<hr> معنی : عطر <hr> معانی دیگر : عطر گیاهی، روغن عصاره ای (روغن فراری که عطر گل از آن است)

معنی : عطر معانی دیگر : عطر گیاهی، روغن عصاره ای (روغن فراری که عطر گل از آن است)

essential oil

<hr> اصلا، دراصل، ذاتا، بطورضروری

اصلا، دراصل، ذاتا، بطورضروری

essentially

<hr> معنی : بهانه، عذرقانونی <hr> معانی دیگر : حق، _انگلسی بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر

معنی : بهانه، عذرقانونی معانی دیگر : حق، _انگلسی بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر

essoin

<hr> معنی : تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن <hr> معانی دیگر : مستقر کردن، پابرجا کردن، جایگزین کردن، (قانون یا نظامنامه و غیره) مقرر کردن، راستاد کردن، وضع کردن، قایل شدن، بنیاد نهادن، پایه گذاری کردن، بنا نهادن، پی افکندن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، (شهرت یا نظریه یا رسم و غیره) به ثبوت رساندن، محقق کردن، استوار کردن، ثابت کردن، پایدار کردن، ریشه دار کردن، استوانیدن، فرنودن، ریشه دار شدن، ریشه دواندن، جایگزین شدن، پاگیر شدن، (گیاه شناسی) بومی شدن، پاگرفتن

معنی : تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن معانی دیگر : مستقر کردن، پابرجا کردن، جایگزین کردن، (قانون یا نظامنامه و غیره) مقرر کردن، راستاد کردن، وضع کردن، قایل شد

establish

<hr> معنی : مثبت، مقرر، پا بر جا <hr> معانی دیگر : (adjective) (کلیسا، مذهب) رسمی (adjective) تثبیت شده، ریشه دار، دیرینه، دائمی

معنی : مثبت، مقرر، پا بر جا معانی دیگر : (adjective) (کلیسا، مذهب) رسمی (adjective) تثبیت شده، ریشه دار، دیرینه، دائمی

established

<hr> معنی : موسس <hr> معانی دیگر : تاسیس کننده، برپاکننده، بنیادنهنده، برقرارکننده

معنی : موسس معانی دیگر : تاسیس کننده، برپاکننده، بنیادنهنده، برقرارکننده

establisher

<hr> معنی : سازماندهی

establishing

<hr> معنی : بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان <hr> معانی دیگر : دکان، مغازه، دم و دستگاه، (گیاه شناسی) بومی شدن، پا گرفتن، برقرارسازی، پابرجاسازی، استقرار (رجوع شود به: establish)، بنا

معنی : بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان معانی دیگر : دکان، مغازه، دم و دستگاه، (گیاه شناسی) بومی شدن، پا گرفتن، برقرارسازی، پابرجاسازی، استقرار (رجوع شود به: establish)، بنا

establishment

<hr> معنی : علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال <hr> معانی دیگر : وضع، هنجار، نهشت، چگونگی، نهاد، رتبه، شان، مرتبه، زینه، (در اروپای قرون وسطی) هر یک از سه طبقه ی عمده ی اجتماعی: کشیشان، اشراف و سوداگران، سرمایه، مایملک، زمین و ساختمان، داروندار، ماترک، ارثیه، مرده ریگ، مانداک، (با: in) بخشیدن، اعطا کردن، دادن، (انگلیس - زمین بزرگی که روی آن خانه سازی یا کارخانه سازی شده است) شهرک، منطقه ی صنعتی، (قدیمی) زرق و برق، طمطراق، نمایش شکوه و جلال، کروفر، (حقوق) نوع مالکیت، چگونگی مالکیت

معنی : علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال معانی دیگر : وضع، هنجار، نهشت، چگونگی، نهاد، رتبه، شان، مرتبه، زینه، (در اروپای قرون وسطی) هر یک از سه طبقه ی عمده ی اجتماعی: کشیشان، اشراف و سوداگران، سرمایه، مایملک، زمین و ساختمان، داروندار، ماترک، ارثیه، مرده ریگ، مانداک، (ب

estate

<hr> معنی : نظر، شهرت، اعتبار، قدر، عزت، قرب، رعایت ارزش، ارجمند شمردن، لایق دانستن، محترم شمردن، عزیز داشتن <hr> معانی دیگر : احترام گذاشتن، گرامی داشتن، ارج نهادن، ارزشمند دانستن، پنداشتن، تلقی کردن، به حساب آوردن، بزرگداشت، ارجمندی، والایی، والاشماری، اقدام، محترم شمردم

معنی : نظر، شهرت، اعتبار، قدر، عزت، قرب، رعایت ارزش، ارجمند شمردن، لایق دانستن، محترم شمردن، عزیز داشتن معانی دیگر : احترام گذاشتن، گرامی داشتن، ارج نهادن، ارزشمند دانستن، پنداشتن، تلقی کردن، به حساب آوردن، بزرگداشت، ارجمندی، والایی، والاشماری، اقدام، محترم شمردم

esteem

<hr> معنی : خطیر <hr> معانی دیگر : قدر، اعتبار، اقدام، رعایت ارزش، نظر، شهرت، ارجمند شمردن، لایق دانستن، محترم شمردم

معنی : خطیر معانی دیگر : قدر، اعتبار، اقدام، رعایت ارزش، نظر، شهرت، ارجمند شمردن، لایق دانستن، محترم شمردم

esteemed

<hr> معنی : جمال پرست، طرفدار صنایع زیبا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: aesthete

معنی : جمال پرست، طرفدار صنایع زیبا معانی دیگر : رجوع شود به: aesthete

esthete

<hr> رجوع شود به: aesthetic، حسی

esthetic

<hr> معنی : تخمین پذیر، قابل براورد کردن <hr> معانی دیگر : (مهجور) برآوردپذیر، محاسبه کردنی

معنی : تخمین پذیر، قابل براورد کردن معانی دیگر : (مهجور) برآوردپذیر، محاسبه کردنی

estimable

<hr> معنی : ارزیابی، تقویم، تخمین، براورد، اعتبار، قیمت، دیدزنی، سنجیدن، بر اورد کردن، تخمین زدن <hr> معانی دیگر : برآورد، حدس، برآورد هزینه، داوری، برداشت، اظهارنظر، داوری کردن، اظهار نظر کردن، ارزیابی کردن، برآورد کردن، حدس زدن، برانداز کردن، شهرت

معنی : ارزیابی، تقویم، تخمین، براورد، اعتبار، قیمت، دیدزنی، سنجیدن، بر اورد کردن، تخمین زدن معانی دیگر : برآورد، حدس، برآورد هزینه، داوری، برداشت، اظهارنظر، داوری کردن، اظهار نظر کردن، ارزیابی کردن، برآورد کردن، حدس زدن، برانداز کردن، شهرت

estimate

<hr> معنی : تخمین، براورد، عقیده <hr> معانی دیگر : برآورد، ارزیابی، حدس، نظر، دید، بینش، برآوردگری، تخمین زنی، حدس زنی، ورانداز

معنی : تخمین، براورد، عقیده معانی دیگر : برآورد، ارزیابی، حدس، نظر، دید، بینش، برآوردگری، تخمین زنی، حدس زنی، ورانداز

estimation

<hr> معنی : زبان استونی، اهل جمهوری استونی درشمال اروپا، اهل جمهوری استونی درشمال اروپا <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور استونیا، استونیایی، ساکن یا اهل استونی، اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا

معنی : زبان استونی، اهل جمهوری استونی درشمال اروپا، اهل جمهوری استونی درشمال اروپا معانی دیگر : وابسته به کشور استونیا، استونیایی، ساکن یا اهل استونی، اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا

estonian

<hr> معنی : دور کردن، بیگانه کردن، دلسرد کردن <hr> معانی دیگر : (از موطن معمولی خود یا آشنایان خود و غیره) دور کردن، غریبه کردن، تاراندن، رماندن، گریزپای کردن، راندن، کدورت ایجاد کردن، موجب رنجش شدن، رنجاندن، دشمن کردن، جدایی انداختن

معنی : دور کردن، بیگانه کردن، دلسرد کردن معانی دیگر : (از موطن معمولی خود یا آشنایان خود و غیره) دور کردن، غریبه کردن، تاراندن، رماندن، گریزپای کردن، راندن، کدورت ایجاد کردن، موجب رنجش شدن، رنجاندن، دشمن کردن، جدایی انداختن

estrange

<hr> معنی : بیگانه کردن، بیگانگی <hr> معانی دیگر : غربت

معنی : بیگانه کردن، بیگانگی معانی دیگر : غربت

estrangement

<hr> معنی : مدخل، خور <hr> معانی دیگر : (دهانه ی رودخانه به ویژه جایی که آب شور دریا با آب شیرین رودخانه آمیخته می شود) کشندان، مصب، دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد

معنی : مدخل، خور معانی دیگر : (دهانه ی رودخانه به ویژه جایی که آب شور دریا با آب شیرین رودخانه آمیخته می شود) کشندان، مصب، دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد

estuary

<hr> معنی : از، حرص، پر خوری، جوع، گرسنگی، ولع <hr> معانی دیگر : گرسنگی، حرص، از، پرخوری، ولع، جوع

معنی : از، حرص، پر خوری، جوع، گرسنگی، ولع معانی دیگر : گرسنگی، حرص، از، پرخوری، ولع، جوع

esurience

<hr> معنی : حریص، گرسنه <hr> معانی دیگر : پرولع، پرحرص

معنی : حریص، گرسنه معانی دیگر : پرولع، پرحرص

esurient

<hr> مخفف: (لاتین - در ذکر ویراستاران کتاب و غیره)، و دیگران

مخفف: (لاتین - در ذکر ویراستاران کتاب و غیره)، و دیگران

et al

et cetera

<hr> معنی : و غیره، وقس علیهذا، غیره، الی اخر <hr> معانی دیگر : ومانندان، تااخر، (لاتین) و غیره، و مانند آن، وغیره، وقس علیهذا، الی اخر

معنی : و غیره، وقس علیهذا، غیره، الی اخر معانی دیگر : ومانندان، تااخر، (لاتین) و غیره، و مانند آن، وغیره، وقس علیهذا، الی اخر

etcetera

<hr> معنی : ومانندان <hr> معانی دیگر : (اشخاص یا چیزهای) اضافی، (نمایش و غیره) وردستان بازیگران

معنی : ومانندان معانی دیگر : (اشخاص یا چیزهای) اضافی، (نمایش و غیره) وردستان بازیگران

etceteras

<hr> معنی : قلم زدن، سیاهقلمکردن <hr> معانی دیگر : نقش اندازی کردن، حکاکی کردن، تیزاب کاری کردن، (روشن و آشکار) تصویر کردن، نشان دادن، (در خاطر و غیره) نقش بستن، نقش اندازی بر فلز و شیشه، کنده کاری، کلیشه سازی کردن، قلم زدن بوسیله تیزاب

معنی : قلم زدن، سیاهقلمکردن معانی دیگر : نقش اندازی کردن، حکاکی کردن، تیزاب کاری کردن، (روشن و آشکار) تصویر کردن، نشان دادن، (در خاطر و غیره) نقش بستن، نقش اندازی بر فلز و شیشه، کنده کاری، کلیشه سازی کردن، قلم زدن بوسیله تیزاب

etch

<hr> معنی : قلم زنی <hr> معانی دیگر : نقش اندازی، حکاکی، کنده کاری، (صفحه یا هر چیز حکاکی شده) نقش افکنه، کنده کاری شده

معنی : قلم زنی معانی دیگر : نقش اندازی، حکاکی، کنده کاری، (صفحه یا هر چیز حکاکی شده) نقش افکنه، کنده کاری شده

etching

<hr> معنی : بی پایان، پیوسته، جاوید، دائمی، همیشگی، ابدی، جاودان، ازلی، لایزال، خالد، بدون سرانجام و سراغاز، سرمد، فنا ناپذیر <hr> معانی دیگر : (بی آغاز و پایان) انوشه، جاودانه، همیشگان، هرگزی، بی تغییر، پایا، پاینده، دگرگون ناپذیر، بی وقفه، بی مکث، یکریز، دایم، وابسته به ابدیت، جاودانی، مکرر

معنی : بی پایان، پیوسته، جاوید، دائمی، همیشگی، ابدی، جاودان، ازلی، لایزال، خالد، بدون سرانجام و سراغاز، سرمد، فنا ناپذیر معانی دیگر : (بی آغاز و پایان) انوشه، جاودانه، همیشگان، هرگزی، بی تغییر، پایا، پاینده، دگرگون ناپذیر، بی وقفه، بی مکث، یکریز، دایم، وابسته به ابدیت، جاودانی، مکرر

eternal

<hr> معنی : ابدا <hr> معانی دیگر : تاابد، جاودان، ازازل، بطورابدی یاازلی

معنی : ابدا معانی دیگر : تاابد، جاودان، ازازل، بطورابدی یاازلی

eternally

<hr> معنی : ابدیت، ابد، بقاء، سرمد، ازلیت، جاودانی، بی زمانی <hr> معانی دیگر : جاودانگی، جاویدی، تمام نشدنی، آخرت، حیات اخروی، زندگی جاودانه، جهان آخرت، (مجازی) یک قرن، یک عصر، مدت طولانی، مرگ، مکرر، بدون سرانجام و سراغاز، بی پایان

معنی : ابدیت، ابد، بقاء، سرمد، ازلیت، جاودانی، بی زمانی معانی دیگر : جاودانگی، جاویدی، تمام نشدنی، آخرت، حیات اخروی، زندگی جاودانه، جهان آخرت، (مجازی) یک قرن، یک عصر، مدت طولانی، مرگ، مکرر، بدون سرانجام و سراغاز، بی پایان

eternity

eternity box

<hr> معنی : جاودانی کردن، ابدی کردن، شهرت ابدی دادن، جاوید کردن، فناناپذیرکردن <hr> معانی دیگر : مرگ ناپذیر کردن، شهرت همیشگی دادن (eternalize هم می گویند)، جاودان کردن، انوشه کردن، هرگزی کردن، پایا کردن، به جاویدکردن

معنی : جاودانی کردن، ابدی کردن، شهرت ابدی دادن، جاوید کردن، فناناپذیرکردن معانی دیگر : مرگ ناپذیر کردن، شهرت همیشگی دادن (eternalize هم می گویند)، جاودان کردن، انوشه کردن، هرگزی کردن، پایا کردن، به جاویدکردن

eternize

<hr> معنی : اتر، اثیر، عنصراسمانی <hr> معانی دیگر : (عهد باستان) اثیر، آخشیج پنجم (معتقد بودند که خارج از ماه و مدار آن، فضا و ستارگان از این آخشیج ساخته شده اند)، فراز آسمان، فرازمان، (نادر) هوا، (شیمی) اتر (انواع ترکیبات آلی دارای یک اتم اکسیژن که با دو اتم کربن وصل است: ror1 به ویژه اتر اتیل به فرمول h5c2oc2h5)، بعقیده قدما عنصراسمانی، جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پرکرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می رود

معنی : اتر، اثیر، عنصراسمانی معانی دیگر : (عهد باستان) اثیر، آخشیج پنجم (معتقد بودند که خارج از ماه و مدار آن، فضا و ستارگان از این آخشیج ساخته شده اند)، فراز آسمان، فرازمان، (نادر) هوا، (شیمی) اتر (انواع ترکیبات آلی دارای یک اتم اکسیژن که با دو اتم کربن وصل است: ror1 به ویژه اتر اتیل به فرمول h5c2o

ether

<hr> معنی : علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری <hr> معانی دیگر : (ساخته شده از یا وابسته به فضا و اثیر) اثیری، فضایی، فرازمانی، فرآسمانی، فرا زمینی، ناخاکی، عرشی، ملکوتی، لطف

معنی : علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری معانی دیگر : (ساخته شده از یا وابسته به فضا و اثیر) اثیری، فضایی، فرازمانی، فرآسمانی، فرا زمینی، ناخاکی، عرشی، ملکوتی، لطف

ethereal

<hr> معنی : لطف <hr> معانی دیگر : خاصیت اتری یااثیری، روحانیت، لطافت

معنی : لطف معانی دیگر : خاصیت اتری یااثیری، روحانیت، لطافت

ethereality

<hr> معنی : بی هوش کردن، با اتر مخلوط کردن، با اتر ترکیب کردن، با اتر بیهوش کردن، کرخت کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) با بخار اتر هوشبری کردن

معنی : بی هوش کردن، با اتر مخلوط کردن، با اتر ترکیب کردن، با اتر بیهوش کردن، کرخت کردن معانی دیگر : (پزشکی) با بخار اتر هوشبری کردن

etherize

<hr> معنی : رفتار، ایین، وابسته به علم اخلاق، بجی در امور اخلاقی، کتاب اخلاق <hr> معانی دیگر : (ارزش های اخلاقی و محسنات) نظام (یا سیستم) اخلاقی، خوی گان، بهخویگان، کردارگان، غالبا بصورت جمع علم اخلاق، بجک درامور اخلاقی، اصول اخلاق، روش اخلاقی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری

معنی : رفتار، ایین، وابسته به علم اخلاق، بجی در امور اخلاقی، کتاب اخلاق معانی دیگر : (ارزش های اخلاقی و محسنات) نظام (یا سیستم) اخلاقی، خوی گان، بهخویگان، کردارگان، غالبا بصورت جمع علم اخلاق، بجک درامور اخلاقی، اصول اخلاق، روش اخلاقی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری

ethic

<hr> معنی : وابسته به علم اخلاق، بجی در امور اخلاقی، کتاب اخلاق <hr> معانی دیگر : (وابسته به اخلاقیات و رفتار نیک) اخلاقی، بهخویانه، نیکخویانه، به کردارانه، نیک کردارانه، (فلسفه - وابسته به علم الاخلاق) بهکردار شناسانه، نیک کردارشناسانه، مطابق با اصول و مقررات حرفه ی بخصوص

معنی : وابسته به علم اخلاق، بجی در امور اخلاقی، کتاب اخلاق معانی دیگر : (وابسته به اخلاقیات و رفتار نیک) اخلاقی، بهخویانه، نیکخویانه، به کردارانه، نیک کردارانه، (فلسفه - وابسته به علم الاخلاق) بهکردار شناسانه، نیک کردارشناسانه، مطابق با اصول و مقررات حرفه ی بخصوص

ethical

<hr> معنی : اصول اخلاق <hr> معانی دیگر : (فلسفه) کردار شناسی، بهخوی شناسی، بهکردار شناسی، علم الاخلاق، (سیستم اخلاقی و رفتاری شخص یا مذهب یا حرفه و غیره) کردارگان، خویگان، به خویگان، بهکردارگان، اخلاقیات، رساله (یا مقاله و غیره) در زمینه ی کردار شناسی، علم اخلاق، ایین رفتار

معنی : اصول اخلاق معانی دیگر : (فلسفه) کردار شناسی، بهخوی شناسی، بهکردار شناسی، علم الاخلاق، (سیستم اخلاقی و رفتاری شخص یا مذهب یا حرفه و غیره) کردارگان، خویگان، به خویگان، بهکردارگان، اخلاقیات، رساله (یا مقاله و غیره) در زمینه ی کردار شناسی، علم اخلاق، ایین رفتار

ethics

<hr> معنی : اهل حبشه، سیاه پوست، حبشی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) حبشی (ethiope هم می نوشتند)، ethiope حبشی

معنی : اهل حبشه، سیاه پوست، حبشی معانی دیگر : (قدیمی) حبشی (ethiope هم می نوشتند)، ethiope حبشی

ethiop

<hr> معنی : کشور حبشه یا اتیوپی <hr> معانی دیگر : کشور اتیوپی (در افریقای شرقی)، حبشه (پایتخت آن: آدیس آبابا)

معنی : کشور حبشه یا اتیوپی معانی دیگر : کشور اتیوپی (در افریقای شرقی)، حبشه (پایتخت آن: آدیس آبابا)

ethiopia

<hr> معنی : اهل حبشه، سیاه پوست، حبشی <hr> معانی دیگر : (وابسته به کشور اتیوپی و مردم و زبان و فرهنگ آن) حبشی، اتیوپیایی، (جغرافی - مردم شناسی) افریقایی (وابسته به افریقا سوای افریقای شمالی)، ساکن اتیوپی، ethiop حبشی

معنی : اهل حبشه، سیاه پوست، حبشی معانی دیگر : (وابسته به کشور اتیوپی و مردم و زبان و فرهنگ آن) حبشی، اتیوپیایی، (جغرافی - مردم شناسی) افریقایی (وابسته به افریقا سوای افریقای شمالی)، ساکن اتیوپی، ethiop حبشی

ethiopian

<hr> معنی : حبشی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ethiopian، زبان حبشی (که زبانی سامی است)، حبشی باستانی (زبان حبشی کلاسیک که هنوز در مراسم کلیسایی کشور اتیوپی کاربرد دارد)، زبان باستانی حبشه

معنی : حبشی معانی دیگر : رجوع شود به: ethiopian، زبان حبشی (که زبانی سامی است)، حبشی باستانی (زبان حبشی کلاسیک که هنوز در مراسم کلیسایی کشور اتیوپی کاربرد دارد)، زبان باستانی حبشه

ethiopic

<hr> معنی : غربالی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی)، استخوان پرویزنی استخوان بینی، استخوان غربالی، غربال، استخوان غربالی bone استخوان پرویزنی

معنی : غربالی معانی دیگر : (کالبدشناسی)، استخوان پرویزنی استخوان بینی، استخوان غربالی، غربال، استخوان غربالی bone استخوان پرویزنی

ethmoid

ethmoid bone

<hr> معنی : قومی، نژادی، وابسته به نژادشناسی، کافر <hr> معانی دیگر : (وابسته به دسته ای از مردم که معمولا در اقلیت بوده و دارای زبان و فرهنگ و تاریخ و گاهی ملیت یا نژاد مشترک می باشند) قومی، رامه ای (در برابر: نژادی ethnical) (racial هم می گویند)، (عضو گروه ملی یا مذهبی یا نژادی و غیره که بخشی از جامعه ی بزرگتری را تشکیل می دهد) اقلیت، رامگان

معنی : قومی، نژادی، وابسته به نژادشناسی، کافر معانی دیگر : (وابسته به دسته ای از مردم که معمولا در اقلیت بوده و دارای زبان و فرهنگ و تاریخ و گاهی ملیت یا نژاد مشترک می باشند) قومی، رامه ای (در برابر: نژادی ethnical) (racial هم می گویند)، (عضو گروه ملی یا مذهبی یا نژادی و غیره که بخشی از جامعه ی بزرگ

ethnic

<hr> معنی : نژاد پرست، نژاد پرست، قوم مدار، طرفدار برتری نژادی <hr> معانی دیگر : قوم مدار، نژاد پرست، طرفدار برتری نژادی

معنی : نژاد پرست، نژاد پرست، قوم مدار، طرفدار برتری نژادی معانی دیگر : قوم مدار، نژاد پرست، طرفدار برتری نژادی

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد