<hr> معنی : نژاد پرستی <hr> معانی دیگر : (باور به این که ملیت یا نژاد یا فرهنگ یا قوم مشخصی از ملیت و غیره ی دیگران بهتر است) رامه پرستی، قوم پرستی، (نوعی) نژادپرستی

معنی : نژاد پرستی معانی دیگر : (باور به این که ملیت یا نژاد یا فرهنگ یا قوم مشخصی از ملیت و غیره ی دیگران بهتر است) رامه پرستی، قوم پرستی، (نوعی) نژادپرستی

ethnocentrism

<hr> معنی : طرفدار برتری نژادی

معنی : طرفدار برتری نژادی

ethnocentrist

<hr> معنی : نژاد پرستی، قوم نگاری، تشریح علمی، مطالعه علمی نژادها <hr> معانی دیگر : (شاخه ای از مردم شناسی که با شناخت فرهنگ ها به ویژه فرهنگ های نانوشتار سروکار دارد) قوم شناسی، رامه شناسی، فرهنگ شناسی، نژادهای بشراز نظر اداب ورسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند

معنی : نژاد پرستی، قوم نگاری، تشریح علمی، مطالعه علمی نژادها معانی دیگر : (شاخه ای از مردم شناسی که با شناخت فرهنگ ها به ویژه فرهنگ های نانوشتار سروکار دارد) قوم شناسی، رامه شناسی، فرهنگ شناسی، نژادهای بشراز نظر اداب ورسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند

ethnography

<hr> معنی : نژاد شناسی، علم مطالعه نژادها و اقوام <hr> معانی دیگر : (شاخه ای از مردم شناسی که با مقایسه ی فرهنگ جوامع مختلف امروزی یا گذشته سروکار دارد) قوم سنجی، رامه سنجی، فرهنگ سنجی

معنی : نژاد شناسی، علم مطالعه نژادها و اقوام معانی دیگر : (شاخه ای از مردم شناسی که با مقایسه ی فرهنگ جوامع مختلف امروزی یا گذشته سروکار دارد) قوم سنجی، رامه سنجی، فرهنگ سنجی

ethnology

<hr> معنی : صفات و شخصیت انسان <hr> معانی دیگر : (رفتار و باورها و روش های مشخص کننده ی فرد یا گروه) خصلت، منش، فروزه، ویژگی (فردی یا گروهی)، خصیصه، عادات ورسوم قومی

معنی : صفات و شخصیت انسان معانی دیگر : (رفتار و باورها و روش های مشخص کننده ی فرد یا گروه) خصلت، منش، فروزه، ویژگی (فردی یا گروهی)، خصیصه، عادات ورسوم قومی

ethos

<hr> معنی : اتیل <hr> معانی دیگر : (شیمی) اتیل (بنیان یک ارزشی: c2h5)

معنی : اتیل معانی دیگر : (شیمی) اتیل (بنیان یک ارزشی: c2h5)

ethyl

<hr> معنی : هیدرو کربن اشباع نشده <hr> معانی دیگر : (شیمی) اتیلین (الکالین بی رنگ و آتش گیر و گاز گونه به فرمول ch2:h2c)، بااتیلن

معنی : هیدرو کربن اشباع نشده معانی دیگر : (شیمی) اتیلین (الکالین بی رنگ و آتش گیر و گاز گونه به فرمول ch2:h2c)، بااتیلن

ethylene

<hr> معنی : بی رنگ کردن <hr> معانی دیگر : ناسالم و رنگ پریده کردن، بد رنگ کردن، کدر کردن، (گیاه شناسی) بی رنگ کردن یا شدن (در اثر کمبود نور خورشید)، ضعیف کردن، کم توان کردن، سسفید کردن یا تغییردادن رنگ یا گیاه سبز

معنی : بی رنگ کردن معانی دیگر : ناسالم و رنگ پریده کردن، بد رنگ کردن، کدر کردن، (گیاه شناسی) بی رنگ کردن یا شدن (در اثر کمبود نور خورشید)، ضعیف کردن، کم توان کردن، سسفید کردن یا تغییردادن رنگ یا گیاه سبز

etiolate

<hr> معنی : از دست دادن رنگ <hr> معانی دیگر : ازدست دادن رنگ

معنی : از دست دادن رنگ معانی دیگر : ازدست دادن رنگ

etiolation

<hr> معنی : سبب و اثرشناسی، مبجی علت و معلول <hr> معانی دیگر : (جامعه شناسی) سبب شناسی، شوند شناسی، لادشناسی، مبجک علت و معلول

معنی : سبب و اثرشناسی، مبجی علت و معلول معانی دیگر : (جامعه شناسی) سبب شناسی، شوند شناسی، لادشناسی، مبجک علت و معلول

etiology

<hr> معنی : اداب، رسوم، علم اداب معاشرت، ایین معاشرت <hr> معانی دیگر : (رفتار و مراسمی که طبق سنت یا قرارداد اجتماعی مقبول می باشد) آداب، مبادی آداب، آدابدانی، آیین همزیستی، آداب معاشرت

معنی : اداب، رسوم، علم اداب معاشرت، ایین معاشرت معانی دیگر : (رفتار و مراسمی که طبق سنت یا قرارداد اجتماعی مقبول می باشد) آداب، مبادی آداب، آدابدانی، آیین همزیستی، آداب معاشرت

etiquette

<hr> معنی : قطعهء موسیقی کوتاه، مطالعه <hr> معانی دیگر : مو

معنی : قطعهء موسیقی کوتاه، مطالعه معانی دیگر : مو

etude

<hr> معنی : مربوط به ریشه لغات <hr> معانی دیگر : وابسته به یا بر طبق اصول واجریشه شناسی، واجریشه شناسانه

معنی : مربوط به ریشه لغات معانی دیگر : وابسته به یا بر طبق اصول واجریشه شناسی، واجریشه شناسانه

etymological

<hr> معنی : صرف، علم اشتقاق لغات، ریشهجویی <hr> معانی دیگر : (بخشی از زبان شناسی که با ریشه های واژه و دگرگونی آنها سروکار دارد) واجریشه شناسی، ریشه شناسی

معنی : صرف، علم اشتقاق لغات، ریشهجویی معانی دیگر : (بخشی از زبان شناسی که با ریشه های واژه و دگرگونی آنها سروکار دارد) واجریشه شناسی، ریشه شناسی

etymology

<hr> معنی : ریشه کلمه <hr> معانی دیگر : (زبانشناسی - واژه یا واژک که در طول زمان واژه ها یا ترکیب های لغوی دیگری از آن مشتق شده است) واجریشه (در برابر: ریشه root)

معنی : ریشه کلمه معانی دیگر : (زبانشناسی - واژه یا واژک که در طول زمان واژه ها یا ترکیب های لغوی دیگری از آن مشتق شده است) واجریشه (در برابر: ریشه root)

etymon

<hr> معنی : کافور، اوکالیپتوس، درخت تب نوبه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت اوکالیپتوس (جنس eucalyptus از خانواده ی eucalypt) (myrtle هم می نویسند)

معنی : کافور، اوکالیپتوس، درخت تب نوبه معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت اوکالیپتوس (جنس eucalyptus از خانواده ی eucalypt) (myrtle هم می نویسند)

eucalyptus

<hr> معنی : شکر گزاری، عشاربانی، مجلس سپاسگزاری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: holy communion

معنی : شکر گزاری، عشاربانی، مجلس سپاسگزاری معانی دیگر : رجوع شود به: holy communion

eucharist

<hr> معنی : نوعی بازی ورق امریکایی، فریفتن <hr> معانی دیگر : (امریکا) بازی یوکر (نوعی بازی ورق)، یکجوربازی ورق امریکایی برای دویاسه یاچهارتن

معنی : نوعی بازی ورق امریکایی، فریفتن معانی دیگر : (امریکا) بازی یوکر (نوعی بازی ورق)، یکجوربازی ورق امریکایی برای دویاسه یاچهارتن

euchre

<hr> معنی : اقلیدسی، وابسته به هندسه اقلیدس <hr> معانی دیگر : هن

معنی : اقلیدسی، وابسته به هندسه اقلیدس معانی دیگر : هن

euclidean

<hr> معنی : اب سنج، گاز سنج <hr> معانی دیگر : (در اصل) اسبابی برای سنجش میزان اکسیژن در هوا، اسبابی که جهت اندازه گیری حجمی و تجزیه گازها بکارمیرود

معنی : اب سنج، گاز سنج معانی دیگر : (در اصل) اسبابی برای سنجش میزان اکسیژن در هوا، اسبابی که جهت اندازه گیری حجمی و تجزیه گازها بکارمیرود

eudiometer

<hr> معنی : اصلاح نژادی، به نژادی، وابسته به نژادی، صحیح النسب، از نژاد یا نسب خوب <hr> معانی دیگر : (آنچه که نژاد انسان یا دام و غیره را بهتر می کند) به نژادساز، به زاساز (در برابر: dysgenic)، وابسته به به نژادی

معنی : اصلاح نژادی، به نژادی، وابسته به نژادی، صحیح النسب، از نژاد یا نسب خوب معانی دیگر : (آنچه که نژاد انسان یا دام و غیره را بهتر می کند) به نژادساز، به زاساز (در برابر: dysgenic)، وابسته به به نژادی

eugenic

<hr> معنی : علم اصلاح نژادانسان <hr> معانی دیگر : به نژادشناسی، بهزاسازی، علم اصلاح نژاد، به نژادی

معنی : علم اصلاح نژادانسان معانی دیگر : به نژادشناسی، بهزاسازی، علم اصلاح نژاد، به نژادی

eugenics

<hr> معنی : ستایشگر، مدیحهسرا <hr> معانی دیگر : ستایشگر، مدیحه سرا

معنی : ستایشگر، مدیحهسرا معانی دیگر : ستایشگر، مدیحه سرا

eulogist

<hr> معنی : تشویق کردن، ستودن، ستایش کردن، مداحی کردن، مدح کردن <hr> معانی دیگر : (در تعریف از کسی) مدیحه نوشتن، مدیحه سرایی کردن، ستایه نگاری کردن

معنی : تشویق کردن، ستودن، ستایش کردن، مداحی کردن، مدح کردن معانی دیگر : (در تعریف از کسی) مدیحه نوشتن، مدیحه سرایی کردن، ستایه نگاری کردن

eulogize

<hr> معنی : تشویق، ستایش، ستایشگری، مدح، مداحی، مدیحهسرایی <hr> معانی دیگر : (گفتار یا نوشتار، به ویژه نطق رسمی، در ستایش شخص یا رویداد یا چیزی) تعریف، آپاد، (سخنرانی مدح آمیز درباره ی کسی که تازه مرده است) موعظه ی مجلس ختم، مدیحه، ستایه

معنی : تشویق، ستایش، ستایشگری، مدح، مداحی، مدیحهسرایی معانی دیگر : (گفتار یا نوشتار، به ویژه نطق رسمی، در ستایش شخص یا رویداد یا چیزی) تعریف، آپاد، (سخنرانی مدح آمیز درباره ی کسی که تازه مرده است) موعظه ی مجلس ختم، مدیحه، ستایه

eulogy

<hr> معنی : خواجه، اخته، خصی، خواجهحرمسرا <hr> معانی دیگر : (سابقا در خاورمیانه) خواجه ی حرمسرا، (انسان) اخته، آغا، خنثی

معنی : خواجه، اخته، خصی، خواجهحرمسرا معانی دیگر : (سابقا در خاورمیانه) خواجه ی حرمسرا، (انسان) اخته، آغا، خنثی

eunuch

<hr> معنی : گوارش خوب، هاضمه خوب و سالم، کلمه متضاد سوءهاضمه <hr> معانی دیگر : گوارایی، گوارش بهنجار، خوشگواری (در برابر: بدگواری، دشگواری dyspepsia)

معنی : گوارش خوب، هاضمه خوب و سالم، کلمه متضاد سوءهاضمه معانی دیگر : گوارایی، گوارش بهنجار، خوشگواری (در برابر: بدگواری، دشگواری dyspepsia)

eupepsia

<hr> معنی : بشاش، دارای هاضمه خوب، سهل الهضم، باروح، وابسته به گوارش یا هضم غذا <hr> معانی دیگر : گوارا، خوشگوار، خوش خوراک، گواران، خوشرو

معنی : بشاش، دارای هاضمه خوب، سهل الهضم، باروح، وابسته به گوارش یا هضم غذا معانی دیگر : گوارا، خوشگوار، خوش خوراک، گواران، خوشرو

eupeptic

<hr> نیک واژه (واژه ی ملایم تری که به جای واژه ی ناخوشایند یا شدید به کار می رود)، حسن تعبیر، استعمال کلمه ء نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ء نامطلوبی

نیک واژه (واژه ی ملایم تری که به جای واژه ی ناخوشایند یا شدید به کار می رود)، حسن تعبیر، استعمال کلمه ء نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ء نامطلوبی

euphemism

<hr> معنی : دارای حسن تعبیر <hr> معانی دیگر : دارای حسن تعبیر

معنی : دارای حسن تعبیر معانی دیگر : دارای حسن تعبیر

euphemistic

<hr> معنی : دلپذیر، خوش صدا <hr> معانی دیگر : وابسته به نیک آوایی (euphony)، euphonious : خوش صدا

معنی : دلپذیر، خوش صدا معانی دیگر : وابسته به نیک آوایی (euphony)، euphonious : خوش صدا

euphonic

<hr> معنی : دلپذیر، خوش صدا <hr> معانی دیگر : خوش آوا، نیک آوا، خوش آهنگ، خوش الحان، موزون، آهنگین

معنی : دلپذیر، خوش صدا معانی دیگر : خوش آوا، نیک آوا، خوش آهنگ، خوش الحان، موزون، آهنگین

euphonious

<hr> معنی : صدای دلپذیر، خوش اهنگی کلمات، سهولت ادا <hr> معانی دیگر : نیک آوایی، خوش آوایی، خوش آهنگی (در برابر: دش آوایی، صدای نابهنجار cacophony)، عدم تنافر

معنی : صدای دلپذیر، خوش اهنگی کلمات، سهولت ادا معانی دیگر : نیک آوایی، خوش آوایی، خوش آهنگی (در برابر: دش آوایی، صدای نابهنجار cacophony)، عدم تنافر

euphony

<hr> معنی : رضایت، خوشحالی، رضامندی، مشاط <hr> معانی دیگر : سرخوشی، خرم دلی، وجد و شعف، خوش، خوشحال، شادی، (احساس سلامتی و خرمی) به سهش (در برابر: دش سهش dysphoria)، خوشی

معنی : رضایت، خوشحالی، رضامندی، مشاط معانی دیگر : سرخوشی، خرم دلی، وجد و شعف، خوش، خوشحال، شادی، (احساس سلامتی و خرمی) به سهش (در برابر: دش سهش dysphoria)، خوشی

euphoria

<hr> معنی : رودخانه فرات <hr> معانی دیگر : رود فرات (که از ترکیه سرچشمه گرفته و پس از گذشتن از سوریه و عراق و پیوستن به اروند رود به خلیج فارس می ریزد)

معنی : رودخانه فرات معانی دیگر : رود فرات (که از ترکیه سرچشمه گرفته و پس از گذشتن از سوریه و عراق و پیوستن به اروند رود به خلیج فارس می ریزد)

euphrates

<hr> معنی : بیان مطنطن، انشاء پرتصنع و مغلق <hr> معانی دیگر : (ادبیات انگلیس) به سبک یوفیوز (به سبک داستان یوفیوز euphues اثر جان لیلی john lyly و گروهی از پیروانش که در به کار بردن جمله های پر تصنع و پرآذین زیاده روی می کردند) یوفیوزگرایی، فصاحت فروشی یا استعمال صنایع لفظی، لفاظی

معنی : بیان مطنطن، انشاء پرتصنع و مغلق معانی دیگر : (ادبیات انگلیس) به سبک یوفیوز (به سبک داستان یوفیوز euphues اثر جان لیلی john lyly و گروهی از پیروانش که در به کار بردن جمله های پر تصنع و پرآذین زیاده روی می کردند) یوفیوزگرایی، فصاحت فروشی یا استعمال صنایع لفظی، لفاظی

euphuism

<hr> معنی : اروپایی و اسیایی، از نژاد مختلط اروپایی و اسیایی <hr> معانی دیگر : وابسته به اروسیا (اروپا - آسیا)، اروسیایی

معنی : اروپایی و اسیایی، از نژاد مختلط اروپایی و اسیایی معانی دیگر : وابسته به اروسیا (اروپا - آسیا)، اروسیایی

eurasian

<hr> معنی : تناسب حرکات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: eurythmics، حرکات بدنی موزون، تناسب حرکت

معنی : تناسب حرکات معانی دیگر : رجوع شود به: eurythmics، حرکات بدنی موزون، تناسب حرکت

eurhythmics

<hr> معنی : خوش اندامی، هماهنگی و تقارن ساختمان، ضربان منظم نبض، حرکات منظم بدن، پر نوختی <hr> معانی دیگر : eurythmy : معماری هم اهنگی و تقارن ساختمان، طب ضربان منظم نب­

معنی : خوش اندامی، هماهنگی و تقارن ساختمان، ضربان منظم نبض، حرکات منظم بدن، پر نوختی معانی دیگر : eurythmy : معماری هم اهنگی و تقارن ساختمان، طب ضربان منظم نب­

eurhythmy

<hr> معنی : قاره اروپا <hr> معانی دیگر : اروپا

معنی : قاره اروپا معانی دیگر : اروپا

europe

<hr> معنی : فرنگی، غربی، اروپایی، فرنگی <hr> معانی دیگر : وابسته به اروپا و مردم و فرهنگ و زبان های آن، بومی اروپا

معنی : فرنگی، غربی، اروپایی، فرنگی معانی دیگر : وابسته به اروپا و مردم و فرهنگ و زبان های آن، بومی اروپا

european

<hr> معنی : شیپور استاش، شیپور استاخی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - با e بزرگ هم می نویسند) شیپور استاش، لوله ی استاش

معنی : شیپور استاش، شیپور استاخی معانی دیگر : (کالبد شناسی - با e بزرگ هم می نویسند) شیپور استاش، لوله ی استاش

eustachian tube

<hr> معنی : مرگ اسان <hr> معانی دیگر : (کشتن از روی ترحم انسان یا جانور به خاطر نجات دادن آنها از درد و غیره) کشتن دلسوزانه، مهرین کشی، مرگ یا قتل کسانی که دچار مر­ سخت ولاعلاجند برای تخفیف درد انها

معنی : مرگ اسان معانی دیگر : (کشتن از روی ترحم انسان یا جانور به خاطر نجات دادن آنها از درد و غیره) کشتن دلسوزانه، مهرین کشی، مرگ یا قتل کسانی که دچار مر­ سخت ولاعلاجند برای تخفیف درد انها

euthanasia

<hr> معنی : ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن <hr> معانی دیگر : (شهر و غیره را از مردم یا قشون خالی کردن) تخلیه کردن یا شدن، بیرون بردن، عقب نشستن، (محتویات چیزی را خالی کردن به ویژه بیرون کشیدن هوای چیزی) تهی کردن، برکشیدن، خلا ایجاد کردن، تهیگی کردن، (تخلیه کردن فضولات بدن به ویژه سرگین) بیرون ریختن، برون ریز کردن، ریدن، دفع کردن یا شدن، برون راندن، درون زدایی کردن، شاشیدن، یله کردن

معنی : ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن معانی دیگر : (شهر و غیره را از مردم یا قشون خالی کردن) تخلیه کردن یا شدن، بیرون بردن، عقب نشستن، (محتویات چیزی را خالی کردن به ویژه بیرون کشیدن هوای چیزی) تهی کردن، برکشیدن، خلا ایجاد کردن، تهیگی کردن، (تخلیه کردن فضولات بدن به ویژه س

evacuate

<hr> معنی : تخلیه، تهی سازی، برون بری <hr> معانی دیگر : تخیله، برون رانی، برون کشی، دفع، ریدن، وازدن، عقب نشینی

معنی : تخلیه، تهی سازی، برون بری معانی دیگر : تخیله، برون رانی، برون کشی، دفع، ریدن، وازدن، عقب نشینی

evacuation

<hr> معنی : مهاجر <hr> معانی دیگر : (کسی که از محل جنگ زده یا مصیبت زده و غیره تخلیه شده است) فراری، پناهنده، جنگ زده، تخلیه شده، فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خودراتخلیه میکند

معنی : مهاجر معانی دیگر : (کسی که از محل جنگ زده یا مصیبت زده و غیره تخلیه شده است) فراری، پناهنده، جنگ زده، تخلیه شده، فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خودراتخلیه میکند

evacuee

<hr> معنی : طفره رفتن، تجاهل کردن، طفره زدن، از سر باز کردن، طفره زدن از، گریز زدن از <hr> معانی دیگر : (با زرنگی از چیزی دوری کردن) از زیر (چیزی) در رفتن، شانه خالی کردن، زیربار (چیزی) نرفتن، طفره زدن (یا رفتن)، جاخالی دادن، (رفتار یا گفتار) گریز گری کردن، اجتناب کردن

معنی : طفره رفتن، تجاهل کردن، طفره زدن، از سر باز کردن، طفره زدن از، گریز زدن از معانی دیگر : (با زرنگی از چیزی دوری کردن) از زیر (چیزی) در رفتن، شانه خالی کردن، زیربار (چیزی) نرفتن، طفره زدن (یا رفتن)، جاخالی دادن، (رفتار یا گفتار) گریز گری کردن، اجتناب کردن

evade

<hr> معنی : ارزیابی کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن <hr> معانی دیگر : (ارزش چیزی را) برآورد کردن، (تعداد را) سنجیدن، ارزشیابی کردن، کاررسی کردن، تخمین زدن، (ریاضی) به صورت شماره بیان کردن، شماریابی کردن، عدد یابی کردن، شماره یا عدد

معنی : ارزیابی کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن معانی دیگر : (ارزش چیزی را) برآورد کردن، (تعداد را) سنجیدن، ارزشیابی کردن، کاررسی کردن، تخمین زدن، (ریاضی) به صورت شماره بیان کردن، شماریابی کردن، عدد یابی کردن، شماره یا عدد

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد