<hr> معنی : قلنبه، کلاله، کاکل، لخته شده، انبوه شدن <hr> معانی دیگر : (شیمی - در ته نشین سازی و بارش)، کرکینه، انبوهی، طره، اجتماع کردن، بصورت رشته های انبوه و کرکداردر اوردن

معنی : قلنبه، کلاله، کاکل، لخته شده، انبوه شدن معانی دیگر : (شیمی - در ته نشین سازی و بارش)، کرکینه، انبوهی، طره، اجتماع کردن، بصورت رشته های انبوه و کرکداردر اوردن

flocculate

<hr> معنی : لخته، دلمه

flocculation

<hr> معنی : کرکی، قلنبه شده <hr> معانی دیگر : کرک مانند، کرک سان، گرم و نرم و پشم مانند، کرکینه سان، کرک دار، کرکینه دار، دارای توده های کوچک و کرک مانند

معنی : کرکی، قلنبه شده معانی دیگر : کرک مانند، کرک سان، گرم و نرم و پشم مانند، کرکینه سان، کرک دار، کرکینه دار، دارای توده های کوچک و کرک مانند

flocculent

<hr> معنی : کلف خورشید، دسته کوچکی از الیاف پشمی <hr> معانی دیگر : (توده ی کوچک کرک یا هرچیز کرک مانند) کرک گوی، کرکینه گوی

معنی : کلف خورشید، دسته کوچکی از الیاف پشمی معانی دیگر : (توده ی کوچک کرک یا هرچیز کرک مانند) کرک گوی، کرکینه گوی

flocculus

<hr> معنی : گروه، جمعیت، گله، رمه، دسته پرندگان، بصورت گله ورمه در امدن، جمع کردن، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن <hr> معانی دیگر : (دسته ی گوسفند یا بز و پرنده و غیره) گله، (مجازی) فوج، انبوه مردم، گله شدن، گله وار رفتن، تجمع کردن، انبوهیدن، توفیدن، گردآمدن، پیروان (مسیح)، کلیسا روندگان، (گلوله ی کوچکی از پشم یا پنبه یا هرچیز مشابه آن) پشم گوی، کرک گوی، موگوی، گلوله ی مو، کرکینه گوی، پشم انباشت، (پس مانده ی پشم و پنبه و غیره که با آن مبل و تشک و غیره را پر می کنند) پرکنه، لایی، آکنه، آگنش، آگنه، پنبه کهنه، (نقش برجسته ی روی پارچه و کاغذ دیواری و غیره که از الیاف پرز مانند درست شده است) پرزه، خواب

معنی : گروه، جمعیت، گله، رمه، دسته پرندگان، بصورت گله ورمه در امدن، جمع کردن، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن معانی دیگر : (دسته ی گوسفند یا بز و پرنده و غیره) گله، (مجازی) فوج، انبوه مردم، گله شدن، گله وار رفتن، تجمع کردن، انبوهیدن، توفیدن، گردآمدن، پیروان (مسیح)، کلیسا روندگان، (گلوله ی کوچکی از پش

flock

<hr> معنی : تخته یخ شناور <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ice floe، تخته ی&nbsp; شناور

معنی : تخته یخ شناور معانی دیگر : رجوع شود به: ice floe، تخته ی شناور

floe

<hr> معنی : تنبیه کردن، شلاق زدن، تازیانه زدن، انتقاد سخت کردن <hr> معانی دیگر : (با تازیانه یا چوب یا تسمه) زدن (برای تنبیه)، فلک کردن

معنی : تنبیه کردن، شلاق زدن، تازیانه زدن، انتقاد سخت کردن معانی دیگر : (با تازیانه یا چوب یا تسمه) زدن (برای تنبیه)، فلک کردن

flog

<hr> معنی : دریا، سیل، طوفان، رود، سیل گرفتن، طغیان کردن، غرق کردن <hr> معانی دیگر : تندآب، سیل زده کردن یا شدن، پراز آب کردن یا شدن، (آب دریا و رود و غیره) طغیان کردن، بالا آمدن (و اطراف را گرفتن)، سیل وار ریختن یا پرکردن، (موتور) خفه کردن، زیادی بنزین وارد موتور کردن، (مجازی) مقدار زیاد، مد، برکشند، کشند، (عامیانه) رجوع شود به: floodlight، (قدیمی) آب (در برابر: خشکی land)، (قدیمی) دریا، رود بزرگ، درشعر رو د، اشک

معنی : دریا، سیل، طوفان، رود، سیل گرفتن، طغیان کردن، غرق کردن معانی دیگر : تندآب، سیل زده کردن یا شدن، پراز آب کردن یا شدن، (آب دریا و رود و غیره) طغیان کردن، بالا آمدن (و اطراف را گرفتن)، سیل وار ریختن یا پرکردن، (موتور) خفه کردن، زیادی بنزین وارد موتور کردن، (مجازی) مقدار زیاد، مد، برکشند، کشند، (

flood

<hr> مد، برکشند، کشندفرازین (در برابر: جزر، پس کشند ebb tide)

مد، برکشند، کشندفرازین (در برابر: جزر، پس کشند ebb tide)

flood tide

<hr> معنی : سیل گیر، دریچه سد <hr> معانی دیگر : (دریچه ی) آب بند، دریچه ی سد، سیل بند، (مجازی) جلوگیر، بندآور، ابگیره، بندسیلگیر، سددریچه ای

معنی : سیل گیر، دریچه سد معانی دیگر : (دریچه ی) آب بند، دریچه ی سد، سیل بند، (مجازی) جلوگیر، بندآور، ابگیره، بندسیلگیر، سددریچه ای

floodgate

<hr> معنی : نور افکن، نورافشانی کردن <hr> معانی دیگر : شب افروز، پرتو نورافکن، پرتوه

معنی : نور افکن، نورافشانی کردن معانی دیگر : شب افروز، پرتو نورافکن، پرتوه

floodlight

<hr> معنی : سیلاب <hr> معانی دیگر : سیلاب

معنی : سیلاب معانی دیگر : سیلاب

floodwater

<hr> معنی : کف، بستر، طبقه، فرش، کف زمین، اشکوب، کف اطاق، کف سازی کردن، فرش کردن، شکست دادن، بزمین زدن <hr> معانی دیگر : کف اتاق، (سطح فرودین هر چیز) ته، کف خیابان (یا پل یا جاده)، (در ساختمان و آپارتمان و غیره) اشکوب، (بورس سهام و پارلمان و غیره) تالار، صحن (بورس و غیره)، درونسرا، اعضای بورس سهام، نمایندگان مجلس شورا (و غیره)، (در مجلس شورا و غیره) اجازه ی صحبت، حداقل هرچیز (که توسط مقامات مسئول تعیین شده است)، کمینه، کمترین (مقدار یا قیمت)، کف دار کردن، ته دار کردن، (کف جایی را) با چیزی پوشاندن، (با ضربه) برزمین افکندن، (عامیانه) پیروز شدن بر، هاج و واج کردن، حضار، حاضران، شنوندگان، (اتومبیل) گاز ماشین را تا ته فشار دادن، بستر دره وغیره

معنی : کف، بستر، طبقه، فرش، کف زمین، اشکوب، کف اطاق، کف سازی کردن، فرش کردن، شکست دادن، بزمین زدن معانی دیگر : کف اتاق، (سطح فرودین هر چیز) ته، کف خیابان (یا پل یا جاده)، (در ساختمان و آپارتمان و غیره) اشکوب، (بورس سهام و پارلمان و غیره) تالار، صحن (بورس و غیره)، درونسرا، اعضای بورس سهام، نمایندگان 

floor

<hr> معنی : کف تختهای، کف اتوموبیل <hr> معانی دیگر : (در ساختمان های چوبی) تخته ی کف (اتاق و تالار و غیره)

معنی : کف تختهای، کف اتوموبیل معانی دیگر : (در ساختمان های چوبی) تخته ی کف (اتاق و تالار و غیره)

floorboard

<hr> معنی : کف سازی، مصالح کف سازی، فرش کف اطاق <hr> معانی دیگر : (اتاق و غیره) کف، (جمع) کف اتاق ها، صحن اتاق ها

معنی : کف سازی، مصالح کف سازی، فرش کف اطاق معانی دیگر : (اتاق و غیره) کف، (جمع) کف اتاق ها، صحن اتاق ها

flooring

<hr> معنی : بازرس فروشگاه بزرگ خردهفروشی <hr> معانی دیگر : (در فروشگاه ها) سرپرست فروشندگان (floor manager هم می گویند)، راهنمای مغازه

معنی : بازرس فروشگاه بزرگ خردهفروشی معانی دیگر : (در فروشگاه ها) سرپرست فروشندگان (floor manager هم می گویند)، راهنمای مغازه

floorwalker

<hr> معنی : زن جوان بوالهوس، زن سبک سر <hr> معانی دیگر : زن جوان بوالهوس، زن سبکسر

معنی : زن جوان بوالهوس، زن سبک سر معانی دیگر : زن جوان بوالهوس، زن سبکسر

floozy

<hr> معنی : صدای چلپ، صدای تلپ، شکست خوردن، با صدای تلپ افتادن <hr> معانی دیگر : تلپی افتادن، (با سنگینی و بی حالی) پرت شدن، (با چیز پهن یا مسطح) زدن یا تقلا کردن، تلپی انداختن، (انگلیس - خودمانی) ضربه یا کتک زدن، (عامیانه) خوابیدن، به خواب رفتن، خیطی بالا آوردن، ناموفق بودن، به پیسی افتادن، پیسی بالا آوردن، رجوع شود به: flap، (غفلتا) عوض کردن یا شدن، دگرگون شدن یا کردن، تغییر کردن، (خودمانی) جای خوابیدن، بستر، (صدا) تلپ، پق

معنی : صدای چلپ، صدای تلپ، شکست خوردن، با صدای تلپ افتادن معانی دیگر : تلپی افتادن، (با سنگینی و بی حالی) پرت شدن، (با چیز پهن یا مسطح) زدن یا تقلا کردن، تلپی انداختن، (انگلیس - خودمانی) ضربه یا کتک زدن، (عامیانه) خوابیدن، به خواب رفتن، خیطی بالا آوردن، ناموفق بودن، به پیسی افتادن، پیسی بالا آوردن، 

flop

<hr> معنی : اطاق ارزان قیمت <hr> معانی دیگر : هتل ارزان قیمت (ویژه ی اشخاص کم پول یا کهن سالان)

معنی : اطاق ارزان قیمت معانی دیگر : هتل ارزان قیمت (ویژه ی اشخاص کم پول یا کهن سالان)

flophouse

<hr> معنی : سست، شل، نرم، مسخره وار <hr> معانی دیگر : شل و ول، آویزان، آویخته، کم جان، بی رمق، بی حال، زپرتی

معنی : سست، شل، نرم، مسخره وار معانی دیگر : شل و ول، آویزان، آویخته، کم جان، بی رمق، بی حال، زپرتی

floppy

<hr> معنی : گیا، کلیه گیاهان یک سرزمین، گیاه نامه <hr> معانی دیگر : (همه ی گیاهان محل یا دوران بخصوص) گیا، گیاگان، فلور، گیاهان، (گیاه شناسی) فهرست توصیفی گیاگان، اسم خاص مونث، الهه گل

معنی : گیا، کلیه گیاهان یک سرزمین، گیاه نامه معانی دیگر : (همه ی گیاهان محل یا دوران بخصوص) گیا، گیاگان، فلور، گیاهان، (گیاه شناسی) فهرست توصیفی گیاگان، اسم خاص مونث، الهه گل

flora

<hr> معنی : گل دار <hr> معانی دیگر : گلسان، گل مانند، گلینه، گل بته دار

معنی : گل دار معانی دیگر : گلسان، گل مانند، گلینه، گل بته دار

floral

<hr> معنی : کاسبرگ <hr> معانی دیگر : کاسبرگ

معنی : کاسبرگ معانی دیگر : کاسبرگ

floral leaf

<hr> (مجازی) دوران فر و شکوه، رونق، گل آوری، فصل گل دادن، شکوفایی، فصل شکوفه اوری، حد اعلای تمدن یک قوم

(مجازی) دوران فر و شکوه، رونق، گل آوری، فصل گل دادن، شکوفایی، فصل شکوفه اوری، حد اعلای تمدن یک قوم

florescence

<hr> معنی : شکوفان، گل دار <hr> معانی دیگر : شکوفا

معنی : شکوفان، گل دار معانی دیگر : شکوفا

florescent

<hr> معنی : گلچه، گل کوچک <hr> معانی دیگر : گل کوچک، گلچه

معنی : گلچه، گل کوچک معانی دیگر : گل کوچک، گلچه

floret

<hr> معنی : گل دار، تزئین شده با گل <hr> معانی دیگر : دارای طرح گلدار، گل و بته دار، گل نقش دار

معنی : گل دار، تزئین شده با گل معانی دیگر : دارای طرح گلدار، گل و بته دار، گل نقش دار

floriated

<hr> معنی : وابسته به گلکاری <hr> معانی دیگر : وابسته به گلکاری

معنی : وابسته به گلکاری معانی دیگر : وابسته به گلکاری

floricultural

<hr> معنی : پرورش گل، گلکاری، گل پروری <hr> معانی دیگر : گل پروری (به ویژه به منظور فروش به صورت گل بریده)

معنی : پرورش گل، گلکاری، گل پروری معانی دیگر : گل پروری (به ویژه به منظور فروش به صورت گل بریده)

floriculture

<hr> معنی : گلکار، گل پرور <hr> معانی دیگر : گلکار، گل پرور

معنی : گلکار، گل پرور معانی دیگر : گلکار، گل پرور

floriculturist

<hr> معنی : پرگل، پوشیده از گل، گلگون، سلیس وشیوا <hr> معانی دیگر : سرخ، گل رنگ، (هنر) پر تزیین و تصنع، دژآذین

معنی : پرگل، پوشیده از گل، گلگون، سلیس وشیوا معانی دیگر : سرخ، گل رنگ، (هنر) پر تزیین و تصنع، دژآذین

florid

<hr> معنی : گلگونی، پرگل بودن <hr> معانی دیگر : گلگونی، پرگل بودن

معنی : گلگونی، پرگل بودن معانی دیگر : گلگونی، پرگل بودن

floridity

<hr> معنی : پر شکوفه، شکوفان، گل دار، پرگل، شاداب <hr> معانی دیگر : (گیاه) گل آور، شکوفا

معنی : پر شکوفه، شکوفان، گل دار، پرگل، شاداب معانی دیگر : (گیاه) گل آور، شکوفا

floriferous

<hr> معنی : فلورین، پول انگلیس برابر با دو شیلینگ <hr> معانی دیگر : (در اصل - سکه ی طلای فلورانسی در قرون وسطی) فلورین، (سابقا) سکه ی انگلیسی برابر با دو شیلینگ

معنی : فلورین، پول انگلیس برابر با دو شیلینگ معانی دیگر : (در اصل - سکه ی طلای فلورانسی در قرون وسطی) فلورین، (سابقا) سکه ی انگلیسی برابر با دو شیلینگ

florin

<hr> معنی : گلکار، گلفروش <hr> معانی دیگر : گل پرور، گل پیرا، گفلروش

معنی : گلکار، گلفروش معانی دیگر : گل پرور، گل پیرا، گفلروش

florist

<hr> معنی : کژ، ابریشم خام، نخاله ابریشم <hr> معانی دیگر : (دندان ها را) با نخ دندان پاک کردن، (الیاف زبری که جدار بیرونی پیله ی ابریشم را تشکیل می دهد) کژ، نخاله ی ابریشم، لاس، الیاف نرم و کوتاه ابریشم خام، نخ ابریشم، نخ کم تاب، ریسمان شل تاب (از پنبه یا ابریشم) (floss silk هم می گویند)، نخ نرم (که در سوزن دوزی به کار می رود) (embroidery floss هم می گویند)، (به ویژه در گیاه شناسی) هر رویش یا لایه ی نرم و ابریشم مانند، پرندینه، پرنگینه، (دندانپزشکی) نخ دندان (بیشتر می گویند: dental floss)

معنی : کژ، ابریشم خام، نخاله ابریشم معانی دیگر : (دندان ها را) با نخ دندان پاک کردن، (الیاف زبری که جدار بیرونی پیله ی ابریشم را تشکیل می دهد) کژ، نخاله ی ابریشم، لاس، الیاف نرم و کوتاه ابریشم خام، نخ ابریشم، نخ کم تاب، ریسمان شل تاب (از پنبه یا ابریشم) (floss silk هم می گویند)، نخ نرم (که در سوزن د

floss

<hr> معنی : براق، شبیه ابریشم خام <hr> معانی دیگر : (مانند ابریشم نرم و سبک و لطیف) پرندین، ابریشم سان، براق مثل ابریشم

معنی : براق، شبیه ابریشم خام معانی دیگر : (مانند ابریشم نرم و سبک و لطیف) پرندین، ابریشم سان، براق مثل ابریشم

flossy

<hr> معنی : شناوری <hr> معانی دیگر : برآب مانی، برآب مان سازی، (بازرگانی و بانک داری) شناور سازی، انتشار (اوراق بهادار و غیره)، (تایر اتومبیل و غیره - قدرت ماندن بر سطح و فرو نرفتن در شن و برف و گل و غیره) بر سطح مانی، شناورسازی، راه اندازی، دایرسازی، بجریان اندازی

معنی : شناوری معانی دیگر : برآب مانی، برآب مان سازی، (بازرگانی و بانک داری) شناور سازی، انتشار (اوراق بهادار و غیره)، (تایر اتومبیل و غیره - قدرت ماندن بر سطح و فرو نرفتن در شن و برف و گل و غیره) بر سطح مانی، شناورسازی، راه اندازی، دایرسازی، بجریان اندازی

flotation

<hr> معنی : ناوگان کوچک <hr> معانی دیگر : کشتیگان، ناوگانچه (با: ناوگان fleet مقایسه شود)، (گروهی از قایق ها و ناوهای کوچک) ناوچه گروه

معنی : ناوگان کوچک معانی دیگر : کشتیگان، ناوگانچه (با: ناوگان fleet مقایسه شود)، (گروهی از قایق ها و ناوهای کوچک) ناوچه گروه

flotilla

<hr> معنی : اب اورد، کالای اب اورده <hr> معانی دیگر : (تکه های کشتی غرق شده و محمولات آن، که روی آب شناور است) آب آوردگان، آب آورد، کشتی پاره، تخته پاره، خرت و پرت، آت و آشغال، خرده ریز، آدم بیکاره (که مرتب از جایی به جایی می رود)

معنی : اب اورد، کالای اب اورده معانی دیگر : (تکه های کشتی غرق شده و محمولات آن، که روی آب شناور است) آب آوردگان، آب آورد، کشتی پاره، تخته پاره، خرت و پرت، آت و آشغال، خرده ریز، آدم بیکاره (که مرتب از جایی به جایی می رود)

flotsam

<hr> معنی : حرکت تند و ناگهانی، جست و خیرز، جولان، چین دار کردن حاشیه لباس، چین دار کردن حاشیه لباس، تقلا کردن، پرت کردن <hr> معانی دیگر : (با تندی یا طرز پرخاش آمیز) حرکت کردن، (ناگهان یا از روی خشم و غیره) تکان خوردن، پرخاشیدن، لول خوردن، (در بستر و غیره) جم خوردن، (ناگهان) غلت زدن، غلت و واغلت خوردن، (دوزندگی) چین، والان، پلیسه دار، پف کرده و چین دار (مانند برخی آستین های قدیمی)، حرکت تند و ناگهانی بدن

معنی : حرکت تند و ناگهانی، جست و خیرز، جولان، چین دار کردن حاشیه لباس، چین دار کردن حاشیه لباس، تقلا کردن، پرت کردن معانی دیگر : (با تندی یا طرز پرخاش آمیز) حرکت کردن، (ناگهان یا از روی خشم و غیره) تکان خوردن، پرخاشیدن، لول خوردن، (در بستر و غیره) جم خوردن، (ناگهان) غلت زدن، غلت و واغلت خوردن، (دوزن

flounce

<hr> معنی : اشتباه، لغزش، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، بال بال زدن، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن <hr> معانی دیگر : (در گل و لای یا برف و غیره) گیر کردن، تقلا کردن، (با زحمت) حرکت کردن، دست و پا زدن، (مجازی) با اشکال حرکت کردن، (هنگام صحبت و نطق یا اجرا و غیره) دست و پای خود را گم کردن، دستپاچه شدن، به تته پته افتادن، (جانورشناسی) سفره ماهی (تیره های bothidae و pleuronectidae)

معنی : اشتباه، لغزش، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، بال بال زدن، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن معانی دیگر : (در گل و لای یا برف و غیره) گیر کردن، تقلا کردن، (با زحمت) حرکت کردن، دست و پا زدن، (مجازی) با اشکال حرکت کردن، (هنگام صحبت و نطق یا اجرا و غیره) دست و پای خود را گم کردن، دستپاچه شدن، به تته پته 

flounder

<hr> معنی : گرد، ارد، پودر، مایعات بدن حیوانات، ارد کردن <hr> معانی دیگر : آرد، آرد کردن، خرد کردن، گرد کردن، آرد زدن به، آردپوش کردن، هرچیز آرد مانند، پودر شدن

معنی : گرد، ارد، پودر، مایعات بدن حیوانات، ارد کردن معانی دیگر : آرد، آرد کردن، خرد کردن، گرد کردن، آرد زدن به، آردپوش کردن، هرچیز آرد مانند، پودر شدن

flour

<hr> معنی : جلوه، سرسبزی، تزئینات نگارشی، نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن <hr> معانی دیگر : شکوفا بودن یا شدن، رونق گرفتن، (کار و کاسبی) گرفتن، رو به رشد و توسعه ی سریع بودن، شکفیدن، (فعالیت یا پیشرفت و غیره) به اوج رسیدن، در عنفوان بودن، (دستان خود یا شمشیر یا پرچم و غیره را) در هوا تکان دادن، به اهتزاز درآوردن، پس و پیش بردن، اهتزاز، تکان (در هوا)، (حرکت بدن) خودنمایانه، با ژست مخصوص، به طور نمایشی، پیچ و تاب، (در نوشتن و دستخط) تزئینات و قوس های خوشنویسی، ریزه کاری های خوشنویسی، (در اصل) شکوفه کردن، گل دادن، (نادر) با سبکی پرآذین نوشتن، تصنعات هنری بیش از حد به کار بردن، (نادر) شیپورها را به صدا درآوردن، (نادر) رونق، موفقیت، گرمی کار و کاسبی، (موسیقی) فان فار، آهنگ پرآذین، پیشرفت کردن

معنی : جلوه، سرسبزی، تزئینات نگارشی، نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن معانی دیگر : شکوفا بودن یا شدن، رونق گرفتن، (کار و کاسبی) گرفتن، رو به رشد و توسعه ی سریع بودن، شکفیدن، (فعالیت یا پیشرفت و غیره) به اوج رسیدن، در عنفوان بودن، (دستان خود یا شمشیر یا پ

flourish

<hr> معنی : طلوع، سرسبز <hr> معانی دیگر : درحال ترقی، پیشرفت کننده، رشدکننده، اباد

معنی : طلوع، سرسبز معانی دیگر : درحال ترقی، پیشرفت کننده، رشدکننده، اباد

flourishing

<hr> معنی : مثل ارد <hr> معانی دیگر : آردی، ساخته شده یا وابسته به آرد، آرد مانند، آردسان، گرد مانند، گردین

معنی : مثل ارد معانی دیگر : آردی، ساخته شده یا وابسته به آرد، آرد مانند، آردسان، گرد مانند، گردین

floury

<hr> معنی : توهین، مسخره، دست انداختن، استهزاء کردن، اهانت یا بی احترامی کردن <hr> معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، تحقیر کردن، پست شمردن، زیرپا گذاشتن

معنی : توهین، مسخره، دست انداختن، استهزاء کردن، اهانت یا بی احترامی کردن معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، تحقیر کردن، پست شمردن، زیرپا گذاشتن

flout

<hr> معنی : مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن <hr> معانی دیگر : میزان جریان، روانگی، گذران، عبور، تولید مداوم، ایجاد مداوم، برکشند (flood هم می گویند)، برکشند کردن، جریان داشتن، جاری کردن یا شدن، روان بودن یا شدن، روانگی داشتن، چلیدن، (مجازی)، شاریدن، (در مورد شکل و خط و غیره) دارای انحنا و حرکات موزون بودن، به خوبی پیش رفتن، به حد وفور وجود داشتن، (به صورت موج دار و دلپذیر) آویخته بودن، (معمولا با: over) لبریز شدن، (از لبه ی چیزی) برون ریختن، (هرچیزی که جریان دارد) رود، جوی، آبراه (و غیره)، (زمین شناسی - تحت فشار و بدون شکسته شدن تغییر شکل یافتن: مانند رگه های سنگی اعماق زمین) روندیدن، مد برابر جزر، سلاست

معنی : مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن معانی دیگر : میزان جریان، روانگی، گذران، عبور، تولید مداوم، ایجاد مداوم، برکشند (flood هم می گویند)، برکشند کردن، جریان داشتن، جاری کردن یا شدن، روان بودن یا شدن، روانگی داشتن، چلیدن، (مجازی)، ش

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد