<hr> معنی : فخذی <hr> معانی دیگر : رانی

معنی : فخذی معانی دیگر : رانی

femoral

<hr> معنی : استخوان ران، ران حشره، فخذ <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) استخوان ران

معنی : استخوان ران، ران حشره، فخذ معانی دیگر : (کالبد شناسی) استخوان ران

femur

<hr> معنی : مرداب، باطلاق، سیاه اب، زمین ابگیر <hr> معانی دیگر : (زمین گود و مسطح و باتلاقی) لشاب زار، تالاب زار، کول زار، باتلاق، فن (یکان پول کشور چین برابر با یک صدم یوان yuan)، سیل گیر

معنی : مرداب، باطلاق، سیاه اب، زمین ابگیر معانی دیگر : (زمین گود و مسطح و باتلاقی) لشاب زار، تالاب زار، کول زار، باتلاق، فن (یکان پول کشور چین برابر با یک صدم یوان yuan)، سیل گیر

<hr> معنی : پرچین، شمشیر بازی، چپر، خریدار مال دزدی، محجر، طارمی، حصار، دیوار، خاکریز، پناه دادن، نرده کشیدن، حفظ کردن، شمشیر بازی کردن، نرده دار کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) حفاظ، دفاع، جلوگیر، نرده، دیواره (فلزی یا چوبی یا از گیاه)، سنگ چین، باره، پکوک، تارم، تارمی، سیبه، سیبا، (بیشتر با : in و off) نرده کشیدن (دور چیزی)، (با نرده) محدود کردن، تارم بندی کردن، مجزا کردن، منزوی کردن، احاطه کردن یا شدن، (با : with) جواب درست ندادن، (در دادن پاسخ) تعلل کردن، طفره رفتن، گریزگری کردن، مال خر، کسی که مال دزدی خرید و فروش می کند، محل خرید و فروش اموال مسروقه، (قدیمی) جاخالی دادن، دفاع کردن، پدفند کردن، مال دزدی را خرید و فروش کردن، سپر

معنی : پرچین، شمشیر بازی، چپر، خریدار مال دزدی، محجر، طارمی، حصار، دیوار، خاکریز، پناه دادن، نرده کشیدن، حفظ کردن، شمشیر بازی کردن، نرده دار کردن معانی دیگر : (در اصل) حفاظ، دفاع، جلوگیر، نرده، دیواره (فلزی یا چوبی یا از گیاه)، سنگ چین، باره، پکوک، تارم، تارمی، سیبه، سیبا، (بیشتر با : in و off) نرده

fence

<hr> معنی : شمشیر باز <hr> معانی دیگر : شمشیرباز

معنی : شمشیر باز معانی دیگر : شمشیرباز

fencer

<hr> معنی : دفاع، نرده، حصار، محجر، ششمشیر بازی <hr> معانی دیگر : شمشیربازی، نرده کشی، نرده بندی، سیبه کشی

معنی : دفاع، نرده، حصار، محجر، ششمشیر بازی معانی دیگر : شمشیربازی، نرده کشی، نرده بندی، سیبه کشی

fencing

<hr> معنی : خریدار مال دزدی

fencing cully

<hr> معنی : دفع کردن، دور کردن یا دفاع کردن <hr> معانی دیگر : (با جاخالی دادن و غیره) دفاع کردن، پدفند کردن، کنار زدن، پس زدن، حفظ کردن، مقاومت کردن، دور کردن باoff یاaway دفاع کردن، تکفل معاش

معنی : دفع کردن، دور کردن یا دفاع کردن معانی دیگر : (با جاخالی دادن و غیره) دفاع کردن، پدفند کردن، کنار زدن، پس زدن، حفظ کردن، مقاومت کردن، دور کردن باoff یاaway دفاع کردن، تکفل معاش

fend

fended

<hr> معنی : سپر، پیش بخاری، حایل، گلگیر، ضربه گیر <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که چیز دیگری را می پوشاند یا حفظ می کند) حفاظ، (دوچرخه و غیره) گلگیر، (اتومبیل و تراموا و لوکوموتیو) سپر، توری یا نرده ی جلو شومینه، (کشتی) دفرا، تکانگیر، تکانه گیر، ضربت گیر

معنی : سپر، پیش بخاری، حایل، گلگیر، ضربه گیر معانی دیگر : (هرچیزی که چیز دیگری را می پوشاند یا حفظ می کند) حفاظ، (دوچرخه و غیره) گلگیر، (اتومبیل و تراموا و لوکوموتیو) سپر، توری یا نرده ی جلو شومینه، (کشتی) دفرا، تکانگیر، تکانه گیر، ضربت گیر

fender

<hr> (امریکا ـ خودمانی) تصادف جزئی (اتومبیل)

(امریکا ـ خودمانی) تصادف جزئی (اتومبیل)

fender bender

<hr> معنی : رازیانه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رازیانه (foeniculum vulgare از خانواده ی umbel)

معنی : رازیانه معانی دیگر : (گیاه شناسی) رازیانه (foeniculum vulgare از خانواده ی umbel)

fennel

<hr> معنی : لجن زار، گلی، مردابی، باتلاقی <hr> معانی دیگر : لشابزاری، تالابی، تالاب زاری، یافت شونده در تالاب ها

معنی : لجن زار، گلی، مردابی، باتلاقی معانی دیگر : لشابزاری، تالابی، تالاب زاری، یافت شونده در تالاب ها

fenny

<hr> معنی : شنبلیله <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شنبلیله، شمبلیله (trigonella foenumgraecum)

معنی : شنبلیله معانی دیگر : (گیاه شناسی) شنبلیله، شمبلیله (trigonella foenumgraecum)

fenugreek

<hr> معنی : تیول دار، گیرنده تیول، زعیم، انتقال گیرنده <hr> معانی دیگر : دریافت کننده (یا خریدار) تیول

معنی : تیول دار، گیرنده تیول، زعیم، انتقال گیرنده معانی دیگر : دریافت کننده (یا خریدار) تیول

feoffee

<hr> معنی : وحشی <hr> معانی دیگر : (حقوق) جانوران غیراهلی که به کسی تعلق ندارند، درمورد حیوانات وحشی، ذاتا وحشی

معنی : وحشی معانی دیگر : (حقوق) جانوران غیراهلی که به کسی تعلق ندارند، درمورد حیوانات وحشی، ذاتا وحشی

ferae naturae

<hr> معنی : وحشی، مهلک، کفن و دفنی، شکاری، حیوان شکاری <hr> معانی دیگر : نارام، غیراهلی، وابسته به تشییع جنازه

معنی : وحشی، مهلک، کفن و دفنی، شکاری، حیوان شکاری معانی دیگر : نارام، غیراهلی، وابسته به تشییع جنازه

feral

<hr> معنی : وحشی، غیر اهلی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: feral، feral : وحشی

معنی : وحشی، غیر اهلی معانی دیگر : رجوع شود به: feral، feral : وحشی

ferine

<hr> معنی : وحشیگری، توحش <hr> معانی دیگر : نارامی، نااهلی بودن، وحشی بودن، بی تمدنی، سبعیت

معنی : وحشیگری، توحش معانی دیگر : نارامی، نااهلی بودن، وحشی بودن، بی تمدنی، سبعیت

ferity

<hr> معنی : مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر، مخمرشدن، برانگیزاندن، ترش شدن، تهییج کردن، ور امدن <hr> معانی دیگر : تخمیر کردن یا شدن، وزیدن، وزاندن، آشوب، هیجان، شوریدگی، ناآرامی، جوش و خروش، به هیجان آوردن، به جوش و خروش آمدن، آشوب زده شدن، آشوباندن، آشوبیدن، شوراندن، به شور آمدن، مخمر، وزگر، بوزک، رجوع شود به: fermentation، خروش

معنی : مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر، مخمرشدن، برانگیزاندن، ترش شدن، تهییج کردن، ور امدن معانی دیگر : تخمیر کردن یا شدن، وزیدن، وزاندن، آشوب، هیجان، شوریدگی، ناآرامی، جوش و خروش، به هیجان آوردن، به جوش و خروش آمدن، آشوب زده شدن، آشوباندن، آشوبیدن، شوراندن، به شور آمدن، مخمر، وزگر، بوزک، رجوع شود به:

ferment

<hr> معنی : تخمیر <hr> معانی دیگر : وزمان، خازش

معنی : تخمیر معانی دیگر : وزمان، خازش

fermentation

<hr> معنی : تخمیری، تخمیر کننده <hr> معانی دیگر : (موجب تخمیر یا ناشی از آن) تخمیری، وز آور، وزمانی

معنی : تخمیری، تخمیر کننده معانی دیگر : (موجب تخمیر یا ناشی از آن) تخمیری، وز آور، وزمانی

fermentative

<hr> معنی : فرمیوم <hr> معانی دیگر : (عنصر تابشگر شیمیایی که از پلوتونیم به دست می آید) فرمیم (نشان آن: fm، وزن اتمی: (257)، شماره اتمی: 100)

معنی : فرمیوم معانی دیگر : (عنصر تابشگر شیمیایی که از پلوتونیم به دست می آید) فرمیم (نشان آن: fm، وزن اتمی: (257)، شماره اتمی: 100)

fermium

<hr> معنی : سرخس، بسفایج <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سرخس (انواع گیاهان متنوع filicophyta که به جای تخم ریزی از راه هاگ تولید مثل می کنند)، کیلکان، جماز

معنی : سرخس، بسفایج معانی دیگر : (گیاه شناسی) سرخس (انواع گیاهان متنوع filicophyta که به جای تخم ریزی از راه هاگ تولید مثل می کنند)، کیلکان، جماز

fern

<hr> معنی : وحشی، سبع، ژیان <hr> معانی دیگر : درنده، ددمنش، درنده خو، ظالم، سنگدل، وحشیانه، (عامیانه) بسیار (بد)، شدید

معنی : وحشی، سبع، ژیان معانی دیگر : درنده، ددمنش، درنده خو، ظالم، سنگدل، وحشیانه، (عامیانه) بسیار (بد)، شدید

ferocious

<hr> معنی : سبعیت، وحشیگری، درنده خویی <hr> معانی دیگر : ددمنشی، درندگی، شدت، بدی زیاد، حدت، ستمگری

معنی : سبعیت، وحشیگری، درنده خویی معانی دیگر : ددمنشی، درندگی، شدت، بدی زیاد، حدت، ستمگری

ferocity

<hr> معنی : کاوش، موش خرما، ادم کنجکاو، خز، کنجکاوی کردن، گریزاندن <hr> معانی دیگر : نواره (از پشم یا ابریشم یا پنبه)، باریکه (ferreting هم می گویند)، (از مخفی گاه خود) بیرون راندن، تاراندن، رماندن، (معمولا با: out) کاوش کردن (با پشتکار زیاد)، (با دقت و مداومت) پژوهیدن، جستجو کردن و یافتن، پی بردن، (جانور شناسی) راسو (putorius furo که پستانداری کوچک است)، (جانور شناسی) خز پا سیاه (mustela nigripes - بومی غرب ایالات متحده)، راسو، گریزاندن باaway یاout

معنی : کاوش، موش خرما، ادم کنجکاو، خز، کنجکاوی کردن، گریزاندن معانی دیگر : نواره (از پشم یا ابریشم یا پنبه)، باریکه (ferreting هم می گویند)، (از مخفی گاه خود) بیرون راندن، تاراندن، رماندن، (معمولا با: out) کاوش کردن (با پشتکار زیاد)، (با دقت و مداومت) پژوهیدن، جستجو کردن و یافتن، پی بردن، (جانور شنا

ferret

<hr> معنی : سر و گوش آب دادن

ferret out

<hr> معنی : دارای ترکیبات اهن <hr> معانی دیگر : (دارای یا وابسته به آهن) آهنی، آهن دار، آهن زاد

معنی : دارای ترکیبات اهن معانی دیگر : (دارای یا وابسته به آهن) آهنی، آهن دار، آهن زاد

ferric

<hr> معنی : اهن دار، اهن خیز، دارای مواد اهنی <hr> معانی دیگر : آهن دار، آهن زا، آهن آور، آهن خیز

معنی : اهن دار، اهن خیز، دارای مواد اهنی معانی دیگر : آهن دار، آهن زا، آهن آور، آهن خیز

ferriferous

<hr> معنی : چرخ فلک <hr> معانی دیگر : (در فانفارها و پارک های تفریحی - چرخ بزرگی که عمود بر زمین می چرخد و مردم بر صندلی های آن می نشینند) گردونه، چرخ و فلک، گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچر&nbsp; زدن اطفال وغیره، چر&nbsp; فلک

معنی : چرخ فلک معانی دیگر : (در فانفارها و پارک های تفریحی - چرخ بزرگی که عمود بر زمین می چرخد و مردم بر صندلی های آن می نشینند) گردونه، چرخ و فلک، گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچر زدن اطفال وغیره، چر فلک

ferris wheel

<hr> معنی : هیدراکسید اهن <hr> معانی دیگر : فریت (-1 مواد بلورین به رنگ قهوه ای مایل به سرخ به فرمول کلی mfe2o4 که m نشانگر یک فلز دو ارزشی مانند نیکل یا روی است -2 یکی از اشکال آهن خالص که مغناطیس پذیری آن زیاد است -3 انواع ترکیب هایی که در آن اکسید فریک با اکسید فلزی دیگری ترکیب شده است)

معنی : هیدراکسید اهن معانی دیگر : فریت (-1 مواد بلورین به رنگ قهوه ای مایل به سرخ به فرمول کلی mfe2o4 که m نشانگر یک فلز دو ارزشی مانند نیکل یا روی است -2 یکی از اشکال آهن خالص که مغناطیس پذیری آن زیاد است -3 انواع ترکیب هایی که در آن اکسید فریک با اکسید فلزی دیگری ترکیب شده است)

ferrite

<hr> معنی : بتون مسلح، بتون ارمه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: reinforced concrete

معنی : بتون مسلح، بتون ارمه معانی دیگر : رجوع شود به: reinforced concrete

ferroconcrete

<hr> معنی : فرومغناطیسی <hr> معانی دیگر : (آهن یا نیکل یا کبالت دارای مغناطیس پذیری زیاد) فرو مغناطیسی

معنی : فرومغناطیسی معانی دیگر : (آهن یا نیکل یا کبالت دارای مغناطیس پذیری زیاد) فرو مغناطیسی

ferromagnetic

<hr> معنی : دارای ترکیبات اهن، اهنی <hr> معانی دیگر : (دارای یا ناشی از و یا وابسته به آهن) آهن دار، آهن زا، آهن خیز، آهنی، آهنین

معنی : دارای ترکیبات اهن، اهنی معانی دیگر : (دارای یا ناشی از و یا وابسته به آهن) آهن دار، آهن زا، آهن خیز، آهنی، آهنین

ferrous

<hr> معنی : اهن دار، اهنی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

معنی : اهن دار، اهنی معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

ferruginous

<hr> معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا <hr> معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

ferrule

<hr> معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن <hr> معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل دادن هواپیما (ی خریداری شده) از طریق پرواز کردن با آن به مقصد، گذرگاه، ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن

معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل د

ferry

<hr> معنی : معبر <hr> معانی دیگر : کشتی ای که قطارراه اهن راازروی رودخانه یاخلیج میبرد

معنی : معبر معانی دیگر : کشتی ای که قطارراه اهن راازروی رودخانه یاخلیج میبرد

ferry bridge

<hr> معنی : معبر <hr> معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

معنی : معبر معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

ferryboat

<hr> معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر <hr> معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

fertile

<hr> معنی : باروری، حاصلخیزی <hr> معانی دیگر : پر باری، گشنوری، گشن پذیری، گشنی، زایایی، زایندگی، خلاقیت، آفریدگری، آفرینندگی

معنی : باروری، حاصلخیزی معانی دیگر : پر باری، گشنوری، گشن پذیری، گشنی، زایایی، زایندگی، خلاقیت، آفریدگری، آفرینندگی

fertility

<hr> معنی : قابل باروری <hr> معانی دیگر : قابل باروری

معنی : قابل باروری معانی دیگر : قابل باروری

fertilizable

<hr> معنی : لقاح، عمل کود دادن <hr> معانی دیگر : لقاح، عمل کود دادن

معنی : لقاح، عمل کود دادن معانی دیگر : لقاح، عمل کود دادن

fertilization

<hr> معنی : کود دادن، حاصلخیز کردن، بارور کردن، پتاس زدن به، لقاح کردن <hr> معانی دیگر : (زمین و غیره) بارور کردن، فر آور کردن، پر بار کردن، (زیست شناسی - تخم گیاه یا تخم جانور یا جنس مادینه را) گشن کردن، گشن ور کردن، آبستن کردن، زایا کردن، زاینده کردن

معنی : کود دادن، حاصلخیز کردن، بارور کردن، پتاس زدن به، لقاح کردن معانی دیگر : (زمین و غیره) بارور کردن، فر آور کردن، پر بار کردن، (زیست شناسی - تخم گیاه یا تخم جانور یا جنس مادینه را) گشن کردن، گشن ور کردن، آبستن کردن، زایا کردن، زاینده کردن

fertilize

<hr> معنی : کود، ابستن کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) کود دهنده، کود افشان

معنی : کود، ابستن کننده معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) کود دهنده، کود افشان

fertilizer

<hr> معنی : چوب خیزران، عصا، گرز، تنبیه با چوب، خط کش، خط کش پهن برای زدن بچه <hr> معانی دیگر : چوب پهن (مانند خط کش) که سابقا با آن بچه ها را ادب می کردند، چوب زدن

معنی : چوب خیزران، عصا، گرز، تنبیه با چوب، خط کش، خط کش پهن برای زدن بچه معانی دیگر : چوب پهن (مانند خط کش) که سابقا با آن بچه ها را ادب می کردند، چوب زدن

ferule

<hr> معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد عشق یا رفتار و سخن) حرارت، تب و تاب، آتش مندی، fervor : گرمی

معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی معانی دیگر : (بیشتر در مورد عشق یا رفتار و سخن) حرارت، تب و تاب، آتش مندی، fervor : گرمی

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد