جملات نمونه

<hr> معنی : تیر، پیک، پیغام بر، عطارد، جیوه، سیماب، دزد ماهر، یکی از خدایان یونان قدیم <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) مرکوری (پیام رسان خدایان که یونانیان به او hermes می گفتند)، (نجوم) عطارد، (m کوچک) جیوه، سیماب (عنصر فلزی سپید و سنگین - نشان آن: hg، وزن اتمی: 200/59، شماره ی اتمی: 80، وزن مخصوص: 13/546، نقطه ی گداز: -38/87c، نقطه ی جوش: 356/58)، جیوه ی درون حرارت سنج و ابزارهای مشابه، (نادر) پیام رسان، با حرف بزرگ عطارد

معنی : تیر، پیک، پیغام بر، عطارد، جیوه، سیماب، دزد ماهر، یکی از خدایان یونان قدیم معانی دیگر : (اسطوره ی روم) مرکوری (پیام رسان خدایان که یونانیان به او hermes می گفتند)، (نجوم) عطارد، (m کوچک) جیوه، سیماب (عنصر فلزی سپید و سنگین - نشان آن: hg، وزن اتمی: 200/59، شماره ی اتمی: 80، وزن مخصوص: 13/546، 

mercury

<hr> معنی : مروت، بخشش، شفقت، رحم، رحمت، امان <hr> معانی دیگر : ترحم، نرم دلی، دلسوزی، گذشت، بخشندگی، عفو، بخشایش، آمرزگاری، آمرزندگی، مهربانی، مسکین نوازی، (از مستمندان) دست گیری، نیک بختی، بخت خوب، رحمت خدا، کار خدا، (ندا به نشان شگفتی یا آزردگی) خدا رحم کند!، وای !، استغفرالله !، پناه بر خدا!، مرحمت

معنی : مروت، بخشش، شفقت، رحم، رحمت، امان معانی دیگر : ترحم، نرم دلی، دلسوزی، گذشت، بخشندگی، عفو، بخشایش، آمرزگاری، آمرزندگی، مهربانی، مسکین نوازی، (از مستمندان) دست گیری، نیک بختی، بخت خوب، رحمت خدا، کار خدا، (ندا به نشان شگفتی یا آزردگی) خدا رحم کند!، وای !، استغفرالله !، پناه بر خدا!، مرحمت

mercy

mercy killing

<hr> معنی : مرداب، دریا، اب راکد، محض <hr> معانی دیگر : صرف، فقط، تنها، (شعر قدیم) دریاچه، استخر، (انگلیس - محلی) مرداب، (انگلیس - محلی) مرز، سرحد، خالی، انحصاری <hr> mere_ پسوند: بخش، قسمت، - پار [blastomere]

معنی : مرداب، دریا، اب راکد، محض معانی دیگر : صرف، فقط، تنها، (شعر قدیم) دریاچه، استخر، (انگلیس - محلی) مرداب، (انگلیس - محلی) مرز، سرحد، خالی، انحصاری mere_ پسوند: بخش، قسمت، - پار [blastomere]

mere

<hr> جورج مردیس (نویسنده ی انگلیسی)

جورج مردیس (نویسنده ی انگلیسی)

meredith

<hr> معنی : تنها، فقط، محضا <hr> معانی دیگر : همین بس، صرفا، و بس، همینقدر

معنی : تنها، فقط، محضا معانی دیگر : همین بس، صرفا، و بس، همینقدر

merely

merest

<hr> معنی : وابسته به فاحشه، فاحشه وار، زرق و برق دار و بد <hr> معانی دیگر : فریبا، خوش ظاهر (و بد باطن)، جلف، پر زرق و برق، هرزه، بی بندوبار، (در اصل) جنده وار، فاحشه مانند، روسپی وار

معنی : وابسته به فاحشه، فاحشه وار، زرق و برق دار و بد معانی دیگر : فریبا، خوش ظاهر (و بد باطن)، جلف، پر زرق و برق، هرزه، بی بندوبار، (در اصل) جنده وار، فاحشه مانند، روسپی وار

meretricious

<hr> معنی : مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن <hr> معانی دیگر : (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا شدن

معنی : مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن معانی دیگر : (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا

merge

<hr> اعلام مسیر تعقیب، با هواپیماى دشمن برخورد کرد در رهگیرى هوایى علوم نظامى : دشمن ظاهر شد

اعلام مسیر تعقیب، با هواپیماى دشمن برخورد کرد در رهگیرى هوایى علوم نظامى : دشمن ظاهر شد

merged

<hr> فرو رفتگی، فراگیری، ترکیب، وحدت

فرو رفتگی، فراگیری، ترکیب، وحدت

mergence

<hr> معنی : ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت <hr> معانی دیگر : هم پیوست، یکپارچه شدگی، پیوند (به ویژه در مورد به هم پیوستن دو یا چند شرکت یا بانک و غیره به کار می رود)

معنی : ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت معانی دیگر : هم پیوست، یکپارچه شدگی، پیوند (به ویژه در مورد به هم پیوستن دو یا چند شرکت یا بانک و غیره به کار می رود)

merger

<hr> معنی : اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال <hr> معانی دیگر : (مقام و قدرت و غیره) اوج، اوگ، بالاترین مقام یا موقعیت در زندگی، نصف النهار، زمین پرهون، نیمروز پرهون، وابسته به یا در نیمروز، نیمروزی، ظهری، وابسته به اوج مدار روزانه ی هر جرم سماوی، اوجی، نصف النهاری، زمین پرهونی، نیمروز پرهونی، (نادر) جنوبی، (مهجور) ظهر

معنی : اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال معانی دیگر : (مقام و قدرت و غیره) اوج، اوگ، بالاترین مقام یا موقعیت در زندگی، نصف النهار، زمین پرهون، نیمروز پرهون، وابسته به یا در نیمروز، نیمروزی، ظهری، وابسته به اوج مدار روزانه ی هر جرم سماوی، اوجی، نصف النهاری، زمین پرهونی، نیمروز پر

meridian

<hr> معنی : نوعی کیک میوه دار <hr> معانی دیگر : (شیرینی پزی و غیره) مرینگ (سفیده ی تخم مرغ و شکر که می زنند و روی کیک و غیره می مالند و می پزند)، سفیده تخم مره وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند

معنی : نوعی کیک میوه دار معانی دیگر : (شیرینی پزی و غیره) مرینگ (سفیده ی تخم مرغ و شکر که می زنند و روی کیک و غیره می مالند و می پزند)، سفیده تخم مره وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند

meringue

<hr> معنی : گوسفند مرینوس، پشم مرینوس <hr> معانی دیگر : گوسفند مرینوس (که پشم نرم و سپید دارد و اصل آن از اسپانیا بوده)، پارچه ی پشمی و نرم (از این پشم)

معنی : گوسفند مرینوس، پشم مرینوس معانی دیگر : گوسفند مرینوس (که پشم نرم و سپید دارد و اصل آن از اسپانیا بوده)، پارچه ی پشمی و نرم (از این پشم)

merino

meristem

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، خدمت، استحقاق، سزاواری، استحقاق داشتن، سزاوار بودن، شایسته بودن <hr> معانی دیگر : شایندگی، ارزش، نیکویی، خوبی، (چیز) ارزشمند، در خور قدردانی یا پاداش (و غیره)، (جمع) محسنات، نکات خوب و بد هرچیز، سزیدن، شایستن، شاینده بودن، در خوربودن، پاداش، جایزه، نشان، مدال

معنی : شایستگی، لیاقت، خدمت، استحقاق، سزاواری، استحقاق داشتن، سزاوار بودن، شایسته بودن معانی دیگر : شایندگی، ارزش، نیکویی، خوبی، (چیز) ارزشمند، در خور قدردانی یا پاداش (و غیره)، (جمع) محسنات، نکات خوب و بد هرچیز، سزیدن، شایستن، شاینده بودن، در خوربودن، پاداش، جایزه، نشان، مدال

merit

<hr> روش ترفیع و اضافه حقوق و غیره بر حسب شایستگی شخص (نه برحسب سال های خدمت یا مدرک تحصیلی و غیره)، روش شاینده سالاری

روش ترفیع و اضافه حقوق و غیره بر حسب شایستگی شخص (نه برحسب سال های خدمت یا مدرک تحصیلی و غیره)، روش شاینده سالاری

merit system

merited

<hr> شاینده سالاری، نخبه سالاری

شاینده سالاری، نخبه سالاری

meritocracy

meritocratic

<hr> معنی : شایسته، مستحق <hr> معانی دیگر : درخور ستایش، ثواب، ارزشمند، شایان، سزاوار، شاینده

معنی : شایسته، مستحق معانی دیگر : درخور ستایش، ثواب، ارزشمند، شایان، سزاوار، شاینده

meritorious

merits

<hr> معنی : طرقه <hr> معانی دیگر : ترقه، توکا

معنی : طرقه معانی دیگر : ترقه، توکا

merle

<hr> معنی : شاهین، قوش کوچک اروپایی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شاهین تیره رنگ (falco columbarius)، (افسانه ی شاه آرتور) مرلین (ساحری که یاور آرتور بود)

معنی : شاهین، قوش کوچک اروپایی معانی دیگر : (جانورشناسی) شاهین تیره رنگ (falco columbarius)، (افسانه ی شاه آرتور) مرلین (ساحری که یاور آرتور بود)

merlin

<hr> انگور مرلو (که در اصل محصول غرب فرانسه بوده و قرمز رنگ است)

انگور مرلو (که در اصل محصول غرب فرانسه بوده و قرمز رنگ است)

merlot

<hr> معنی : افسونگر، حوری دریایی، مسحور کننده، زن ماهی <hr> معانی دیگر : (افسانه) پری دریایی (که بالاتنه ی دختر خوشگل و پایین تنه ی ماهی دارد) دریازن، افسانه یونان حوری دریایی

معنی : افسونگر، حوری دریایی، مسحور کننده، زن ماهی معانی دیگر : (افسانه) پری دریایی (که بالاتنه ی دختر خوشگل و پایین تنه ی ماهی دارد) دریازن، افسانه یونان حوری دریایی

mermaid

<hr> معنی : مردماهی <hr> معانی دیگر : (افسانه) دریامرد (که بالاتنه ی مرد و پایین تنه ی ماهی دارد)، مردماهی افسانه یونان مخلوق نیمه ماهی ونیمه مرد

معنی : مردماهی معانی دیگر : (افسانه) دریامرد (که بالاتنه ی مرد و پایین تنه ی ماهی دارد)، مردماهی افسانه یونان مخلوق نیمه ماهی ونیمه مرد

merman

<hr> معنی : خوش <hr> معانی دیگر : باخوشی، از روی خوشی، بشادمانی، از روی نشاط، باسرور، باوجد

معنی : خوش معانی دیگر : باخوشی، از روی خوشی، بشادمانی، از روی نشاط، باسرور، باوجد

merrily

<hr> معنی : نشاط، خوشی، ابراز شادی <hr> معانی دیگر : شادی، دلشادی، خوشدلی، شنگولی، (مهجور) مایه ی شادی

معنی : نشاط، خوشی، ابراز شادی معانی دیگر : شادی، دلشادی، خوشدلی، شنگولی، (مهجور) مایه ی شادی

merriment

merriness

<hr> معنی : فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه <hr> معانی دیگر : دلشاد، طربناک، شنگول، طرب انگیز، شادی بخش، شادگر، (قدیمی) سرگرم کننده، خوشایند

معنی : فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه معانی دیگر : دلشاد، طربناک، شنگول، طرب انگیز، شادی بخش، شادگر، (قدیمی) سرگرم کننده، خوشایند

merry

merry christmas

<hr> (کار یا تفریح و غیره) دوران پر فعالیت، (در پارک های کودکان و غیره) چرخ و فلک، چر&nbsp; فلک، چر&nbsp; گردان

(کار یا تفریح و غیره) دوران پر فعالیت، (در پارک های کودکان و غیره) چرخ و فلک، چر فلک، چر گردان

merry go round

merry-go-round

<hr> معنی : خوشی، شادمانی <hr> معانی دیگر : جشن و شادی، عیش و طرب، شادی و پایکوبی، جشنواره، ضیافت، خوشی، شادمانی، عیش

معنی : خوشی، شادمانی معانی دیگر : جشن و شادی، عیش و طرب، شادی و پایکوبی، جشنواره، ضیافت، خوشی، شادمانی، عیش

merrymaking

<hr> معنی : تپه، رنگ بلوطی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده) زمین تخت و مرتفع، تخت زمین، قله پهنی که دارای شیب تندی است

معنی : تپه، رنگ بلوطی معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده) زمین تخت و مرتفع، تخت زمین، قله پهنی که دارای شیب تندی است

mesa

<hr> معنی : کاکتوس ساقه گرد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاکتوس مسکال (lophophora williamsii که بومی مکزیک و غرب ایالات متحده است)

معنی : کاکتوس ساقه گرد معانی دیگر : (گیاه شناسی) کاکتوس مسکال (lophophora williamsii که بومی مکزیک و غرب ایالات متحده است)

mescal

<hr> رجوع شود به: midbrain، مغز میانی

رجوع شود به: midbrain، مغز میانی

mesencephalon

<hr> (رویان شناسی) میان آگنه

(رویان شناسی) میان آگنه

mesenchyme

<hr> وابسته به روده بند، حاویه ای، مانند روده بند، حاویه دار

وابسته به روده بند، حاویه ای، مانند روده بند، حاویه دار

mesenteric

<hr> معنی : حاویه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) میان روده، روده بند، ماساریقا

معنی : حاویه معانی دیگر : (زیست شناسی) میان روده، روده بند، ماساریقا

mesentery

<hr> معنی : چشمه، شبکه، بافته، سوراخ تور پشه بند، سوراخ، گیر انداختن، بدام انداختن، شبکه ساختن، تور ساختن، درهم گیرافتادن، تور مانند یا مشبک کردن <hr> معانی دیگر : (هر یک از سوراخ های توریا سرند و غیره) سوراخ، روزن، روزنچه، (جمع) نخ یا سیم و غیره (که با آن سرند و توری و غیره می سازند)، تور، توری، سرند، غربال، الک، دام، مخمصه، گرفتاری، درهم گیر افتادن (دوچرخ دندانه دار)، (مکانیک) دنده گرفتن، در دنده افتادن (دوچرخ و غیره)، گیرافتادن، به تله انداختن یا افتادن، در مخمصه افتادن یا انداختن، درهم قفل شدن، با هم جور شدن، جفت شدن یا کردن، تلفیق کردن یا شدن، پارچه ی تور مانند، جوراب بسیار نازک زنانه، هر چیزی که از حلقه های درهم بافته ی فلزی ساخته شده باشد، n :سورا&nbsp; تور پشه بند، vt : بدام انداختن، جور شدن، درهم گیرافتادن مثل دنده های ماشین

معنی : چشمه، شبکه، بافته، سوراخ تور پشه بند، سوراخ، گیر انداختن، بدام انداختن، شبکه ساختن، تور ساختن، درهم گیرافتادن، تور مانند یا مشبک کردن معانی دیگر : (هر یک از سوراخ های توریا سرند و غیره) سوراخ، روزن، روزنچه، (جمع) نخ یا سیم و غیره (که با آن سرند و توری و غیره می سازند)، تور، توری، سرند، غربال،

mesh

meshed

meshes

<hr> وابسته به یا به سوی یا در وسط، میانی، منصف، اوسط

وابسته به یا به سوی یا در وسط، میانی، منصف، اوسط

mesial

<hr> (پرگیر - نسبتا مرطوب) میانه نم، (گیاه شناسی - قادر به زیست در رطوبت در حد متوسط) میانه نم زی، نمناک، مرطوب، نیازمند به رطوبت

(پرگیر - نسبتا مرطوب) میانه نم، (گیاه شناسی - قادر به زیست در رطوبت در حد متوسط) میانه نم زی، نمناک، مرطوب، نیازمند به رطوبت

mesic

<hr> معنی : جاذب، گیرنده، مربوط بخواب مصنوعی، در حالت خواب مغناطیسی <hr> معانی دیگر : مربوط بخواب مصنوعی، درحالت خواب مغناطیسی، گیرنده، جاذب

معنی : جاذب، گیرنده، مربوط بخواب مصنوعی، در حالت خواب مغناطیسی معانی دیگر : مربوط بخواب مصنوعی، درحالت خواب مغناطیسی، گیرنده، جاذب

واژه های حرف "m" - جملات نمونه