواری، با اشکال، به سختی، زشت، کریه، مخفف:، مصور، تصویر، مخفف: ایالت ایلینوی (امریکا)، خطر ناک، مشکل، سخت

معنی : زیان، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت، مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، بطور ناقص معانی دیگر : سو، نحس، شوم، بد یمن، کین خواه، نا مهربان، ناتندرست، ناسور، ناقص، معیوب، ناجور، ناباب، بیماری، مرض، درد، آسیب، آزار، دردسر، صدمه، بدبختی، فلاکت،

<hr> ناراحت، در محضور، گرفتار

ناراحت، در محضور، گرفتار

ill at ease

<hr> معنی : سابقهبد <hr> معانی دیگر : بدنامی، رسوایی

معنی : سابقهبد معانی دیگر : بدنامی، رسوایی

ill fame

ill health

<hr> معنی : ستیزگی <hr> معانی دیگر : بدخلقی، بد اخلاقی، ترشرویی، عبوسی

معنی : ستیزگی معانی دیگر : بدخلقی، بد اخلاقی، ترشرویی، عبوسی

ill humor

<hr> معنی : سیاه بختی، بد شانسی <hr> معانی دیگر : بخت بد

معنی : سیاه بختی، بد شانسی معانی دیگر : بخت بد

ill luck

<hr> ترشرو، بد خلق، بد قلق، زود رنج، زود خشم، بدخو

ترشرو، بد خلق، بد قلق، زود رنج، زود خشم، بدخو

ill tempered

<hr> معنی : دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت <hr> معانی دیگر : بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی

معنی : دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت معانی دیگر : بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی

ill will

ill-advised

ill-fated

ill-founded

ill-gotten

ill-sorted

ill-timed

ill-use

<hr> معنی : استباطی، نتیجه رسان، منتج شونده <hr> معانی دیگر : نتیجه گیری، استنتاج، حاکی

معنی : استباطی، نتیجه رسان، منتج شونده معانی دیگر : نتیجه گیری، استنتاج، حاکی

illation

<hr> معنی : غیر قانونی، غیر مجاز، حرام، غیر مشروع، نا مشروع <hr> معانی دیگر : غیرقانونی، نامشروع، غیرمجاز، حرام

معنی : غیر قانونی، غیر مجاز، حرام، غیر مشروع، نا مشروع معانی دیگر : غیرقانونی، نامشروع، غیرمجاز، حرام

illegal

<hr> بیقانونی، کار خلاف قانون، کار نامشروع

بیقانونی، کار خلاف قانون، کار نامشروع

illegality

<hr> غیرقانونی کردن، غیرمجاز کردن، قدغن کردن، غیر قانونی دانستن

غیرقانونی کردن، غیرمجاز کردن، قدغن کردن، غیر قانونی دانستن

illegalize

illegalized

<hr> ازراه غیر قانونی، بطور غیر مشروع، بطور غیر قانونی

ازراه غیر قانونی، بطور غیر مشروع، بطور غیر قانونی

illegally

<hr> معنی : نا خوانایی، خوانده نشدنی <hr> معانی دیگر : نا خوانایی، خوانده نشدنی

معنی : نا خوانایی، خوانده نشدنی معانی دیگر : نا خوانایی، خوانده نشدنی

illegibility

<hr> معنی : ناخوانا، لایقرا <hr> معانی دیگر : بدخط، نخواندنی

معنی : ناخوانا، لایقرا معانی دیگر : بدخط، نخواندنی

واژه های حرف "i" - جملات نمونه