<hr> معنی : ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی، سازو برگ امادهکردن، تجهیز کردن <hr> معانی دیگر : ابزار، وسایل، اسباب و آلات، یراق، لباس (دست کامل جامه برای انجام کار بخصوصی)، گروه مردم (در وابستگی به کار بخصوصی)، دسته، اکیپ، ساز و برگ دادن، مجهز کردن، یراق کردن، روبه راه کردن، مجهزسازی، ساز و برگ رسانی، ابزار رسانی

معنی : ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی، سازو برگ امادهکردن، تجهیز کردن معانی دیگر : ابزار، وسایل، اسباب و آلات، یراق، لباس (دست کامل جامه برای انجام کار بخصوصی)، گروه مردم (در وابستگی به کار بخصوصی)، دسته، اکیپ، ساز و برگ دادن، مجهز کردن، یراق کردن، روبه راه کردن، مجهزسا

outfit

outfits

<hr> معنی : ساز وبرگ فروش <hr> معانی دیگر : فروشنده یا تهیه کننده ی ابزار کار یا ساز و برگ

معنی : ساز وبرگ فروش معانی دیگر : فروشنده یا تهیه کننده ی ابزار کار یا ساز و برگ

outfitter

outfitمعنی

<hr> معنی : از جناح خارجی بدشمن حمله کردن <hr> معانی دیگر : (ارتش) جناح دشمن را دور زدن، از پشت حمله کردن، پیش دستی کردن، رندی کردن، (با زرنگی) رد شدن از، غافلگیر کردن

معنی : از جناح خارجی بدشمن حمله کردن معانی دیگر : (ارتش) جناح دشمن را دور زدن، از پشت حمله کردن، پیش دستی کردن، رندی کردن، (با زرنگی) رد شدن از، غافلگیر کردن

outflank

<hr> معنی : ریزش، جریان، بیرون ریزی، به بیرون جاری شدن <hr> معانی دیگر : برون ریزش، جریان به سوی خارج، خروج، برون رفت، هرچیز برون ریزی شده، طغیان

معنی : ریزش، جریان، بیرون ریزی، به بیرون جاری شدن معانی دیگر : برون ریزش، جریان به سوی خارج، خروج، برون رفت، هرچیز برون ریزی شده، طغیان

outflow

outflow jet

outflow valve

outflows

outflung arms

<hr> معنی : زرنگ تر بودن، کلاه سرکسی گذاشتن <hr> معانی دیگر : (با حیله گری) پیشدستی کردن، بامبول زدن، ترفند زدن، زرنگ تر بودن (از)، بیشتر از دیگری مردرندی کردن، ذکاوت بیشتر به خرج دادن، کلک زدن، در حقه بازی وپشت هم اندازی جلوتربودن از

معنی : زرنگ تر بودن، کلاه سرکسی گذاشتن معانی دیگر : (با حیله گری) پیشدستی کردن، بامبول زدن، ترفند زدن، زرنگ تر بودن (از)، بیشتر از دیگری مردرندی کردن، ذکاوت بیشتر به خرج دادن، کلک زدن، در حقه بازی وپشت هم اندازی جلوتربودن از

outfox

outgassing

<hr> خوش معاشرت، خوش برخورد، جبین گشوده، رفتن، عزیمت، برون روی، بازنشستگی، برکناری، بیرون رونده، صادر شونده

خوش معاشرت، خوش برخورد، جبین گشوده، رفتن، عزیمت، برون روی، بازنشستگی، برکناری، بیرون رونده، صادر شونده

outgoing

outgoing call

outgoing call barring

outgoing personality

outgoing president

<hr> صادرات، هزینه، هزینه، صادرات

صادرات، هزینه، هزینه، صادرات

outgoings

<hr> معنی : بزرگ تر شدن از، زودتر روییدن از <hr> معانی دیگر : تندتر رشد کردن، بزرگتر شدن، (در اثر رشد و دانایی) از دست دادن، چیره شدن، (لباس یا کفش) برای شخص کوچک شدن

معنی : بزرگ تر شدن از، زودتر روییدن از معانی دیگر : تندتر رشد کردن، بزرگتر شدن، (در اثر رشد و دانایی) از دست دادن، چیره شدن، (لباس یا کفش) برای شخص کوچک شدن

outgrow

outgrown

<hr> معنی : بر امدگی، نتیجه، حاصل، گوشت زیادی، دارای برامدگی <hr> معانی دیگر : پیامد، رشد سریع تر (از دیگری)، رویش، رشد اضافی، برون وخشی، فرع، برآمدگی

معنی : بر امدگی، نتیجه، حاصل، گوشت زیادی، دارای برامدگی معانی دیگر : پیامد، رشد سریع تر (از دیگری)، رویش، رشد اضافی، برون وخشی، فرع، برآمدگی

outgrowth

<hr> ورزش : غلبه بر حریفان با حمله برتر

ورزش : غلبه بر حریفان با حمله برتر

outgun

outh

outhority

outhors

<hr> ساختمان مجاور ساختمان اصلی، بنای فرعی، منزل یا حیاط پهلویی یا دور افتاده

ساختمان مجاور ساختمان اصلی، بنای فرعی، منزل یا حیاط پهلویی یا دور افتاده

outhouse

outie

<hr> معنی : گردش بیرون شهر، تفرج، وابسته به گردش یا سفر کوتاه <hr> معانی دیگر : سفر تفریحی، گردش، گشت و گردش

معنی : گردش بیرون شهر، تفرج، وابسته به گردش یا سفر کوتاه معانی دیگر : سفر تفریحی، گردش، گشت و گردش

outing

outings

outinside

outis

outjump

<hr> بیگانه، خارجی، برون مرزی، اجنبی

بیگانه، خارجی، برون مرزی، اجنبی

outlander

<hr> معنی : عجیب و غریب، بیگانه وار <hr> معانی دیگر : عجیب و غریب، بیگانه وار

معنی : عجیب و غریب، بیگانه وار معانی دیگر : عجیب و غریب، بیگانه وار

outlandish

outlandish outfits

outlandishly

<hr> معنی : بیشتر طول کشیدن از، بیشتر زنده بودن از <hr> معانی دیگر : بیشتر عمر کردن، بیشتر دوام آوردن، بیشتر پایداری کردن، بیشتر مقاومت کردن، بیشتر طول کشیدن

معنی : بیشتر طول کشیدن از، بیشتر زنده بودن از معانی دیگر : بیشتر عمر کردن، بیشتر دوام آوردن، بیشتر پایداری کردن، بیشتر مقاومت کردن، بیشتر طول کشیدن

outlast

<hr> معنی : متمرد، قانون شکن، یاغی، چموش، چموش، غیرقانونی اعلام کردن، یاغی شمردن <hr> معانی دیگر : جانی فراری، تبهکار فراری، قانون شکن حرفه ای، گردنکش، شرور، یاغی خواندن، از حقوق مدنی و حمایت قانونی محروم کردن، متمرد اعلام کردن، غیرقانونی کردن، ممنوع کردن، (در اصل) خلع شخص از حمایت قانون (به خاطر قتل عمد یا گناه بزرگ - کشتن چنین کسی مجازات نداشت)، (اسب و قاطر و غیره) چموش، نافرمان، رموک، لگدزن، (حقوق - امریکا) از اعتبار قانونی انداختن (قرارداد و غیره)، بی اعتبار کردن، ممنوع ساختن

معنی : متمرد، قانون شکن، یاغی، چموش، چموش، غیرقانونی اعلام کردن، یاغی شمردن معانی دیگر : جانی فراری، تبهکار فراری، قانون شکن حرفه ای، گردنکش، شرور، یاغی خواندن، از حقوق مدنی و حمایت قانونی محروم کردن، متمرد اعلام کردن، غیرقانونی کردن، ممنوع کردن، (در اصل) خلع شخص از حمایت قانون (به خاطر قتل عمد یا گ

outlaw

outlawed

outlaws

<hr> معنی : پرداخت، هزینه، خرج، مبلغ سرمایه گذاری شده، بیرون گستردن، خرج کردن <hr> معانی دیگر : مبلغ صرف شده (یا تخصیص یافته)، (پول یا انرژی و غیره) صرف، کاربرد، تخصیص

معنی : پرداخت، هزینه، خرج، مبلغ سرمایه گذاری شده، بیرون گستردن، خرج کردن معانی دیگر : مبلغ صرف شده (یا تخصیص یافته)، (پول یا انرژی و غیره) صرف، کاربرد، تخصیص

outlay

<hr> معنی : روزنه، عبور، مخرج، در رو، پریز، مجرای خروج، بازار فروش <hr> معانی دیگر : مفر، منفذ، راه خروج، برون رو، رانشگاه، (برق) خروجی، (مجازی) وسیله ی بیان یا ارضا، رها راه، راه نجات، بازار، محل عرضه کالا، فروشگاه (به ویژه اگر عمده فروش باشد یا کالای تولید کننده ی خاصی را بفروشد)

معنی : روزنه، عبور، مخرج، در رو، پریز، مجرای خروج، بازار فروش معانی دیگر : مفر، منفذ، راه خروج، برون رو، رانشگاه، (برق) خروجی، (مجازی) وسیله ی بیان یا ارضا، رها راه، راه نجات، بازار، محل عرضه کالا، فروشگاه (به ویژه اگر عمده فروش باشد یا کالای تولید کننده ی خاصی را بفروشد)

outlet

outlet mall

outlet pass

outlet store

outlet valve

outlets

<hr> کسی که دور از دیگران یا شهر یا محل کار خود زندگی می کند، دورزی، کنار افتاده، طرد شده، مطرود، واخورده، منزوی، انزواطلب، جدایی خواه، بخش مجزا، چیزجدا، شخص غیر مقیم

کسی که دور از دیگران یا شهر یا محل کار خود زندگی می کند، دورزی، کنار افتاده، طرد شده، مطرود، واخورده، منزوی، انزواطلب، جدایی خواه، بخش مجزا، چیزجدا، شخص غیر مقیم

واژه های حرف "o" - پیشنهاد کاربران