<hr> معنی : مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص <hr> معانی دیگر : (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس

معنی : مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص معانی دیگر : (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس

distinguished

distinguished person

<hr> معنی : بر گرداندن، کج کردن، پیچاندن، ناهموار کردن، تحریف کردن، از شکل طبیعی انداختن <hr> معانی دیگر : از ریخت انداختن، کج و کوله کردن، کژدیس کردن، کجواج کردن، قلب کردن، کژ نمود کردن، واپیچاندن، غیرعادی جلوه دادن، غیرطبیعی جلوه دادن، نابهنجار نمودن

معنی : بر گرداندن، کج کردن، پیچاندن، ناهموار کردن، تحریف کردن، از شکل طبیعی انداختن معانی دیگر : از ریخت انداختن، کج و کوله کردن، کژدیس کردن، کجواج کردن، قلب کردن، کژ نمود کردن، واپیچاندن، غیرعادی جلوه دادن، غیرطبیعی جلوه دادن، نابهنجار نمودن

distort

<hr> معنی : تحریف، اعوجاج <hr> معانی دیگر : کژدیسی، کج و کولگی، کژریختی، از ریخت افتادگی، واپیچش، قلب، کجواجی، هرچیز تحریف شده، کژدیسه، مقلوب، معوج، (روان کاوی) خواب پالایی، کژاندیشی

معنی : تحریف، اعوجاج معانی دیگر : کژدیسی، کج و کولگی، کژریختی، از ریخت افتادگی، واپیچش، قلب، کجواجی، هرچیز تحریف شده، کژدیسه، مقلوب، معوج، (روان کاوی) خواب پالایی، کژاندیشی

distortion

distortions

<hr> معنی : گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن <hr> معانی دیگر : حواس (کسی را) پرت کردن، توجه کسی را منحرف کردن، پرشیدن، سردرگم کردن، آشفته کردن، شوریده کردن، سرگرم کردن، حواس کسی را به چیز دیگری معطوف کردن، (مهجور) دیوانه کردن، دچار اختلال مشاعر کردن

معنی : گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن معانی دیگر : حواس (کسی را) پرت کردن، توجه کسی را منحرف کردن، پرشیدن، سردرگم کردن، آشفته کردن، شوریده کردن، سرگرم کردن، حواس کسی را به چیز دیگری معطوف کردن، (مهجور) دیوانه کردن، دچار اختلال مشاعر کردن

distract

<hr> معنی : پریشان <hr> معانی دیگر : (verb transitive) حواس(کسی را) پرت کردن، گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن

معنی : پریشان معانی دیگر : (verb transitive) حواس(کسی را) پرت کردن، گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن

distracted

<hr> معنی : دیوانگی، گیجی، حواس پرتی <hr> معانی دیگر : موجب حواس پرتی، پرت اندیش ساز، سرگرمی، تفریح (آنچه که حواس را به چیز دیگری معطوف می کند)، ماژ، پرت اندیشی، پرشیدگی، شوریدگی، پریشانی، سردرگمی، درماندگی

معنی : دیوانگی، گیجی، حواس پرتی معانی دیگر : موجب حواس پرتی، پرت اندیش ساز، سرگرمی، تفریح (آنچه که حواس را به چیز دیگری معطوف می کند)، ماژ، پرت اندیشی، پرشیدگی، شوریدگی، پریشانی، سردرگمی، درماندگی

distraction

<hr> معنی : توقیف کردن، گرو کشیدن <hr> معانی دیگر : (حقوق) گرو کشیدن، گرو گرفتن، تامین مدعی به کردن، (به خاطر بدهی) توقیف اموال کردن، فشاردادن، ضبط اموال

معنی : توقیف کردن، گرو کشیدن معانی دیگر : (حقوق) گرو کشیدن، گرو گرفتن، تامین مدعی به کردن، (به خاطر بدهی) توقیف اموال کردن، فشاردادن، ضبط اموال

distrain

<hr> معنی : گروکشی، توقیف اموال، اکراه و اجبار <hr> معانی دیگر : (حقوق - توقیف اموال کسی به خاطر بدهی او) گروکشی، فشار، فشردگی

معنی : گروکشی، توقیف اموال، اکراه و اجبار معانی دیگر : (حقوق - توقیف اموال کسی به خاطر بدهی او) گروکشی، فشار، فشردگی

distraint

<hr> معنی : سر بهوا، گیج <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: absent-minded

معنی : سر بهوا، گیج معانی دیگر : رجوع شود به: absent-minded

distrait

<hr> معنی : شوریده، ناراحت، پریشان حواس <hr> معانی دیگر : پریشان خاطر، آشفته، سراسیمه، ناپروای

معنی : شوریده، ناراحت، پریشان حواس معانی دیگر : پریشان خاطر، آشفته، سراسیمه، ناپروای

distraught

<hr> معنی : درد، سختی، پریشانی، غم، محنت، اندوه، تنگدستی، سار، محنت زدهکردن، مضطرب کردن <hr> معانی دیگر : رنج دادن، دردمند کردن، آزردن، آزار دادن، زحمت دادن، دردسر دادن، رنجه داشتن، دلواپس کردن، نگران کردن، پرشیدن، افژولیدن، خسته و ضعیف کردن، وامانده کردن، درمانده کردن، فرسوده کردن، فرسودن، موجب رنج، اسباب زحمت، موجب اندوه، درماندگی، واماندگی، گیرودار، مشقت، گرفتاری، مضیقه، فرسودگی، خستگی و ناتوانی، به خاطر درماندگی، از روی ناچاری، اضطراری، (قدیمی) مجبور کردن، واداشتن، وادار کردن، (حقوق) رجوع شود به: distrain، دردمندی، عذاب، مرارت، افسردگی

معنی : درد، سختی، پریشانی، غم، محنت، اندوه، تنگدستی، سار، محنت زدهکردن، مضطرب کردن معانی دیگر : رنج دادن، دردمند کردن، آزردن، آزار دادن، زحمت دادن، دردسر دادن، رنجه داشتن، دلواپس کردن، نگران کردن، پرشیدن، افژولیدن، خسته و ضعیف کردن، وامانده کردن، درمانده کردن، فرسوده کردن، فرسودن، موجب رنج، اسباب زح

distress

<hr> معنی : فرومایه، فرومانده، پریشان، پریشانحال <hr> معانی دیگر : (عمدا) کهنه نما شده، (وابسته به محلی که در آن فقر و بی کاری فراوان است) دچار سختی، فقرزده، بی سامان، نگران، دلواپس، افسرده، اندوهگین، غمگین، افژولیده، پژمان، خسته، درمانده، فرسوده، وامانده، غمدیده، مصیبت زده، مضطر، گرفتار

معنی : فرومایه، فرومانده، پریشان، پریشانحال معانی دیگر : (عمدا) کهنه نما شده، (وابسته به محلی که در آن فقر و بی کاری فراوان است) دچار سختی، فقرزده، بی سامان، نگران، دلواپس، افسرده، اندوهگین، غمگین، افژولیده، پژمان، خسته، درمانده، فرسوده، وامانده، غمدیده، مصیبت زده، مضطر، گرفتار

distressed

<hr> معنی : پریشان، اندوهناک <hr> معانی دیگر : اندوهبار، رنج آور، مرارت آور، دردآور

معنی : پریشان، اندوهناک معانی دیگر : اندوهبار، رنج آور، مرارت آور، دردآور

distressful

<hr> معنی : پخش کننده، شعبه رود، توزیعی، انشعابی <hr> معانی دیگر : (شاخه ای که از رودخانه جدا می شود و دوباره به آن برنمی گردد) شاخابه، پخشابه

معنی : پخش کننده، شعبه رود، توزیعی، انشعابی معانی دیگر : (شاخه ای که از رودخانه جدا می شود و دوباره به آن برنمی گردد) شاخابه، پخشابه

distributary

<hr> معنی : تقسیم کردن، توزیع کردن، پخش کردن، تعمیم دادن <hr> معانی دیگر : (روی سطح) پهن کردن، پخشاندن، گستردن، پراکنده بودن، پخش و پلا بودن، پخش بودن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، کلاسه کردن، (مهجور) سرپرستی کردن، تصدی کردن، دادن، در جای خود قرار دادن، در محل مشخص گذاشتن، حروف چاپی را از فرم درآوردن و در جای خود گذاشتن، (حقوق - ارث کسی که بدون وصیت نامه مرده است را بین بازماندگان بخش کردن) مرده ریگ بخش کردن، ارث تقسیم کردن، حصه کردن

معنی : تقسیم کردن، توزیع کردن، پخش کردن، تعمیم دادن معانی دیگر : (روی سطح) پهن کردن، پخشاندن، گستردن، پراکنده بودن، پخش و پلا بودن، پخش بودن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن، کلاسه کردن، (مهجور) سرپرستی کردن، تصدی کردن، دادن، در جای خود قرار دادن، در محل مشخص گذاشتن، حروف چاپی را از فر

distribute

<hr> معنی : توزیع شده، مقسوم <hr> معانی دیگر : توزیع شده

معنی : توزیع شده، مقسوم معانی دیگر : توزیع شده

distributed

<hr> معنی : پخش، بخش، اشاعه، توزیع، تعمیم <hr> معانی دیگر : پراکنش، پراکندگی، توژی، حصه سازی، سهم، نصیب، دانگ، (آمار) پخش احتمال

معنی : پخش، بخش، اشاعه، توزیع، تعمیم معانی دیگر : پراکنش، پراکندگی، توژی، حصه سازی، سهم، نصیب، دانگ، (آمار) پخش احتمال

distribution

<hr> معنی : توزیعی <hr> معانی دیگر : (ریاضی) پخش پذیر، پخشی، توژی، پراکنشی، (دستور زبان - واژه ای که به یک به یک اعضای یک گروه اشاره می کند مانند: each یا either) واژه ی پخشی

معنی : توزیعی معانی دیگر : (ریاضی) پخش پذیر، پخشی، توژی، پراکنشی، (دستور زبان - واژه ای که به یک به یک اعضای یک گروه اشاره می کند مانند: each یا either) واژه ی پخشی

distributive

<hr> معنی : توزیع کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه یا سازمانی که توزیع می کند) پخش گر، موزع، توژی گر، عامل فروش

معنی : توزیع کننده معانی دیگر : (شخص یا دستگاه یا سازمانی که توزیع می کند) پخش گر، موزع، توژی گر، عامل فروش

distributor

<hr> معنی : حوزه، ناحیه، بلوک، بخش، محله <hr> معانی دیگر : برزن، منطقه، الکا

معنی : حوزه، ناحیه، بلوک، بخش، محله معانی دیگر : برزن، منطقه، الکا

district

<hr> معنی : بیاعتمادی، بدگمانی، سوء ظن، اعتماد نداشتن <hr> معانی دیگر : سوظن، شک، بی اعتماد بودن، اعتماد نداشتن به، بدگمان بودن، سوظن داشتن

معنی : بیاعتمادی، بدگمانی، سوء ظن، اعتماد نداشتن معانی دیگر : سوظن، شک، بی اعتماد بودن، اعتماد نداشتن به، بدگمان بودن، سوظن داشتن

distrust

<hr> معنی : بدگمان، بی اعتقاد <hr> معانی دیگر : بی اعتماد، ظنین

معنی : بدگمان، بی اعتقاد معانی دیگر : بی اعتماد، ظنین

distrustful

<hr> معنی : پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن <hr> معانی دیگر : (آرامش چیزی یا کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، آشوبیدن، آشوردن، (ناراحت و نگران کردن) پریشان کردن، (نظم چیزی را) از بین بردن، نابسمان کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، (حرف یا تفکر کسی را) قطع کردن، توی حرف کسی دویدن، مزاحم کار کسی شدن، مصدع شدن، دردسر دادن، زحمت دادن، مشوب کردن

معنی : پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن معانی دیگر : (آرامش چیزی یا کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، آشوبیدن، آشوردن، (ناراحت و نگران کردن) پریشان کردن، (نظم چیزی را) از بین بردن، نابسمان کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، (حرف یا تفکر کسی را) قطع ک

disturb

<hr> معنی : پریشانی، ناراحتی، اشوب، تعرض، اختلال، مزاحمت <hr> معانی دیگر : آشوب، فتنه، مشوب سازی، به هم زدن، درهم ریزی، مغشوش سازی، ناآرامی، شوریدگی (روانی)

معنی : پریشانی، ناراحتی، اشوب، تعرض، اختلال، مزاحمت معانی دیگر : آشوب، فتنه، مشوب سازی، به هم زدن، درهم ریزی، مغشوش سازی، ناآرامی، شوریدگی (روانی)

disturbance

<hr> معنی : مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشانحال <hr> معانی دیگر : اشفته، ناراحت

معنی : مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشانحال معانی دیگر : اشفته، ناراحت

disturbed

<hr> معنی : جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق <hr> معانی دیگر : ناهم بستگی

معنی : جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق معانی دیگر : ناهم بستگی

disunion

<hr> معنی : جدا کردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن <hr> معانی دیگر : غیرمتحد شدن یا کردن، ناهمبسته شدن یا کردن، (از هم) جدا کردن یا شدن، بخش شدن، منفصل شدن یا کردن، چند پارچه شدن یا کردن، نفاق افکنی کردن، دو دستگی ایجاد کردن

معنی : جدا کردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن معانی دیگر : غیرمتحد شدن یا کردن، ناهمبسته شدن یا کردن، (از هم) جدا کردن یا شدن، بخش شدن، منفصل شدن یا کردن، چند پارچه شدن یا کردن، نفاق افکنی کردن، دو دستگی ایجاد کردن

disunite

<hr> معنی : عدم استعمال، ترک استعمال کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : کنار گذاشتن، دیگر به کار نبردن، دیگر استفاده نکردن، عدم استفاده، عاطل گذاری، متروکه، ترک استعمال چیزی را کردن

معنی : عدم استعمال، ترک استعمال کردن، ترک کردن معانی دیگر : کنار گذاشتن، دیگر به کار نبردن، دیگر استفاده نکردن، عدم استفاده، عاطل گذاری، متروکه، ترک استعمال چیزی را کردن

disuse

disused

<hr> معنی : بی فایدگی، بی مصرفی <hr> معانی دیگر : زیان آوری، آسیب گری، بازرگانى : عدم مطلوبیت

معنی : بی فایدگی، بی مصرفی معانی دیگر : زیان آوری، آسیب گری، بازرگانى : عدم مطلوبیت

disutility

<hr> معنی : دوسیلابی <hr> معانی دیگر : دوسیلابی

معنی : دوسیلابی معانی دیگر : دوسیلابی

disyllabic

<hr> معنی : کلمه یا قافیه دوهجایی <hr> معانی دیگر : (واژه ای که دو سیلاب یا هجا دارد) دو هجا، دو هجایی

معنی : کلمه یا قافیه دوهجایی معانی دیگر : (واژه ای که دو سیلاب یا هجا دارد) دو هجا، دو هجایی

disyllable

<hr> معنی : خندق، حفره، راه آب، مغاک، نهرآب، گودال کندن <hr> معانی دیگر : (جوی یا گودال دراز) کندگی، گوچاه، کندک (خندق)، چال، (هواپیمای خراب یا آسیب دیده را) در آب فرود آوردن و رها کردن، (عامیانه) از گیر کسی (خود را) خلاص کردن، از سرباز کردن، از شر کسی راحت شدن، ترک یار کردن، (عامیانه) دورانداختن، رها کردن، ول کردن، جوی کندن، گود برداری کردن، در حاشیه زمین جوی یا چال کندن، جوی دار کردن، (اتومبیل و غیره) توی جوی رفتن، در چاله افتادن یا انداختن، (قطار) ازخط خارج شدن، راه اب، نهراب

معنی : خندق، حفره، راه آب، مغاک، نهرآب، گودال کندن معانی دیگر : (جوی یا گودال دراز) کندگی، گوچاه، کندک (خندق)، چال، (هواپیمای خراب یا آسیب دیده را) در آب فرود آوردن و رها کردن، (عامیانه) از گیر کسی (خود را) خلاص کردن، از سرباز کردن، از شر کسی راحت شدن، ترک یار کردن، (عامیانه) دورانداختن، رها کردن، و

ditch

<hr> معنی : خیش <hr> معانی دیگر : عمران : ماشین نهر کن

معنی : خیش معانی دیگر : عمران : ماشین نهر کن

ditcher

<hr> معنی : هیجان، لرزیدن، دودل بودن <hr> معانی دیگر : این دست آن دست کردن، تمجمج کردن، عصبی و مردد بودن، تردید توام با دستپاچگی، عصبی و دودل بودن، (انگلیس - محلی) ترس و لرز، تب و لرز، درمحاوره دودل بودن

معنی : هیجان، لرزیدن، دودل بودن معانی دیگر : این دست آن دست کردن، تمجمج کردن، عصبی و مردد بودن، تردید توام با دستپاچگی، عصبی و دودل بودن، (انگلیس - محلی) ترس و لرز، تب و لرز، درمحاوره دودل بودن

dither

<hr> (امریکا - خودمانی) خل، احمق، غیرعادی (ditzy هم می نویسند)

(امریکا - خودمانی) خل، احمق، غیرعادی (ditzy هم می نویسند)

ditsy

<hr> معنی : اویشن کوهی، پونه کوهی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آویشن کوهی (origanum dictamnus از خانواده ی نعنا)، رجوع شود به: gas plant

معنی : اویشن کوهی، پونه کوهی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آویشن کوهی (origanum dictamnus از خانواده ی نعنا)، رجوع شود به: gas plant

dittany

<hr> معنی : ایضا، بشرح فوق <hr> معانی دیگر : همچنین، همین طور، همین جور، نیز، همان طور که قبلا گفته شد، نسخه ی ثانی، کپیه، رونوشت، نظیر، همانند، رجوع شود به: ditto mark، رونوشت برداشتن، رونوشت کردن، نسخه ی ثانوی درست کردن، علامت //

معنی : ایضا، بشرح فوق معانی دیگر : همچنین، همین طور، همین جور، نیز، همان طور که قبلا گفته شد، نسخه ی ثانی، کپیه، رونوشت، نظیر، همانند، رجوع شود به: ditto mark، رونوشت برداشتن، رونوشت کردن، نسخه ی ثانوی درست کردن، علامت //

ditto

<hr> معنی : گفته، تصنیف کوچک، سرود کوچک <hr> معانی دیگر : (سرود کوتاه و ساده) چامه، تصنیف

معنی : گفته، تصنیف کوچک، سرود کوچک معانی دیگر : (سرود کوتاه و ساده) چامه، تصنیف

ditty

<hr> معنی : روزانه، مربوط بهروز <hr> معانی دیگر : هرروزی، روزمره، (وابسته به یا واقع در روز) روزانه، روزگانی (در مقابل شبگانی: nocturnal)، (گیاه شناسی) روز شکوفا، روز شکوف، (جانورشناسی) فعال در روز، روز کنا، (قدیمی) روزنامه، نشریه ی روزانه، جانورانی که درروزفعالیت دارند

معنی : روزانه، مربوط بهروز معانی دیگر : هرروزی، روزمره، (وابسته به یا واقع در روز) روزانه، روزگانی (در مقابل شبگانی: nocturnal)، (گیاه شناسی) روز شکوفا، روز شکوف، (جانورشناسی) فعال در روز، روز کنا، (قدیمی) روزنامه، نشریه ی روزانه، جانورانی که درروزفعالیت دارند

diurnal

<hr> معنی : سردستهزنان خواننده اپرا <hr> معانی دیگر : (به ویژه در اپرا - مونث) سرخواننده، رهبر آوازخوانان (prima donna هم می گویند)، سردسته زنان خواننده اپرا donna prima

معنی : سردستهزنان خواننده اپرا معانی دیگر : (به ویژه در اپرا - مونث) سرخواننده، رهبر آوازخوانان (prima donna هم می گویند)، سردسته زنان خواننده اپرا donna prima

diva

<hr> معنی : سرگردان شدن <hr> معانی دیگر : پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، ولگردی کردن، پرت شدن، پریشان گفتن

معنی : سرگردان شدن معانی دیگر : پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، ولگردی کردن، پرت شدن، پریشان گفتن

divagate

<hr> معنی : سر گردانی <hr> معانی دیگر : پریشان گویی

معنی : سر گردانی معانی دیگر : پریشان گویی

divagation

<hr> معنی : دو ارزشی <hr> معانی دیگر : (شیمی) دو ارزشی، دارای دو والانس

معنی : دو ارزشی معانی دیگر : (شیمی) دو ارزشی، دارای دو والانس

divalent

<hr> معنی : دو ظرفیتی، دوبنیانی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در امپراطوری عثمانی - شورای عالی دولتی و یا اتاقی که شورای عالی در آن تشکیل می شد) دیوان، اتاق پذیرایی (در ادارات دولتی)، بارگاه، نیمکت (معمولا بدون دسته و پشتی)، کاناپه، دارای دوظرفیت

معنی : دو ظرفیتی، دوبنیانی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در امپراطوری عثمانی - شورای عالی دولتی و یا اتاقی که شورای عالی در آن تشکیل می شد) دیوان، اتاق پذیرایی (در ادارات دولتی)، بارگاه، نیمکت (معمولا بدون دسته و پشتی)، کاناپه، دارای دوظرفیت

divan

<hr> معنی : گریزان، دوشاخه شدن، منشعب شدن، از هم جدا شدن <hr> معانی دیگر : چند شاخه شدن، به چند شاخه یا رشته تقسیم شدن

معنی : گریزان، دوشاخه شدن، منشعب شدن، از هم جدا شدن معانی دیگر : چند شاخه شدن، به چند شاخه یا رشته تقسیم شدن

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد