جملات نمونه

<hr> معنی : زخم زبان زدن، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : سخت کتک زدن، له و لورده کردن، سخت نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن (lambast هم می نویسند)، (عامیانه)، lambast تازیانه، شلاق

معنی : زخم زبان زدن، تازیانه زدن معانی دیگر : سخت کتک زدن، له و لورده کردن، سخت نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن (lambast هم می نویسند)، (عامیانه)، lambast تازیانه، شلاق

lambaste

<hr> معنی : یازدهمین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : لامدا (یازدهمین حرف الفبای یونانی برابر با لام فارسی و l انگلیسی)

معنی : یازدهمین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : لامدا (یازدهمین حرف الفبای یونانی برابر با لام فارسی و l انگلیسی)

lambda

<hr> نرم سخنی، ملایمت در گفتگو، روشنایی ملایم

نرم سخنی، ملایمت در گفتگو، روشنایی ملایم

lambency

<hr> معنی : نرم، دارای روشنایی ملایم <hr> معانی دیگر : کم نور، دارای نور ملایم، (شعله) ملایم، شعله ور (به طور ملایم)، ملایم

معنی : نرم، دارای روشنایی ملایم معانی دیگر : کم نور، دارای نور ملایم، (شعله) ملایم، شعله ور (به طور ملایم)، ملایم

lambent

<hr> معنی : واحد نور درسلسله <hr> معانی دیگر : (فیزیک - یکان درخشش نور در دستگاه cgs) لمبرت، لامبرت

معنی : واحد نور درسلسله معانی دیگر : (فیزیک - یکان درخشش نور در دستگاه cgs) لمبرت، لامبرت

lambert

<hr> معنی : لنگ، چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن <hr> معانی دیگر : پای کشان، سفت و دردناک، ناموجه، ناپذیرفتنی، باورنکردنی، غیر قابل قبول، شل کردن، لنگاندن، (مجازی) لنگ کردن (کار و غیره)، آدم قدیمی مسلک، آدم محافظه کار، کهنه اندیش، صفحه ی فلزی نازک، حلبی، عاجز شدن

معنی : لنگ، چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن معانی دیگر : پای کشان، سفت و دردناک، ناموجه، ناپذیرفتنی، باورنکردنی، غیر قابل قبول، شل کردن، لنگاندن، (مجازی) لنگ کردن (کار و غیره)، آدم قدیمی مسلک، آدم محافظه کار، کهنه اندیش، صفحه ی فلزی نازک، حلبی، عاجز شدن

lame

<hr> از کار افتاده، بیچاره، زهوار در رفته، بی اثر، علیل وناتوان

از کار افتاده، بیچاره، زهوار در رفته، بی اثر، علیل وناتوان

lame duck

<hr> معنی : برگ، صفحه، لایه، عضو شبیه لایه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی - گیاه شناسی) تیغک، ورقه

معنی : برگ، صفحه، لایه، عضو شبیه لایه معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی - گیاه شناسی) تیغک، ورقه

lamella

lamellar

<hr> لنگان لنگان، لنگ وار، بطور ناقصیا سکته دار

لنگان لنگان، لنگ وار، بطور ناقصیا سکته دار

lamely

<hr> معنی : شلی، لنگی <hr> معانی دیگر : سکته

معنی : شلی، لنگی معانی دیگر : سکته

lameness

<hr> معنی : ضجه، ضجه و زاری کردن، تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن <hr> معانی دیگر : زاری کردن، موییدن، گریه و زاری کردن، اظهار تاسف کردن، افسوس خوردن، دریغ خوردن، دریغیدن، نالیدن، دژوانیدن، مویه، (شعر یا موسیقی) نوحه، سوگ آهنگ، سوگچامه، مرثیه، تاسف

معنی : ضجه، ضجه و زاری کردن، تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن معانی دیگر : زاری کردن، موییدن، گریه و زاری کردن، اظهار تاسف کردن، افسوس خوردن، دریغ خوردن، دریغیدن، نالیدن، دژوانیدن، مویه، (شعر یا موسیقی) نوحه، سوگ آهنگ، سوگچامه، مرثیه، تاسف

lament

<hr> معنی : اسفناک، زار، سوگناک، رقت اور <hr> معانی دیگر : افسوس انگیز، قابل تاسف، تاسف بار، دریغ انگیز، دژوانگر

معنی : اسفناک، زار، سوگناک، رقت اور معانی دیگر : افسوس انگیز، قابل تاسف، تاسف بار، دریغ انگیز، دژوانگر

lamentable

<hr> بطور رقت آور، اسفناکانه، زار

بطور رقت آور، اسفناکانه، زار

lamentably

<hr> معنی : عزا، زاری، سوگواری، مرثیه خوانی، عزاداری <hr> معانی دیگر : مویه، گریه و زاری، آه و ناله، دژوان، دریغ، افسوس خوری، سوگوای، ضجه

معنی : عزا، زاری، سوگواری، مرثیه خوانی، عزاداری معانی دیگر : مویه، گریه و زاری، آه و ناله، دژوان، دریغ، افسوس خوری، سوگوای، ضجه

lamentation

<hr> (انجیل) کتاب مراثی ارمیا (مخفف: lam و la)

(انجیل) کتاب مراثی ارمیا (مخفف: lam و la)

lamentations

<hr> مرحوم، متوفی، سوگواری شده، سوگواری شده a letter by our learned and lamented friend نامهی دوست دانمشند و مرحوم ما

مرحوم، متوفی، سوگواری شده، سوگواری شده a letter by our learned and lamented friend نامهی دوست دانمشند و مرحوم ما

lamented

<hr> سوگواری کننده، سوگ دارنده، زاری کننده، ماتم گیر، مرثیه خوان

سوگواری کننده، سوگ دارنده، زاری کننده، ماتم گیر، مرثیه خوان

lamenter

<hr> معنی : خون اشام، ساحره <hr> معانی دیگر : (اسطوره) لامیا (موجودات نیمه مار و نیمه زن که مردم و بخصوص کودکان را گمراه کرده و خون آنها را می مکیدند)

معنی : خون اشام، ساحره معانی دیگر : (اسطوره) لامیا (موجودات نیمه مار و نیمه زن که مردم و بخصوص کودکان را گمراه کرده و خون آنها را می مکیدند)

lamia

<hr> معنی : ورقه، پهنک برگ، لایه نازک، شاخه پردهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانور شناسی) پهنک، تیغک، لایک، فلس، فلسچه، پولکچه، lamin ورقه

معنی : ورقه، پهنک برگ، لایه نازک، شاخه پردهای معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانور شناسی) پهنک، تیغک، لایک، فلس، فلسچه، پولکچه، lamin ورقه

lamina

<hr> تیغک دار، تیغه دار، تیغه تیغه ای، فلسچه دار، پهنکی، تیغکی (laminal هم می گویند)، laminal دارای ورقه های نازک

تیغک دار، تیغه دار، تیغه تیغه ای، فلسچه دار، پهنکی، تیغکی (laminal هم می گویند)، laminal دارای ورقه های نازک

laminar

<hr> جریان هموار و یکنواخت آبگونه

جریان هموار و یکنواخت آبگونه

laminar flow

<hr> معنی : جلبک های لامیناریا، جلبک کلاه گرزی و پهن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) لامیناریا (نام جنسی از جلبک های دریایی که تیغه های ریز و نوارچه مانندی دارند)

معنی : جلبک های لامیناریا، جلبک کلاه گرزی و پهن معانی دیگر : (گیاه شناسی) لامیناریا (نام جنسی از جلبک های دریایی که تیغه های ریز و نوارچه مانندی دارند)

laminaria

<hr> معنی : ورقه ورقه، ورقه ورقه کردن، متورق کردن، رویهم قرار دادن، طبقه طبقه کردن، ورقه ورقه شدن <hr> معانی دیگر : با پلاستیک پوشاندن، (چندین لایه از چیزی را) روی هم چسباندن، چند لا کردن، چند برگی کردن، (فلز یا پلاستیک و غیره) ورقه ورقه کردن، ورق کردن، برگ برگ کردن، مورق کردن، رجوع شود به: laminated، طبقه طبقه، متورق

معنی : ورقه ورقه، ورقه ورقه کردن، متورق کردن، رویهم قرار دادن، طبقه طبقه کردن، ورقه ورقه شدن معانی دیگر : با پلاستیک پوشاندن، (چندین لایه از چیزی را) روی هم چسباندن، چند لا کردن، چند برگی کردن، (فلز یا پلاستیک و غیره) ورقه ورقه کردن، ورق کردن، برگ برگ کردن، مورق کردن، رجوع شود به: laminated، طبقه طب

laminate

<hr> معنی : متورق، طبقه طبقه <hr> معانی دیگر : (چوب و پلاستیک و غیره)ورقه ورقه، لایه لایه، مورق، تنکه شده

معنی : متورق، طبقه طبقه معانی دیگر : (چوب و پلاستیک و غیره)ورقه ورقه، لایه لایه، مورق، تنکه شده

laminated

<hr> معنی : ورقه ورقه شدن، تورق، لایه لایه سازی <hr> معانی دیگر : لایه ی نازک، ورقه، فلس، تیغک، لایچه، هر چیز ورقه ورقه یا چند لا، چند لایی

معنی : ورقه ورقه شدن، تورق، لایه لایه سازی معانی دیگر : لایه ی نازک، ورقه، فلس، تیغک، لایچه، هر چیز ورقه ورقه یا چند لا، چند لایی

lamination

laminator

<hr> (جراحی - بریدن و برداشتن صفحه ی مهره ی ستون فقرات) مهره تیغک بری، مهره برداری، صفحه برداری

(جراحی - بریدن و برداشتن صفحه ی مهره ی ستون فقرات) مهره تیغک بری، مهره برداری، صفحه برداری

laminectomy

<hr> معنی : چراغ، لامپ، فانوس، لامپا، جراغ، درخشیدن <hr> معانی دیگر : چراغ (نفتی یا الکلی با فتیله)، چراغ برق (یا گازی)، (مجازی) سرچشمه(ی دانش یا الهام و غیره)، لامپ (light bulb هم می گویند)، چراغ و پایه ی آن، جا چراغی، (شعر قدیم) خورشید، ماه، ستاره، (قدیمی - خودمانی - جمع) چشمان، چراه

معنی : چراغ، لامپ، فانوس، لامپا، جراغ، درخشیدن معانی دیگر : چراغ (نفتی یا الکلی با فتیله)، چراغ برق (یا گازی)، (مجازی) سرچشمه(ی دانش یا الهام و غیره)، لامپ (light bulb هم می گویند)، چراغ و پایه ی آن، جا چراغی، (شعر قدیم) خورشید، ماه، ستاره، (قدیمی - خودمانی - جمع) چشمان، چراه

lamp

<hr> تیر چراغ، تیر لامپا عمران : تیر چراغ برق، تیر چراغ برق، تیر چراه، تیر لامپا

تیر چراغ، تیر لامپا عمران : تیر چراغ برق، تیر چراغ برق، تیر چراه، تیر لامپا

lamp post

<hr> معنی : دوده، دوده چراغ، سیاه یکدست <hr> معانی دیگر : دوده ی چراغ (که در ساختن رنگ و مرکب و غیره کاربرد دارد)، دوده چراه، با دوده سیاه کردن

معنی : دوده، دوده چراغ، سیاه یکدست معانی دیگر : دوده ی چراغ (که در ساختن رنگ و مرکب و غیره کاربرد دارد)، دوده چراه، با دوده سیاه کردن

lampblack

<hr> نور چراغ، روشنایی چراه

نور چراغ، روشنایی چراه

lamplight

<hr> (سابقا) چراغ افروز، چراغچی (کسی که کارش روشن کردن چراغ های گازی خیابان ها بود)، چراهچی، کسکیه چراغهای خیابان را روشن میکند

(سابقا) چراغ افروز، چراغچی (کسی که کارش روشن کردن چراغ های گازی خیابان ها بود)، چراهچی، کسکیه چراغهای خیابان را روشن میکند

lamplighter

<hr> معنی : کنایه، هجو، هجو کردن <hr> معانی دیگر : (از راه طنز و نکوهش نامه) تاختن بر، هجویه، نکوهش نامه

معنی : کنایه، هجو، هجو کردن معانی دیگر : (از راه طنز و نکوهش نامه) تاختن بر، هجویه، نکوهش نامه

lampoon

<hr> معنی : مارماهی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی مکنده (مار ماهیان راسته ی petromyzonifomes که بی آرواره بوده و دهان قیفی شکل دارند)

معنی : مارماهی معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی مکنده (مار ماهیان راسته ی petromyzonifomes که بی آرواره بوده و دهان قیفی شکل دارند)

lamprey

lamps

<hr> آباژور، حباب (چراغ)، گنبده ی چراغ، نورافشان، نورتاب، حباب، آباژور

آباژور، حباب (چراغ)، گنبده ی چراغ، نورافشان، نورتاب، حباب، آباژور

lampshade

<hr> مخفف: (کامپیوتر) شبکه ی محلی

مخفف: (کامپیوتر) شبکه ی محلی

<hr> معنی : ایوان، رواق <hr> معانی دیگر : (هاوایی - ایالات متحده) اتاق بی دیوار، اتاق یکسو باز، جزیره ی لانایی (جزو آبخست گروه یا مجمع الجزایر هاوایی)

معنی : ایوان، رواق معانی دیگر : (هاوایی - ایالات متحده) اتاق بی دیوار، اتاق یکسو باز، جزیره ی لانایی (جزو آبخست گروه یا مجمع الجزایر هاوایی)

lanai

<hr> معنی : نیزه، سخمه، نیشتر زدن، نیزه زدن <hr> معانی دیگر : پراندن، افکندن، زوبین، سواره نظام (به ویژه مجهز به نیزه)، هر آلت نیزه مانند: نیزه ی ماهیگیری، نیشتر (lancet هم می گویند)، نیزه پراندن به، ضربت نیزه

معنی : نیزه، سخمه، نیشتر زدن، نیزه زدن معانی دیگر : پراندن، افکندن، زوبین، سواره نظام (به ویژه مجهز به نیزه)، هر آلت نیزه مانند: نیزه ی ماهیگیری، نیشتر (lancet هم می گویند)، نیزه پراندن به، ضربت نیزه

lance

<hr> (افسانه ی شاه آرتور) لانسلات (عاشق guinevere)

(افسانه ی شاه آرتور) لانسلات (عاشق guinevere)

lancelot

<hr> معنی : نوک تیز، نیزه ای، نیزه مانند، نیشتر مانند <hr> معانی دیگر : (به ویژه برخی برگ ها) نیزه ای، سر نیزه سان، زوبین سان

معنی : نوک تیز، نیزه ای، نیزه مانند، نیشتر مانند معانی دیگر : (به ویژه برخی برگ ها) نیزه ای، سر نیزه سان، زوبین سان

lanceolate

<hr> معنی : نیزه دار، نیزه زن، تشر زن، نیزه انداز <hr> معانی دیگر : سواره نظام (به ویژه اگر مجهز به نیزه باشد)

معنی : نیزه دار، نیزه زن، تشر زن، نیزه انداز معانی دیگر : سواره نظام (به ویژه اگر مجهز به نیزه باشد)

lancer

lancers

<hr> معنی : نیشتر، هر چیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز <hr> معانی دیگر : (جراحی) نیشتر، نیز کچه، نیزه چه، چاقوی پهن جراحی، رجوع شود به : lancet arch

معنی : نیشتر، هر چیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز معانی دیگر : (جراحی) نیشتر، نیز کچه، نیزه چه، چاقوی پهن جراحی، رجوع شود به : lancet arch

lancet

<hr> معنی : بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نیشترزدن، دراندن، (درد و زخم) تیر کشیدن، بانیزه سورا&nbsp; کردن

معنی : بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن معانی دیگر : (پزشکی) نیشترزدن، دراندن، (درد و زخم) تیر کشیدن، بانیزه سورا کردن

lancinate

<hr> معنی : زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار، بزمین نشستن، به خشکی امدن، فرود امدن، پیاده شدن، رسیدن <hr> معانی دیگر : خشکی (در برابر: دریا یا آب)، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک، کشور، جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی، بری، ارضی، خداوند، (از کشتی یا هواپیما و غیره) پیاده شدن یا کردن، به خشکی رسیدن یا رساندن، تخلیه کردن یا شدن، فروآمدن یا آوردن، (هواپیما و غیره) بر زمین نشاندن یا نشستن، افتادن، بر زمین خوردن، منجر شدن یا کردن به، (کار را) رساندن به، رسیدن به، وارد شدن یا کردن، (عامیانه) به دست آوردن، گیر آوردن، گرفتن، (عامیانه) زدن (ضربه و مشت و غیره)، فرود آوردن، (اقتصاد) منابع طبیعی، (تفنگ و غیره) برجستگی میان خان ها (در درون لوله)، بزمین نشستن <hr> land_ پیشوند:، زمین [grassland]

معنی : زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار، بزمین نشستن، به خشکی امدن، فرود امدن، پیاده شدن، رسیدن معانی دیگر : خشکی (در برابر: دریا یا آب)، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک، کشور، جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی، بری، ارضی، خداوند، (از 

land

<hr> (امریکا) اختصاص زمین برای مصارف همگانی (به ویژه تاسیس دانشگاه)، زمین اعطایی دولت، اعطای اراضی

(امریکا) اختصاص زمین برای مصارف همگانی (به ویژه تاسیس دانشگاه)، زمین اعطایی دولت، اعطای اراضی

واژه های حرف "l" - جملات نمونه