<hr> معنی : جایگیر، پر کننده، اشباعی، تکمیل کننده <hr> معانی دیگر : دشنام، ناسزا، فحش، بد و بیراه، حرف زشت، (دستور زبان) جای گیره، کلمه ی زائد (مانند there در: there is nothing left)، expletory اشباعی

معنی : جایگیر، پر کننده، اشباعی، تکمیل کننده معانی دیگر : دشنام، ناسزا، فحش، بد و بیراه، حرف زشت، (دستور زبان) جای گیره، کلمه ی زائد (مانند there در: there is nothing left)، expletory اشباعی

expletive

<hr> معنی : جایگیر، اشباعی، تکمیل کننده <hr> معانی دیگر : expletive اشباعی، پرکننده

معنی : جایگیر، اشباعی، تکمیل کننده معانی دیگر : expletive اشباعی، پرکننده

expletory

<hr> معنی : قابل توضیح <hr> معانی دیگر : توضیح پذیر، بازنمود پذیر، بیان کردنی

معنی : قابل توضیح معانی دیگر : توضیح پذیر، بازنمود پذیر، بیان کردنی

explicable

<hr> معنی : روشن کردن، توضیح دادن، تفسیر کردن، تاویل کردن <hr> معانی دیگر : (چیز مبهم یا مشکل یا کنایه آمیز را) روشنگری کردن، بیان کردن و توضیح دادن، واگشودن، بازگشودن، ظاهرکردن

معنی : روشن کردن، توضیح دادن، تفسیر کردن، تاویل کردن معانی دیگر : (چیز مبهم یا مشکل یا کنایه آمیز را) روشنگری کردن، بیان کردن و توضیح دادن، واگشودن، بازگشودن، ظاهرکردن

explicate

<hr> معنی : صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح <hr> معانی دیگر : عیان، آشکار، بی پرده (در برابر: ناآشکار، مضمر implicit)، رک، رک و روباز، بی رودربایستی، بی شیله پیله، ساده

معنی : صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح معانی دیگر : عیان، آشکار، بی پرده (در برابر: ناآشکار، مضمر implicit)، رک، رک و روباز، بی رودربایستی، بی شیله پیله، ساده

explicit

<hr> معنی : مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن <hr> معانی دیگر : منفجر کردن یا شدن، ترکاندن، پکاندن، پکیدن، رد کردن، (کذب یا بطلان چیزی را) نشان دادن، درب و داغان کردن، زیر (خنده یا گریه و غیره) زدن، همراه با صدا انجام شدن، (به سرعت و شدت) رشد کردن، (ناگهان و با شدت چیز جامد یا مایع را تبدیل به گاز قابل انبساط کردن) فراگستردن، فرا گسترده شدن، صدای بلند ایجاد کردن، منبسط کردن

معنی : مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن معانی دیگر : منفجر کردن یا شدن، ترکاندن، پکاندن، پکیدن، رد کردن، (کذب یا بطلان چیزی را) نشان دادن، درب و داغان کردن، زیر (خنده یا گریه و غیره) زدن، همراه با صدا انجام شدن، (به سرعت و شدت) رشد کردن، (ناگهان و با شدت چیز جامد یا م

explode

<hr> معنی : کردار، رفتار، شاهکار، کار برجسته، بکار انداختن، بکار بردن، استخراج کردن، استثمار کردن، بهره برداری کردن از <hr> معانی دیگر : استثمار، بهره کشی، مورد استفاده قرار دادن، بهره برداری کردن، (آگهی های بازرگانی و غیره) مورد توجه قرار دادن، ایجاد علاقه کردن، بهره گیری کردن، بهره کشی کردن، سواستفاده کردن، n : رفتار، عمل، vt : بکار انداختن

معنی : کردار، رفتار، شاهکار، کار برجسته، بکار انداختن، بکار بردن، استخراج کردن، استثمار کردن، بهره برداری کردن از معانی دیگر : استثمار، بهره کشی، مورد استفاده قرار دادن، بهره برداری کردن، (آگهی های بازرگانی و غیره) مورد توجه قرار دادن، ایجاد علاقه کردن، بهره گیری کردن، بهره کشی کردن، سواستفاده کردن،

exploit

<hr> معنی : استخراج، بهره برداری، استثمار، انتفاع <hr> معانی دیگر : بهره گیری، بهره کشی، استفاده

معنی : استخراج، بهره برداری، استثمار، انتفاع معانی دیگر : بهره گیری، بهره کشی، استفاده

exploitation

<hr> معنی : شناسایی، اکتشاف، سیاحت اکتشافی، استکشاف <hr> معانی دیگر : جهان پژوهی، بازیابی، یابش

معنی : شناسایی، اکتشاف، سیاحت اکتشافی، استکشاف معانی دیگر : جهان پژوهی، بازیابی، یابش

exploration

<hr> معنی : اکتشافی <hr> معانی دیگر : تحقیقی، مقدماتی، آزمایشی (explorative هم می گویند)، جهان پژوهانه، یابشی، بازیابانه

معنی : اکتشافی معانی دیگر : تحقیقی، مقدماتی، آزمایشی (explorative هم می گویند)، جهان پژوهانه، یابشی، بازیابانه

exploratory

<hr> معنی : کاوش کردن، اکتشاف کردن، سیاحت کردن، پیگردی کردن <hr> معانی دیگر : (سفر اکتشافی کردن) سیاحت کردن، بازدید کردن، گشتن، یابندگی کردن، یابیدن، جهان پژوهی کردن، گیتی پژوهی کردن، (بادقت مورد) بررسی و امتحان قرار دادن، پی گردیدن، وارسی کردن

معنی : کاوش کردن، اکتشاف کردن، سیاحت کردن، پیگردی کردن معانی دیگر : (سفر اکتشافی کردن) سیاحت کردن، بازدید کردن، گشتن، یابندگی کردن، یابیدن، جهان پژوهی کردن، گیتی پژوهی کردن، (بادقت مورد) بررسی و امتحان قرار دادن، پی گردیدن، وارسی کردن

explore

<hr> معنی : جستجوگر، مکتشف، سیاح، پیگرد <hr> معانی دیگر : جهانگرد، اکتشاف کننده، یابگر، جهان پژوه، کاشف

معنی : جستجوگر، مکتشف، سیاح، پیگرد معانی دیگر : جهانگرد، اکتشاف کننده، یابگر، جهان پژوه، کاشف

explorer

exploring

<hr> معنی : هیاهو، انفجار، سر و صدا، بیرون ریزی <hr> معانی دیگر : پکش، ترکش، فرازد، دژپران، تراکش، صدای انفجار، بیرون زدن ناگهانی هر چیز، رشد سریع

معنی : هیاهو، انفجار، سر و صدا، بیرون ریزی معانی دیگر : پکش، ترکش، فرازد، دژپران، تراکش، صدای انفجار، بیرون زدن ناگهانی هر چیز، رشد سریع

explosion

<hr> معنی : محترق، منفجر شونده <hr> معانی دیگر : متمایل به منفجر شدن، ماده ی منفجره (مانند باروت)، مواد انفجاری، مواد منفجره، انفجاری، پکشی، ترکیدنی، فرازدی، منفجره، ترکشی، (آواشناسی) رجوع شود به: plosive

معنی : محترق، منفجر شونده معانی دیگر : متمایل به منفجر شدن، ماده ی منفجره (مانند باروت)، مواد انفجاری، مواد منفجره، انفجاری، پکشی، ترکیدنی، فرازدی، منفجره، ترکشی، (آواشناسی) رجوع شود به: plosive

explosive

<hr> معنی : نماینده، نما، توان، شرح دهنده، تعریف کننده <hr> معانی دیگر : بیانگر، شارح، توضیح دهنده، مبلغ، مروج، نمونه، (ریاضی) نما، قوه

معنی : نماینده، نما، توان، شرح دهنده، تعریف کننده معانی دیگر : بیانگر، شارح، توضیح دهنده، مبلغ، مروج، نمونه، (ریاضی) نما، قوه

exponent

<hr> معنی : تشریحی، نمایی، تعریفی <hr> معانی دیگر : (ریاضی) نمایی، توانی، قوه ای، نماور، مجهول القوه، رشد کننده به طور سریع (از نظر عدد)، تصاعدی، فرایازی، فرایازین

معنی : تشریحی، نمایی، تعریفی معانی دیگر : (ریاضی) نمایی، توانی، قوه ای، نماور، مجهول القوه، رشد کننده به طور سریع (از نظر عدد)، تصاعدی، فرایازی، فرایازین

exponential

<hr> معنی : بتوان رساندن <hr> معانی دیگر : بتوان رساندن

معنی : بتوان رساندن معانی دیگر : بتوان رساندن

exponentiation

<hr> معنی : صادرات، کالای صادره، صادر کردن، بیرون بردن <hr> معانی دیگر : (کالا و خدمات) صادر کردن، برفرستی کردن (در برابر: وارد کردن import)، (اندیشه و هنر و فرهنگ و غیره) سرایت دادن یا کردن، (هر چیز صادر شده) کالای صادراتی، (مهجور) بردن، حمل کردن

معنی : صادرات، کالای صادره، صادر کردن، بیرون بردن معانی دیگر : (کالا و خدمات) صادر کردن، برفرستی کردن (در برابر: وارد کردن import)، (اندیشه و هنر و فرهنگ و غیره) سرایت دادن یا کردن، (هر چیز صادر شده) کالای صادراتی، (مهجور) بردن، حمل کردن

export

<hr> معنی : قابل صدور <hr> معانی دیگر : قابل صدور

معنی : قابل صدور معانی دیگر : قابل صدور

exportable

<hr> معنی : صدور <hr> معانی دیگر : صادرسازی، برفرست

معنی : صدور معانی دیگر : صادرسازی، برفرست

exportation

<hr> معنی : صادر کننده <hr> معانی دیگر : صادرکننده

معنی : صادر کننده معانی دیگر : صادرکننده

exporter

<hr> معنی : نمایش دادن، افشاء کردن، در معرض گذاشتن، بیپناه گذاشتن، بی حفاظ گذاردن، ظاهر ساختن <hr> معانی دیگر : در معرض (خطر یا حمله یا سرما و یا هرچیز ناخوشایند) قرار دادن، بی پناه کردن، تحت تاثیر (عقیده یا اثر یا مسلک و غیره) قرار دادن، آشنا کردن، رهاکردن، ترک کردن، ول کردن، نشان دادن، در معرض دید قرار دادن، برهنه کردن، افشا کردن، آشکار کردن، دست (آدم های شرور و غیره را) رو کردن، لو دادن، برملا کردن، درمعر­ گذاشتن

معنی : نمایش دادن، افشاء کردن، در معرض گذاشتن، بیپناه گذاشتن، بی حفاظ گذاردن، ظاهر ساختن معانی دیگر : در معرض (خطر یا حمله یا سرما و یا هرچیز ناخوشایند) قرار دادن، بی پناه کردن، تحت تاثیر (عقیده یا اثر یا مسلک و غیره) قرار دادن، آشنا کردن، رهاکردن، ترک کردن، ول کردن، نشان دادن، در معرض دید قرار دادن

expose

expose to discussion

<hr> روباز، بی پناه، سرد، اشکار، پدیدار، درمعر­ نهاده

روباز، بی پناه، سرد، اشکار، پدیدار، درمعر­ نهاده

exposed

exposed to

<hr> معنی : شرح، تفسیر، بیان، تقریر، عرضه، نمایشگاه <hr> معانی دیگر : شرح مفصل، برون گذاشت، تفصیل، توضیح، دیماس

معنی : شرح، تفسیر، بیان، تقریر، عرضه، نمایشگاه معانی دیگر : شرح مفصل، برون گذاشت، تفصیل، توضیح، دیماس

exposition

<hr> معنی : تشریحی، نمایشی، توضیحی، نمایشگاهی، تفسیری <hr> معانی دیگر : توضیحی، تشریحی، نمایشی، نمایشگاهی، تفسیری

معنی : تشریحی، نمایشی، توضیحی، نمایشگاهی، تفسیری معانی دیگر : توضیحی، تشریحی، نمایشی، نمایشگاهی، تفسیری

expositive

<hr> معنی : مفسر، توضیح دهنده <hr> معانی دیگر : بیانگر، شراح، برونگذار

معنی : مفسر، توضیح دهنده معانی دیگر : بیانگر، شراح، برونگذار

expositor

<hr> معنی : نمایشی، توضیحی، تفسیری <hr> معانی دیگر : وابسته به شرح و بیان، شرحی، توصیفی

معنی : نمایشی، توضیحی، تفسیری معانی دیگر : وابسته به شرح و بیان، شرحی، توصیفی

expository

<hr> معنی : عتاب کردن، سرزنش دوستانه کردن <hr> معانی دیگر : (با حرارت و لحن پند آمیز با کسی حرف زدن) نصیحت و خرده گیری کردن، (باکسی) کلنجار رفتن، کشتیار شدن

معنی : عتاب کردن، سرزنش دوستانه کردن معانی دیگر : (با حرارت و لحن پند آمیز با کسی حرف زدن) نصیحت و خرده گیری کردن، (باکسی) کلنجار رفتن، کشتیار شدن

expostulate

<hr> معنی : عتاب، طعنه <hr> معانی دیگر : سرزنش

معنی : عتاب، طعنه معانی دیگر : سرزنش

expostulation

<hr> معنی : نمایش، افشاء، در معرض گذاری، ارائه، اشکاری <hr> معانی دیگر : قرار دادن در معرض چیزی، برون گذاشت، نشان دهی، (از نظر باد و آفتاب) موقعیت، رو (به)، (به ویژه هنرپیشگان سینما و تلویزیون و غیره) در معرض دید قرار گیری، عرضه سازی، آشکار سازی، افشا، پرده دری، پرده برداری، افشاگری، برملا سازی، (عکاسی و فیلم برداری و غیره) نوردهی، زمان نوردهی، قاب فیلم، قرارگیری در معرض هوای سرد، درمعر­ گذاری

معنی : نمایش، افشاء، در معرض گذاری، ارائه، اشکاری معانی دیگر : قرار دادن در معرض چیزی، برون گذاشت، نشان دهی، (از نظر باد و آفتاب) موقعیت، رو (به)، (به ویژه هنرپیشگان سینما و تلویزیون و غیره) در معرض دید قرار گیری، عرضه سازی، آشکار سازی، افشا، پرده دری، پرده برداری، افشاگری، برملا سازی، (عکاسی و فیلم

exposure

<hr> معنی : واضح کردن، تفسیر کردن، به تفصیل شرح دادن <hr> معانی دیگر : (با جزئیات کامل) شرح دادن، (مو به مو) بیان کردن، لفت و لعاب دادن، تعبیر کردن، سفرنگیدن، (با: on) اظهار کردن، اظهاریه دادن

معنی : واضح کردن، تفسیر کردن، به تفصیل شرح دادن معانی دیگر : (با جزئیات کامل) شرح دادن، (مو به مو) بیان کردن، لفت و لعاب دادن، تعبیر کردن، سفرنگیدن، (با: on) اظهار کردن، اظهاریه دادن

expound

<hr> معنی : مفسر <hr> معانی دیگر : تفسیرکننده، شرح دهنده، شارح، توضیح دهنده

معنی : مفسر معانی دیگر : تفسیرکننده، شرح دهنده، شارح، توضیح دهنده

expounder

<hr> معنی : سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن <hr> معانی دیگر : (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چیزی را) کشیدن، به زبان آوردن، بروز دادن، (از خود) نشان دادن، گویا بودن، (به صورت تصویر یا موسیقی و غیره) نمایاندن، بیانگر بودن، نشانگر بودن، نشانه بودن، علامت (چیزی) بودن، معنی دادن، (معنی و غیره) رساندن، (پست و غیره) فوری رساندن، پست فوری، هر وسیله ی حمل یا ارسال فوری، فوری، در دم، شتابمند، تندرو، اکسپرس، زودین، تندکار، ویژه ی تند رفتن، رک و روشن، (بیان) صاف و پوست کنده، بی پرده، شیوا، رک و راست، معلوم و مشخص، آشکار، عیان، کاملا شبیه، نسخه ی بدل، عین، به منظور هدف خاص، صرفا، قطار تندرو، (به زور اخذ کردن مثلا اطلاعات) درکشیدن، بیرون کشیدن (مواد درونی)، (بیشتر در انگلیس) پیام رسان، نامه رسان، پیک، نامه بر ویژه، چاپار تندرو، پیغام فوری، پیام زودین، گزارش، خبر، هشداره، رجوع شود به: pony express

معنی : سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن معانی دیگر : (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چیزی را) کشیدن، به زبان آوردن، بروز دادن، (از خود) نشان دادن، گویا بودن، (به صورت تصویر یا موسیقی و غیره

express

express joy

<hr> معنی : چابک سوار نامهرسان، چاپار

معنی : چابک سوار نامهرسان، چاپار

express messenger

<hr> معنی : سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی <hr> معانی دیگر : به زبان آوری، آب و تاب، روش بیان، شور، حال، اصطلاح، صورت، زبانزد، هشته، بیانگر، نشانه، گویا، نشانگر، (قیافه یا حرکات و غیره که حالت یا معنی چیزی را برساند) قیافه، وجنه (وجنات)، افشردن، آب میوه گیری، روغن گیری، چلانش، نمایه، نمایش، تصویر (هر چیزی که به صورت هنری به ویژه موسیقی و نقاشی بیان شود)، (ریاضی) صورت، جمله، درایش

معنی : سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی معانی دیگر : به زبان آوری، آب و تاب، روش بیان، شور، حال، اصطلاح، صورت، زبانزد، هشته، بیانگر، نشانه، گویا، نشانگر، (قیافه یا حرکات و غیره که حالت یا معنی چیزی را برساند) قیافه، وجنه (وجنات)، افشردن، آب میوه گیری، روغن گیری، چلانش، نمایه، ن

expression

<hr> بی حالت، بی احساس، ناگویا، بی بیان، قیافه ناگویا

بی حالت، بی احساس، ناگویا، بی بیان، قیافه ناگویا

expressionless

<hr> معنی : رسا، حاکی، پر معنی، اشاره کننده <hr> معانی دیگر : بیانگر، گویا، نشانگر، چمدار، معنی دار، وابسته به بیان، بیانی، گویاگرانه، مشعر

معنی : رسا، حاکی، پر معنی، اشاره کننده معانی دیگر : بیانگر، گویا، نشانگر، چمدار، معنی دار، وابسته به بیان، بیانی، گویاگرانه، مشعر

expressive

<hr> معنی : روشنی، سلاست <hr> معانی دیگر : قوت رساندن معنی، زبانداری، معنی داری

معنی : روشنی، سلاست معانی دیگر : قوت رساندن معنی، زبانداری، معنی داری

expressiveness

<hr> معنی : صریحا <hr> معانی دیگر : آشکارا، بی پرده، رک و راست، مخصوص، محض خاطر، فورا

معنی : صریحا معانی دیگر : آشکارا، بی پرده، رک و راست، مخصوص، محض خاطر، فورا

expressly

<hr> معنی : تندراه، شاهراه مخصوص وسایط سریع السیر <hr> معانی دیگر : بزرگراه

معنی : تندراه، شاهراه مخصوص وسایط سریع السیر معانی دیگر : بزرگراه

expressway

<hr> معنی : مصادره کردن، سلب مالکیت کردن از، از تملک در اوردن <hr> معانی دیگر : (گرفتن ملک و غیره از صاحب آن برای منظورهای عام المنفعه مثلا کشیدن جاده) سلب مالکیت کردن (به واسطه ی افتادن در طرح)، به زور ستاندن، (از نظر مالی یا ملکی) اجحاف کردن، دزدیدن، غصب کردن، بالاکشیدن، (ملک و غیره را) از دیگری به خود انتقال دادن

معنی : مصادره کردن، سلب مالکیت کردن از، از تملک در اوردن معانی دیگر : (گرفتن ملک و غیره از صاحب آن برای منظورهای عام المنفعه مثلا کشیدن جاده) سلب مالکیت کردن (به واسطه ی افتادن در طرح)، به زور ستاندن، (از نظر مالی یا ملکی) اجحاف کردن، دزدیدن، غصب کردن، بالاکشیدن، (ملک و غیره را) از دیگری به خود انتق

expropriate

<hr> معنی : مصادره، غصب، سلب مالکیت <hr> معانی دیگر : سلب مالکیت

معنی : مصادره، غصب، سلب مالکیت معانی دیگر : سلب مالکیت

expropriation

<hr> معنی : تبعید، اخراج، حذف، راندگی، دفع، بیرون شدگی <hr> معانی دیگر : برون راند، به زور بیرون کردن، دفع (از بدن یا موتور و غیره)، برون فرست

معنی : تبعید، اخراج، حذف، راندگی، دفع، بیرون شدگی معانی دیگر : برون راند، به زور بیرون کردن، دفع (از بدن یا موتور و غیره)، برون فرست

expulsion

<hr> معنی : حک، تراشیدگی، پاک سازی، محو سازی <hr> معانی دیگر : حذف، قلم خوردگی، زدایش، پاک شدگی

معنی : حک، تراشیدگی، پاک سازی، محو سازی معانی دیگر : حذف، قلم خوردگی، زدایش، پاک شدگی

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد