<hr> معنی : تبعید کردن، دفع کردن، بیرون انداختن، بیرون آمدن، از قالب دراوردن <hr> معانی دیگر : بیرون دادن، (با فشار) خارج کردن، برون افکندن، برون پراندن، برون راندن، برون پریدن، بیرون زدن، ورقلمبیدن، ورقلمباندن، (فلز کاری و پلاستیک سازی - عبور دادن فلز یا پلاستیک داغ از یک سوراخ شکل دار برای ساختن الیاف و سیم و غیره) روزن رانی کردن، (از پرس سیم سازی یا الیاف سازی) گذراندن، رد کردن (از میان حدیده یا قالب) (با: کشیدن یا draw فرق دارد)، با فشار از قالب رد کردن، بیرون امدن

معنی : تبعید کردن، دفع کردن، بیرون انداختن، بیرون آمدن، از قالب دراوردن معانی دیگر : بیرون دادن، (با فشار) خارج کردن، برون افکندن، برون پراندن، برون راندن، برون پریدن، بیرون زدن، ورقلمبیدن، ورقلمباندن، (فلز کاری و پلاستیک سازی - عبور دادن فلز یا پلاستیک داغ از یک سوراخ شکل دار برای ساختن الیاف و سیم

extrude

<hr> معنی : اخراج، انفصال، بیرون اندازی، بیرونامدگی <hr> معانی دیگر : اخراج، بیرون اندازی، بیرون امدگی، انفصال

معنی : اخراج، انفصال، بیرون اندازی، بیرونامدگی معانی دیگر : اخراج، بیرون اندازی، بیرون امدگی، انفصال

extrusion

<hr> معنی : غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض <hr> معانی دیگر : انبوهی، پرپشتی، پر شاخ و برگی، خرمی، شور، سرزندگی، نشاط (exuberancy هم می گویند)، فرط فی­

معنی : غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض معانی دیگر : انبوهی، پرپشتی، پر شاخ و برگی، خرمی، شور، سرزندگی، نشاط (exuberancy هم می گویند)، فرط فی­

exuberance

<hr> معنی : فراوان، پربرکت، پر پشت <hr> معانی دیگر : پر شاخ و برگ، انبوه، خرم، پربار، پرحاصل، بارآور، شاد و خرم، سالم و سرحال، سرزنده، برومند، (بیش از حد) پیچیده و پر نقش و نگار، پرتصنع و تکلف، فزون آرای، فزون آراسته، بسیار زیاد، شدید، زیاده، گزافکارانه، افراط آمیز، فی­ بخش

معنی : فراوان، پربرکت، پر پشت معانی دیگر : پر شاخ و برگ، انبوه، خرم، پربار، پرحاصل، بارآور، شاد و خرم، سالم و سرحال، سرزنده، برومند، (بیش از حد) پیچیده و پر نقش و نگار، پرتصنع و تکلف، فزون آرای، فزون آراسته، بسیار زیاد، شدید، زیاده، گزافکارانه، افراط آمیز، فی­ بخش

exuberant

<hr> معنی : فراوان بودن، وفور داشتن، بسیار بودن، لبریزبودن، بارور بودن، افاضه شدن <hr> معانی دیگر : (نادر) فراوان بودن، برومند بودن، انبوه بودن

معنی : فراوان بودن، وفور داشتن، بسیار بودن، لبریزبودن، بارور بودن، افاضه شدن معانی دیگر : (نادر) فراوان بودن، برومند بودن، انبوه بودن

exuberate

<hr> معنی : مادهء تراویده، مادهء مترشحه، ترشح التهابی، برون نشست <hr> معانی دیگر : ماده ی تراویده، ماده ی مترشحه، تراوه

معنی : مادهء تراویده، مادهء مترشحه، ترشح التهابی، برون نشست معانی دیگر : ماده ی تراویده، ماده ی مترشحه، تراوه

exudate

<hr> معنی : برون نشست، تراوش <hr> معانی دیگر : ترشح، پشنگ، پراش

معنی : برون نشست، تراوش معانی دیگر : ترشح، پشنگ، پراش

exudation

<hr> معنی : افشاندن، تراوش کردن، بیرون آمدن <hr> معانی دیگر : (از سوراخ یا بریدگی به بیرون تراویدن مثل عرق بدن) تراویدن، ترشح کردن، اشپیختن، تراواندن، (بو) متصاعد کردن، (بو) دادن، فرایاز کردن، ساطع کردن، از خود نشان دادن، بیرون امدن

معنی : افشاندن، تراوش کردن، بیرون آمدن معانی دیگر : (از سوراخ یا بریدگی به بیرون تراویدن مثل عرق بدن) تراویدن، ترشح کردن، اشپیختن، تراواندن، (بو) متصاعد کردن، (بو) دادن، فرایاز کردن، ساطع کردن، از خود نشان دادن، بیرون امدن

exude

<hr> معنی : خوشی کردن، جست وخیزکردن، بوجدوطرب امدن، شادی کردن، وجد کردن <hr> معانی دیگر : (از شادی) در پوست خود نگنجیدن، شورمند شدن، به شور و شعف آمدن

معنی : خوشی کردن، جست وخیزکردن، بوجدوطرب امدن، شادی کردن، وجد کردن معانی دیگر : (از شادی) در پوست خود نگنجیدن، شورمند شدن، به شور و شعف آمدن

exult

<hr> معنی : جست و خیز، وجد و شادی <hr> معانی دیگر : وجد و شادی، جست وخیز

معنی : جست و خیز، وجد و شادی معانی دیگر : وجد و شادی، جست وخیز

exultance

<hr> معنی : شاد <hr> معانی دیگر : شاد و سرمست، شورمند، پرشور و شعف، پیروزمند، جست و خیزکننده

معنی : شاد معانی دیگر : شاد و سرمست، شورمند، پرشور و شعف، پیروزمند، جست و خیزکننده

exultant

<hr> معنی : شادی، وجد و سرور، شادمانی از فتح و ظفر <hr> معانی دیگر : شور و شعف، شادمانی، وجد، پیروز حالی، پیروزمندی (exultance و exultancy هم می گویند)

معنی : شادی، وجد و سرور، شادمانی از فتح و ظفر معانی دیگر : شور و شعف، شادمانی، وجد، پیروز حالی، پیروزمندی (exultance و exultancy هم می گویند)

exultation

<hr> معنی : حومهنشین، ساکن خارج شهر <hr> معانی دیگر : (امریکا) ساکن برون حومه، برون حومه نشین، وابسته به برون حومه نشینی

معنی : حومهنشین، ساکن خارج شهر معانی دیگر : (امریکا) ساکن برون حومه، برون حومه نشین، وابسته به برون حومه نشینی

exurbanite

<hr> معنی : حومه شهر، منطقهوسیعی ازنواحی خارج شهر <hr> معانی دیگر : (امریکا) برون حومه ها (معمولا نشانگر زندگی مرفه طبقات بالاتر است)

معنی : حومه شهر، منطقهوسیعی ازنواحی خارج شهر معانی دیگر : (امریکا) برون حومه ها (معمولا نشانگر زندگی مرفه طبقات بالاتر است)

exurbia

<hr> معنی : پوست انداختن، پر ریختن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) پوست انداختن، پوست افکندن (مثل مار و غیره)، molt پوست انداختن

معنی : پوست انداختن، پر ریختن معانی دیگر : (جانورشناسی) پوست انداختن، پوست افکندن (مثل مار و غیره)، molt پوست انداختن

exuviate

<hr> معنی : قوش اشیانی، قوش دست طولک <hr> معانی دیگر : (جوجه ی پرندگان شکاری به ویژه جوجه ی باز که برای شکار تعلیم می دهند) قوشچه، جوجه ی باز

معنی : قوش اشیانی، قوش دست طولک معانی دیگر : (جوجه ی پرندگان شکاری به ویژه جوجه ی باز که برای شکار تعلیم می دهند) قوشچه، جوجه ی باز

eyas

<hr> معنی : باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، بینایی، دهانه، کاراگاه، دیدن، پاییدن، نگاه کردن <hr> معانی دیگر : تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چشم، (معمولا جمع) قدرت دید، نظر، نگاه، توجه، روی کردن، نگاه افکنی، پشدید، داوری، قدرت قضاوت و برآورد کردن، تشخیص، دیدگاه، هر چیز چشم مانند: سوراخ، دکمه (برجستگی روی سیب زمینی و غیره)، جوانه، خال روی پرهای دم طاوس، (ابزار) دسته (اگر به صورت حلقه باشد)، دستگیره، حلقه ی طناب، طوقی (فلزی یا پلاستیکی)، (در برخی جانوران ابتدایی) اندام حساس نسبت به نور، چشمگونه، چشمسان، (در برخی پنیرها) حفره، سوراخ، خلل و فرج، (قصابی) گوشت گرده، راسته، (گیاه شناسی - مرکز گل) دیسک، گرداله، گردک، چشم الکتریکی، چشم الکترونی، نقطه ی کانونی، (هواشناسی) چشم، مرکز، چشم انداختن، نظر کردن، نگریستن، نگر کردن، دید زدن، ورانداز کردن، رجوع شود به: photoelectric cell، (خودمانی) کارآگاه خصوصی (بیشتر می گویند: private eye)، (کشتیرانی) حلقه، چشمی، جلو عرشه، پیش عرشه، سورا&nbsp; سوزن

معنی : باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، بینایی، دهانه، کاراگاه، دیدن، پاییدن، نگاه کردن معانی دیگر : تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چشم، (معمولا جمع) قدرت دید، نظر، نگاه، توجه، روی کردن، نگاه افکنی، پشدید، داوری، قدرت قضاوت و برآورد کرد

eye draught

<hr> معنی : تخم چشم، کرهء چشم، مردمک چشک، نینی چشم <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) تخم چشم (که در خانه ی چشم قرار دارد)، کره ی چشم، مقلا، (امریکا - عامیانه) دید زدن، نظرا تخمین زدن (یا سنجیدن)

معنی : تخم چشم، کرهء چشم، مردمک چشک، نینی چشم معانی دیگر : (کالبد شناسی) تخم چشم (که در خانه ی چشم قرار دارد)، کره ی چشم، مقلا، (امریکا - عامیانه) دید زدن، نظرا تخمین زدن (یا سنجیدن)

eyeball

<hr> معنی : خط ابرو، اب رو، حاجب، گچبری هلالی بالای پنجره <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) استخوان ابرو، استخوان بالای چشم، معماری گچبری هلالی بالای پنجره

معنی : خط ابرو، اب رو، حاجب، گچبری هلالی بالای پنجره معانی دیگر : (کالبد شناسی) استخوان ابرو، استخوان بالای چشم، معماری گچبری هلالی بالای پنجره

eyebrow

<hr> معنی : چشمشوی، ظرف چشم شویی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) چشم شوی، ظرفی که چشم رادران نگاه داشته بادارویی میشویند، ظرف چشم شویی

معنی : چشمشوی، ظرف چشم شویی معانی دیگر : (پزشکی) چشم شوی، ظرفی که چشم رادران نگاه داشته بادارویی میشویند، ظرف چشم شویی

eyecup

eyedrops

<hr> معنی : زیبا <hr> معانی دیگر : نگاه سیر، نگاه کامل، مقدار دارو (و غیره) لازم برای هر چشم، به اندازه ی نیاز چشم، مقدار زیاد

معنی : زیبا معانی دیگر : نگاه سیر، نگاه کامل، مقدار دارو (و غیره) لازم برای هر چشم، به اندازه ی نیاز چشم، مقدار زیاد

eyeful

<hr> معنی : عینک یک چشم، عینک فنری، شیشه ء دوربین یا ذرهبین <hr> معانی دیگر : عدسی عینک، عدسی چشمی، شیشه ای که برای کمک بینایی بکارمیبرند، عینک دستی

معنی : عینک یک چشم، عینک فنری، شیشه ء دوربین یا ذرهبین معانی دیگر : عدسی عینک، عدسی چشمی، شیشه ای که برای کمک بینایی بکارمیبرند، عینک دستی

eyeglass

eyeglasses

<hr> معنی : مژه <hr> معانی دیگر : مژگان

معنی : مژه معانی دیگر : مژگان

eyelash

eyelashes

<hr> معنی : حلقه، روزنه، سوراخ، چشم، چشم کوچک <hr> معانی دیگر : سوراخ (برای بند کفش یا برای طناب کشتی یا نگهداشتن قلاب و غیره)، سوراخچه، حلقه (حلقه ی فلزی که برای تزیین یا محکم سازی در دهانه ی سوراخ قرار می دهند مانند حلقه ی سوراخ های کفش)، سوراخ سوزن دوزی شده یا لبه دوزی شده (مانند مادگی دکمه)، (خیاطی) مادگی، نگاه سوراخ (سوراخ در یا دیوار که از آن دزدانه نگاه می کنند)، هر چیز کوچک چشم مانند، چشمگونه، مزغل

معنی : حلقه، روزنه، سوراخ، چشم، چشم کوچک معانی دیگر : سوراخ (برای بند کفش یا برای طناب کشتی یا نگهداشتن قلاب و غیره)، سوراخچه، حلقه (حلقه ی فلزی که برای تزیین یا محکم سازی در دهانه ی سوراخ قرار می دهند مانند حلقه ی سوراخ های کفش)، سوراخ سوزن دوزی شده یا لبه دوزی شده (مانند مادگی دکمه)، (خیاطی) مادگی

eyelet

<hr> معنی : پلک، پلک چشم، جفن <hr> معانی دیگر : (چشم) پلک

معنی : پلک، پلک چشم، جفن معانی دیگر : (چشم) پلک

eyelid

<hr> معنی : عدسی سردوربین یامیکروسکپ <hr> معانی دیگر : (در میکروسکپ و تلسکوپ وسایر ابزار چشمی) نزدیکترین عدسی به چشم، عدسی چشمی

معنی : عدسی سردوربین یامیکروسکپ معانی دیگر : (در میکروسکپ و تلسکوپ وسایر ابزار چشمی) نزدیکترین عدسی به چشم، عدسی چشمی

eyepiece

<hr> معنی : چشم رس <hr> معانی دیگر : (فاصله ی قابل رویت) دیدرس، دید

معنی : چشم رس معانی دیگر : (فاصله ی قابل رویت) دیدرس، دید

eyeshot

<hr> معنی : بینایی، دید، بینش <hr> معانی دیگر : قوه ی باصره، مراقبت

معنی : بینایی، دید، بینش معانی دیگر : قوه ی باصره، مراقبت

eyesight

<hr> معنی : چشم درد، چیز بدنما، مایه نفرت <hr> معانی دیگر : منظره ی زشت، زننده، بدنما، چشم آزار، آزار دهنده ی چشم (از شدت زشتی)

معنی : چشم درد، چیز بدنما، مایه نفرت معانی دیگر : منظره ی زشت، زننده، بدنما، چشم آزار، آزار دهنده ی چشم (از شدت زشتی)

eyesore

<hr> معنی : چشم اولیه، چشم ابتدایی، لکهای که شبیه چشم است، چشم رشد نکرده و ناقص <hr> معانی دیگر : لکه ی رنگی که شبیه چشم باشد، لکه ی چشمسان

معنی : چشم اولیه، چشم ابتدایی، لکهای که شبیه چشم است، چشم رشد نکرده و ناقص معانی دیگر : لکه ی رنگی که شبیه چشم باشد، لکه ی چشمسان

eyespot

<hr> معنی : خستگی چشم، فشار باصره <hr> معانی دیگر : خستگی چشم (در اثر کار زیاد یا نور کم یا نقص بینایی)، چشم کوفتگی

معنی : خستگی چشم، فشار باصره معانی دیگر : خستگی چشم (در اثر کار زیاد یا نور کم یا نقص بینایی)، چشم کوفتگی

eyestrain

<hr> معنی : دندان ناب، چیز پرارزش <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) دندان نیش بالا، دندان ناب انیاب، ناب، دندان خنده

معنی : دندان ناب، چیز پرارزش معانی دیگر : (کالبد شناسی) دندان نیش بالا، دندان ناب انیاب، ناب، دندان خنده

eyetooth

<hr> معنی : تظاهر، مایع چشم شویی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) چشم شویه، داروی شستشوی چشم، (عامیانه) دری وری، حرف مفت، چرند، شرو ور، (عامیانه) چاپلوسی، مداهنه، داروی چشم، داروی چشم

معنی : تظاهر، مایع چشم شویی معانی دیگر : (پزشکی) چشم شویه، داروی شستشوی چشم، (عامیانه) دری وری، حرف مفت، چرند، شرو ور، (عامیانه) چاپلوسی، مداهنه، داروی چشم، داروی چشم

eyewash

<hr> معنی : چشمک، اشاره با چشم <hr> معانی دیگر : لحظه، آن، دم

معنی : چشمک، اشاره با چشم معانی دیگر : لحظه، آن، دم

eyewink

<hr> معنی : شاهد عینی، گواهخوددیده، گواهی مستقیم، گواهی چشمی، شاهد برای العین <hr> معانی دیگر : کسی که در دادگاه مشاهدات خود را گواهی می دهد، شاهد عینى قانون ـ فقه : شاهدى که بر مبناى مشاهداتش شهادت بدهد

معنی : شاهد عینی، گواهخوددیده، گواهی مستقیم، گواهی چشمی، شاهد برای العین معانی دیگر : کسی که در دادگاه مشاهدات خود را گواهی می دهد، شاهد عینى قانون ـ فقه : شاهدى که بر مبناى مشاهداتش شهادت بدهد

eyewitness

<hr> معنی : دادگاه سیار، گردش دورانی <hr> معانی دیگر : (تاریخ انگلیس) سیار، دریاچه ی ار (در جنوب استرالیا - وسعت 9300 کیلومتر مربع)، سیاحت

معنی : دادگاه سیار، گردش دورانی معانی دیگر : (تاریخ انگلیس) سیار، دریاچه ی ار (در جنوب استرالیا - وسعت 9300 کیلومتر مربع)، سیاحت

eyre

<hr> معنی : هوایی، اشیانهء مرتفع، خانهء مرتفع <hr> معانی دیگر : =aerie

معنی : هوایی، اشیانهء مرتفع، خانهء مرتفع معانی دیگر : =aerie

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد