<hr> توفان گرد و خاک، دیو باد، معمارى : دیوباد

توفان گرد و خاک، دیو باد، معمارى : دیوباد

dust storm

<hr> معنی : روپوش، گردگیر، وسیله گردگیری <hr> معانی دیگر : (شخص یا ابزاری که گرد گیری می کند) گردگیر، روب گر، ماهوت پاک کن، دستمال گردگیری، گردروب، گردپاش، گردافشان (دستگاهی که با آن پودر صورت یا گرد سمپاشی و غیره را می پاشند)، تخته پاک کن، امر

معنی : روپوش، گردگیر، وسیله گردگیری معانی دیگر : (شخص یا ابزاری که گرد گیری می کند) گردگیر، روب گر، ماهوت پاک کن، دستمال گردگیری، گردروب، گردپاش، گردافشان (دستگاهی که با آن پودر صورت یا گرد سمپاشی و غیره را می پاشند)، تخته پاک کن، امر

duster

<hr> معنی : رفتگر، خاکروبه بر، سپور، مامور تنظیف <hr> معانی دیگر : (انگلیس) سپور، آشخالی (آشغالی)، مامور گردآوری زباله از خانه ها، نظافتچی

معنی : رفتگر، خاکروبه بر، سپور، مامور تنظیف معانی دیگر : (انگلیس) سپور، آشخالی (آشغالی)، مامور گردآوری زباله از خانه ها، نظافتچی

dustman

<hr> معنی : خاک انداز <hr> معانی دیگر : خاک انداز

معنی : خاک انداز معانی دیگر : خاک انداز

dustpan

<hr> معنی : غباری، گرد و خاکی <hr> معانی دیگر : غبارآلود، پر گردو خاک، گرد گرفته، گردآلود، گرد مانند، غبار مانند، آرد مانند، خاکی، خشک، بی روح، بی ارزش، بیهوده، بی حاصل، خاکی رنگ، گرد فام، تیره، کدر، ابری، گرفته

معنی : غباری، گرد و خاکی معانی دیگر : غبارآلود، پر گردو خاک، گرد گرفته، گردآلود، گرد مانند، غبار مانند، آرد مانند، خاکی، خشک، بی روح، بی ارزش، بیهوده، بی حاصل، خاکی رنگ، گرد فام، تیره، کدر، ابری، گرفته

dusty

<hr> معنی : زبان هلندی، فلمنک، هلندی، فلمنکی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور هلند، (امریکا) هلندی نژاد و ساکن ایالت پنسیلوانیا، (خودمانی) آلمانی، adv :هرکس بخرج خود، دانگی

معنی : زبان هلندی، فلمنک، هلندی، فلمنکی معانی دیگر : وابسته به کشور هلند، (امریکا) هلندی نژاد و ساکن ایالت پنسیلوانیا، (خودمانی) آلمانی، adv :هرکس بخرج خود، دانگی

dutch

<hr> معنی : مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس، حلیم <hr> معانی دیگر : فروتن

معنی : مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس، حلیم معانی دیگر : فروتن

duteous

<hr> معنی : گمرک بردار <hr> معانی دیگر : (کالا و غیره) مالیات بردار، مشمول عوارض گمرکی

معنی : گمرک بردار معانی دیگر : (کالا و غیره) مالیات بردار، مشمول عوارض گمرکی

dutiable

<hr> معنی : مواظب، مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس <hr> معانی دیگر : حرف شنو، فرمان بردار، سر براه

معنی : مواظب، مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس معانی دیگر : حرف شنو، فرمان بردار، سر براه

dutiful

<hr> معنی : کار، ماموریت، گماشت، وظیفه، فرض، خدمت، عهده، تکلیف، عوارض گمرکی <hr> معانی دیگر : بایستگی، کارداد، مالیات، عوارض، ساو، باژ، (به ویژه در ارتش) ماموریت، گماردگی، (مکانیک) کارایی (مقدار کاری که موتور در شرایط معین انجام می دهد)، بازده، رجوع شود به: duty of water، فر­، درجمع عوار­ گمرکی

معنی : کار، ماموریت، گماشت، وظیفه، فرض، خدمت، عهده، تکلیف، عوارض گمرکی معانی دیگر : بایستگی، کارداد، مالیات، عوارض، ساو، باژ، (به ویژه در ارتش) ماموریت، گماردگی، (مکانیک) کارایی (مقدار کاری که موتور در شرایط معین انجام می دهد)، بازده، رجوع شود به: duty of water، فر­، درجمع عوار­ گمرکی

duty

<hr> معنی : شریک مقام، شریک رتبه، حکومت دو نفری <hr> معانی دیگر : (روم باستان - هریک از دو دادورانی که متفقا به امور مربوطه رسیدگی می کردند) دو دادورگان، قضات دوگانه

معنی : شریک مقام، شریک رتبه، حکومت دو نفری معانی دیگر : (روم باستان - هریک از دو دادورانی که متفقا به امور مربوطه رسیدگی می کردند) دو دادورگان، قضات دوگانه

duumvir

<hr> معنی : حکومت دو نفری، اشتراک دو نفر هم رتبه در کاری <hr> معانی دیگر : (روم باستان) مقام قضاوت دوگانه، تصدی مشترک (دونفری)

معنی : حکومت دو نفری، اشتراک دو نفر هم رتبه در کاری معانی دیگر : (روم باستان) مقام قضاوت دوگانه، تصدی مشترک (دونفری)

duumvirate

<hr> معنی : کوتوله، قد کوتاه، کوتوله شدن، کوتاه جلوه دادن <hr> معانی دیگر : گورزا، گورزاد، کم رسته، نابرنا، (گیاه یا جانداری که از هم تیره های خود بسیار کوچکتر و کوتاهتر است) کوتاه، کم رشد، ریز اندام، ریزدیس، از رشد بازداشتن یا بازماندن، کوتاه (یا کم رشد) ماندن یا کردن، کوتوله شدن یا کردن، کوچک و کم اهمیت کردن، تحت الشعاع قرار دادن، کوچک جلوه دادن، (افسانه) نسناس، آدمچه، (نجوم - ستاره یا خورشید کوچک و نسبتا کم نور) ستاره ی کوچک (dwarfstar هم می گویند)

معنی : کوتوله، قد کوتاه، کوتوله شدن، کوتاه جلوه دادن معانی دیگر : گورزا، گورزاد، کم رسته، نابرنا، (گیاه یا جانداری که از هم تیره های خود بسیار کوچکتر و کوتاهتر است) کوتاه، کم رشد، ریز اندام، ریزدیس، از رشد بازداشتن یا بازماندن، کوتاه (یا کم رشد) ماندن یا کردن، کوتوله شدن یا کردن، کوچک و کم اهمیت کرد

dwarf

<hr> معنی : ساکن شدن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، سکنی کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - معمولا با: at یا in) زیستن در، سکنی گزیدن، زندگی کردن در، اقامت کردن، (با: on یا upon) شرح و بسط دادن، (در سخن یا اندیشه) مطلبی را رها نکردن، انگشت گذاشتن (روی مطلبی)، (مجازی) یافت شدن، بودن

معنی : ساکن شدن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، سکنی کردن معانی دیگر : (قدیمی - معمولا با: at یا in) زیستن در، سکنی گزیدن، زندگی کردن در، اقامت کردن، (با: on یا upon) شرح و بسط دادن، (در سخن یا اندیشه) مطلبی را رها نکردن، انگشت گذاشتن (روی مطلبی)، (مجازی) یافت شدن، بودن

dwell

<hr> معنی : مقیم <hr> معانی دیگر : ساکن

معنی : مقیم معانی دیگر : ساکن

dweller

<hr> معنی : منزل، مسکن، سکنی، مقام، سکونت، مکان، مقیم <hr> معانی دیگر : محل اقامت، اقامتگاه، خانه، منزل (dwelling place و dwelling house هم می گویند)

معنی : منزل، مسکن، سکنی، مقام، سکونت، مکان، مقیم معانی دیگر : محل اقامت، اقامتگاه، خانه، منزل (dwelling place و dwelling house هم می گویند)

dwelling

<hr> معنی : کم شدن، خرد شدن، خرد ساختن، تحلیل رفتن، رفته رفته کوچک شدن، تدریجا کاهش یافتن <hr> معانی دیگر : (به تدریج) کم شدن، (از نظر اندازه یا وزن یا مقدار) کاهش یافتن، آب رفتن، نقصان یافتن، (از اهمیت و غیره) کاستن

معنی : کم شدن، خرد شدن، خرد ساختن، تحلیل رفتن، رفته رفته کوچک شدن، تدریجا کاهش یافتن معانی دیگر : (به تدریج) کم شدن، (از نظر اندازه یا وزن یا مقدار) کاهش یافتن، آب رفتن، نقصان یافتن، (از اهمیت و غیره) کاستن

dwindle

<hr> معنی : جفت، اثنوی، شماره دو <hr> معانی دیگر : (هر چیز دوتایی یا دوبخشی که به عنوان یک چیز واحد تلقی شود) جفت، زوج، دوتا، دوگانه، (شیمی - اتم یا عنصر یا بنیان) دو ارزشی، دو والانسی، دوظرفیتی، (ریاضی) دویی، اتم یا مولکول یا عنصری که از دوواحد تشکیل شده است

معنی : جفت، اثنوی، شماره دو معانی دیگر : (هر چیز دوتایی یا دوبخشی که به عنوان یک چیز واحد تلقی شود) جفت، زوج، دوتا، دوگانه، (شیمی - اتم یا عنصر یا بنیان) دو ارزشی، دو والانسی، دوظرفیتی، (ریاضی) دویی، اتم یا مولکول یا عنصری که از دوواحد تشکیل شده است

dyad

<hr> معنی : دوتایی <hr> معانی دیگر : دوتایی

معنی : دوتایی معانی دیگر : دوتایی

dyadic

<hr> معنی : حکومت دوپادشاه، حکومت دو مجلسی، سیستم دو مجلسی <hr> معانی دیگر : (دولتی که توسط دو نفر یا دو نیرو اداره شود) دوسالاری

معنی : حکومت دوپادشاه، حکومت دو مجلسی، سیستم دو مجلسی معانی دیگر : (دولتی که توسط دو نفر یا دو نیرو اداره شود) دوسالاری

dyarchy

<hr> معنی : رنگ، رنگ زنی، رنگ کردن <hr> معانی دیگر : (رنگرزی) رنگ، (برای موی سر) خضاب، رنگ مو، رنگینه، رنگ کردن (آغشتن در رنگ)، رنگرزی کردن، رزیدن، رنگ گرفتن یا شدن

معنی : رنگ، رنگ زنی، رنگ کردن معانی دیگر : (رنگرزی) رنگ، (برای موی سر) خضاب، رنگ مو، رنگینه، رنگ کردن (آغشتن در رنگ)، رنگرزی کردن، رزیدن، رنگ گرفتن یا شدن

<hr> معنی : کارخانه رنگ سازی <hr> معانی دیگر : کارخانه رنگ سازی رنگرزخانه، صباه خانه

معنی : کارخانه رنگ سازی معانی دیگر : کارخانه رنگ سازی رنگرزخانه، صباه خانه

dye works

dyed-in-the-wool

<hr> معنی : رنگرز <hr> معانی دیگر : رنگرز

معنی : رنگرز معانی دیگر : رنگرز

dyer

<hr> معنی : مینای مصری <hr> معانی دیگر : هرگونه چوب که از آن رنگ به دست می آید، چوبی که ازان رنگ میگیرند

معنی : مینای مصری معانی دیگر : هرگونه چوب که از آن رنگ به دست می آید، چوبی که ازان رنگ میگیرند

dyewood

<hr> معنی : خمود، فوت، مرگ، مردنی، در حال نزع <hr> معانی دیگر : در حال مرگ، در حال احتضار، در حال زوال، روبه نیستی، روبه افول، در هنگام مرگ، مردن

معنی : خمود، فوت، مرگ، مردنی، در حال نزع معانی دیگر : در حال مرگ، در حال احتضار، در حال زوال، روبه نیستی، روبه افول، در هنگام مرگ، مردن

dying

<hr> معنی : نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dike، (خودمانی - مونث) همجنس باز (به ویژه دارای ویژگی های مردانه)، طبق زن، dike : سد، دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند در هلند، بند اب

معنی : نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند معانی دیگر : رجوع شود به: dike، (خودمانی - مونث) همجنس باز (به ویژه دارای ویژگی های مردانه)، طبق زن، dike : سد، دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند در هلند، بند اب

dyke

<hr> معنی : جنباننده، شخص پرانرژی، پویا، حرکتی، وابسته به نیروی محرکه <hr> معانی دیگر : پویا (در مقابل: ایستا - static)، متحرک، نوند، بشولنده، پر نیرو، پر توان، پر اشتیاق و حرارت، پرجنب و جوش، پرتکاپو، پربازده، پردگرگونی، (کامپیوتر) پویا، (الکترونیک - بلندگو و غیره) دینامیک، وابسته به پویایی شناسی، پویایی (dynamical هم می گویند)

معنی : جنباننده، شخص پرانرژی، پویا، حرکتی، وابسته به نیروی محرکه معانی دیگر : پویا (در مقابل: ایستا - static)، متحرک، نوند، بشولنده، پر نیرو، پر توان، پر اشتیاق و حرارت، پرجنب و جوش، پرتکاپو، پربازده، پردگرگونی، (کامپیوتر) پویا، (الکترونیک - بلندگو و غیره) دینامیک، وابسته به پویایی شناسی، پویایی (dy

dynamic

<hr> معنی : پویایی شناسی، مبحی حرکت اجسام، مکانیک حرکت <hr> معانی دیگر : (کل نیروهای اخلاقی یا اقتصادی یا سیاسی و غیره که در زمینه ی بخصوصی عمل می کنند) پویاگان، (فیزیک) پویایی شناسی، پویاشناسی، علم دینامیک، مبحک حرکت اجسام

معنی : پویایی شناسی، مبحی حرکت اجسام، مکانیک حرکت معانی دیگر : (کل نیروهای اخلاقی یا اقتصادی یا سیاسی و غیره که در زمینه ی بخصوصی عمل می کنند) پویاگان، (فیزیک) پویایی شناسی، پویاشناسی، علم دینامیک، مبحک حرکت اجسام

dynamics

<hr> معنی : پویایی، قدرت تحرک <hr> معانی دیگر : حرارت و پشتکار، پویش، پویندگی، پرتکاپویی، جنب و جوش، (فیزیک - این نظریه: کارمایه یا نیرو اصل و مبدا کلیه ی پدیده هااست نه جرم یا تحرک) پویایی، اصالت نیرو، (فلسفه) پویش گرایی، دینامیسم، رجوع شود به: dynamics

معنی : پویایی، قدرت تحرک معانی دیگر : حرارت و پشتکار، پویش، پویندگی، پرتکاپویی، جنب و جوش، (فیزیک - این نظریه: کارمایه یا نیرو اصل و مبدا کلیه ی پدیده هااست نه جرم یا تحرک) پویایی، اصالت نیرو، (فلسفه) پویش گرایی، دینامیسم، رجوع شود به: dynamics

dynamism

<hr> معنی : دینامیت، با دینامیت ترکاندن، منفجر کردن <hr> معانی دیگر : (با دینامیت) منفجر کردن، ترکاندن، (عامیانه) پرمخاطره، پرخطر، سیجناک، پردردسر، جنجال انگیز، (امریکا - خودمانی) معرکه، غوغا، محشر

معنی : دینامیت، با دینامیت ترکاندن، منفجر کردن معانی دیگر : (با دینامیت) منفجر کردن، ترکاندن، (عامیانه) پرمخاطره، پرخطر، سیجناک، پردردسر، جنجال انگیز، (امریکا - خودمانی) معرکه، غوغا، محشر

dynamite

<hr> معنی : دینامو، دینام <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دینام (امروزه می گویند: generator)، پیشوند: توان، نیرو، قوه [dynamometer] (پیش از واکه: dynam-)

معنی : دینامو، دینام معانی دیگر : (قدیمی) دینام (امروزه می گویند: generator)، پیشوند: توان، نیرو، قوه [dynamometer] (پیش از واکه: dynam-)

dynamo

<hr> معنی : حاکم، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان <hr> معانی دیگر : سرسلسله، مقتدر

معنی : حاکم، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان معانی دیگر : سرسلسله، مقتدر

dynast

<hr> معنی : دودمانی، سلسلهای <hr> معانی دیگر : دودمانی، سلسله ای

معنی : دودمانی، سلسلهای معانی دیگر : دودمانی، سلسله ای

dynastic

<hr> معنی : دودمان، سلسله، خاندان، خانواده، خاندان پادشاهان، ال <hr> معانی دیگر : آل، (پادشاهان و فرمانروایان)

معنی : دودمان، سلسله، خاندان، خانواده، خاندان پادشاهان، ال معانی دیگر : آل، (پادشاهان و فرمانروایان)

dynasty

<hr> معنی : اسهال خونی، دیسانتری، ذوسنطاریا <hr> معانی دیگر : (پزشکی) اسهال خونی، طب اسهال خونی

معنی : اسهال خونی، دیسانتری، ذوسنطاریا معانی دیگر : (پزشکی) اسهال خونی، طب اسهال خونی

dysentery

<hr> معنی : عدم کار، معلولی، عمل یا کار معلول وغیر عادی <hr> معانی دیگر : دشکاری، دژکنش، اختلال، به هم خوردگی، پرشیدگی، بدکاری، سو عملکرد، نقص در عملکرد

معنی : عدم کار، معلولی، عمل یا کار معلول وغیر عادی معانی دیگر : دشکاری، دژکنش، اختلال، به هم خوردگی، پرشیدگی، بدکاری، سو عملکرد، نقص در عملکرد

dysfunction

dysfunctional

<hr> معنی : مضر برای صفات وخصوصیات ارثی <hr> معانی دیگر : دش زا (عاملی که موجب بد شدن صفات موروثی می شود) (در مقابل: بهنژاد یا بهزا eugenic)، دش نژاد، معلول

معنی : مضر برای صفات وخصوصیات ارثی معانی دیگر : دش زا (عاملی که موجب بد شدن صفات موروثی می شود) (در مقابل: بهنژاد یا بهزا eugenic)، دش نژاد، معلول

dysgenic

<hr> معنی : دارای خاطرات بد، دارای تذکرات نامساعد <hr> معانی دیگر : (نادر) سرزنش آمیز، شماتت آمیز

معنی : دارای خاطرات بد، دارای تذکرات نامساعد معانی دیگر : (نادر) سرزنش آمیز، شماتت آمیز

dyslogistic

<hr> معنی : سوء هاضمه، عدم هضم، اختلال هضم، بدی گوارش، بد گواری <hr> معانی دیگر : سو هاضمه (در مقابل: خوشگواری یا بهگواری eupepsia)، دشگواری (dyspepsy هم می گویند)، طب عدم هضم

معنی : سوء هاضمه، عدم هضم، اختلال هضم، بدی گوارش، بد گواری معانی دیگر : سو هاضمه (در مقابل: خوشگواری یا بهگواری eupepsia)، دشگواری (dyspepsy هم می گویند)، طب عدم هضم

dyspepsia

<hr> معنی : بد خلق، غمگین، دارای اختلال هاضمه، بد گوار <hr> معانی دیگر : ترشرو، غرغرو، وابسته به بدگواری، دچار بدگواری (یا سو هاضمه)، موجب بدگواری، دشگواری آور

معنی : بد خلق، غمگین، دارای اختلال هاضمه، بد گوار معانی دیگر : ترشرو، غرغرو، وابسته به بدگواری، دچار بدگواری (یا سو هاضمه)، موجب بدگواری، دشگواری آور

dyspeptic

<hr> معنی : عدم قدرت تکلم، دیسفازی، دشواری در سخن، دشگویی <hr> معانی دیگر : (پزشکی ـ روانشناسی) دشگویی، زبان پریشی، نقص در تکلم، طب عدم قدرت تکلم

معنی : عدم قدرت تکلم، دیسفازی، دشواری در سخن، دشگویی معانی دیگر : (پزشکی ـ روانشناسی) دشگویی، زبان پریشی، نقص در تکلم، طب عدم قدرت تکلم

dysphasia

<hr> معنی : بی قراری، احساس ملالت و کسالت <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) ملالت، دش سهش (در مقابل: به سهش یا سرخوشی: eupopharia)، طب بی ارامی

معنی : بی قراری، احساس ملالت و کسالت معانی دیگر : (روان شناسی) ملالت، دش سهش (در مقابل: به سهش یا سرخوشی: eupopharia)، طب بی ارامی

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد